ده سال از انتخابات ریاست جمهوری خرداد سال 88 و در پی آن وقوع جنبشی که به زودی «جنبش سبز» نامیده شد، گذشته است. وقتی جنبش سبز آغاز شد و کمتر از یک سال تمام عرصههای سیاسی و فرهنگی ایران تحت کنترل نظام جمهوری اسلامی را تحت تأثیر قرار داد، امید زیادی میرفت که این جنبش اگر جامعه و نظام حاکم را به کلی و در حد مطلوب متحول نکند، حداقل قادر است جریان مهم اصلاحی و در حال تعلیق و حتی آسیب دیده در دوران محمود احمدی نژاد را تعالی دهد و گامی مؤثر در تغییرات اجتماعی و سیاسی در چهارچوب نظام حاکم بردارد. به ویژه از یک سو ایستادگی و پایداری درخشان رهبران و یا همراهان این جنبش یعنی موسوی، کروبی و رهنورد در حراست از آرمانهایشان، و از سوی دیگر، همراهی و پایداری یاران جنبش سبز (که عملا بخش مهمی از جامعه و نخبگان و روشنفکران و طبقه متوسط را پوشش میداد) در همراهی با پیشگامان استوار جنبش، به این امید دامن زده و گمان بر این بود که جامعه و نظام سیاسی برآمده از انقلاب در حال دگرگونی و تحول مهم تاریخی و ساختاری است. اما چنانکه دیدیم و میدانیم چنین نشد.
در پاسخ به چرایی عدم کامیابی جنبش سبز میتوان (و باید) از منظرهای مختلف تحقیق و تحلیل کرد ولی در این نوشتار کوتاه ناگزیر به چند نکته اشاره می کنم:
یکم. نخست باید توجه کنیم که کسانی و یا گروههایی از همان آغاز انتظاری نامعقول و غیر واقعی از موسوی و کروبی و دیگر عاملان و حاملان جنبش داشتند و از این رو پس از آن که روشن شد هدف و یا اهداف شان برآورده نشده و برآورده شدنی هم نیست، نه تنها خرده گیریها آغاز شد و این روند به تدریج تبدیل شد به تخطئه و تخریب و حتی دشمنی با این جنبش و پیشگامان آن؛ روندی که هنوز هم ادامه دارد و مرتب و به هر مناسبتی بازتولید می شود.
اما اینان چه کسانی بوده و هدف شان چه بود؟ این گروه سرنگونی طلبانی بودند که در آغاز تصور میکردند جنبش سبز و پیشگامان آن در پی تغییر رژیماند و یا حداقل میپنداشتند روند رادیکال جنبش لاجرم به تغییر رژیم و سقوط جمهوری اسلامی منتهی خواهد شد. در واقع اینان (که طیف گسترده ای را شامل می شد) آرزوی برآورده نشده و ناکام دیرین خود را در موسوی و کروبی و جنبش جاری در ایران می دیدند. اما این منتظران دچار دو خطای راهبردی بوده و هستند. اول این که شناخت درستی از واقعیت های ایران و به ویژه ساختار حقوقی و حقیقی جمهوری اسلامی نداشته و ندارند و اگر داشتند به سادگی در می یافتند که در مجموع شرایط و شروط لازم برای تغییر رژیم در ایران سال 88 (و حتی امروز نیز) وجود نداشته و ندارد و دوم این که، با فرض چنین آمادگیای، کسانی چون موسوی و کروبی و دیگران (به هر دلیل) چنان باوری نداشتند و هرگز در پی تغییر رژیم نبوده و به گمانم هنوز هم نیستند. حال اگر کسانی آرزوهایشان چیز دیگری بوده و انتظاراتی دیگر داشته و دارند، ربطی به رهبران جنبش و عاملان آن نداشته و ندارد؛ منطقا آنان باید پاسخگوی اهداف و وعده های اعلام شده خود باشند و نه بیشتر.
