جستارهایی در تاریخ هفتاد سال نخست اسلام-قسمت سوم
تحریر محل نزاع
در نظر داشتم که در این قسمت به موضوع مهم «نبوت» و «حکومت» نبی اسلام بپردازم اما کامنت دوستی در پای مقاله پیشین (جستار دوم) بر آنم داشت تا در این جستار به موضوع مهم دیگری بپردازم که از نظر ترتب منطقی بر موضوعات بعدی مقدم است و آن پرسش از امکان اعتماد به منابع کنونی تاریخ اسلام است.[1] این دوست پس از اشارتی به برخی ایرادهای اقوال تاریخی در دوران معاصر نوشته است: «چگونه می توان به اسناد و تواریخ شفاهی برآمده از هزار جور رخداد عجیب و غریب اعتماد کرد»؟ به بیان دیگر آیا منابعی که ما اکنون به عنوان تاریخ اسلام می شناسیم، معتبر اند و می توان بدانها اعتماد و استناد کرد؟
برای ایضاح پرسش می توان گفت مشکل اصلی در این است که منابع اصلی موجود اسلامی در تمام رشته ها و موضوعات (حدیث، فقه، تفسیر، کلام، سیره، تاریخ و . . .) عمدتا از قرن دوم آغاز شده و تا قرن هفتم ادامه یافته است. این دوران (به ویژه قرن دوم تا پنجم) را دوران تدوین گفته اند. این سخن بدان معناست که سیره ها (که خود بخشی از تواریخ اسلامی اند) بیش از صد سال پس از درگذشت حضرت محمد و حوادث دیگر نیز کم و بیش با همین فاصله زمانی و یا کمتر نوشته شده اند. اگر سیره ابن اسحاق نخستین سیره مکتوب باشد، این سیره در نیمه نخست قرن دوم تألیف شده است (ابن اسحاق در سال 85 زاده شده و مرگ او را عموما 151 گفته اند). واقدی و ابن هشام در نیمه دوم قرن دوم می زیسته اند. اما تواریخ نخستین در نیمه دوم همین قرن پدید آمده و تاریخ نگاری نیز عمدتا با نگارش نسب شناسی (انسابالعرب) آغاز شده است. ظاهرا نخستین نسب نگار نیز ابن هشام کلبی است که در سال 204 هجری درگذشته است. این نسب شناسی در قرن سوم با «انساب الاشراف» بلاذری به کمال می رسد. با این همه، اگر تک نگاری های ابی مخنف مشهور (درگذشته 157 هجری) معتبر و قابل استناد باشند، باید اذعان کرد که در عصر سیره نویسی، تاریخ نگاری (واقعه نگاری رخدادها) نیز در جریان بوده است.[2] بدین ترتیب می توان گفت تألیفات نخستین مسلمانان از نیمه نخست قرن دوم آغاز شده و در قرن سوم تا پنجم به شکوفایی رسیده است.
بدین ترتیب روشن است که یک گسست حدود صد ساله بین حوادث صدر اسلام با دوران نگارش و تدوین وقایع و یا احوالات پیامبر و خلفای راشده وجود دارد. گفتن ندارد که در این فاصله زمانی، رخدادها در هر زمینه ای، غالبا به طور سینه به سینه و شفاهی نقل و روایت می شده است. به ویژه عربان نیز (مانند ایرانیان عصر ساسانی) بیشتر به شفاهیات علاقه داشتند و نه مکتوبات و ثبت وقایع. با توجه به این که، نقلیات شفاهی و آن هم در فاصله یک قرن به صورت گریزناپذیری کم و بیش هم آمیخته با اشتباهات اند و هم آمیخته با اغراض فردی و اهداف فرقه ای و عمدی، چندان نمی توانند مورد اعتماد باشند؛ و بدین ترتیب، حتی اگر بتوان به وثاقت و امانت داری گردآورندگان احادیث و اخبار و اقوال در سده دوم کاملا اعتماد کرد، باز منابع شفاهی آنان نمی توانند از جهات مختلف (از جمله تناقضات فراوان در منابع مختلف و حتی در منبعی واحد) چندان قابل اعتماد و موثق باشند.[3]
