قرار بود که در ادامه یادداشت کوتاه پیشین، به چند نمونه از این دو قطبی های صادق و کاذب اشارتی بکنم تا مرادم روشن تر شود. این گونه دو قطبی ها از این جهت که در اساس واقعیت دارد، صادق است ولی از این جهت که گاه به صورت افراطی و دوگانه سیاه / سفیدی در می آید و در این میان اگرهر نظر سومی غیر قابل طرح و از پیش باطل تلقی شود، کاذب است و غیر منطبق با واقعیت های عینی و فرجام آن نیز گمراه کننده و احیانا مولد خشم و خشونت. حال در ادامه، یک نمونه از گذشته می گویم و یک نمونه از اخیر.
فکر می کنم اوایل دهه پنجاه بود روزی حوالی ظهر با چند تن از دوستان در حیاط مدرسه فیضیه قم ایستاده بودیم و صحبت می کردیم. دریافتیم که دم درب ورودی فیضیه (سمت چپ پس از ورود) شلوغ شده و افرادی با صدای بلند حرف می زنند. به گونه ای که گویی دارند دعوا می کنند. در آن سالها معمولا روزها و بیشتر غروب ها در دو سمت درب ورودی فیضیه، اطلاعیه های غالبا سیاسی بر دیوار می چسباندند تا علاقه مندان بخوانند. اطلاعیه ها عموما سیاسی بودند و علیه رژیم حاکم.
به محض شلوغی و شنیدن صداهای بلند، دانستیم که خبری هست ولی متوجه نشدیم داستان چیست. به سمت محل شلوغی راه افتادیم. وقتی ما رسیدیم که کمی خلوت شده بود. مردی میانه سال، شاید شصت ساله با موهای جو گندمی و با ته ریش مذهبی ها، در حال خروج بود. به صرافت دریافتیم که ماجرا به او مربوط می شود. رفتین جلو پرسیدیم (من یا یکی از دوستان) چرا اینجا شلوغ شده و ماجرا چیست؟ خشمگین بود و برافروخته. سری با عصبانیت تکان داد و گفت چیزی نیست! خواست خارج شود که مانعش شدیم و اصرار داشتیم که بفهمیم چه اتفاق افتاده است. آن مرد گفت: هیچی! در این اطلاعیه (با اشاره به اطلاعیه الصاق شده بر دیوار) نوشته شده «قتل عام پانزده خرداد» و من فقط گفتم تعبیر قتل عام درست نیست، قتل افراد در آن روز در حدی نبوده که بگوییم قتل عام! او افزود حال این طلاب به من حمله کرده و مرا متهم به ساواکی بودن کرده اند و برخی می خواستند مراکتک بزنند!
به نظر ما هم حق با او بود. می دانیم که در آن سالها تعبیر قتل عام پانزده خرداد تعبیر رایجی بود. عدد 15000 کشته پانزده خرداد 42 از گفته ها و اطلاعیه های آیت الله خمینی و دیگران چندان تکرار شده بود که کمتر کسی در آن تردید می کرد. پس از انقلاب هم رقم درشت «60000 شهید انقلاب» چنان قطعی می نمود که در سخنان رهبران و رهروان مرتب تکرار می شد. حال آن که بعدها روش شد که تمامی مقتولان در رژیم قبلی از هر نوع و تحت هر عنوانی اندکی بیش از 3000 نفر بوده است. اما در آن فضا کسی نمی توانست قبول کند که ممکن است چنین ارقامی درست نباشد. کمی تلاش کردیم مرد معترض را آرام کنیم که ظاهرا مفید بوده است.
نمونه اخیر هم در ارتباط با مرحوم بنی صدر است. البته پس از درگذشت او از باب تکریم او یادداشتی در باره نقاط قوت او نوشته و منتشر کرده بودم. اما هیچ نقدی را در این زمان مطرح نکرده ام. با این حال در یک محفل خصوصی، که یادی از آن مرحوم شده بود، من با ذکر خاطراتی از دوران ریاست جمهوری بنی صدر و چالش های بی امان رئیس جمهور با مجلس، گفتم که در آن درگیری ها، آیت الله خمینی (از جمله رد پیشنهاد بنی صدر مبنی بر عضویت نماینده «امام» در کمیته بررسی کاندیداهای نخست وزیری) و نیز هاشمی رفسنجانی در مقام ریاست قوه مقننه و در عین حال در جبهه مخالف و منتقد بنی صدر در کنترل افراطیون مخالف بنی صدر دموکراتیک تر در مجلس عمل می کرده است. دوستی در آن محفل گفت فلانی هاشمی را «امام» دانسته است! ظاهرا یا باید این طرفی بود و یا آن طرفی، حد وسطی وجود ندارد! به ویژه که مرحوم بنی صدر آموخته بود که: وسط بازی ممنوع!
دوشنبه 17 آبان 400