جستارهایی در تاریخ هفتاد سال نخست اسلام – قسمت سیام
درآمد
یکی از مبهمترین فرازهای تاریخ هفتاد سال نخست اسلام، فراز مربوط به صلح امام حسن با معاویهبن ابیسفیان است که در سال 41 هجرت اتفاق افتاد. چنان که میدانیم پس از احراز خلافت به وسیله علی بن ابیطالب در سال 35 هجری، معاویه تنها امیر بازمانده از عصر خلفای پیشین (عمر و عثمان) بود که در آغاز، به دلایلی که در جستارهای قبلی بدانها اشارت رفت، از بیعت و به رسمیت شناختن خلافت علی تن زد و پس از چندی با خلیفه رسمی و مشروع مسلمانان به نبرد برخاست و بانی جنگ خونین و پر تلفات صفین شد. در پی رخداد مهم حکمیت، معاویه مدعی خلافت شد و در شام عملا خلافت را بر عهده گرفت و پیکر واحد خلافت اسلامی به دو بخش عمده تقسیم شد. تکاپوهای امام علی برای تسلیم معاویه متمرد به جایی نرسید.
پس از ترور و قتل علی در سال 40، مردم عراق (یعنی مردمان مقیم در قلمرو خلافت علی) با فرزند ارشدش حسن بن علی به خلافت بیعت کردند. امام حسن مدتی در مقابله با معاویه و شامیان درنگ و تعلل کرد و سرانجام با اعمال فشارهای برخی از سرداران و پیروانش در عراق، سپاهی آماده کرد و به پیکار با معاویه رفت. معاویه نیز، که اکنون خود را برای تسخیر کامل قلمرو خلافت عربی – اسلامی آماده میدید، با سپاهی مجهز و آماده به استقبال سپاه عراق آمد. در نهایت در حوالی کوفه و شام روبروی هم قرار گرفتند. برخوردهای محدودی نیز رخ داد ولی، به دلایلی که در منابع تاریخی آمده، امام حسن پیشنهاد مصالحه داد و معاویه نیز از آن استقبال کرد و در پی آن امام حسن ضمن تنظیم قرارداد صلح با طرف مقابل، خلافت را تحت شرایطی به رقیب دیرین وانهاد.
از آن پس معاویه جهان اسلام دو پاره را یکی کرد و حدود بیست سال عهدهدار مقام خلافت بود. معاویه به رغم این که تعهد کرده بود پس از خود، خلافت را به شورای مسلمانان واگذار کند، در سال 56 فرزند ارشدش یزید را به عنوان جانشین و ولیعهد خود تعیین کرد و بدین ترتیب خلافت از شاخه هاشمی و علوی قریش به شاخه قریشی دیگر یعنی ابوسفیانی و اموی منتقل شد. پس از آن جنبش برادر کهتر امام حسن، یعنی امام حسین در سال60-61 هجری نیز با شکست کامل مواجه شد و در نهایت برای همیشه قدرت خلافت از هاشمیان و علویان خارج شد.
در این جستار به چرایی این صلح پرداخته میشود و سپس در دو جستار بعدی تحلیلی از شروط صلح ارائه خواهد شد.
الف. چرایی و زمینههای اجتماعی صلح
اگر تاریخچه آغاز و پایان به خلافت رسیدن حسن بن علی و به ویژه تجهیز سپاه وی و چگونگی فروپاشی زودهنگام آن مرور شود، فهم و درک چرایی وقوع صلح و کنارهگیری غیرمنتظره از خلافت آسانتر خواهد بود ولی در اینجا ناگزیر باید فرض را بر آشنایی خوانندگان نهاد و در واقع بحث را از میانه ادامه داد.
هرچند در تاریخ و ماه قرارداد صلح اختلاف است و مسعودی بدان اشاره کرده است ولی خود او ماه ربیعالاول سال 41 هجری را درست و قابل قبولتر میشمارد. مدت خلافت امام حسن، شش ماه و سه روز و به گفتهای حدود هفت ماه بوده و به روایت ابنکثیر این سال (چهلم هجرت) را «سال جماعت» نامیدند چرا که پس از مدتی کشمکش روی یک نفر به عنوان خلیفه توافق و اجماع صورت گرفت.[1]
اما این که چرا چنین صلحی برقرار شد و در نهایت حسن بن علی، به رغم این که خود را به لحاظ خاندانی و نیز صلاحیت دینی و علمی و اخلاقی برای زعامت سیاسی مسلمانان اصلح میدانست و نیز از اجماع نسبی بیعت مردم عراق و به ویژه دو مرکز دینی مشروعیت بخش مکه و مدینه[2] در تداوم سلسله خلفای راشدین برخوردار بود، خیلی زود و بدون این که تلاش قابل توجهی برای تثبیت و تقویت خلافت متزلزلش بکند،[3] پیکار را رها کرد و به سود رقیب دیرین و استوار کناره گرفت، ابهاماتی وجود دارد و در این باب تفسیرها و تحلیلهای مختلفی از سوی پژوهشگران و تاریخنگاران به ویژه شیعی صورت گرفته و همچنان میگیرد.
ابهام از آنجا بر میخیزد که اولا، بر وفق دیدگاه خاص شیعی، حسن بن علی از طریق نص و نصب، جانشین و خلف مشروع پدرش علی برای خلافت و امامت امت بود و این مقام و منصبی است الهی و بنابراین ذاتی و غیرقابل انتقال؛ و ثانیا، پس از علی او از مشروعیت مردمی بیعت نیز بهره داشت و از این رو نمیبایست خلافت مشروع خود را به رقیب فاقد مشروعیت سیاسی وا مینهاد؛ و ثالثا، چنین مینماید که در آن مقطع، حسن بن علی هنوز از قدرت بسیج مردمی برخوردار بود و بالفعل نیز توان نظامی عراق برای مقابله با معاویه قابل توجه بود و اگر مقاومتی پایدار صورت میگرفت، پیروزی دور از دسترس نبود و حداقل پیروزی رقیب نیز چندان آسان و بدون هزینه ممکن نمیشد. در هرحال عقبنشینی و تن دادن به صلح امام حسن، چندان غیرمنتظره مینماید که ابهاماتی ایجاد کرده و یافتن پاسخی روشن و معقول برای این اقدام کاری آسان نمینماید.
هرچند با دیدگاه کلامی شیعی کنونی، پاسخ روشن این نوع اقدامات امامان دوازدهگانه (از جمله صلح امام حسن و جنگ امام حسین) چنین است که آن بزرگواران دارای علم الهی و مقام عصمت بودند و از این رو طبق علم و تشخیص خود عمل کرده و با مفروض گرفتن مقام عصمت مطلق و علم لدنی، طبعا همواره درستترین و خداییترین تصمیمات اتخاذ شده است و حتی ما را نسزد که در این گونه موضوعات پرسش کنیم. وفق این دیدگاه، امامان در مقامی فراتر از نقد مینشینند و هرگونه خطا و اشتباهی برای آنان نه قابل تصور خواهد بود و نه قابل تصدیق. در کار امامان حتی شک و تردید نیز روا نیست.[4] به همین دلیل است که حتی در تحلیل ظاهرا مورخانه و تعلیل تاریخی تاریخنگاران شیعی، در نهایت امام هر سخنی که گفته و یا هر تصمیمی که گرفته و عمل کرده، بیگفتگو همان درستترین بوده؛ اصولا امامان در همه حال برتر و پیروزند و شکست در کارشان راه ندارد و به همین دلیل تلاش شده که صلح امام حسن با صلح حدیبیه مقایسه شود که در سال هفتم بین پیامبر و سران قریش بسته شد و به ظاهر عقبنشینی مینمود اما در نهایت زمینهساز فتح مکه شد و پیروزی قاطع را در پی آورد؛ آنان در همه حال بر حق و دشمنانشان در هرحال بر باطلاند؛ چرا که تمام امور آنان یا به فرمان خدا بوده و یا با اراده و خواست الهی هماهنگ است و لاغیر. با چنین پیشفرضهایی تحلیل تاریخی و تبیین علّی و بشری رخدادهای مربوط به امام و کارنامة مرد الهی، لغو و بیهوده خواهد بود.
به عنوان نمونه میتوان به فرازهایی از تحلیل راضی آل یاسین از چرایی صلح امام حسن، که دقیقا و کاملا بر بنیادهای اعتقادی شیعه سنتی استوار است، اشاره کرد.
آلیاسین در تمام کتاب پر حجمش کوشیده امام حسن را «خلیفهای بزرگ و سیاستمداری زیرک» نشان دهد که دارای «طرح سیاسی» بود و «نقشه نهانی» داشت و «برای هریک از این گامها و مرحلهها از روز گفتگوی صلح، محاسبههای لازم را کرده… و به طور کامل بررسی نموده بود» و آگاهانه و حساب شده به صلحی تن داد که گرچه به ظاهر رقیب برنده بود اما در نهایت او و خاندانش برنده شده بودند و رقیب بازنده و شکست خورده. به تعبیر ایشان، حسن با قبول پیشنهاد صلح «معاویه را غافلگیر ساخت و این عمل همچون نشان نبوغ مظلومانهای بر تارک آن امام مظلوم درخشید».
طبق این نقشه امام میدانست که «در آینده نزدیکی [معاویه] آنها را یکی پس از دیگری آشکارا نقض خواهد کرد و مردم نیز وقتی چنین دیدند، قاعدتا خشم و انکار خویش را نسبت بدو آشکارا بیان خواهند کرد… و بدین صورت بود که بذر خشم و انتقام، بذری که در سرزمین دل مردم، دیرپای و در امتداد نسلها برقرار است، به وسیله صلح پاشیده شد و این خشم، مایه شورشهایی شد که در طول تاریخ همواره به تصفیه قدرتهای غاصبانه کمک کرد».