با این شرح مختصر اهمیت پرسش از میزان اعتبار منابع تاریخی اسلام (به طور اعم) بیشتر و برجسته تر می شود. با این وجود چه باید کرد؟ آیا از این واقعیت می توان نتیجه گرفت که پس تمام منابع اسلامی به کلی بی اعتبارند و مثلا باید آنها را به دریا ریخت و یا آتش زد؟
پاسخ اجمالی به پرسش این جستار
پاسخ من همان است که تا کنون عموم پژوهشگران مسلمان و غیر مسلمان اسلام در شاخه های مختلف علمی ارائه داده و می دهند و آن این است که: منابع موجود اسلامی هرچند دارای اشکالات و ایرادهای فراوان اند و، به دلایل کاملا روشن و قابل فهم و درک، به انواع تحریف ها و افسانه ها و افزونی های ناراست و کاستی های عمدی و غیر عمدی آغشته اند؛ اما، به دلایل عقلی و نقلی قابل قبول، در مجموع قابل دفاع و قابل استنادند. در واقع می توان به طور نسبی به داده های اصلی یعنی واقعیت های کلان عیان شده در این منابع (مانند وجود تاریخی محمد و خطوط کلی زندگی نامة او، دین اسلام با اصول و مبادی آن، واقعیت تاریخی قرآن، تحولات زمان خلفای راشدین و . . .) اعتماد کرد و در جزئیات صد البته خیر. از این رو به طور منطقی و گریزناپدیری این منابع همچنان در سطح کلان اگر نگوییم تنها اما می توان گفت مهم ترین سند قابل قبول برای درک و شناخت زندگی و شخصیت مؤسس دین اسلام و رخدادهای قرون نخست هجری است. میزان وثاقت نسبی این منابع نیز، مانند دیگر منابع تاریخ عمومی جهان، است. این پاسخی است که تا این لحظه عموم محققان مسلمان و غیر مسلمان و شرقی و غربی به پرسش از وثاقت و اعتبار و میزان اعتبار منابع اسلامی و از جمله تواریخ اسلامی داده اند و من نیز بر همین نظرم.
بیان چند نکته در مقام ایضاح مدعا
هرچند مسائل مربوط به تاریخ اسلام و منابع اسلامی بیش از آن است که در این مقال کوتاه فیصله پیدا کند ولی در حدی که صورت مسئله و مدعای من وضوح بیشتری پیدا کند به بیان چند نکته بسنده می کنم:
نکته اول. تا آنجا که به بحث نظری محض مربوط می شود می توان گفت هیچ الزام منطقی بین مقدمة استدلال و نتیجه وجود ندارد. یعنی گسست زمانی گزارش های تاریخی منابع از صدر اسلام (یعنی حدود یک قرن یا دو قرن قبل با زمان کتابت گزارش ها و نیز استفاده از منابع نقلی و شفاهی این گزارش ها و روایات) لزوما به معنای نادرست بودن آن گزارش ها به طور کلی و یا جزئی نیست.
نکته دوم. اگر چنین الزامی منطقی باشد و مقبول، بدان معناست که این قاعده عام است و شامل تمام موارد مشابه نیز می شود. آیا قائلان به نظریه بی اعتباری منابع اسلامی به شمولیت و عمومیت این قاعده معتقد و ملتزم اند؟ اگر این قاعده را در تمام موارد مشابه صادق و حاکم بدانیم، ناگزیر باید مجموعة عظیم تواریخ موجود بشری را بی اعتبار و فاقد وثاقت و وجاهت بدانیم و باید با آنها همان کاری بکنیم که با تاریخ اسلام می کنیم. چرا که روشن است که تمام تواریخ عمومی و خصوصی بشر در حوزه ها و شاخه های متنوع تاریخ نگاری، اساسا بر داده های شفاهی و نیز با فاصله دور و نزدیک با زمان وقوع حادثه و سوژة تحقیق تدوین و تنظیم و مکتوب شده اند. زیرا به طور طبیعی و گریزناپذیری تاریخ هر قوم و ملت و حادثه ای را بعدها می نویسند و گرنه نامش تاریخ نمی تواند باشد.
