اصولِ کلیِ مکتبِ فکری ام را شعاروار ترسیم می کنم :
1 – در برابرِ استعمار و امپریالیسمِ سرخ و سیاه، تکیه گاه ام ملیت است.
2 – در برابرِ سلطهٔ فرهنگیِ غرب، تکیه گاه ام تاریخ و فرهنگِ خودم.
3 – در برابرِ ایدئولوژی های مارکسیسم، اِگْزیسْتانسْیالیسم، نیهیلیسم، ماتریالیسم، ایدئالیسم، تصوفِ شرقی، عرفانِ هندی، زهدِ اخلاقیِ مسیحی، اومانیسمِ مادیِ غربی و همهٔ موجها یا جریان های ایدئولوژیکِ گذشته و حال: اسلام.
4 – از میانِ همهٔ فرقه ها و تلقی های مختلفِ اسلامی، تشیع و از اقسامِ آن: تشیعِ علوی.
5 – با کاپیتالیسم که ملیت را تجزیه می کند و انسان را دو قطبی و استثمار را تشدید و فقر و فساد و حق کشی را همیشگی می سازد و طبیعی و روزافزون، با دیکتاتوریِ فردی، فکری، مذهبی و طبقاتی که رشدِ آزادِ انسان و اندیشه و احساس و هنر و خلاقیتِ انسان را می کُشد و به جُمود می کشاند، با مارکسیسم که تعمیمِ بورژوازی از یک طبقه به تمامِ اندامِ جامعه است و سلطهٔ فراگیرنده و همه جانبه و پایان ناپذیرِ دولت و پوششِ تمامِ جامعه و تمامیِ ابعادِ زندگیِ مادی و روحیِ انسان ها در یک شبکهٔ پیچیدهٔ بروکراتیک و دیکته کردنِ عقیده و ذوق و علم و فلسفه و هنر و ادب
و حتی زیبایی و زندگیِ خصوصی از جانبِ یک سازمانِ رسمی و دولتی و از هستیِ مادی و معنوی ساقط شدنِ همهٔ افرادِ انسانی در برابرِ قدرتِ رَبانی و ولایتِ مطلقهٔ دستگاهِ حاکم و غالبی شدنِ همه کس و همه چیز در یک نظام و نصب شدن انسا نها در یک سازمان و بالاخره ادغامِ فرعون و قارون و بلعمِ باعور است در یک رهبر، و جانشینیِ رئیس پرستی است به جای خداپرستی، محکومیتِ مطلق و ابدی و جبریِ انسانیت است به ماتریالیسمِ دیالکتیکِ بخش نامه شدهٔ دولتی… مخالفم ) مجموعه آثارِ 1، صفحه 96-97 (.
شنبه 28 خرداد 1402