از این رو وی نتیجه میگیرد و قاطعانه نظر میدهد که: «بنابراین، بپذیریم که «صلح» بذری بود که از اعماق مصالح اسلام و مصالح اهل بیت علیهماالسلام هم از متن وحی مایه میگرفت و تصدیق کنیم که امام پس از گذشت مدتی کمتر از یک قرن، در چهرهی حریف فاتح و غالبی نمودار شد که رقیب خود را در تاریخ شکست داده است. گامهایی موفق؛ سیاستی متصاعد و پیشتاز؛ در عین آرامش و فروتنی و استتار و در زیر پرچم اصلاح و مسالمت و حفظ جانها».
شرفالدین نیز در مقدمه کتاب آل یاسین همان دعاوی نویسنده را در مقام تأیید تکرار کرده است. به گمان ایشان صلح امام حسن «انقلابی کوبنده بود». او نیز اقدام امام حسن را مانند صلح حدیبیه اقدامی برنامهریزی شده میداند که «توانست به دست خود معاویه وسیله سقوط او را فراهم کند» و به زعم ایشان «شهادت حسین در کربلا پیش از آن که حسینی باشد حسنی بود».
به عنوان نمونه به این گفتار آلیاسین گوش کنید: «هیچ مسلمان مورد توجه و هیچ مؤمن علاقهمند به عقیده صحیح، ممکن نیست در کار او [امام حسن] به اشتباه فروماند یا حق او را انکار کند یا نسبت او را با رسول خدا صلی الله علیه و آله به دست فراموشی بسپرد، یا امامت و پیشوایی الهی او را ندیده بگیرد؛ این پیشوایی و امامتی که نه قابل تغییر و انتقال است و نه پذیرای ضعف و شکست؛ بلکه علیرغم کوششهای خصمانه نافرجام، همواره پیروزمندانه و غالب میباشد؛ نیروی آن ناشی از نیروی خدا و جاودانگی آن بسته به جاودانگی حق است و در طول نسلهای متوالی باقی است همچنان که نبوت بر گردن امتهای خود باقی و برقرار است؛ شکوه و مجد حقیقی به تمام معنای کلمه و هیبت و قدرت و در عین حال حقیر انگاشتن کبر و غرور مخالفان، یک جا در آن موجود است».[5]
اما روشن است که از منظر یک تاریخنگار، با هر فکر و مسلکی، چنین پاسخی هرگز نمیتواند معقول و مقبول باشد؛ تاریخ نگار در پی پرسش از چرایی عینی و علّی رخدادهاست و پاسخها نیز الزاما برآمده از دادههای تاریخی و مستندات قابل قبول و علمی و تحلیل و تبیین معقول آنها خواهد بود و نه از مفروضات پیشینی کلامی و عقیدتی (اعم از حق و یا باطل و اثبات شده و یا اثبات ناشده). به همین دلیل است که محققان شیعی معاصر، برای موجه و معقولسازی رخدادهای تاریخ امامان از جمله امام حسن از منظر تاریخی نیز تلاش کرده و میکنند اما به نظر میرسد چندان کامیاب نیستند و نخواهند بود. دلیل اصلی آن نیز همان غیر قابل جمع بودن دو نظریة امامت منصوص و انحصاری و شرعی رایج شیعی با نظریة مختار اهل سنت و جماعت مبنی بر مشروعیت مردمی قدرت و خلافت از طریق شورای مسلمانان و بیعت همگانی است.[6]
اما اگر معیار صرفا نقد تاریخی باشد، به نظر میرسد که چگونگی و چرایی صلحخواهی امام حسن بن علی، چندان مبهم نباشد و به ویژه اصولا نیازی به دستاویزهای غیبی و متافیزیکی ندارد.[7] زیرا به طور واضح و روشن حسن نیز در چهارچوب دیدگاه قرآنی و اسلامی مبنی بر حق مردمی در مشروعیت بخشی به قدرت سیاسی و تأسیس دولت و حکومت و نیز سیرة رفتاری عموم صحابه در دوران خلفای چهارگانه پیشین حول دو عنصر «شوری» و «بیعت»، که آشکارا مورد تأیید پدرش علی نیز بود و خود او نیز از همان طریق به خلافت رسید، عمل کرد و از محدودة اندیشههای سیاسی جا افتاده دینی و عرفی در آن دوران خارج نشد. در واقع زمانی که امام حسن، به هر دلیل، احساس کرد که نمیتواند از حق مشروع خود بهره ببرد و زعامت سیاسی را به شکل مطلوب و مفید برای امت حفظ کند، بدون این که مردم را به اجبار و تکلّف بکشاند،[8] بر حسب اجتهاد و تشخیص خود[9] صلاح خود و مردم را در این دید که از خلافت کناره گیرد و در آن زمان به طور گریزناپذیری به سود رقیب تن به صلح با شروط مشخص بدهد.
این اقدام گرچه در آن فضا و شرایط برای امام حسن بسیار دشوار بود و آسیبهای زیادی در پی داشت اما او، مانند پدرش، جز حق و سود و مصلحت مردم، نظری و سیاستی نمیشناخت. همان گونه که علی در طول بیست و پنج سال برکناری از قدرت و در تعامل با خلفای زمانش و نیز در صفین و ماجرای حکمیت چنین کرد و او حتی یک لحظه به منافع و مصالح شخصی خود نیندیشید. وی بارها و به صراحت تمام انگیزههای صلحخواهیاش را بر شمرده است. از جمله او پس از قرار صلح با معاویه هوشمندانه چنین گفت: «زیرکترین شخص پارساست و بیخردترین فرد شخص فاجر و ستمگر. اکنون بین من و معاویه بر سر خلافت اختلاف است ولی من برای جلوگیری از خونریزی و فتنه و به مقتضای صلح و صلاح امت، از حق خود میگذرم و خلافت را به معاویه واگذار میکنم».[10]
در هرحال از منظر تاریخ نگاری محض و تحلیل تاریخی متعارف، پرسش از چرایی واگذاری حق خلافت و امامت ذاتی و الهی به دیگران و به ویژه به نااهلی چون معاویه به وسیلة حسن بن علی، هیچ پاسخ معقولی ندارد اما در چهارچوب دادههای تاریخی معتبر و غالب در منابع، اقدام صلحطلبانة امام حسن نه تنها هیچ مغایرتی با سنت و سیرة نبوی و علوی ندارد، بلکه کاملا با آنها منطبق و سازگار است. در واقع پیچیدگی جنگ و صلح امام حسن (مانند دیگر امامان شیعی امامی)، عمدتا به دلیل همان مفروضات کلامی است و گرنه با نگاه مورخانه، به رغم روایات ناهماهنگ و آشفتگی و کاستیهای فراوان در گزارشهای تاریخی مربوط به این حادثه، درک و تحلیل واقعبینانه رخداد چند ماهه خلافت حسن و چگونگی و چرایی واگذاری خلافت به رقیب، چندان دشوار نیست و جای ابهام جدی ندارد.[11]
ب. آیا پیروزی برای امام حسن ممکن بود؟
اما برای تدقیق بیشتر موضوع میتوان به این پرسش پاسخ داد که آیا در آن مقطع واقعا برای امام حسن پیکار با معاویه و پیروزی ممکن بود؟ هرچند چنین مینماید که امکانات بالفعل و بالقوة امام حسن برای مقاومت در برابر معاویه چندان ناچیز نبود و حداقل میتوانست تا مدتی پایداری کند، اما نگاهی به وضعیت عراق در آن زمان و برآیند نیروها و توازن قوا در آن شرایط، چنان بود که امکان پیروزی بر معاویه را تقریبا غیرممکن میکرد.
چنان که در جای خود روشن شده است پس از ماجرای حکمیت و انتقال رسمی خلافت از علی به معاویه در شام و به ویژه رخداد خوارج، علی و عراقیان روز به روز ناتوانتر و در برابر معاویه و شامیان به همان میزان قدرتمندتر میشدند. در این دو سال معاویه مرتب نواحی تحت قلمرو علی را در حجاز و عراق مورد تهاجم نظامی قرار میداد و پیوسته این نواحی را با قتل و غارت و ویرانی بیثبات میساخت و سرانجام در سال چهلم، برخی نواحی را هم از قلمرو علی خارج کرد. مردمان عراق نیز، به دلایلی که گفته شده، چنان آشفته و دچار اختلاف و چنددستگی بودند که در عمل نتوانستند و یا نخواستند به فراخوانهای پیاپی و دعوتهای مصرانه و گاه عاجزانة علی برای مقابله با معاویة متجاوز و غاصب پاسخ مثبت دهند و پیروزی خود را تأمین کنند. علی در اوج ناامیدی و آزردگی از جهان رخت بربست. حال پس از علی وارث و جانشین وی، چگونه میتوانست به حمایت و یاری جدی چنان مردمانی امیدوار باشد و به پیروزی در برابر معاویه بیندیشد؟
به ویژه باید توجه داشت که در این اواخر شماری از اشراف و بزرگان قبایل کوفه و عراق به معاویه پیوسته بودند و با او مکاتبه داشتند و پس از درگذشت علی نیز به تلاش جدیتر دست زده و پنهانی با ارسال نامهها و پیامها اخبار داخلی عراق و وضعیت امام حسن را برای معاویه گزارش میدادند و از او مصرانه میخواستند تا به عراق بیاید و از مردمان بیعت بگیرد.[12] از این رو همین اشراف بودند که هنگام ورود معاویه به کوفه به پیشواز او رفته و پرشور از او استقبال کردند.