دوم. اما اهداف سخنگویان جنبش و حاملانش چه بوده است؟ پاسخ این پرسش مهم در گفته های دوران رقابت های انتخاباتی و به ویژه پس از آغاز جنبش در گفتهها و بیانیههای مکتوب و انتشار یافته این شخصیتها بازتاب یافته و اکنون نیز برای هر علاقهمند و پژوهشگری قابل دسترسی است. اما آنچه من اکنون به یاد میآورم عبارت است از: مهار قدرت و به یک معنا مشروطه کردن ولایت مطلقه و بالملازمه قانونگرایی و انضباط در تمام ارکان ساختار حقوقی و حقیقی نظام جمهوری اسلامی به گونه ای که نظام حاکم به یک ساختار مردمی و قانونی با مشارکت عمومی و تأمین آزادیها و حقوق مصرّح در قانون اساسی و بهویژه تحقق عدالت اجتماعی متحول شود (در بیانیه هفدهم موسوی عمدتا به مصادیق مرحله ای جنبش در آن زمان اشاره شده است). اینان بر این باور بودند که قانون اساسی به طور مرحله ای چنین ظرفیتی دارد و به همین دلیل موسوی اعلام کرد: «اجرای بی تنازل قانون اساسی». البته این بدان معنا نبود که دموکراسی به معنای متعارف آن در حهان محتقق خواهد شد ولی اینها مطالباتی بود که می توانست در روند دموکراتیزه کردن جامعه در آینده دور و نزدیک مفید و مؤثر واقع شود. بی تردید کسانی چون موسوی و کروبی و حتی خاتمی، که هریک حداقل حدود هشت سال در عالی ترین سطوح اجرایی و تقنینی کشور فعالیت داشتند، بیش از هر کس دیگری از ساختار معیوب و حتی متناقض قانون اساسی آگاه بوده و از رو میدانستند که در قانون اساسی موجود نمیتوان تغییرات ساختاری ایدهآلی ایجاد کرد و به همین دلیل موسوی در اواخر از امکان و یا ضرورت اصلاح قانون اساسی نیز سخن گفت.
سوم. اما چرا چنین نشد؟ در پاسخ به این پرسش مهم اکنون به نحو پسینی می توانم به سه عامل اشاره کنم:
یک: سرکوبی حکومتی. بی گمان اگر نگوییم مهمترین عامل اما میتوانیم ادعا کنیم که یکی از مهمترین عوامل سرکوبی حنبش سبز خشونت بیش از حد و سرکوبی گسترده و تمام عیار حامیان آن در اشکال مختلف بوده است. این سرکوبی حتی پیش از پایان اخذ آرا با دستگیری عناصر فعال و اثرگذار در ستاد موسوی آغاز شد و بعد هم در سطح فعالان معترض ادامه یافت و هم در کوچه و خیابان دستگیریهای گسترده و به تعبیری فلّهای تا مدتها در جریان بود. در ادامه آن دادگاههای فرمایشی در قالب شو تلویزیونی و اعتراف گیریهای نخنما در نظام جمهوری اسلامی بر این خشونت افزود. اوج این خشونت هجوم برنامه ریزی شده لباس شخصیها به مردمان بی دفاع در کوچه و خیابان و به ویژه کشته شدن شماری قابل توجه از افراد بود. در هرحال حکومت و نهادهای امنیتی، از طریق استفاده از ابزارهایی که در اختیار داشت و با ایجاد ارعاب و ترس و در نهایت بالابردن هزینه های هر نوع اعتراضی و به ویژه اعتراض در خیابان، توانست بحران پیش آمده را به تدریج کنترل کند و بر فعالان مدنی و سیاسی در جنبش سبز چیره گردد. لازم است به این نکته مهم نیز توجه کنیم، مردم و جوانان و طبقه متوسط نیز، به دلایل کم و بیش شناخته شده، نمی توانستند و اصولا نمی خواستند جنبش مسالمت آمیز مدنی را به خشونت آلوده کنند. بی تردید انتظار چنان خشونتی نیز نداشتند.
بر این عوامل باید رادیکال شدن شماری البته نه چندان زیاد از حامیان جنبش افزود؛ به گونه ای که این نوع تحرکات و نمودهای عینی و گاه و بیگاه آن در کوچه و خیابان، از یک سو بهانه به دست سرکوبگران داد و از سوی دیگر مردمان مسالمت جو را به تردید و هراس انداخت و بر محافظه کاری آنان و خانوادههایشان افزود. بعدها روشن شد که حتی (حداقل یک مورد آن آشکار شد) سازمان مجاهدین خلق، سازمانی که جز خشم نفرت و خشونت چیزی نمی شناسد، فیلمی را در کمپ اشرف در عراق تهیه کرده و به عنوان تظاهرات و شعارهای مردم مشهد انتشار داده است. گرچه نمیتوان کل شعارها و یا رفتارهای نامتعارف در تمام راهپیماییهای آن دوران را به مجاهدین و احیانا نفوذی های خاص نسبت داد ولی بی گمان چنان رفتارهای عامدانه در سرکوبیها از سویی و محافظه کاریها از سوی دیگر مؤثر بوده است. بیفزایم بسیار محتمل است که نیروهای امنیتی و لباس شخصیها خود برای لوث کردن جنبش و بهانه تراشی به اعمال مشابه مجاهدین دست زده باشند. به ویژه گفته شده در عاشورای همان سال چنین برنامه ای عملی شده است.
