اشاره: این نوشته در زمستان 1387 به مناسبت سی امین سالگرد انقلاب (در ایتالیا) نگاشته شده و در همان زمان در تارنمای «روز آنلاین» منتشر شده است. از آنجا که موضوع و مضامین این نوشته (حداقل از نظر من) اهمیت ویژه دارد، بازنشر آن را در چهلمین سالگرد انقلاب ایران مفید می دانم. هرچند باید اذعان کنم که برخی از مضامین این مکتوب با فضای امروز و برخی تحولات جاری در این ده سال متفاوت اند.
چندی پیش دوست ارجمندم جناب حجت الاسلام عبد الله نوری خطاب به گروهی از جوانان دوستدارش، که به دیدنش رفته بودند، گفته بود: «از ما عبرت بگیرید»! سخنان ایشان، تا آنجا که اکنون به یاد می آورم، به مناسبت سالگرد انقلاب بود و ایشان با اشاره به سوابقشان و «تجربه نسل ما» از پیش از انقلاب و زمان انقلاب و سه دهه پس از انقلاب و بیان خاطراتی از گذشته های دور و نزدیک، در مقام ارشاد و تنبه نسل پس از انقلاب و جوانان امروز، جمله یاد شده را گفته بودند. به گمان من این سخنی است حکیمانه و بر خاسته از تجربه ای ارزشمند و مهم از نسل ما، که برای نسل فرزندان ما بسیار مهم و سرنوشت ساز و آگاهی بخش است و توجه به آن میتواند جوانان امروز و فردا را از برخی اشتباهات و سطحی نگری ها برهاند. گفته اند (و درست گفته اند)، که « تجربه فوق علم است» چرا که تجربه از حس و درک و شناخت عینی و بلاواسطه حقایق و پدیده ها به دست میآید و «حدیث تجربه در دفتر نباشد». نیز به درستی گفته اند «گذشته چراغ راه آینده است».
اما ماجرا چیست؟ و از چه باید عبرت گرفت؟ بی ابهام و شفاف باید گفت جان کلام این است که نسل انقلابی ما» در زمان خود دچار اشتباهاتی گریزپذیر و یا گریزناپذیر بود که احساس می کند امروز دارد تاوان آن را میپردازد.
لازم است از همین اکنون روشن باشد که فعلا بحث بر سر درستی یا نادرستی وقوع انقلاب و یا گریزپذیر یا گریزناپذیری انقلاب 57 نیست، بلکه بحث بر سر این است که نسل انقلابی در دهه چهل و پنجاه دارای برخی بینشها و یا روشهایی بوده که در دوران پس از پیروزی و در زمان تأسیس و استقرار نظام جدید و بدیل نظام منقرض شده سلطنتی و تصاحب قدرت سیاسی و احیانا مدیریت کشور دچار مشکل شده و به عوارضی گرفتار گشته که امروز موجب خرسندی بسیاری از انقلابیون گذشته از طیف های مختلف نیست. به گونه ای که سالیانی است که بسیاری از پدیدآورندگان این رخداد مهم تاریخی آن را دچار انحراف از اصول خود می دانند. از برخی مذهبی ها و حتی رهبرانی چون آیتالله منتظری گرفته تا ملّیون و مارکسیست ها و گروههای دیگر در شمار این منتقدان و معترضانند.
اما آن «بینش ها» و «روش ها»، که منجر به برخی «اشتباهات» شد، چه بوده اند؟ در پاسخ به این پرسش قطعا پاسخ های مختلف و متنوع از منظرهای گوناگون ایدئولوژیک و جریان ها و سازمان های متعدد و چه بسا متضاد وجود دارد اما به نظر میرسد که در چند مورد اجماع نسبی وجود دارد که میتوان به آنها اشاره کرد:
1 – بی توجهی و یا بی اعتقادی به اصولی مهمی چون دموکراسی و حقوق بشر
2 – باور به ایدئولوژی جزمی و حکومت ایدئولوژیک و تفسیر عالم و آدم بر مبنای نادرست ایدئولوژی دگم و جزمی
3– بی توجهی به بیدار شدن غول سنت و روحانیت و عدم اطلاع کافی از نظام مذهبی و حاکمیت دینی
4 – بی توجهی به برنامه و یا اصلا نداشتن برنامه و طرح معین و مدون برای نظام انقلابی جانشین نظام سلطنت و فرو پاشیده
5 – اختلافات بین گروه های انقلابی و روشنفکری و بویژه تندروی های بسیاری از گروه های دست اندرکار انقلاب که عمدتا برآمده از رادیکالیسم و انحصار طلبی ها بود.