با این تحلیل و گزارش واقع بینانه، به نظر میرسد که یاران پیرامون حسن بن علی از این شمار افراد و گروهها تشکیل میشدند: شماری از شیعیان و پیروان خاص علی و فرزندش، گروهی از خوارج که میخواستند با توسل به هر وسیلهای با معاویه پیکار کنند، افرادی نیز در پی غنائم جنگی بودند و در نهایت برخی نیز از بزرگان و اشراف متعصب و قومگرا بودند که اساسا انگیزه دینی نداشتند و البته گروهی نیز در حال تردید بودند و هنوز به نتیجهای نرسیده بودند.[13]
در عین حال از شواهد چنین استنباط میشود که پس از مرگ علی، تحرکی مثبت و تا حدودی امیدوارکننده در عراقیان پدید آمده بود و محصول آن (البته طبق روایت مشهور) تشکیل سپاه چهل هزارنفری امام حسن برای مقابله با معاویه و شامیان بود.[14] ظاهرا شوق و شور تازهای در مردم عراق برای پیکار با معاویه ایجاد شده بود. مخالفت جدی اکثر مردم عراق با صلحخواهی امام حسن و کنارهگیری زودهنگام او، از این تحرک و عزم عراقیان نشان دارد. احتمالا در آن زمان دریافته بودند که با تثبیت فرمانروایی معاویه و انتقال خلافت به شام، عراق برای همیشه زیر دست شامیان قرار خواهد گرفت. احتمالا چنین شور و شوقی موجب شده بود که امام حسن در آغاز بسیج نیرو برای مقابله با معاویه، ضمن اظهار ناامیدی از وفاداری و عزم مردم در پیکار با معاویه، آنان را به مقابله با فرمانروای شام تشویق و ترغیب کند.[15]
اما نباید فراموش کرد که این تحرک عمدتا به دلیل پیوستن شمار قابل توجهی از خوارج به سپاه بود و اینان صرفا به این دلیل به حسن پیوسته بودند که با فرماندهی او به جنگ با معاویه برخیزند. آنان در آن مقطع یکپارچه شور و هیجان بودند که جز به پیکار با معاویه و شامیان فکر نمیکردند. میتوان گفت امام حسن در عراق برای بازماندگان خوارج، تنها یک ابزار برای تحقق اهدافشان بود. اما میدانیم که امام حسن نیز مانند پدرش نه در اهداف اصلی و نه در تفکر و خلق و خو با خوارج نسبتی نداشت و در نهایت نمیتوانست امام آنان باشد.
بخش اصلی معترضان به امام حسن نیز همین خوارج بودند. بلوای علیه او و توهین و تهمت و حملة فیزیکی به امام حسن نیز عمدتا برآمده از اندیشه و تحریک خوارج بود. به همین دلیل این شورشیان یک سویه نگر، امام حسن را نیز مانند علی تکفیر کرده و اعلام کردند او به دلیل تن دادن به صلح از دین خارج شده است. حتی گفته شده که حمله به امام حسن و مجروح کردنش به دست یکی از خوارج بود.[16]
گرچه ابن صباغ تنها گروه شیعی خاص امام حسن را به او وفادار میداند[17] اما تردید نیست که در میان آنان نیز مخالف و معترض به صلح اندک نبودند. چنان که گفته شده برادرش حسین نیز از مخالفان بود و نیز شخصیتهای معتبر و وفاداری چون حجربنعدی نیز از این معترضان بودند.
به نظر میرسد که با توجه به مجموعة شرایط آن روز عراق و موقعیت سیاسی و اجتماعی و نظامی حسن بن علی و عدم توازن قوا به زیان وی، پیکار با معاویه برای جانشین علی چندان معقول و ممکن نمینماید و در صورت تداوم، شکست نهایی آن قطعی به نظر میرسید. طبق گزارش ابوحنیفه دینوری، در مدینه امام حسن به کسانی که از کوفه آمده و به صلح خواهی او معترض بودند، گفت: «به خدا سوگند اگر با کوهها و درختها هم به جنگ او [معاویه] میرفتیم باز چارهای از واگذاری کار به او نبود».[18]
اگر این گزارش مفید را معتبر بدانیم که حسن پس از آن که خود را در معرض ترور فرستادگان معاویه دید، چارهای جز تن دادن به صلح ندید[19]؛ شرایط سخت امام حسن و گریزناپذیری صلح و کنار رفتن به سود رقیب قابل درکتر میشود. از این رو امام حسن اندیشید که صلح اول به از جنگ پرهزینه و در نهایت بیحاصل آخر است. او احتمالا به این نتیجه رسیده بود که در شرایط به مراتب بدتر مجبور به صلح تحمیلی خواهد شد و در آن شرایط مجبور خواهد شد که با هزینه مادی و معنوی بیشتر و امتیازات کمتر به صلح و آن هم با تحمیل از سوی دشمن تن دهد و ای بسا در نهایت به قتل او و مردان خانوادهاش منتهی شود.[20]
در هرحال شرایط و مواد صلحنامه نیز چندان به زیان امام حسن نبود. او گرچه خلافت را از دست داد اما اگر به همان مواد صلح عمل میشد، هم کار مسلمانان و امور جامعه و مردم به سامان میشد، و هم، ولو موقت، پیروان علی و خود او از هر نوع فشار و تعقیب و آزار معاویه و امویان رها میشدند، و هم در نهایت ممکن بود که خلافت به خود او و یا یکی از فرزندان علی و یا بنیهاشم منتقل شود. مثلا اگر معاویه نقض پیمان نمیکرد و با ولیعهدی فرزندش خلافت را در خاندانش موروثی نمیکرد و کار زعامت را به شورای مسلمانان ارجاع میداد، انتقال خلافت به فرزندان علی، با وجاهت و اعتبار دینی و سیاسیای که در آن زمان داشتند، کاملا محتمل بود.
ج. نقش روحیه مداراجوی امام حسن در پیشنهاد صلح
با این همه، به گمان من، روحیة بسیار آرام و میانهرو و مداراگر امام حسن، سهم مهم و مؤثری در صلحخواهی وی داشته است؛ روحیهای که در او بارز و پایدار مینمود. اگر به زندگی و رفتارها و گفتارهای امام حسن از آغاز تا پایان توجه کنیم، به روشنی میبینیم که او همواره نرمخو بوده و هرگز اهل ستیزه و درشت گویی و مبارزهجویی نبوده است. اگر بتوان این روایت را پذیرفت که مردم کوفه حسن را بیش از پدرش دوست میداشتند[21]، ظاهرا دلیلی جز همین نرمخویی و روحیة مداراجوی وی نداشت.
به گفتة طه حسین، در دوران مدینه و در زمان عثمان، که جدالها بسیار بود، امام حسن تلاشی جز امر به معروف و ایجاد صلح و آشتی نداشت. وفق روایتی در شرح نووی بر صحیح مسلم (کتابالحدود)، زمانی که قرار شد علی والی عثمان در کوفه را به جرم میگساری تازیانه بزند، به حسن فرمان داد تا او این حکم را اجرا کند اما او تن زد و گفت: کار سخت را بر عهدة کسی بگذار که از آن نفع میبرد.[22]
وی بدون این که عثمان کمک خواسته باشد، البته به فرمان پدرش علی، به یاری عثمان شتافت و پس از آن نیز همواره در اندوه عثمان بود جز این که به عنوان خونخواهی خلیفه مقتول به شمشیر متوسل نشد و به همین دلیل طه حسین او را «عثمانی به معنای دقیق کلمه» میداند.[23]
مادلونگ نیز مینویسد: «شواهد دال بر حضور حسن در بین مدافعان [عثمان] به قدری زیاد است که نمیتوان در آن تردید کرد.[24] او را بر خلاف برادرش، محمد حنفیه، دوستدار عثمان دانستهاند و گفتهاند که بعدا از پدرش به سبب دفاع نکردن از عثمان انتقاد کرد».
به نقل بلاذری یک بار علی به فرزندش حسن فرمود که «اندوه تو برای کشته شدن عثمان طولانی شده است». همین محقق در جایی دیگر مینویسد: «او احساس همدردی بی بدیلی نسبت به شوهر خاله خود عثمان داشت [دو دختر پیامبر که زمانی همسر عثمان بودند خواهران فاطمه مادر حسن بودند]. حتی وضع اشرافی عثمان و تنفرش از خونریزی را میستود و تصورش این بود که پدرش میبایست برای نجات عثمان کوشش بیشتری میکرد».[25]
پس از مرگ عثمان نیز، چنان که عموم منابع نوشتهاند، حسن با پذیرفتن خلافت پدرش مخالف بود. او حتی به پدر پیشنهاد کرد از مدینه خارج شود و در واقع از امور کنارهگیری کند. این محقق میگوید اگر حسن میتوانست، مانند برخی دیگر از اصحاب نبی، به کلی اعلام بیطرفی میکرد و اعتزال را در پیش میگرفت اما او فقط به خاطر پدر و رعایت حق او بود که در کنار پدر ماند و با او همراهی کرد.
