اخیرا در خبرها بود که حدود چهل تن از سفیران خارجی از زندان اوین بازدید کرده اند و برخی از آنها نیز پس از بازدید از اوین اظهار رضایت کرده و شرایط زندانیان را مناسب دانسته و اقدامات حکومت را در این باب ستوده اند. این ماجرا خاطره ای را به یادم آورد و اندیشیدم شاید بد نباشد در این باب چیزکی بنویسم و به تعبیر جوانان فیسبوکی با شما به اشتراک بگذارم.
داستان بازدید از زندان در جمهوری اسلامی دو روی دارد و هر یک را باید جداگانه مورد توجه و تأمل قرار داد و گرنه به گرداب سیاه – سفیدی رایج و در واقع به افراط و تفریط فرو خواهیم افتاد و در نهایت هر دو مضرند.
روی مثبت داستان را می توان در دو نکته خلاصه کرد. نکته اول: واقعیت این است که از همان آغاز تا کنون در باره وضعیت زندانهای جمهوری اسلامی از جهات مختلف (سیاسی، امنیتی، اقتصادی، فرهنگی و . . .) غالبا مبالغه هایی صورت می گیرد و سخنانی و در واقع شایعاتی بر سر زبانها می افتد که واقعیت ندارد و یا با مبالغه و ناراستی همراه است. به ویژه این شایعات در خارج از کشور گسترده تر و جدی تر است. البته مسئول اصلی این شایعه سازی ها خود حکومت است. به دو دلیل یکی این که بدی در زندان از طریق اعمال انواع شکنجه و آزار زندانی و حبس های ظالمانه و . . .چندان زیاد است که جای انکار ندارد. در چنین فضای مستمر حدود چهل ساله طبعا هر حرف نادرستی در باره زندانیان سیاسی (و در مواردی غیر سیاسی نیز) شایع شود با اقبال عمومی مواجه می شود. زیرا اصل بر بدرفتاری با زندانیان و وجود شرایط نامناسب سیاسی و بهداشتی و فرهنگی و اقتصادی حاکم بر زندانهاست و این مقرون به حقیقت است. می توان گفت در فضایی این چنین، هر اتهامی به حکومت می چسبد. مهم ترین ایراد این است که دستگاه قضایی کشور خود عامل مهم فساد و بی قانونی و اعمال انواع ستم بر مردم و از جمله زندانیان است و از این رو اگر هم مسئولان دستگاه قضایی تصادفا راست بگویند چندان باورپذیر نخواهد بود. داستان، داستان چوپان دروغگوست. با این همه، تجربه چهار سال و نیم زندان من، مرا وادار می کند که هر حرفی را قبول نکنم و حداقل مطمئن باشم که گاه (البته فقط گاه) وضعیت چندان بد نیست که گفته می شود و یا آن گونه نیست که برخی مخالفان ژنتیک در داخل و خارج از کشور و حتی برخی محافل حقوق بشری می گویند. البته عکس قضیه نیز راست است که گاه وضعیت به مراتب بدتر و ظالمانه تر از آن است که گفته می شود. واقعیت تلخ این است که، وقتی در مملکتکی دستگاه قضایی مستقل و قانونگرا نباشد و همه چیز تحت الشعاع سیاست و مصالح حکومت (به تعبیر آقای خانه ای آبروی نظام) قرار داشته باشد، جز این نمی توان انتظار داشت.
نکته دوم: درست است که حکومت برای توجیه اقدامات غالبا ظالمانه اش به انواع حیل می آویزد تا تبلیغات مخالفان و منتقدان و به ویژه نهادهای حقوق بشری را خنثی و بی اثر کند و در مقابل سیمای مطلوبی از خود ارائه دهد و بی تردید بردن شماری سفیر خارجی و اروپایی برای بازدید از زندان اوین در همین زمینه است ولی، با این همه، همین اقدام ریاکارانه و فریبکارانه نیز در جای خود مفید و مثبت است. چرا که این اقدام از یک سو نشان می دهد که حکومت نسبت به اعتراضات و انتقادها بی کلی بی توجه نیست و ثانیا چنین اقداماتی نشان می دهد که در صورت قطعی شدن وجود ایرادها و اشکالات آمادگی دارد تا اصلاح کند و ایرادها را برطرف نماید. نمی خواهم بگویم حکومت بنا را بر اصلاح دارد (چرا که اگر این گونه بود ایرادها اصلا وجود نمی داشت) ولی می گویم تن دادن به گفتگو و تبادل نظر با مخالفان و محافل حقوق بشری و دولت های اروپایی در نفس خود به معنای اعلام آمادگی برای اصلاح پذیر ی است (ولو در زمانی نامعلوم).
حال برگردیم به اصل موضوع و خاطره ای از بازدید از اوین.
در زمستان سال 1354 در زندان شهربانی تهران (کمیته مشترک) زندانی بودم. در قم دستگیر شده و یک روز بعد به تهران برده شدم. دو هفته ای کاملا تنها بودم یعنی انفرادی کامل و پس از آن دو نفر شدیم و سپس در سلولی اندکی بزرگتر (سول شماره 13 بند یک هم کف) چهار نفره شدیم.