تا آنجا که من در این سالها با آثار مکتوب و شفاهی شماری از نسل انقلاب اعم از مذهبی و غیر مذهبی آشنا شده و از آنان شنیده و خوانده ام، همین موارد پنجگانه بود که گفته شد. گرچه ممکن است این موارد به طور کامل اجماعی نباشند اما به نظر میرسد بیش از دیگر موارد از مقبولیت و اجماع بر خوردار است.
حال باید دید نسلی که اکنون بیش از 50 سال از عمر سیاسی و فکری اش گذشته و تجربه مهم دوران انقلابیگری و 30 زندگی با نظام جمهوری اسلامی را در پرونده اش دارد و ظاهرا به انتقاد از خود پرداخته است، اکنون چه میکند و حداقل در همان موارد انتقادی یادشده، گامی به جلو نهاده است؟ آیا به اصطلاح از گذشته آموخته و عبرت گرفته است؟ بحث پرمناقشهای است و ممکن است نظر من مورد قبول همه نباشد اما آنچه که من، به عنوان فردی از نسل انقلاب و منتقد به خود و نسل خود، به تجربه دریافته ام این است که متأسفانه هنوز به قدر لازم از روزگار و تحولات جاری نیاموخته و هنوز «اندر خم یک کوچه ایم». جالب است که جوانان امروز یعنی نسل پس از ما تا حدود زیادی از ما و داستان انقلاب و انقلابیگری ما آموخته و تلاش میکند اشتباهات ما را تکرار نکند اما ما هنوز، به رغم برخی آگاهی ها و به رغم انتقاد از خود و تشخیص درست شماری از اشکالات و یا کاستی های بینشی و یا روشی در دوران انقلاب و پس از آن، حتی به اندازه فرزندانمان نیاموخته ایم. اخیرا یکی از چریکهای سابق از کار چریکی در دهه چهل و پنجاه تعبیر کرده بود به «نابالغی خود خواسته» و نویسنده آن در چند مقاله با موشکافی و دقت در خور تقدیری به پاره ای از اشتباهات بینشی و یا روشی کار چریکی در آن دوران پرداخته بود که مهم و درس آموز است و بویژه میتواند برای جوانان امروز کاملا مایه عبرت باشد، اما همین نوشته ها و نوشته های بسیاری دیگر و مخصوصا شمار قابل توجهی از تحلیلهایی که در همین سیامین سالگرد انقلاب بهمن 57 ارائه شد و در معرض افکار عمومی قرار گرفت، به روشنی نشان میدهد که هنوز هم به «بلوغ خود خواسته» ای نرسیده ایم. درست است که امور نسبی است اما عمر بیش از پنجاه سال و تجربه سی سال برای آگاهی و عبرت لازم کفایت نمیکند؟
برای این که اندکی از کلی گویی فاصله گرفته باشم در این مجال فقط به ذکر چند نکته مهم اشاره میکنم.
امروز تقریبا عموم انقلابیون سابق از رادیکالیسم و تندروی و به تعبیری افراطیگری فاصله گرفته و از این رویکرد در گذشته انتقاد میکنند و آن را برای خود و جامعه و مردم زیانبار میدانند و حتی برخی تا آنجا پیش میروند که اصل ضرورت مبارزه با استبداد پهلوی و یا با استعمار و استثمار را زیر سئوال میبرند و گاه به اصطلاح از آن طرف بام افتاده به دفاع تلویحی و یا تصریحی از رژیم پهلوی دست میزنند اما به هزار یک دلیل میتوان نشان داد که اکنون نیز بنیان اندیشه و گفتار و رفتارشان در قبال رخدادهای گذشته و حال و در مقام نسخه پیچی برای گرهگشایی از هزار درد بی درمان کنونی جامعه ایران همان رادیکالیسم و افراطیگری است (قابل ذکر است که رادیکالیسم و افراطیگری یکی نیستند ولی به دلیل رواج این ترادف از باب تسامح فعلا آن دو را مترادف به کار می برم). منظور از رادیکالیسم (که می توان آن را رادیکالیسم منفی نامید) رویکرد «همه یا هیچ» در قبال مسائل چند بعدی و پیچیده است به گونه ای که تمام هدف یا اهداف باید در کوتاه ترین زمان حاصل شود و گرنه یا قهر میکنیم و از صحنه خارج میشویم و یا ناامید میگردیم و در کنج خانه مینشینیم و یا دست به شورش و انقلاب می زنیم تا در اسرع وقت به اهدافمان