دو: فقدان سازماندهی گسترده و ملی در سطح کشور. گفتن ندارد که آغاز و پایان خیابانی جنبش سبز در چهارچوب برنامه ای خاص و معین نبود؛ جنبشی بود خودجوش و مردمی و بدون سازماندهی از پیش طراحی شده و آن هم بیشتر در تهران. البته چنین وصفی از ویژگیهای تمام جنبشهای مدرن است و از این منظر ایرادی بر آن نیست. در واقع در آن زمان هیچ کسی (حتی شخصیتهایی که به نام رهبران شناخته شدند) چنان روندی را پیش پیشبینی نمی کردند و از این رو کمترین آمادگی برای تحولات بعدی وجود نداشت. از وقتی که جنبش اعتراضی «رأی من کو» در کوچه و خیابان پدید آمد و به شدت اوج گرفت، هیچ گونه برنامهریزی و رهبری عملی برای هدایت درست و مؤثر جنبش وجود نداشت. درست به همین دلیل بود که شخصیتهایی چون موسوی و کروبی ترجیح می دادند خود را همراه جنبش سبز معرفی کنند و نه رهبر جنبش و به گمانم این یک تعارف و یا تواضع معمول نبود. با این حال حتی اگر اندکی بعد سازماندهی مفید و با برنامه در سطح ملی انجام می شد، شاید جنبش و رهبرانش سرنوشت دیگری پیدا می کردند.
سه: فرجام خونین و ویرانگر بهار عربی. بر این عوامل باید سیر و سرنوشت جنبش مشابه موسوم به «بهار عربی» افزود. میدانیم که بهار عربی خود تا حدود زیادی متأثر از جنبش سبز ایران بود اما، به رغم این که در آغاز به سهم خود هم مهر تأییدی بود بر حقانیت و مشروعیت جنبش مدنی جاری در ایران و هم بر تحکیم و تقویت آن افزود، ولی در نهایت، به سستی جنبش ایران نیز کمک کرد. زیرا بهار عربی مسالمتآمیز نیز به زودی به خشونت و حتی جنگ داخلی کشیده شد و این بر هراس مردم افزود.
میتوان گفت بیم از سوریه ای شدن و حتی مصر شدن ایران، که البته بیمی بی جا نبوده و نیست، مردمان و فعالان مدنی و دموکراسی خواه و حتی مردمان عادی را محتاط کرد؛ احتیاطی که کم و بیش به حق بود و قابل تأمل. به زودی روشن شد که بهار عربی (به هر دلیل) به خزانی فاجعه بار و هولناک بدل شده و هیچ ایرانی وطن خواه و دموکرات هرگز حاضر نبوده و نیست که کشورش به چنان سرنوشتی گرفتار شود.
چهارم. پرسش فرجامین آن که، آیا اکنون واقعیتی به نام «جنبش سبز» وجود دارد؟
اگر مراد از جنبش سبز، جنبش خیابانی به سبک و سیاق سال نخست این جنبش است، روشن است که چنان جنبشی دیگر واقعیت ندارد؛ دیری است که جمع شده و از خیابان برچیده شده است. اما اگر مراد از زنده بودن جنبش، بقای ماده حیاتی آن و تداوم مضمونی و اجتماعی و سیاسی آن است، بی تردید جنبش سبز وجود دارد و در متن و بطن جامعه ایران نفس می کشد و به حیات تاریخی خود ادامه می دهد. مارکس زمانی گفته بود تا زمانی که موجود زنده ماده اصلی حیاتی خود را از دست نداده است، به حیات خود ادامه خواهد داد. برای تبیین این مدعا اندک شرحی لازم است.
به عنوان یک قاعده، جنبش های اصیل مردمی و مدنی، همواره در تسلسل تحولات اجتماعی رخ می دهند و تداوم می یابند. هرچند در سیر تحولات، غالبا دچار گسست – پیوست می شوند. نخستین تجربه جنبش مدنی و تمدنی ایران به جنبش (و یا انقلاب) مشروطه بر میگردد که در صد و سیزده سال پیش رخ داد. آیا جنبش مشروطیت شکست خورد؟ پاسخ آن است که از جهاتی آری و از جهاتی خیر. معیار شکست و پیروزی، طبعا اهداف جنبش است. میتوان گفت مشروطهخواهان دنبال پنج هدف بودند: محدود کردن سلطنت مطلقه و انتقال حاکمیت به ملت، عدالت اجتماعی (عدالت به معنای عام آن در اشکال قضایی و حقوقی و مالی و . . .)، ایجاد دولت متمرکز و در عین حال مدرن، قانون و قانونگرایی، تأمین آزادیهای مدنی (در قالب احزاب و مطبوعات و شوراها و . . .) و تأمین استقلال کشور و قطع هر نوع وابستگی به خارجیان. این اهداف در حال طرح و شکل گیری بودند که دو بدبیاری بزرگ گریبان ایران و مشروطهخواهان را گرفت: یکی جنگ جهانی اول و اشغال کشور و عملا فقدان دولت متمرکز و مقتدر مرکری؛ و دوم، تغییر رژیم و به قدرت رسیدن سلطنت نوپای پهلوی با ماهیت استبدادی. هرچند با برآمدن رضاشاه، عملا دولت متمرکز و مقتدر و شبه مدرن ولو با ماهیت استبدادی تأمین شد ولی بقیه اهداف هرچند در قالب و شکل رسمی حفظ شد اما در محتوا یا نقض شده و یا عملا به صورت خنثی و کم جانی باقی ماندند. در روزگار پهلوی دوم نیز همین روند کم و بیش ادامه یافت. با انقلاب ایران در سال 57 انتظار میرفت با تغییر رژیم و تبدیل سلطنت به جمهوری، اهداف جنبش مشروطهخواهی در سطوح عالی تر و متناسب با زمان جدید محقق شود و نشد.
