تابلوی غمبار قرن

زندگی همواره با انواع رنج و مصیبت همراه است ولی در این زمانه عسرت به راستی کدام رنج بزرگتر و کدام مصیبت عظیم تر است؟! nمن گاهی با خودم می اندیشم که در طول زندگی کم و بیش پر فراز و نشیبم رنج های پر شماری را تجربه کرده ام و داغ های زیادی را غیر مستقیم چشیده ام، اما به راستی کدامین آنها عظیم تر بوده اند؟ اشتباه نشود داغ و رنج شخصی ام را نمی گویم چرا که یا چندان زیاد نبوده و یا در قیاس با رنج دیگران اصولا قابل مقایسه نبوده و نیست. غم بینوایان رخم زرد کرد.nداغ از دست دادن برخی از بهترین دوستان و یارانم در دهه شصت، دریافت خبرهای تکان دهنده شکنجه های انسانهای دربند، کشته شدن شمار زیادی از جوانان این کشور و برخی بستگان و آشنایان در جریان جنگ، بدکراری حکومت و حکومتگران در این چهل سال، فریبکاری ها و دغل بازی به نام دین و انقلاب، زندان و کشتار و کهریزک در سال 88، کشتار 96 و اخیرا فاجعه بزرگ کشتار 98، فقر و بدبختی روز افزون عموم مردم ایران و . . و . . . همه و همه برایم غمبار بوده و هستند. nاما در این میان غم مرگ دو نوجوان مریوانی که به خاطر لقمه نانی کولبری کرده و در برفهای انبوه جان خود را از دست داده و نه تنها خانواده بلکه عموم مردم را در غمی بزرگ فرو بردند غیر قابل وصف است. این فاجعه طاقتم را به پایان برد و کاسه صبرم را لبریز کرد. خدایا چه فاجعه ای و چه رنجی! در این انبوه رنجها راستی کدامین بزرگتر است؟ و برای کدامین رنج باید گریست؟ به گمانم کار هوشمندانه مردم کردستان که نانی بر تابوت یکی از این برادران نهادند، کاری بود سترگ و درخور آن است که تابلوی غمناک قرن شمرده شود. «نان» در معنای نمادینش بسیار اساسی و مهم است. در ادبیات اسلامی نیز «خبذ» و لقب «برکت خدا» برای نان در محاوره عمومی جایگاهی نمادین و بس مهم دارد. nدر روایتی از نبی اسلام است روزی فرا می رسد که یک چشم مردم بر دینشان گریان است و چشم دیگرشان بر دنیایشان. در این چهل سال بارها این سخن را زیر لب زمزمه کرده ام و اکنون بیش از گذشته تکرار می کنم. اگر مصداق این مدعا اکنون نیست پس کی هست؟ nهرچند من نه چشم به جبر تاریخ دارم و نه به تقدیر الهی چشم دوخته ام ولی به عنوان یک انسان ضعیف و گرفتار در تخته بند زمین و زمان، با خدایم زمزمه می کنم و می گویم:n خدایا! اکنون که به هر دلیل این رنجها روزافزون است و پایدار، پس قدرت تحمل نیز عطا کن! آمین. nیکشنبه 1 دی ماn

Share:

More Posts

سفری به لاس وگاس

4 روز پنجشنبه به اتفاق آقای علی شاکری و همسرشان سفری رفتیم به لاس وگاس. این لطف را میدون ایشان هستیم. با ماشین ایشان رفتیم

عالم زر یا عالم زور؟!

به یاد می آورم که پس از ورود به قم در سال 1344، زمانی که هنوز چندان با محیط آشنا نشده بودم و استادی و

کورسوی امید؟

خبر بسی خرسند کننده و مسرت بخش بوده است. هرچند این روزها چند تن از زندانیان سیاسی و البته بیشتر خانم ها به هر تقدیر

Send Us A Message