برسیم. رویکرد رادیکالی به مثابة یک استراتژی، حل ریشه ای و فوری و به عبارتی نهایی مسائل است. شاید همان مثال کریم شیره ای بیان عامیانه این نوع رادیکالیسم باشد که مهندس بازرگان در اوایل انقلاب می گفت. کریم شیره ای نزد ناصرالدین شاه رفت و گفت: اعلیحضرت! پول میخوام، خیلی میخوام، زود هم میخوام! در رادیکالیسم منفی معمولا منطقه خاکستری وجود ندارد، همه چیز یا سیاه سیاه است و یا سفید سفید. نسبیت در این نوع رادیکالیسم جایی ندارد. «فرهنگ حذف» و «تکروی» در عرصه جامعه و سیاست، دو ویژگی مهم در رادیکالیسم منفی است که از قضا هر دو ویژگی در تاریخ و خلق و خوی ایرانی و ایرانیان ریشه عمیق دارند. در رادیکالیسم سیاسی و انقلابی، همواره پیش فرض «مردم خوب« و «دولت بد» وجود دارد و بر این اساس مبارزان و انقلابیون ایرانی در طول سده اخیر تمام تلاش خود را معطوف به نابودی حکومت و ستایش مردم و ملت و یا «خلق» کرده اند. در این اندیشه هر نوع همکاری با دولت و حتی انعطاف در برابر حاکمیت ناپسند و سازشکاری و مذموم و گاه خیانت دانسته می شود.
نمی خواهم تمام لوازم و عواقب اضطراری رادیکالیسم منفی را بر شمارم، هدف آن است که بگویم شمار قابل توجهی از انقلابیون سابق در سالیان اخیر به درستی به نقد گذشته خود دست زده و از جمله رادیکالیسم دهه چهل و پنجاه را نادرست و منفی ارزیابی کرده و بر این اساس حتی برخی اندیشه بر اندازی قهرآمیز و مخصوصا مسلحانه برضد شاه و در نهایت تلاش برای سقوط پهلوی را غلط میدانند، اما در همین حال به روشنی می بینیم که در برابر همدیگر از روش سنتی و دیرین حذف استفاده میکنند و در برابر حاکمیت کنونی نیز از روش قهر و انقلابی یعنی بر اندازی سیاسی و گاه نظامی (ولو با حمله نظامی خارجی) سود میجویند و بسیاری از منتقدان رادیکالیسم و مدافع سرسخت تساهل و دموکراسی جز به سقوط رژیم رضایت نمیدهند. من نمیخواهم در اینجا از هیچ نظریه ای دفاع کنم و یا فکری را رد کنم، تمام حرف من این است که ادعای نفی رادیکالیسم حتی در برابر رژیم مستبد و به گمان من اصلاح ناپذیر پهلوی با اندیشه و روش قهرآمیز و براندازانه در برابر حاکمیت کنونی در تعارض است و نمیتوان این دو دعوی را باهم سازگار کرد. امروز تقریبا همگان بر این نظرند که از دل انقلاب (حداقل مستقیم) دموکراسی و حقوق بشر در نمی آید اما شماری از همین «همگان» در تحلیل و رفتار هنوز در پی انقلابند. مخالفت کلی و اصولی با هر نوع تلاش اصلاح طلبانه در درون نظام جمهوری اسلامی، که غالبا با عنوان کنایه آمیز «اصلاح طلبان حکومتی» بیان میشود، منطقی جز رادیکالیسم منفی یا همان انقلابیگری سنتی ندارد.
روشن است که بحث من اصلاح پذیری و یا اصلاح ناپذیری نظام حکومتی ایرا ن و یا اصولا ضرورت اصلاح و یا انقلاب نیست، حرف و ادعای من این است که نشان دهم بخش بزرگی از انقلابیون دیروز و منتقد آن استراتژی امروز، هنوز نیز در همان حال و هوا و حداقل متأثر از همان گفتمان هستند. گواه آن استفاده از روش های حذف و نفی و انکار هر نوع اصلاح طلبی در ساختار حاکمیت کنونی است. امروز تقریبا مخالفت با هر نوع ایدؤلوژی و به تعبیر دیگر ایدؤلوژی ستیزی مورد توافق همگان است و عموما آن را منفی ارزیابی میکنند، اما همین افراد در نظر و عمل و در برابر همدیگر و یا مخالفان فکری و سیاسی خود و حزب و گروه خود، ایدؤلوژیک (ایدؤلوژی به همان منفی که مراد میشود) بر خورد میکنند. این نیز خود نشانه دیگری است بر ای اثبات این دعوی که رادیکالیسم منفی و یا انقلابیگری دیرین همچنان پر رنگ و پا برجاست.