با این حال، میراث مضمونی و تاریخی عصر مشروطه و بسیاری از اصول قانون اساسی (اصل و متمم) در این بیش از یک قرن نه تنها از بین نرفته بلکه تعمیق شده و روز به روز در گفتمانهای روشنفکری و نهادهای مدنی آزادیخواه و مدرن نوسازی و بازتولید می شود. از آنجا که اهداف رسمی و اعلام شده انقلاب ایران، غالبا یا نقض شده و یا ناقص و کم محتوا جریان داشته است، پس از حدود بیست سال از آغاز انقلاب، جنبش اصلاحات در جمهوری اسلامی ضرورت پیدا کرد و به منصه عمل درآمد. پس از حدود یک دهه از عمر اصلاحات، چنین می نمود که اصلاحات عصر خاتمی نیز چندان موفق نبوده و حداقل نتوانسته ولایت مطلقه را تبدیل به ولایت مشروطه کند. از این رو در تداوم آن، در سال 88 جنبش سبز رخ داد که در واقع به نوعی مرحله استعلایی همان جریان اصلاحاتی قدیمیتر بود.
بر بنیاد چنین دید و تحلیلی است که می گویم، «جنبش سبز فصلی نامیرا در تاریخ جنبش آزادیخواهی ما»ست. این جنبش نیز مانند مشروطیت و انقلاب اسلامی بهمن و حتی حرکت اصلاحاتی دوم خردادی، گرچه به بسیاری از اهداف سیاسی و روزمرهاش نرسیده ولی به لحاظ مضمونی و گفتمانی حقیقتی است زنده و خلاق و پویا. این جنبش در گسست – پیوست با گذشته و آینده است. دلیل زنده و خلاق بودنش را اجمالا می توان چنین دانست:
- موضوعیت تاریخی اهداف جنبش از مشروطه تا کنون؛ روشن است تا این اهداف ملی و مهم و این مطالبات اساسی مردمی یک ملت برآورده نشود، هرگز نه موضوعیت خود را از دست خواهد داد و نه از یادها خواهد رفت. جز برخی اهداف مقطعی جنبش در آغاز (مانند ابطال انتخابات و . . .)، اکنون پس از ده سال اهداف دیگر آن با اهمیت و عمق بیشتری در وجدانها و اندیشه ها ساری و جاری است. حداکثر در آینده دور و یا نزدیک و در شرایط مساعد شعله خواهد کشید.
- پایداری سخنگویان جنبش. هرچند استمرار پدیده ای به نام جنبش سبز بستگی علّی به رهبرانش ندارد ولی جای انکار ندارد تا زمانی که «سه آذر اهورایی» در حصر و یا بدون حصر بر خواسته ها و مطالبات ملی و اصولی خود استوار ایستاده اند، حداقل تا اطلاع ثانوی، جنبشی به همین نام و عنوان عینیت خواهد داشت. سرسختی و وفاداری تحسین برانگیز این سه سخنگوی جنبش در این ده سال تا حدوی مایه امید و عاملی برای تضمین مداومت جنبش سبز بوده است. با این حال حتی چنین هم نباشد، جنبش مطالباتی اخیر در اشکال دیگر و احیانا عناوین دیگر تداوم خواهد یافت. زیرا آرمانهایی که از عمق خواسته های جامعه و نیازهای واقعی زمانه بر می خیزند، به سادگی سرکوب و فراموش نخواهند شد.
با توجه به این ملاحظات است که به هر طریق ممکن باید برای زنده نگهداشتن یاد و خاطره و تاریخ زنده این جنبش و از جمله رهبران و حاملانش از گذشته تا کنون تلاش کرد. آینده ما در پیوست با گذشته های دور و نزدیک است. از تجارب تلخ و شیرین گذشته باید آموخت و چراغی پر فروغ تر برافروخت. بمنّه و کرمه.
منتشر شده در کلمه