اشاره: متن زیر به قلم آقای علیرضا رجایی است که در روزنامه شرق منتشر شده و در سایت ملی – مذهبی بازنشر شده و اکنون در اینجا مجددا بازنشر می شود.nnدر روزگاری که از در و دیوار جهان، بحران و آشوب فرو میریزد، به دشواری میتوان تشخیص داد که کدامیک، مهمترین آنها است. نمیتوان تردید کرد که در حال حاضر، بحرانخیزترین بخش جهان، خاورمیانه و شمال آفریقا و تعارضهای عمیقی است که یک سر آن، روایتهای تروریستی از هر نوع در اسلام است. میلیونها آواره و هزاران قربانی و ویرانگریهای بی سابقه، دامنه این بحران را به مرزهایی بسیار فراتر از جهان اسلام نیز کشانده است. با وجود زمختی دردناک این بحران اما قابل حدس است که با گونهای ائتلاف جهانی، سرانجام این صحنه از تاریخ نیز با مصائب بسیار ورق خواهد خورد.nاما آنجا که دربارهی زمانه سخن میگوییم، چه بسا لایهای دیگر از بحران نیز قابل بحث باشد. لایهای از بحران که همهی مصائب بزرگ، از فاشیسم و هرگونه توتالیتاریانیسم گرفته تا جنگهای خونین و سرکوبها و کشتارهای وحشیانهای که جملگی به خود صورتی از حقیقت میدهند، در آن یا در ذیل آن جای میگیرند. این که عنصر اصلی برای درک این زمانه که با عنوان تجدد آن را میشناسیم، چیست، البته قابل بحث است. برای نمونه، نقد مارکسیستی تأکید دارد که «سرمایه»، مهمترین عامل تعیین کنندهی تاریخ مدرن است و از این رو هر نوع «هستی شناسی» ناگزیر باید معطوف به درک «هستیشناسی سرمایه» باشد. بدین منظور برخی فیلسوفان مارکسیست به «نقد فلسفه از منظر اقتصاد سیاسی» توجه کردهاند که منظور دقیقتر آنها «نقد هستیشناسی عام از منظر هستیشناسیِ سرمایه» است. چه به نقد مارکسیستی باور داشته باشیم یا نداشته باشیم، این واقعیت غیر قابل انکاری است که بدون درک گسترهی سرمایه و ابعاد آن، بحرانها و راه حلهای آن و به طور کلی همه آن چیزهایی که از سرمایه یا ضدیت با آن نشأت میگیرد، از سیاست، دولت، فرهنگ و اقتصاد گرفته تا جنگها و شورشها و انقلابها، نمیتوان تصویری از زمانه و بحرانهای آن ترسیم کرد. شاید که گفته شود «سرمایه» مهمترین مسأله روزگار ماست، آنقدر کلی باشد که هیچ چیز بر درک ما نیفزاید، اما وقتی که دریابیم با ظهور سرمایه در تاریخ مدرن و تحولات مداوم و همیشگی آن، جهان واردِ عصری از انقلابهای بیامانِ پنهان و آشکار شده و ثبات و سکون از عالم رخت بر بسته است، بر این واقعیت ولو به طور اجمال و گذرا صحه خواهیم گذاشت.nاگر منظور از پاسخگویی به این مسألهی اساسی زمانه، ارائه نوعی استراتژی سیاسی یا خلق یک آلترناتیوِ خلقالساعه باشد، یقیناً نه شریعتی و نه هیچ کس دیگر چنین راه حلی را در اختیار ندارد. بیان درستتر احتمالاً این است که شریعتی، حاصل یا عکسالعمل این بحران است. عنصر تاریخی، در شریعتی مانند هر متفکر دیگری نفوذ و به همان نسبت، وی روح اساسی دوران خود را به روشنی بیان کرده است. به وضوح مسألهی مرکزی در شریعتی جهان مذهب است. روایت او از جهان مذهب نیز بیش از هر چیز به رهاییبخشی هم از ارتجاع مذهبی و هم از تجددی توجه دارد که سرمایه با تمام مناسبات مادی، معنوی و ایدئولوژیکاش در کانون آن قرار میگیرد. اینکه چرا مذهب برای شریعتی صرف نظر از تعلقات تشخیصش تا بدین حد مهم است، دو دلیل واضح دارد. یکی آن که جهان ایرانی او بدون مذهب اصولاً قابل تعریف نیست و دوم آنکه بحران جهان تجدد را همانند اقبال بحران تفسیر معنوی از هستی میداند.nهجومِ شریعتی به ساختمان قدیم جهان مذهب اما عملی پرمخاطره بود و به همین خاطر از هر جهت