از همه جالب تر این که برخی از عناصری که در گذشته یا همکار و مددکار حکومت پهلوی بودند و یا بی تفاوت و غیر انقلابی و در مقام بیان عدم ضرورت انقلاب بر اندازانه در برابر آن رژیم هر نوع انقلاب را «ابلهانه» می دانند، امروز در برابر رژیم کنونی به شکل بسیار رادیکال و انقلابی و با نفی مطلق هر نوع اصلاح در حاکمیت فعلی، به راهی می روند که عملا همان «انقلاب ابلهانه» است و در واقع اینان عملا جا پای انقلابیون گذشته مینهند و نا خواسته مهر مشروعیت بر انقلابی گری پیشین و در نتیجه انقلاب 57 میگذارند.
همگان از خود انتقاد میکنند که در دوران مبارزه فکر روشن و برنامه و به طور خاص طرحی برای نظام بدیل سلطنت نداشتند، اما هنوز پس از سی سال و تکرار مکرر آن اشکال در گذشته، تقریبا جز حرف و ادعا و یک سلسله شعار و کلیات، طرح و برنامه ای روشن و اجرایی در اکثر طیف های رنگارنگ اپوزیسیون فکری و سیاسی دیده نمی شود. شعار بنیادین همه «نظام سکولار» و الزامات آن مانند دموکراسی و حقوق بشر است، اما روشن است که این بر نامه نیست و از اینرو هیچ کس نمی داند که این «آیه آسمانی» چگونه در ایران قابل تحقق است. اصلا سخنانی از این دست، و لو کاملا درست، در حد همان شعارهای دوران انقلابیگری ماست. چیزی شبیه «حکومت عدل علی» و یا «سانترالیسم دموکراتیک» و امثال آن ها.
وجه دیگر این رادیکالیسم، چگونگی بر خورد شماری از روشنفکران و انقلابیون پیشین با جامعه و فرهنگ مردم ایران است که در جای خود مهم و دارای آثار و عواقب اجتماعی و سیاسی است. روزگاری جریان روشنفکری غیر مذهبی و مخصوصا مبارزان و چریکهای انقلابی یا در برابر مذهب و مبارزات و مبارزان دینی بی تفاوت بودند و یا با آنان (بویژه در دهه پنجاه) همکاری داشتند و حداقل کمتر به تضعیف رقیبان دست می زدند و همین امر از مشروطیت تا انقلاب اسلامی ایران موجب اثرگذاری اجتماعی و سیاسی و فرهنگی بیشتری بود، اما اکنون شمار قابل توجهی از روشنفکران غیر مذهبی و چریک های چپ پیشین به شدت به دین و افکار و آداب و سنت دینی مردم ایران میتازند و به این نتیجه رسیده اند که مشکل اصلی دین و فکر دینی مردم است و تا این مشکل حل نشود مردم ایران به آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و تجدد و توسعه و دیگر چیزهای خوب دست نخواهند یافت. روزگاری حیدرعمواوغلی چپ به گفته خود در خاطراتش به هر طلبه مدرسه سپهسالار پنج ریال میداده تا به باغ سفارت انگلیس در تهران بروند و به صف متحصنین مشروطه خواه به پیوندند، و زمانی بود که یک روشنفکر چپ در دادگاه اعلام میکرد که من از اسلام به سوسیالیسم رسیدم و سوسیالیسم را از علی و حسین آموختم، و نویسنده ای غیر مذهبی از روحانیت مترقی در برابر توهین به این طایفه در جشن هنر شیراز دست می زد، اما اخیرا برخی از همان طایفه ناگهان کشف کرده اند که ای دل غافل! ما هر چه بدبختی داریم از نه تنها دین که از «دینخویی» ایرانیان است و این دینخویی، که ویروسی خطرناکتر از خود دین است، تمام مردم و روشنفکران ایرانی حتی افراد ظاهرا غیر دینی و یا ضد دینی را آلوده کرده و این آلودگی اساسا موجب «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» ما ایرانیان شده است! حال چگونه می توان و باید از این بیماری عمومی و درد بی درمان نجات پیدا کرد، روشن نیست، فقط و فعلا به استناد یک فتوای روشنفکرانه تصمیم بر نابودی دین و دینخویی ایرانی است.