منابع و مستندات و دستمایة اصلی تاریخ ها بیش از همه و در مرحله نخست، اخبار و روایات شفاهی و نقلی است که به وسیلة راویان مختلف و پراکنده حول رخدادی گفته و نقل می شود. گزارش های طولی این راویان و ناقلان به تدریج درازتر شده و سلسله ای را تشکیل می دهند. در تاریخ عمومی بشر بسیار اندکند تاریخ نگارانی که خود مستقیما تمام حادثه را دیده و گواه بلاواسطه آن بوده باشند. مثلا هردودت یونانی (که به پدر تاریخ ملقب شده است) چند درصد رخدادها را خود به چشم دیده و یا شاهدشان بوده است؟ در عین حال روشن است که حتی روایت بلاواسطه شخص مورخ نیز برای مورخان معاصر و یا بعدی به خودی خود سند موثق و معتبر شمرده نمی شود بلکه حداقل آن است که گزارش های مشکوک و مبهم باید با رویکرد انتقادی با شواهد و قراین معتبر دیگر تأیید و تقویت شوند. به همین دلیل است که حتی برای تاریخ نگاران کنونی نیز خاطرات فردی افراد، هرچند معتبر، به خودی خود معتبر شمرده نمی شود به ویژه اگر دارای معارض هم باشد. مثلا آیا خاطرات شخصی افرادی که در جنبش مشروطه (مثلا یحیی دولت آبادی، ناظم الاسلام، کسروی و تقی زاه) و یا نزدیک تر در انقلاب 57 شرکت داشته اند، به رغم اهمیت زیادی که برای تاریخ نگاران دارند، امروزه به خودی خود موثق و معتبرند و حاوی تمام ابعاد حادثه به شمار می آیند؟ پاسخ روشن است.
آنچه گفته شد، یک قاعده و اصل گریزناپذیر در تاریخ معاصر است اما در مورد منابع تاریخی هرچه بیشتر به عقب بر می گردیم، هم این گسست زمانی بیشتر می شود و هم استفاده از اخبار و اقوال شفاهی و نقل شده سینه به سینه افزون تر. به ویژه منابع و اقوال مربوط تاریخ باستان، تمدنها و دولت های شرقی و دیرسال چنین اند. از باب نمونه می توان پرسید تاریخ ایران باستان چگونه پدید آمده و کتابت شده است؟ می دانیم که امروز از عصر پیشاتاریخ فلات ایران (از ماقبل عیلامیان گرفته تا اورارتو و . . .) تا مادها و هخامنشیان و تا ساسانیان تقریبا هیچ متن مکتوبی که مربوط به زمان حادثه و یا موضوع خاص باشد در اختیار نداریم. هرچه هست گزارش های پراکنده و غالبا آمیخته با اساطیر و افسانه های کهن است که از سدة دوم و سوم هجری به بعد در منابع تاریخی اسلامی (مسعودی، بیرونی، ثعالبی، حمزه اصفهانی، طبری و . . .) راه یافته است. جهانیان و از جمله ایرانیان متأخر عمدتا از طریق همین گزارش های منابع عصر اسلامی است که با گذشته خود آشنا شده اند. حتی فردوسی نیز در خلق شاهنامه اش اگر نگوییم تماما می توان گفت غالبا به استناد روایات نقلی و سینه به سینه شایع در سده های نخستین پس از اسلام (اول تا چهارم) گزارش های حماسی عظیم و سترگ خود را پدید آورده و امروز به راستی مایه فخر تمام ایرانیان (به ویژه ایران پرستان بعضا اسلام ستیز) است. باز می دانیم که اصولا تدوین تاریخ ایران باستان با عرض و طول کنونی اش سابقه تقریبا دو قرنه دارد و آن هم غالبا به دست غربیان و ایران شناسان مدرن و با کشف شماری کتیبه و سنگ نگاره و مانند آنها خلق شده و اکنون در میان ما خوانده شده و مورد استناد قرار می گیرند.
حال قائلان به نظریة فقدان اعتبار منابع تاریخی اسلام به استناد به گسست زمانی با زمان رخدادها و نیز به دلیل استفاده از منابع شفاهی و سینه به سینه در بارة تاریخ ایران باستان (و نیز تاریخ ایران پس از اسلام) چه می گویند؟ واقعا بسیار مشتاقم بدانم دوستانی که این همه اصرار بر بی اعتباری کلی منابع تاریخی اسلامی دارند، در این باب چه نظری دارند. اگر یک ایرانی پیرو این نظریه باشد، به طور گریزناپذیری تقریبا کل تاریخ باستان ایران را بی اعتبار کرده است، چرا که مگر جز این است که تاریخ گذشته (به طور خاص عصر ساسانی) از طریق همین منابع (ابوحنیفه دینوری و ابن قتیبه و مسعودی و طبری و یعقوبی و بیرونی و حمزه) گزارش شده است؟ اگر این منابع بی اعتبار شوند، حتی بخش اصلی تحقیقات ایران شناسان نوین غربی و ایرانی (از کریستن سن و گریشمن و نیبرگ و مری بویس و دیاکونوف و هرتسفلد و فرای و والتر هینتس و هنینگ گرفته تا پورداود و پیرنیا و زرین کوب و یارشاطر و تورج دریایی) از روزگاران پیش از اسلام، فاقد اعتبار می شود و باید همه را از کتابخانه ها جمع کرد و اصولا در این صورت باید تمام مراکز ایران شناسی در جهان تعطیل شوند.