مورد هجوم قرار گرفت. اما آنچه تاریخ پس از شریعتی بازگو میکند، گویای آن است که اهتمام شریعتی در ویران کردنِ آن ساختمان قدیم، تا چه میزان درست و مطابق با ضرورت زمانه و روزگاری بوده است که امتداد آن تا به امروز نیز ادامه دارد. کار بزرگ شریعتی وارد ساختن تاریخ به دستگاه فکر دینی بود و به تیزاب همان نقد تاریخی بود که بسیاری از مسلمات و مشهورات پیشین را در هم شکست و زمینه و امکانی برای واکاوی و طرحی از یک چشمانداز از جهانی دیگر را فراهم آورد. بر اساس همان بینش تاریخی، وی به درستی استعدادهای بروز گونهای از فاشیسم و ظهور دوران ترور و سرکوب را نیز در ساختمان قدیم جهان مذهب تشخیص داد و در کوششی پایان ناپذیر، آلترناتیوی را ترسیم کرد که آجرها و عناصر جهان قدیم، در ساختمانی از اساس دگرگون به کار گرفته شد.nهنگامی که شریعتی در «خودسازی انقلابی» اشاره میکند که علی «حاکمی بود که بر پهنههای بزرگی در آفریقا حکم میراند اما زندانی سیاسی نداشت؛ حتی یک زندانی سیاسی و قتل سیاسی» سزاوار است که خواننده امروزین از طرح زندانی سیاسی یا قتل سیاسی در مناسبات سیاسی برخاسته از دین، آن هم در دوره و زمانهای که انواع استیلایِ مذهبی به معنای امروزین آن وجود نداشت، تعجب کند. اما کند و کاوی گذرا در آثار شریعتی به روشنی نشان میدهد که این هشدارها از یک تحلیل سیاسیتر بر میخیزد و به درستی مضمون استیلاجوییِ مذهبی را بر ملا میکند.nدر یک جمعبندی گذرا میتوان چنین گفت که توجه شریعتی به ابزار نقد تاریخی، جهان مذهب او را از مجموعه ای از احکام انتزاعی و آمرانه از بالا، به گونهای از روح یک زندگی جاری و درگیر مقتضیات مادی تبدیل کرد تا آنجا که در «جهتگیری طبقاتی در اسلام» حتی پرابهام ترین مبانی یعنی «معاد» را به زندگی مادی وابسته میکند. در سطحی دیگر، وی با نقد طبقاتی نهاد مذهب و تأثیرات آن بر فکر دینی، زمینهها و مبانی استیلاطلبی را در فکر دینی کشف میکند: «در دوران فئودالی، شیخ وابسته قدرت خان بود و در عصر بورژوازی و بازار، پیوستهی ثروت حاجی؛ بگذریم از آنها که به تنهایی حاج شیخاند! چگونه میتوان توقع داشت که این همبستگی نزدیک و دو سویهی طبقاتی در فقه اثر نگذارد، در حالیکه میبینیم حتی در اخلاق، روحیه، حیثیت اجتماعی و رفتار طبقاتی فقیه اثری عمیق و همهجانبه گذاشته است. جامه آرایشی بلند و مجلل و اشرافی، حرکت آرام پراُبهت و موقر شاهانه با خیلی از مریدان و همراهان مؤدب و خودباخته و توسریخورده در «خدمت» و در «رکاب» و در «محضر» و «در پیِ آقا» که گویی برای حاشیهنشینی و رکابداری و ایجاد کبکبه و دبدبه و طمطراق و انجامِ تشریفاتِ «کور شو-دور شو» آموزش خاص دیدهاند.»nمسیر شریعتی کشف بنبستها و بحرانهای تاریخیای بود که در زمان و جهان ما رسوخ کرده است و این خود بدون ایجاد گونهای از بحران امکانپذیر نبود. تلاطمی که شریعتی در جهان ما ایجاد کرد، همچنان مشغول به کار است و در صحنه پیکار واقعی تاریخی، جنبههای خونینی نیز پیدا کرده است. اگر روح دوران جدید بر حذر از مضمونِ دائمیِ انقلاب نیست، شریعتی نیز نمیتوانست بدون ورود به این تلاطم عظیم، طرحی از جهان آینده، هرچند نه به تمامی ترسیم کند. وی با نقد جهان مذهب، یکسره به نقد جهان پرداخت و چنان تصویر رادیکالی از چشمانداز آینده داد که ضمن نقد بنیانیِ سرمایه، تلاش برای تقرّب به گونهای جهانِ معنوی که خود بدان باور داشت، در آن اجتناب ناپذیر است. این جهان معنوی فراتر از هرگونه الهیات و سنتهای مرسوم و مسدودکننده است.nمنبع: شرقnn