طبق گفتة همین نویسنده، حسن با مهاجرت علی به کوفه و تعقیب زبیر و طلحه و عایشه نیز سخت مخالف بود. او پیشنهاد کرد که علی در جوار نبی اسلام بماند و خود را در دیار غریب در معرض مرگ قرار ندهد اما علی هیچ یک از پیشنهادهای پسر را قبول نکرد و حسن به سختی گریست.[26]
مادلونگ در جایی مینویسد: «ایستادگی شجاعانه علی و مخالفت با سنتهای مذهبی گذشته و با اکثریت قریش او [حسن] را به وحشت انداخته بود و از علی درخواست کرد که از این اختلاف و رویارویی دست بردارد. ادامه و توسعه جنگهای خونین داخلی بعد از پیروزی خیرهکنندة پدرش علی در بصره او را سخن نگران کرده بود. معاویه از نظر او آدمی نابکار بود اما آیا چنین امری میتوانست خونریزی عظیم بین مسلمانان را توجیه کند به طوری که دوست و دشمن از آن در امان نماندند و نفرت شدیدی در افراد قبایلی به وجود آورد که زمانی در برادری قبیلهای متحد یکدیگر بودند».[27] هرچند مادلونگ منبع و منابع خود را ذکر نکرده است ولی حداقل در یک روایت تصریح شده است که حسن با عزم پدر مبنی بر اعلام جنگ با معاویه مخالفت کرده و پدر نیز پرچم فرماندهی را به فرزند دیگرش محمد (حنفیه) سپرده است.[28] در مجموع چنین تحلیلی با روحیه و گرایش حسن کم و بیش هماهنگ است و میتواند پرتوی بر انگیزههای صلحخواهیاش بیفکند.
در جنگهای دوران علی، حسن غالبا حضور داشت و گاه در سمت فرماندهی گروهی از نظامیان نیز بوده اما در مجموع چندان فعال و جنجگو نبوده است.[29] اگر پسر را با پدر مقایسه کنیم، تفاوت روحیه و خلق و خو چنان بارز و آشکار است که جای انکار ندارد. حسن هرگز از آن قاطعیت و صلابت و جنگجویی علی بهره نداشت و از این رو همواره در حاشیه میزیست و جریده میرفت.
در تاریخالمدینه ابنشبه خبری نقل شده که بسی قابل تأمل است. روایت شده که وقتی در زمان عثمان قرار شد ولید امیر کوفه را به اتهام شربخواری تازیانه بزنند عثمان به علی پیشنهاد کرد تا او این حد را جاری کند و او نیز به فرزندش حسن فرمان داد که این کار را بکند ولی او تن زد و متعذر شد و علی نیز فرزند را به سستی و ناتوانی متهم کرد و آنگاه به فرمان علی، عبدالله بن جعفر فرمان را اجرا کرد.[30] حتی اگر حسن را با برادر کهترش حسین نیز مقایسه کنیم، باز همین تفاوت را مشاهده میکنیم و این تفاوت روحیهها امری طبیعی در میان آدمیان است و در هرحال لاجرم این تفاوت روحیهها در تصمیمگیریها و از جمله در تصمیمسازیهای سیاستمداران مداخله میکند و اثر میگذارد.
در منابعی چون ابناعثم و بحارالانوار گفته شده است که، به رغم قرار صلح با معاویه و حتی اصرار حسن بر این امر و بیعت علنی او با رقیب، حسین صریحا با تصمیم برادر مخالفت کرد و خود نیز با معاویه بیعت نکرد و حسن نیز به معاویه هشدار داد که حسین را به قبول بیعت مجبور نسازند چرا که او هرگز بیعت نخواهد کرد ولو کشته شود.[31] چنان که دیدیم حسین همین تفکر و روحیه را نیز بیست سال بعد در مواجهه با جانشین معاویه نشان داد و تا پای مرگ فجیع خود و انبوه یاران و اعضای خانوادهاش از بیعت تن زد.[32]
از این رو میتوان دو دلیل برای تقاضای صلح زودهنگام حسن کشف کرد و بدانها استناد کرد. یکی، تحلیل او از شرایط و درک درست موقعیت خود و رقیب قدرتمند، و دیگر، روحیه و خلق صلحطلب و مداراجوی شخصی امام حسن در قیاس با پدر و برادر و به ویژه در قیاس با تفکر و روحیه و روش ستیزهگرانه بیمهار گروه خوارج که به تازگی به او روی خوش نشان داده و انتظار داشتند که با فرماندهی او با معاویه و گروه اموی مقابله و معارضه کنند.[33]
میتوان گمانهزنی کرد و گفت اگر حسن چنان روحیهای نداشت و میخواست راه پدر را ادامه دهد و حتی به توصیه پدر عمل کند که هنگام مرگ به فرزند گفت چونان کنیزان در خانه ننشیند و به پیکار ادامه دهد، مدتی با معاویه پیکار میکرد اما به احتمال بسیار خیلی زود شکست میخورد و مجبور میشد با هزینههای بیشتر و سود کمتر به توافق صلحی تن دهد که رقیب دیکته کرده بود. صلح داوطلبانه امام حسن، این حسن را داشت که در هرحال او بود که شرایط خود را دیکته کرد و به امضای معاویه رساند؛ گرچه او تقریبا تمامی آنها را نادیده گرفت و در عمل به آنها وفادار نماند.
برای رفع هر نوع بدفهمی لازم است یادآوری شود که این روحیه و مصلحتاندیشی حسن نه از سر بزدلی و جبن بوده و نه برآمده از منافع شخصی و گروهی[34]، هرچه بوده از سر خیر و تأمین صلاح دین و دنیای امت بوده است. با این حال، میتوان گمانه زنی کرد که اگر علی نیز در شرایط سخت حسن قرار میگرفت، تن به صلح میداد چرا که برای او نیز اصل، رعایت مصالح دین و دنیای مردم بود نه اهداف و اغراض و منافع شخصی و گروهی و خاندانی.
د. آیا گزینههای دیگری برای امام حسن وجود داشت؟
به رغم تحلیل در چرایی صلحخواهی امام حسن و دعوی ضروری و گریزناپذیر بودن صلح، هنوز هم میتوان پرسید که آیا واقعا گزینة دیگری برای او قابل تصور نبود؟ اگر واقعبینانه و با توجه به رعایت مصالح بالاتر جنگ و صلح در حفظ منافع و مصالح مجموعة امت و مردمان در تفکر دینی و سیاسی مسلمانان نخستین و به ویژه تقدم مصالح عمومی بر منافع شخصی به عنوان یک میراث شناختهشده در سیاست اهل بیت و سنت علوی نظر کنیم، میتوان قاطعانه گفت تنها گزینة معقول و مشروع همان بود که حسن بن علی برگزید، اما برای او گزینههای دیگری نیز قابل تصور بود و از جمله وی میتوانست با همان چهل و یا حتی بیست هزار نظامی وفادار که داشت، با معاویه اعلام جنگ کند و در مسکن و حتی در مداین با او پیکار کند و بدین ترتیب با دوقطبی شدن دو گروه متخاصم دیرین عراقی و شامی تا مدتی مقاومت کند و زمان بخرد تا شاید فرجی حاصل شود و احیانا به تقویت کمّی و کیفی جبهة او منتهی گردد و پیروزی احتمالی در پی آورد؛ گزینهای که سرداران و سیاستمداران گاه برمیگزینند و گاه موفق هم میشوند.
در هرحال میتوان روی دیگر سکه را هم دید و تصور کرد که در این صورت یعنی پایان یک مقاومت دلیرانه، حتی برای تن دادن به صلح میتوانست امتیازات بیشتری از دشمن بگیرد. گفته میشود که در این صورت او و یارانش کشته میشدند و یا تمام اعضای خاندانش نابود میگشتند. در مقام احتجاج میتوان گفت که او نیز اگر مانند برادرش حسین، که بیگمان در شرایط نامساعدتری قرار داشت، تا پای مرگ پایداری میکرد و به شهادت میرسید، چه اتفاق میافتاد؟ هرچند شرایط او و حسین در سال 61 و در کربلا متفاوت بوده اما، به ویژه از منظری که عموم شیعیان به حادثه کربلا نگاه میکنند و «شهادت» را خود یک غایت و هدف میشمارند، میتوان به داستان امام حسن نیز نگاه کرد و برای فرجام چنان مقاومتی قهرمانانه و شهادتطلبانه آثار مثبت و فوایدی متعدد و پر شمار در نظر گرفت و تصور کرد.
آل یاسین در این زمینه به تفصیل بحث کرده و کوشیده که نشان دهد برای امام حسن تنها یک راه وجود داشته و همان صلح بوده و به تعبیر وی «راه شهادت بر وی بسته بود». در اینجا گزیده تحلیل ایشان را میآورم: «… او در شرایطی صلح کرد که گنجایش هیچ کار دیگری به جز صلح را نداشت و نقطه تفاوت میان موقعیت او با موقعیت برادرش حسین همینجاست؛ زیرا که حسین در اوضاع و احوال خاص خود، دو راه چاره داشت: شهادت و صلح و طبیعی است که برترین مردم از بهترین و شایستهترین راهحلها نمیگذرد. ولی حسن علیهالسلام در اوضاعی قرار داشت که راه شهادت بر وی بسته بود و در برابر او جز یک راه – صلح – وجود نداشت و چارهای جز این نبود که آن را انتخاب کند. من به این مطلب با اطمینان کامل معتقدم».