نکته سوم. حامیان بی اعتباری منابع تاریخی عصر اسلامی، البته به استدلال دیگری نیز متوسل می شوند و آن این که باید دعاوی مربوط به آغاز اسلام (به تعبیر رایج: صدر اسلام) از مستندات قابل قبول مانند سکه شناسی و کتیبه ها و سنگ نبشته ها و به طور کلی باستان شناسی معتبر تأیید شود و گرنه فاقد اعتبار است. در این باب نیز چند نکته قابل توجه و تأمل است:
الف. آیا این دعوی در بارة تاریخ اسلام آغازین اعتبار دارد و یا در مورد دیگر تواریخ از جمله تاریخ ایران پس از اسلام تا کنون هم معتبر و معیار است؟ اگر فقط در بارة آغاز اسلام صادق است و دیگران مستثنا، چرا و به چه دلیل؟ و اگر قاعده ای عام است، با شرحی که در بند دوم خواهد آمد، فکر نمی کنم ناکارآمدی و اثبات بطلان آن کاری دشوار باشد.
ب. درست است که در دو قرن اخیر عمدتا با ابتکار و تلاش های مستمر غربیان، باستان شناسی در اشکال متنوع آن و زبان شناسی و برخی ابزارهای نقد تاریخی مدرن به کار شناخت تاریخ و فرهنگ و تحولات متنوع ایران کهن و آشنایی با برخی از وجوه تغییرات قوم شناسی و جمعیت شناسی و به طور کلی تمدن و فرهنگ مردمان زیسته در فلات ایران آمده و توانسته برخی اشتباهات روایات نقلی منابع مکتوب عصر اسلامی را تصحیح و تکمیل کند، اما با این همه، هنوز این ابزارهای جدید و صد البته مهم و تحول آفرین، حداقل در آغاز راه است و تا این لحظه تاریخ ایران کهن بدون استناد به منابع نقلی و سنتی عصر اسلامی، ساختار و سیمای روایی و منظم و منسجم ندارد و حتی بخشی از مضامین و محتوای خود را از دست خواهد داد. مثلا نام ها و ترتیب و ترتب شاهان مادی و پارسی و سلوکی و پارتی و ساسانی و فعالیت ها و جنگهای آنان (از باب نمونه فتح بابل به وسیلة کوروش و فتوحات داریوش و حمله به یونان به وسیله خشایارشا و بعدها تحولات و جنگهای پارتها و رومیان و پس از آن حمله اسکندر و بعدتر جنگهای ایران و بیزانس) چگونه از طریق اطلاعات باستان شناسی و سکه شناسی و کتیبه های حداقل موجود قابل اثبات و تنظیم است؟ مثلا اگر تواریخ هردوت و دیگر گزارشگران یونانی معاصر هخامشیان (از جمله گزنفون و کتسیاس) را، به رغم همة جعلیات و سخنان ناراستی که در آنها هست، از منابع عصر هخامنشی حذف کنیم، حداقل به تقریب بنیاد تاریخ عصر اول هخامنشی ویران خواهد شد. روشن است که تمام این گزارش ها به استناد روایات شفاهی غالبا با فاصله های زمانی و مکانی دور است.