بار دیگر بگویم که من در مقام درستی یا نادرستی معرفتی این نظریه و یا استراتژی تازه کشف شده مبارزه با دینخویی نیستم، منظور من مدلل کردن این دعوی است که رادیکالیسم منفی مورد انتقاد بسیاری از روشنفکران و انقلابیون با وسعت و عمق بسیاری (و حتی در پاره ای موارد عمیق تر از گذشته) در همین جماعت وجود دارد و عمل می کند و یکی از آثار آشکار آن در نحوة مواجهه اینان با پدیدة دین و آداب و عقاید مذهبی مردم ایران قابل دیدن است. این رویکرد انقلابی و براندازانه با دین ودیندارن، موجب شده و میشود که این گروه روشنفکران نه تنها از مردم فاصله بگیرند و حتی به عنوان دشمن دین و ملت (مخصوصا با تبیلغات حکومتی) معرفی شوند، بلکه نتوانند در کنار نیروی مهم و اثرگذار نواندیشان و اصلاحگران دینی قرار بگیرند و به هرحال در عمل امکان هر نوع همکاری در تحقق پروژه روشنگری و رسیدن به دموکراسی و حقوق بشر و رهایی و توسعه کشور و نجات مردم (اموری که مورد اتفاق همه هست) منتفی باشد. یعنی از دو سو دافعه جای جاذبه، دشمنی جای دوستی و جدایی جای اتحاد و همکاری بنشیند و این فرجام طبیعی با ادعاهایی چون نفی تندروی و حقوق بشر و دموکراسی خواهی و شعار مدارا و رهایی مردم ناسازگار است و به هر حال به لحاظ استراتژیک فرجامی جز شکست نخواهد داشت.
این در حالی است که عموم روشنفکران و دموکراتهای ما از گذشته انقلابی خود و رادیکالیسم پیشین انتقاد میکنند اما تجربه نشان میدهد که «در بر همان پاشنه می چرخد». عموما از تندروی های اوایل انقلاب خرده میگیرند اما باز همان تندروی ها، البته غالبا در زرورق لیبرالی، ادامه دارد. خشونت به هر شکل مذموم شمرده میشود، ولی گفتارها و رفتارها انباشته از خشم و خشونت و پرخاش و ستیزه است. در روزگار انقلابیگری من و امثال من در قم گفته ها و نوشته های چپ مسلمان و غیر مسلمان را در کنار هم میخواندیم و آنها را در میان مردم تبلیغ و توزیع میکردیم و پس از اطلاع از اعدام زنداینان انقلابی ای چون بیژن جزنی، به رغم تمام خطراتش، در مدرسه فیضیه مجلس ختم برگزار میکردیم و قرآن میخواندیم، اما اکنون پس از 32 سال و در دوران دموکراسی و رواداری و لیبرالی حتی در دورانی که ضدیت با هر نوع انقلاب مد روز است، در کجا قرار داریم؟! این بلایی است که رادیکالیسم منفی بر سر ما آورده است! البته این جداسری ها و دین ستیزی ها در شرایط کنونی جامعه کاملا قابل فهم و درک است، اما از روشنفکران و انقلابیونی که از گذشته انقلابی خود انتقاد میکنند و حول آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و جامعه مدنی اجماع کرده اند، انتظار می رود که از اشتباهات بینشی و روشی گشته خود و بویژه از تجربه پر ارزش 30 ساله بیاموزند و راهی را بر گرینند که اشتباهات گذشته تکرار نشود تا ما و جامعه ایرانی به وضعیت بهتر و انسانی تری برسیم.
گفتم که جوانان امروز غالبا از ما آموخته اند و به آزادی و دموکراسی و اعتدال و نسبیت و روش اصلاح طلبانه گرایش پیدا کرده و دیگر حاضر نیستند بهای انقلاب دیگری را بپردازند اما ما همچنان انقلابی باقی مانده ایم. دوستی می گفت در ایران لیبرال های ما هم رادیکال اند. پیران و با تجربه ها انقلابی و بنیادگرا می نمایند ولی جوانان ما اعتدالی و کثرت گرا. می گویند یک نسل دو بار انقلاب نمیکند اما امروز با شگفتی می بینیم نسل انقلابی ما بار دیگر در اندیشه انقلاب است اما نسل پس از ما از خیر انقلاب گذشته است. ظاهرا آنان از انقلاب و انقلابیون و عوارض آن «اصلاح» آموخته اند و ما هنوز با اصلاح طلبی آشتی نکرده ایم. من گاه می اندیشم که اگر 22 بهمنی رخ دهد، چه خواهد شد؟! اعتراف می کنم که چندان به آینده اکثر جماعت دموکراسی خواه وطنی (بویژه آنانی که در خارج از کشور زندگی می کنند) امیدوار نیستم. اکنون زبان و قلم گلوله است، فردا در مواجهه با هم چه خواهیم کرد؟!
0