اگر خود را از مفروضات غیرتاریخی کلامی رها کنیم، حداقل چنین قاطع سخن گفتن معقول و مقبول نمینماید. در مقام نقد میتوان گفت از قضا حسین نیز تا آخرین لحظه برای صلح تلاش کرد و پیشنهادهای متعددی را مطرح کرد و لذا گزینه صلح یا شهادت نادرست است و خلاف دادههای تاریخی، و ثانیا، حسن بر سر دوراهی بیعت و شهادت قرار گرفت و او صلح و بیعت را انتخاب کرد ولی حسین بر عکس رفتار کرد، او از بیعت تن زد و تن به مرگ و شهادت داد. میتوان به گمان زیاد گفت اگر حسن نیز تن به بیعت نمیداد، کشته میشد.
وی در جای دیگر مدعی است که «شهادت در صورتی که به بهای نابودی کامل مکتب تمام شود نمیتواند وسیلهی سرفرازی در پیشگاه خدا و در قضاوت تاریخ باشد». در واقع ایشان معتقد است شهادت امام حسن موجب نابودی کامل مکتب میشد و به همین دلیل نادرست بود و لابد شهادت امام حسین مایه بقای مکتب بود.
در مقام نقد این تحلیل و تعلیل میتوان به چند نکته اشاره کرد: اولا، اگر کشته شدن امام حسن را در صورت مقاومت قطعی بدانیم (که نمیتوان قطعی دانست)، هیچ سند و دلیل موجه و قانع کنندهای وجود ندارد که ثابت کند شهادت امام حسن لزوما به معنای محو و نابودی کامل مکتب بود؛ این حداکثر یک احتمال شخصی است، و ثانیا، در آن زمان مذهب شیعه (به معنایی که امروز میفهمیم و مراد نویسنده است) یعنی در سال چهلم هجری به وجود نیامده و حداقل در حدی نبود که بتوان به آن «مکتب» گفت. نویسنده در تحکیم نظریهاش مدعی است که اگر یاران و اصحابش به قتل میآمدند «دیگر از یادگارهای محمد صلی الله علیه و آله در تاریخ چه باقی میماند؟… مگر اسلام غیر از همین جمع که طعمه شمشیرهای سپاه شام شدهاند، تربیت یافتگانی داشت؟!».[35] اما چگونه میتوان ثابت کرد که حتی در صورت قیام و جنگ، تمام زبدگان اسلام و اصحاب حسن به قتل میآمدند؟ وانگهی، چگونه میتوان از این نظریه دفاع کرد که تمام «تربیت یافتههای نمونه اسلام» در اصحاب خاص حسن خلاصه میشد و تمام دارایی اسلام پس از نیم قرن همان جمع محدود شاگردان علی و حسن بودند؟
در هرحال اینها همه «اما» و «اگر» و در عالم فرضیات است و امروز از ورای حدود چهارده قرن نمیتوانیم شرایط و اوضاع سال چهل و یکم هجری را به درستی درک کنیم و به تحلیل قاطع و نهایی دست یابیم. آنچه بر اساس منابع مختلف و البته پرتناقض موجود میتوانیم گفت این است که در آن مقطع، انتخاب امام حسن مفیدترین و معقولترین گزینه برای خود و خانوادهاش و امت مسلمان و مصالح عموم و در واقع به سود همه بوده است. شواهد چنین مینمایند که حسن از همان آغاز بر اساس شناخت شرایط و اوضاع و احوال عراق و شام و برآورد توازن قوا، ادامه پیکار با معاویه را مفید نمیدانسته و بر آن بوده که، به رغم اعتقاد عمیق به مشروعیت خلافتش و عدم شایستگی رقیب برای امر بس مهم و خطیر خلافت، با قرار صلحی پایدار و مشروع، از قدرت کناره گیرد و خلافت را واگذار کند. این البته در چهارچوب درک متعارف تاریخ، کاملا موجه و مقبول است، هرچند در چهارچوب اندیشههای جزمی کلامی شیعی، درک و تحلیل و قبول آن، بسیار دشوار مینماید.
اما این که اگر مقاومت میکرد حتما و جزما خود و تمام خانواده و یارانش نابود میشدند و حتی به گمان آلیاسین، در صورت وقوع جنگ و شهادت امام حسن، «ارتباط علی و امامان بزرگوار خاندان آن حضرت –علیهماالسلام – با نسلهای بعد تا قیامت منقطع میگردید»[36]همه و همه، حدس و گمان است و هرگز با معیارهای متعارف تاریخنگری و تاریخنگاری، قابل اثبات نیستند. این نوع تحلیلها، عمدتا یا برآمده از تاریخنگری کلامی است[37]و در مقام آن است که به هر قیمتی صلح و سازش امام حسن را عین حقیقت و منطبق با عقل و امر الهی نشان دهد و یا برآمده از مفروضات بدبینانه افراطی شیعی ضداموی و ضد «دشمنان اهل بیت» است. مثلا آل یاسین در مقام تثبیت صحت تصمیم امام حسن مبنی بر صلح با معاویه، میگوید که اگر این صلح انجام نمیشد، معاویه کل دین اسلام را از بیخ و بن میکند و موجب نابودی نبوت و اسلام میشد.[38] مدعایی که نه معقول است و نه حداقل قابل اثبات.
روشن است پیش فرض این داوری این است که معاویه اساسا مسلمان و معتقد به نبوت محمد نبود، اما میدانیم که چنین فرضی نه عقلایی است و نه مخصوصا با معیارهای دینی قابل قبول (چنان که در جستار بیست و هفتم آمد). اولا، چگونه وقتی صاحب دین و پیامبر اسلام، ابوسفیان و معاویه را پذیرفته، مسلمانی میتواند آن را انکار کند و در واقع رأی و تأیید نبی اسلام را پس بگیرد؟ و ثانیا، در آن زمان چگونه ممکن بود با حضور آن همه مسلمان متعصب و وفادار و صحابی بزرگ و تابعین، معاویه بتواند اسلام را نابود کند؟ مگر حمایت از اسلام در حسن و حسین و چند نفر از فرزندان علی خلاصه میشد؟ وانگهی، اساسا در آن زمان دین اسلام دستمایه تثبیت هر نوع اقتدار و مشروعیت و منزلت بود، و معاویه، به خوبی میدانست که فقط در سایه توسل و تمسک به اسلام میتواند به قدرت برسد و از منزلت و ثروت بهره ببرد؛ در این صورت، نفوذ و احیای اسلام به سود او بود نه محو و نابودی اسلام.
در هرحال امام حسن به عنوان یک انسان نیکاندیش و یک سیاستمدار صلحطلب و یک مؤمن پیرو سیره نبوی و سیرت علوی و به تعبیر آلیاسین «رهبر مسلکی»[39]، اگر میخواست جاهطلب باشد و قدرت را به هر قیمت بخواهد، میتوانست به گونههای دیگر تصمیم بگیرد و عمل کند، اما وی در نهایت به مقتضای بینش و تشخیص و خصایل شخصیاش، منافع درازمدت دین و دنیای مردم را بر منافع شخصی و مصالح خاندانی و گروهیاش ترجیح داد. این سخن وی، که در توجیه منصرفشدن از پیشنهاد اولیهاش مبنی بر گنجاندن شرط ولایتعهدیاش برای پس از معاویه گفته، بسی روشنگر و مدلل است: «به این امر رغبتی ندارم و اگر آن را میخواستم آن را به معاویه واگذار نمیکردم».[40] این تحلیل و تعلیل، هم اندیشه سیاسی حسن را نشان میدهد و هم خلق و خوی مسالمتجوی وی را آشکار میکند.
به گفتة درست مادلونگ: «مقام والای رهبری که تبار او به عنوان سبط پیامبر برایش به ارمغان آورده بود جاذبهای برای او نداشت. او خود آرزو میکرد که میتوانست به صحرای خلوتی برود، که چنین موضعی را قبلا به پدرش هم پیشنهاد کرده بود… اگر او میخواست هماهنگی و صلح را به جامعهای برگرداند که جدش بنیانگذار آن بوده است میبایست به صلحی شرافتمد
[1]. ابن اثیر، اسدالغابه، جلد 4، ص 387؛ ابنکثیر، البدایه والنهایه، جلد 6، ص 246.
[2]. طه حسین، علی و بنوه، ص 161
[3]. آوردهاند که در همان آغاز عبدالله بن عباس، که طبق روایتی در مکه میزیست، با ارسال نامهای به حسن بن علی به او توصیه میکند برای تقویت و استواری خلافتش با بزرگان و اشراف رابطه برقرار کند و دل آنها را به دست آورد و تألیف قلوب کند و قبایل آنها را به سوی خود متمایل سازد چرا که «الحرب خدعه» و افزود که تو از این جهت مادام که در جنگ هستی و حقی را باطل نساختهای مجاز هستی. او به حسن هشدار میدهد که علت رویگردانی مردم از علی و تمایل به معاویه این بود که او فیئ و غنائم را به طور برابر بین مردم تقسیم و توزیع میکرد. در پایان توصیه میکند که با معاویه بجنگد و هرگز از حق خود چشم نپوشد. (ابن اعثم، فتوح، جلد 4، ص 283). ابن ابیالحدید نیز به نقل از مداینی این روایت را آورده است. بنگرید به: مدخل امام حسن در راه راستان، ص 255-256.
اما روشن است که حسن هرگز نمیتوانست به این سفارش شخصیت بزرگی چون ابنعباس عمل کند چرا که با سنت اسلامی و سیره علوی سازگار نبود. در واقع ابنعباس به اموری سفارش میکند که، به رغم مفید و کارآمد بودن در عالم سیاست و حفظ قدرت به هر قیمت، با اندیشهها و منشها و روشهای علی و فرزندانش در تعارض است. البته پیش از این نیز به شخص علی بن ابیطالب همین پیشنهادها شده بود ولی او نیز تن زد و نپذیرفت. به ویژه که اصل «الحرب خدعه» آشکارا به وسیله علی مردود شناخته شده است.