یک روز صبح اسفند ماه مرا از سلول 13 خارج کرده و در پشت درب بند با چشم بسته روی زمین نشاندند. دیدم چند نفر دیگر نیز هستند. به تدریج هر لحظه بر شمارمان افزوده می شد. لحظاتی بعد همه ما را به حیات زندان بردند و در آنجا احساس کردم تعداد افراد زیاد است. افراد نیز طبق معمول زندان انفرادی در حین حرکت دست روی کتف فرد جلویی نهاده و زنجیروار حرکت می کردند. هرچند مستقیما نمی توانستم اطراف را ببینم ولی کاملا متوجه اطراف بودم و حوادث را رصد می کردم. دلهره ای عظیم داشتم که داستان چیست؟ چرا ما را در اینجا جمع کرده اند؟ با ما چه خواهند کرد؟ مدتی در روی کف حیات نشستیم. هوا به شدت سرد بود و سرمای زمین سرد واقعا غیر قابل تحمل بود. به زودی متوجه شدم که فرد نشسته روی زمین در جلو من یک دوست و در واقع یک هم پرونده من است. بسیار خوشحال شدم. با چند سرفه و چند کلمه حرف او را متوجه خودم کردم. با همه دشواری ها، چند کلمه ای صحبت کردیم که در آن شرایط و لحظات بسی غنیمت بود.
شاید دو ساعتی بر همین منوال گذشت. آنگاه ما را حرکت داده و سوار اتومبیل کردند. به محض ورود به داخل اتومبیل چشم بندها برداشته شد. دو نفر از دوستان هم ولایتی و هم پرونده را دیدم. خیلی موجب خوشحالی شد. تا آن روز حتی از دستگیری آنان خبر نداشتم. کلی گپ زدیم و به اصطلاح تبادل اطلاعات شد. اما همه نگران بودند که ما را به کجا می برند. ظاهرا همه یقین داشتند که خطری در میان نیست. گپ و شوخی در مسافران فراوان بود. بیرون ماشین به کلی دیده نمی شد. شیشه ها تار و تاریک بود. یک زندانی پشت سر کابین جلو نشسته بود و صورتش را به پرده حایل بین داخل و صندلی جلو چسبانده بود و مدتی تلاش کرد تا بفهمد ماشین به کدام طرف می رود. او از طریق روزن باریکی که به طرف کابین راننده بود تا حدودی بیرون را می دید. پس از چندی اعلام کرد که ماشین به طرف شمال می رود. حرکت سربالایی نیز این را تأیید می کرد. عموما نتیجه گرفتند که به طرف اوین می رویم. دوستی که پشت کابین بود و بیرون را رصد می کرد، شوخی اش گرفت، وقتی رسیدیم به میدان 24 اسفند (میدان انقلاب بعدی) با صدایی چون کمک راننده های اتوبوس های مسافربری، اعلام کرد: میدان 24 اسفند، نبود؟ جا نمانید!
در هرحال اتومبیل ما وارد محوطه ای شد و ما پیاده شدیم. مطمئن شدیم اینجا اوین است. دیدیم تعداد ما زیاد است. شاید صد نفری بودیم. ما را در اتاق های مختلف بین زندانیان ساکن تقسیم کردند. من خیلی خوشحال بودم که از انفرادی کمیته نجات یافته و اکنون در اوین هستم. حدود بیست و چهار ساعت در اوین بودیم. روز بعد دوباره به همان ترتیب ما را به کمیته برگرداندند. از خاطرات آن شب و روز می گذرم.
در اوین هم برای ما و هم برای ساکنان اوین این پرسش مطرح بود که دلیل این انتقال چیست؟ دوستان میزبان وقتی متوجه شدند که ما مهمانان زیر بازجویی کمیته هستیم (از تازه بازداشتی ها تا قدیمی ترها)، دنبال یافتن پاسخ چرایی این انتقال بودند. اینان خیلی زود متوجه شدند که دلیل این بوده که قرار است نمایندگان صلیب سرخ جهانی از اوین بازدید کنند و برای این که عده ای زندانیان مسئله دار در اوین نباشند آنها را به جایی دیگر منتقل کرده اند. البته مسئله کاستن از شلوغی نیز مهم بود و دلیلی بر این نقل و انتقال. این را هم بگویم زندانیانی که من در آنجا دیدم عموما زندانیان قدیمی (غالبا مجاهد و فدایی) و چند ساله و محکوم بودند و آنها از اخبار بیرون هم کم و بیش خبر داشتند و از جمله از آمدن نمایندگان صیلب سرخ جهانی به ایرن و بازدید از اوین با اطلاع بودند. از میان زندانیان شناخته شده در اوین زینل حقانی بود که اکنون به یاد می آورم.
چنان که در اخبار آمده این بار نیز دقیقا همین داستان تکرار شده است. شماری از زندانیان را جابجا کرده و شماری را اساسا در معرض دیدار قرار ندادند و بند مالی ها را (که غالبا با کمک مالی خود زندانیان وضعیت بهتر و مناست تری داشته و دارد) در معرض بازدید مهمانان خارجی قرار داده اند. اما چنین ترفندهایی اگر در زمان پهلوی در پنجاه سال قبل مفید بود (ولو موقت) در شرایط کنونی جهان (در عصر شبکه های قدرتمند اجتماعی) حتی برای لحظه ای نیز افاقه نخواهد کرد. تنها راه بازگشت به قانون و عدالت و شفافیت است.
گفتگویی که گویی دو طرف حرف هم را نمی شنوند!
داستان تحمیل حجاب اجباری در جمهوری اسلامی دیرینه سال است و به ماه های اول عمر جمهوری اسلامی باز می گردد. نخستین کسی که این