[4]. آل یاسین (صلح الحسن، ص 269) روایتی از امام حسن نقل میکند که طبق نص آن وی اعلام کرد: «من به هر صورت امامم، قیام بکنم یا نکنم… اگر من از جانب خدای تعالی، امام و پیشوایم، نمیباید که نظر و رأی من هرچه پیش میگیرم- جنگ یا متارکه – باطل انگارید هرچند حکمت آن بر شما پوشیده باشد» و در ادامه امام حسن برای قانع کردن طرف مقابل، به داستان موسی و خضر اشاره میکند که در قرآن بدان اشارتی رفته است (البته بدون نام بردن همراه خضر).
مجال بررسی این روایت نیست اما حداقل چیزی که میتوان گفت این است که چنین نگرشی، نه با قرآن سازگار است و نه با سیره نبوی و نه با سنت علوی و امامان دیگر. این خبر به احتمال زیاد از برساختههای بعدی به دست غلات و یا تحت تأثیر آن است. به ویژه در سیاست و امر حکومت تعبد محض و اطاعت از زمامدار، پیامبر و یا هرکس دیگر، بیمعنی است و در تعارض کامل با آیات متعدد قرآن و سیره گفتاری و رفتاری نبوی و یا علوی. بنگرید به جستار ششم با عنوان «نقدپذیری پیامبر».
[5]. آلیاسین، ترجمه صلح الحسن، ص 28، 401-402، 342، 403 و 265.
[6]. در روزگار ما و به طور مشخص از عصر مشروطه تا کنون، شماری از عالمان و متفکران شیعی ایران و عراق، البته تحت تأثیر تحولات فکری و فرهنگی و سیاسی دوران مدرن، تلاشی وافر کردهاند که به نوعی بین زمین و آسمان گره بزنند و ولایت منصوص و منصوب حول امامان دوازدهگانه معصوم و دارای علم الهی را با حکومت زمینی و حق رأی و شورای شهروندان مدرن با مدلهایی چون قانون و انتخابات و پارلمان و اکثریت و اقلیت در تصمیمگیریها جمع کنند، اما به نظر میرسد چندان موفق نبودهاند. از جمله بنگرید به نظریهپردازیهای عالمان مدافع مشروطه و به طور خاص نائینی در «تنبیه الامه» و عالمان انقلابی عصر انقلاب و به طور خاص آیتالله خمینی و طالقانی و منتظری و مطهری. حتی با نظریهپردازی مهم نائینی و تفسیرکاملا بدیع وی در باب علم و عصمت و به روز کردن این دو کلیدواژه شیعی در سیاست، در نهایت معضل منشاء مشروعیت قدرت و حکومت همچنان ناگشوده باقی میماند و این «استخوان لای زخم» همچنان بدون گشایش در اندیشههای سیاسی سنتی شیعی باقی مانده است.
[7]. در کتاب «الملاحم و الفتن» ابن طاووس آمده است پس از بازگشت امام حسن به مدینه، کسی او را «مذل المؤمنین» خطاب کرد و او در توجیه صلحخواهیاش به سخنی از پیامبر به روایت پدرش علی متمسک شد. پیامبر فرموده بود سیر روزگار به مردی پرخور و سیریناپذیریعنی معاویه خواهد رسید که امارت این امت برای او خواهد بود و من دیدم این امر واقع شده و برای احتراز از وقوع خونریزی از امارت چشم پوشیدم. (الملاحم و الفتن، التحقیق مؤسسه صاحب الامر، اصفهان، الطبعه الاولی، 1416، ص 72)
[8]. طبق روایتی در بحارالانوار (جلد 10، ص 144) امام حسن با استناد به آیه «انلز مکموها و انتم لها کارهون» (هود، 28) دلیل عدم توسل به زور و اجبار را بیان میکند که استدلالی کاملا درست و قرآنی و از همین رو بس مهم و در خور توجه است.
[9]. علی صلابی در کتاب خود (علی مرتضی، مقدمه، ص 55) از تعبیر اجتهاد برای انتخاب گزینه صلح به وسیله حسن بن علی استفاده کرده است که درست مینماید. چنان که خلفای پیشین از جمله پدرش امام علی نیز از این حق عقلی و شرعی خود استفاده کرده بودند.
[10]. ابن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناءالزمان، جلد 2، ص 66.
[11]. آلیاسین (ص 286) با عنایت به پیچیدگیهای صلح امام حسن و ابهامات آن به طور مبالغهآمیزی میگوید «در امتداد این سیزده قرن و اندی، کسی توفیق برگرفتن نقاب ابهام از چهرهی آن نیافته» و البته ایشان مدعی است که میخواهد «گشایش بیشتری» ایجاد کند. این شگفت مینماید که یک رخداد عادی تاریخی، در طول چهارده قرن، در نقاب مانده و کسی به برگرفتن نقاب از چهره آن موفق نشده باشد. راز کار در همان تلفیق تحقیق تاریخی با مفروضات جزمی ایمانی و کلامی است که پیش از این گفته شد و نه در تاریخنگاری.
[12]. مفید (الارشاد، جلد 2، ص 12) و طبرسی (اعلام الوری، جلد 1، ص 402) آوردهاند که پس از ماجرای سخنان امام حسن و وقوع آن بلوا، شماری از بزرگان قبایل مخفیانه نامهای به معاویه نوشته و اظهار اطاعت کرده و او را به ورود به کوفه تشویق کردند و اعلام کردند که در این زمان حسن را تسلیم او خواهند کرد.
[13]. مفید، الارشاد، جلد 2، ص 10؛ ابن صباغ، الفصول المهمه، جلد 2، ص 720؛ طه حسین، علی و بنوه، ص 181-182.
آلیاسین (ص 103-106) شرح مفیدی درباره گروههای کوفی در آن مقطع زمانی میدهد که در قیاس از گزارش بالا کاملتر و جامعتر است.
نکته قابل ذکر این است که آلیاسین گزارشها و تحلیلهای متناقضی از اوضاع عراق و کوفه در دوران چند ماهه خلافت حسن بن علی ارائه میدهد. وی در آغاز (ص 96) مینویسد: «آن روزی که کوفه با امام حسن بیعت کرد، تمامی عناصر موجود در آن – که در کمتر موضوعی وحدت نظر مییافتند – در موضوع بیعت با آن حضرت، متفق و هماهنگ بودند» و حتی وی (البته بدون استناد به منبعی خاص) مدعی میشود که مردمان در کوفه جشن بیعت گرفته بودند اما تمام تحلیل و گزارشهای بعدی ایشان در همان کتاب نشان میدهد که نه تنها مردمان و به ویژه بزرگان و اشراف کوفه در بیعت با امام حسن متفق و هماهنگ نبودند بلکه بر عکس بسیار هم در اختلاف بودند و از آغاز تا پایان هماهنگی و همدلی وجود نداشت و از این رو به تعبیر درست وی جامعه کوفی «نامتعادل و بحرانی» (ص 109) بود و همین امر موجب امیدواری معاویه و عامل نفوذ و رسوخ این دشمن حیلهگر و مدبر در مردم و در نهایت عامل پیروزی وی شد.
آل یاسین در جای دیگر (ص134) به طور تناقضآمیزی مینویسد: «امام حسن از نخستین روز، از عواقب این ناهماهنگی اسفبار بیمناک و نامطمئن بود». در جایی دیگر (ص 140) گزارش میکند که مردم در برابر فراخوان نخست امام حسن به کلی سکوت کرده و پاسخی از کسی شنیده نشد تا آنجا که عدی بن حاتم برخاست و فریاد آورد که: «منم عدی پسر حاتم… وه چه زشت است این رفتار! چرا به پیشوا و فرزند پیامبرتان پاسخ نمیدهید؟!…».
[14]. قابل ذکر این که در شمار نیروهای نظامی امام حسن شدیدا اختلاف است. سپاه حسن را تا صد هزار نیز گفتهاند (این روایت در ابنقتیبه در الامامه والسیاسه، آمده است). اما آل یاسین با استفاده از منابع مختلف قدیم و جدید و سنی و شیعی و تحقیق وافی به مقصود، به این نتیجه میرسد که «مجموعا در حدود بیست هزار سرباز، تمامی سپاه امام حسن را در هنگام پیشروی به سوی دو اردوگاه مسکن و مداین تشکیل میدادهاند». به گفته وی سپاه زبده همان چند هزار نفری بودند که به عنوان مقدمه سپاه به مسکن اعزام شده بودند و بقیه که عمدتا در مداین در کنار حسن بودند، پراکنده و آشفته و ناهمگون و دچار اختلاف بودند (ص 168 و 301). این برآورد معقول و قانع کننده به نظر میرسد.
[15]. ابن عساکر، ترجمه الامام الحسن، ص 180.
[16]. طه حسین، علی و بنوه، ص 178
[17]. ابن صباغ، جلد 2، ص 727.
[18]. ابوحنیفه دینوری، اخبارالطوال، ص 268.
[19]. مفید، الارشاد، جلد 2، ص 14. به گزارش مفید، امام حسن در نامهای به معاویه صریحا به فرمان او برای ترور وی اشاره کرده است.
آل یاسین (ص 101) از برخی منابع نقل کرده است که پس از آن که امام حسن از توطئه معاویه برای ترور خود آگاه شد «همیشه در زیر لباسش زره بر تن میکرد و با پرهیز و احتیاط رفتار مینمود و حتی به نماز نیز با این حال حاضر میگشت. نوبتی یک نفر از دشمنان در نماز تیری به سوی او افکند ولی چون زره داشت بدو آسیبی نرسانید». عسکری (نقش عایشه در تاریخ اسلام، ص 127) همین مدعا را از مجلسی در بحار و او از علل الشرایع (صدوق) نقل کرده است.
[20]. مطهری (سیری در سیره ائمه اطهار، ص 76-78) در این باب به نکته ظریف و مهمی اشاره میکند. او در تحلیل علل صلح امام حسن میگوید که او نمیخواست در مقام خلیفه مسلمانان و در مسند خلافت کشته شود و این را به حال مسلمانان مفید نمیدید. چنان که پیش از خود دیده بود که پدرش علی با تمام توان تلاش کرده بود که خلیفه عثمان کشته نشود و به اصطلاح خلیفهکشی باب نشود. هرچند هیچ دلیل و نشانهای در منابع برای تأیید این نظر و احتمال وجود ندارد اما کاملا محتمل است و به طور کلی معقول و مقبول مینماید.
[21]. بلاذری، انسابالاشرف، زندگینامه حسن بن علی، ص 388؛ ابن قتیبه، الامامه والسیاسه، جلد 1، ص 192؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، جلد 8، ص 45.
[22]. صلابی، ص 300.
اگر این راویت قابل اعتنا باشد، دقیقا دانسته نیست که مراد چیست. کسی که قانونی را اجرا میکند و مثلا مجرمی را مجازات میکند، دلیلی ندارد که الزاما از آن سود ببرد.
[23]. طه حسین، علی و بنوه، ص 173.
البته باید افزود که مراد حمایت سیاسی از عثمان و یا در جبهه عثمانیان بودن نیست بلکه مخالفت با قتل خلیفه و متأسف بودن از مرگ او بوده و در این مورد بین علی و فرزندش حسن چندان تفاوتی نبوده است. اصطلاح «عثمانی» در آن زمان یک اصطلاح سیاسی بود که به حامیان غالبا اموی عثمان اطلاق میشد و عمدتا در جمل و صفین گرد آمده به تحریک معاویه و سران اموی مدعی خونخواهی «خلیفه مظلوم» بودند. از این رو اطلاق عنوان «عثمانی» آن هم «به معنای دقیق کلمه» به امام حسن راست نمینماید.
[24]. ابن شبه نیز در فصل مربوط به عثمان از کتاب «تاریخ المدینه المنوره» روایات متنوعی در مورد حضور حسن بن علی در حمایت عثمان آورده است. به نقل از همین منبع (جلد 4، ص 1207) حسن عثمان را «امیرالمؤمنین» خطاب میکرده است.
[25]. مادلونگ، ص 201 و 245. هرچند برخی تعابیر نویسنده (مانند تعبیر «وضع اشرافی») چندان واقع بینانه نمینماید و احتمالا مبالغهآمیز است، اما در مورد حضور حسن بن علی در دفاع از عثمان، این ابهام وجود دارد که آیا وی صرفا به خواسته پدرش برای دفاع از عثمان رفته بود و یا خود مستقلا و به تشخیص خودش به این کار اقدام کرده بود. آنچه شهرت دارد (به ویژه در منابع شیعی) این است پدرش او و نیز برادر کهترش حسین را در روزهای پایانی شورش برای دفاع از عثمان و خانهاش فرستاد اما از برخی روایات چنین بر میآید که او خود نیز در این عرصه فعال و با انگیزه بوده است. از جمله طبری (جلد 3، ص 389) آورده است زمانی که حمله شورشیان به عثمان جدی شد و خطر بیشتر حساس شد شماری ار مردم مدینه سلاح برگرفتند و برای مقابله با شورشیان آماده شدند که یکی از آنان حسن بن علی بود. هرچند عثمان مانع اقدام مسلحانه آنان شد. البته بعید نیست که وی هم خود فعال بوده و مستقلا در دفاع از عثمان اقدام کرده باشد و هم در مقطعی پدر او را به این کار وادار کرده باشد. این که به نقل ابن شبه (تاریخ المدینه المنوره، جلد 3، ص 1131-1132) پس از قتل عثمان حسن بن علی با آزردگی تمام قاتلان خلیفه را به شدت مورد شماتت قرار داده و حتی بر آنان لعنت فرستاده، نشانه آن است که خود او انگیزه داشته و صرفا به فرمان پدر عمل نکرده است. نیز وفق خبری در همان منبع (جلد 4، ص 1245) حسن معتقد بود که عثمان مظلوم کشته شده یعنی مستوجب قتل نبوده است.
[26]. در انسابالاشراف بلاذری (زندگینامه علی، ص 216-217) آمده است: حسن در حالی که به شدت متأثر بود و میگریست در مقام گفتگو با پدر برآمد اما تأثر و گریه مجال نمیداد. علی ملامتگرانه به فرزند نهیب زد که چون زنان مویه نکن و حرف بزن. حسن گفت قدرت تکلم ندارد اما سرانجام به پدر گفت: در جریان محاصره عثمان به تو پیشنهاد دادم به مکه بروید تا اعراب به هدف خود برسند اما قبول نکردی، پس از آن گفتم خود را پنهان کنید تا شما را بجویند باز گوش نکردی، و آنگاه با کوچ به عراق مخالفت کرده و گفتم در آنجا تو را خواهند کشت باز نپذیرفتی. نیز: ابن شبه، تاریخ المدینه المنور، جلد 4، ص 1259؛ ابن کثیر، البدایه، جلد 7، ص 261-262؛ طه حسین، علی و بنوه، ص 179. علی البته یک به یک به ایرادهای فرزند پاسخ داد. به نقل محب الدین الخطیب (حاشیه بر العواصم، ص 168) حسن با خروج پدرش از مدینه و عزیمت به سوی عراق مخالف بود و دلیل آن نیز بیم وی از جنگ با شامیان بوده است.
قابل تأمل این که در جایی مادلونگ (ص 444) گفته که حسن گاهی با صراحت بر او [پدر] خرده میگرفت و مترجم در پانوشت میافزاید: «نویسنده کتاب مأخذ این خردهگیری و اختلاف نظر بین پدر و پسر را ذکر نکرده است. از طرفی حضرت علی امام معصوم، عادل و مفترضالطاعه بود و امام حسن که هیچ شکی در عصمت و عدالت پدر نداشت چگونه میتوانست با او اختلاف نظر داشته باشد». با دیدگاه کلامی و اعتقادی کنونی شیعی، البته که چنین ادعایی نمیتواند مقبول باشد، اما اسناد اختلاف نظر بین علی و فرزندش حسن در پارهای موارد چندان زیاد است که نمیتواند قابل انکار باشد. مدعای مترجم مبنی بر انکار تلویحی منابع و مآخذ از بیاطلاعی او از منابع حکایت میکند چون اگر ایشان به قسمت دیگر همان کتاب مادلونگ مراجعه میکرد طبعا منابع را ملاحظه میکرد.
[27]. مادلونگ، ص 445.
[28]. ابن کثیر، البدایه، جلد 7، ص 257.
[29]. البته در نهجالبلاغه (کلام شماره 198) آمده است که هنگام شتاب گرفتن حسن در جنگ صفین برای پیکار، علی فرمود: «به عوض من این جوان را مانع شوید و نگاه دارید، زیرا من به مرگ این دو جوان [حسن و حسین] بخل میورزم تا با مرگ آنها نسل رسول خدا منقطع نشود». ولی در برابر فرزند دیگرش محمد حنفیه را به پیشگامی در جنگ تشویق میکرد. در نهجالبلاغه نیز سخنانی از علی در مورد تشویق محمد به دلیری و استواری در جنگ آمده است. با این همه از علی بن ابی طالب بسیار بعید است که چنین تبعیضی را بین فرزندان خود و فرزندان جوان دیگران و به ویژه بین فرزندانش عادلانه بداند. در هرحال (حداقل با داوری امروزین ما) چنین خبری نمیتواند از سوی علی مقبول باشد. فرزند فاطمه و ذریه رسول بودن نمیتواند معیار چنین تبعیض آشکاری باشد. این اندیشه تبعضآمیز با برابریطلبی مطلق و مشهور علی سازگار نیست.
[30]. ابن شبه، تاریخ المدینه المنوره، جلد 3، ص 973. این خبر همان است که قبلا از گزارش صلابی در کتاب «علی مرتضی» با اندکی تفاوت نقل شد.
[31]. گفتن ندارد که گزارش ابناعثم شیعی و مجلسی با مبانی کلامی شیعی متأخر در باب عصمت و علم الهی قابل جمع نیست. روشن است اگر این دو برادر هر دو معصوم بوده و از علم الهی بهره داشتند، نمیبایست علم آن دو در آن واحد و در مورد مسئلهای خاص و معین دو گونه میبود و در تعارض با هم قرار میگرفت. هرچند کاملا معقول است که حسین از امیرالمؤمنین خود نیز اطاعت کرده باشد و روایتی که پیش از این از ابن عساکر نقل شد (ص 178)، به همین امر معقول اشاره دارد.
شگفت است که مطهری (سیری در سیره ائمه اطهار، ص 97) ادعا میکند: «کوچکترین اعتراضی از امام حسین نسبت به این صلح ابراز نشده… نه، هیج اعتراضی از او دیده نشده است». آنچه قطعی است در عموم منابع کهن و معتبر چنین مخالفتی گزارش شده است. احتمالا برای حفظ دیدگاه امامت شیعی است که ایشان چنین سخنی گفته است از این رو در ادامه کلام میگوید «از نظر تاریخ عرض میکنیم و الا از نظر امامت که ما نمیتوانیم تفکیک کنیم».
نیز در مورد عدم رضایت حسین با بیعت و صلح با معاویه بنگرید به بلاذری، انسابالاشراف، جلد 3، ص 363-364؛ ابنقتیبه، الامامه والسیاسه، جلد 1، ص 187؛ دینوری، اخبارالطوال، ص 267-269؛ مفید، الارشاد، جلد 2، ص 32؛ سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، ص 197 و طه حسین، علی و بنوه، ص 186. از همه اینها مهمتر گزارش ابن سعد در طبقات (جلد 6، ص 422) است که تصریح میکند حسین با معاویه بیعت نکرد. هرچند در بلاذری (حداقل تلویحا) به بیعت حسین اشاره شده است. ابنکثیر (البدایه، جلد 8، ص 161) گزارش مهم و (احتمالا باورنکردنی) آورده است. او مینویسد پس از قرار صلح، حسین همچنان مردمان را به پیکار با شامیان تشویق میکرد و حسن به او گفت: اگر به این کارت ادامه دهی دستور میدهم در اتاقی زندانیات کنند و درب اتاق را نیز ببندند تا پس از پایان کار و گذر از این وضعیت، آزادت کنند. حسین با شنیدن این سخن تهدیدآمیز کوتاه آمد و سکوت کرد. البته سید جعفر مرتضی العاملی در جلد نهم «سیره الحسین فی الحدیث و التاریخ» بحث گستردهای در این باب دارد. او اجمالا معتقد است که هرچند حسین نظر متفاوتی در باب صلح داشته ولی در نهایت در حد تعارض و معارضه با برادرش و امام زمانش پیش نرفته است. روشن است که چنین تحلیلی برآمده از پیش فرض کلامی یکی بودن الهی و ذاتی امامان منصوص و معصوم است و نه لزوما مبتنی بر اسناد و دادههای تاریخی.
با این حال ظاهرا در ابوحنیفه دینوری (ص 272) روایتی آمده که به بیعت حسین با معاویه تصریح کرده است. همین طور ذهبی در «سیر اعلام النبلاء» (جلد 3، ص 291) گزارش کرده است که هرچند حسین بن علی موافق جنگ با معاویه و از این رو مخالف صلح برادرش بود ولی خویشتنداری کرد. او در نهایت با معاویه بیعت کرد. با این حال نحوه مواجهه امام حسین با معاویه در دوران پس از امام حسن و استدلال مکرر وی مبنی بر عدم شکستن بیعت معاویه، احتمال بیعت او را تقویت میکند. سید جعفر مرتضی العاملی در جلد نهم «سیره الحسین فی الحدیث و التاریخ» در این باب بحث مستوفایی دارد. او در نهایت قبول میکند که حسین به پیروی از برادرش (برادری که امام زمانش بود) با معاویه بیعت کرده است. هرچند به گمان ایشان از آنجا که این بیعت همراه با اکراه بوده اعتباری ندارد و نمیتواند مشروعیتبخش باشد. ایشان هیچ گونه مخالفتی از سوی حسین با رأی امام حسن را نمیپذیرد. البته معیار ایشان نیز (مانند مطهری) همان باورهای اعتقادی خاص شیعه در باب امام و امامت است و نه لزوما منابع تاریخی. قابل تأمل این که حتی مجلسی در «بحارالانوار» (جلد 44، ص 56-57) افزون بر نقل خبری مربوط به توصیه امام حسن به معاویه مبنی بر عدم اعمال فشار به برادرش حسین (روایتی که متن آن آمد)، در خبری دیگر میآورد که حسین از حسن پرسید چرا و به چه دلیل خلافت را واگذار کردی، او پاسخ داد به همان دلیل که پدرت خلافت را وانهاد. در روایت دوم، حداقل آن است که حسین معترض بوده هرچند در نهایت پذیرفته است.
[32]. گفتنی است تفاوت نوع تفکر و روحیه دو برادر در منابع بسی بیشتر از مواردی است که گفته شد و اگر این همه در یک جا جمع و تحلیلی از آنها ارائه شود میتواند ابعاد مختلف و چه بسا متضاد دو برادر را عیان کند. اما محقق شیعیاندیشی چون سیدجعفر مرتضی العاملی در جایجای مجموعه عظیم 24 جلدی «سیره الحسین فی الحدیث والتاریخ» و بیشتر در جلد نهم، ضمن نقل این نوع اقوال و اخبار، یا به کلی منکر اخبار معارض با تفکر سنتی رایج در باب علم و عصمت و وحدت تام امامان است و یا به گونهای تفسیر میکند که به ارکان این تفکر تاریخی و سنتی خللی وارد نشود.
[33]. آلیاسین (در فصل عناصر سپاه) حضور خوارج در سپاه حسن را به چالش کشیده و در مورد صداقتشان تردید کرده و در نهایت این حضور فعال را به انگیزههای فتنهگری و توطئه فروکاسته است. از جمله ایشان مینویسد «اگر به راستی منظور آنان از همراهی با امام حسن، جنگیدن با معاویه بود و به خود آن حضرت نظر سوئی نداشتند، پس جای این سؤال هست که پیش از آن تاریخ کجا بودند و چرا شورشی دسته جمعی- از آن گونه که تاریخ از ایشان در مورد علی علیه السلام به یاد دارد – بر ضد او ]معاویه[ برپا نکردند؟!».
اگر هم به واقع در صداقت پیوستن خوارج به حسن در پیکار با معاویه تردید روا باشد، اما اماها و اگرها و شواهد و قراینی که نویسنده ارائه میدهد، چندان قانعکننده به نظر نمیرسند. مشکل اصلی خوارج در زمان علی، شخص علی بود که امام مشروع و به تعبیری خودی شمرده میشد که به دلیل قبول حکمیت به کفر گراییده و میبایست توبه کند (هرچند چنین نسبتی به خوارج اساسا مقبول نمینماید)، از این رو منطقا تا این معضل درونی حل نمیشد آنان قادر نبودند با معاویه به پیکار برخیزند. وانگهی، در زمان علی، با توجه به این که اولا پس از سرکوب گسترده نهروان شمار خوارج در عراق بسیار محدود بود، و ثانیا، در آن زمان که معاویه در شام بود و در عراق حضور نداشت، امکان پیکار مستقیم خوارج عراق با مرد قدرتمند شامی وجود نداشت. اما حال که علی در میان نیست و حسن برای پیکار با معاویه بسیج عمومی داده و او اتهام پدرش را مبنی بر گرایش به کفر ندارد، دیگر دلیلی در میان نبود که آنان به خلیفه جدید نپیوندند و در سپاه او حضور پیدا نکنند. از قضا زمانی که دیدند حسن قصد صلح دارد، با همان شور و هیجان و جزمیتشان در برابر او نیز ایستاده و او را تکفیر کرده و حتی قصد جان او کردند.
[34]. به گزارش بیهقی در «المحاسن والمساوی» یک بار حسن به عبدالله بن زبیر، که گویا او را مورد ملامت قرار داده بود، گفت: «پنداشتهای که من تسلیم او شدم؟ وای بر تو! چگونه چنین کاری امکانپذیر است در حالی که من پسر شجاعترین مرد عرب و مولود فاطمه سرور زنان جهانم! صلح من نه از روی ترس بود و نه از روی ضعف، ولی مردمی با من بیعت کرده بودند که هم چون تو، دلی بیگانه داشتند و محبتی ریایی و قدمی ناپایدار». (به نقل از آلیاسین، ص 253). البته اگر بتوان اصل روایت را معتبر دانست، باید دعوی عدم تسلیم در برابر معاویه را، به معنای عدم تسلیم ارادی و ناشی از ترس و ضعف دانست، وگرنه به هرحال قبول صلح و کنار آمدن به سود رقیب در منازعه قدرت، معنایی جز تسلیم شدن ندارد.
[35]. آل یاسین، ص 330-332.
[36]. آل یاسین، ص 331.
[37]. به همان استدلال پیشین آل یاسین مبنی بر «انقطاع امامان با نسلهای بعد تا قیامت» بنگرید. اگر باور ایمانی به امامان منصوص و منصوص و معصوم از نسل علی و فاطمه و تعین آنها در دوازده تن منتفی گردد، چنین استدلالی به کلی فرو میریزد و در واقع مضمون چنین نگرشی بلاموضوع میشود.
[38]. آل یاسین (ص 316) مینویسد: «… وی [معاویه] در آن صورت – یعنی در صورت کشته شدن امام حسن و بی رقیب ماندن میدان- یک کشتار دسته جمعی و یک قلع و قمع هولناک را سرلوحهی روابط خود با شیعیان و مخلصان اهل بیت قرار میداد… جای تردید نیست که معاویه در آن صورت با کمال بیباکی و بیآنکه از لحاظ تاکتیکهای سیاسی یا از نظر دینی کوچکترین مانعی در سر راه خود مشاهده کند، یکسره خود را با اصول و مبانی اسلام، تصفیه حساب میکرد…».
سید مرتضی عسکری (نقش عایشه در تاریخ اسلام، جلد 3، ص 134-135) عینا همین مدعا را تکرار کرده است.
[39]. آل یاسین، ص 256.
[40]. ابن اعثم، الفتوح، جلد 4، ص 290.