ج. از کلی گویی بگذریم و بیاییم روی شخصیت پیامبر اسلام. اگر استدلال این باشد که چون سیره های مربوط به زندگی یک قرن بعد نوشته شده و یا چون در این باره اسناد باستان شناسی و کتیبه و سکه به دست نیامده پس: چنین فردی وجود خارجی نداشته، چنین استنتاجی به کلی بی بنیاد است و نامعقول. دلایل آن نیز گفته شد. اکنون می افزایم: اولا-بر اساس قاعدة عقلی عدم وجود چیزی در هر حال دلیل بر عدم وقوع آن در گذشته نیست. ثانیا-مگر واقعیت تاریخی دیگر شخصیت های ریز و درشت تاریخی، از چه طریقی و با استناد به چه نوع مستنداتی اثبات شده و می شود؟ مثلا وجود عینی و واقعی شخصیتی چون زرتشت چگونه ثابت شده است؟ با این که به جد دربارة وجود تاریخی فردی به عنوان «زَرَتوشتَرا اسپیتامه»، حداقل به شکل و شمایلی که در ادوار متأخر از او ارائه می شود، محل تردید تاریخ نگاران است اما در مجموع نظر غالب این است که چنین شخصیتی (که زمانه او را بین هفت هزار سال پیش از میلاد تا سدة ششم قرن نخست پیش از میلاد حدس می زنند) وجود داشته است. امروز در منابع تقریبا زندگی نامة کاملی از زرتشت وجود دارد. روشن است که هیچ سند معتبری در حد سکه و کتیبه و سنگ نگاره و حتی متن مکتوبی از او و زمانه او در دست نیست. از میان مجموعة اوستا فقط یک رساله کم حجم به نام «گاهان» (=گاتاها) به نام اوست که باز هیچ دلیل مقنعی مبنی بر صحت این انتساب به زرتشت وجود ندارد. این در حالی است که اگر نام و شخصت زرتشت و دین منسوب به او و مجموعة عظیم اوستا از تاریخ ایران حذف شوند، تاریخ ایران باستان چنان آشفته و مغشوش می شود که همه چیز فرو می ریزد. از زرتشت به این سو، دیگر پیامبران نامدار تاریخی نیز همین گونه اند. موسی و عیسی نیز کم و بیش همین وضعیت را دارند و برخی محققان در واقعیت تاریخی آنان نیز تردید کرده اند اما در عین حال عموم مردم و اکثریت قریب به اتفاق مورخان به ویژه نگارندگان تاریخ ادیان وجود تاریخی این پیامبران را مفروض و حداقل معقول گرفته اند.
در این میان از قضا در مورد واقعیت تاریخی محمدبن عبدالله به عنوان بانی و مؤسس دین اسلام در حجاز به دلیل نزدیک تر بودن به زمان ما و وجود اطلاعات دقیق تر از او، تا کنون حتی تردیدی وجود نداشته تا چه رسد به رد و انکار آن. وجود تاریخی محمد و دین او به همان دلایلی اثبات می شود که پیامبران دیگر و رجال و مردان تاریخی و تاریخ ساز دیگر یعنی: «تواتر تاریخی». اگر این قاعده را نفی کنیم نه تنها راهی به گذشته های دور و حتی نزدیک نداریم بلکه ریشه های گذشته خود را بریده و به کلی بی بنیاد و بی تاریخ می شویم و در واقع در این حال مفهومی و دانشی به نام تاریخ را نیز تهی از معنا کرده ایم. چرا که روشن است روش های نوین مستندسازی تاریخ و تاریخ نگاری، به رغم اهمیت زیادی که دارد و حتما باید ادامه پیدا کند، تا کنون نه تنها جای تواریخ سنتی را نگرفته بلکه اساسا همین داده های تازه باستان شناسی تا این لحظه در چهارچوب همان روایات مشهور و مقبول، که می توان از آنها ذیل عنوان «تواتر تاریخی» یاد کرد، قابل فهم و تفسیرند؛ حال در تحقیقات باستان شناسانة جدید در نهایت یا همان گزارش های کهن تأیید می شوند و یا تصحیح و یا به کلی مردود و بی اعتبار. مهم روش و استحکام مستندات است نه نتیجه. حتی کسی چون آقای اولیگ، که وجود محمد و دین اسلام منسوب به او در سده نخست هجری در حجاز را به کلی انکار می کند، تمام تئوری البته بی بنیاد و سست خود را به استناد برخی حدسیات از قضا غالبا ناموجه و غرائب و عجائب، در چهارچوب همان تواریخ سنتی و اطلاعات مکتوب و معمول تواترهای تاریخی عربستان و بین النهرین و ایران عصر ساسانی و پس از آن بازخوانی و بازسازی کرده است نه به استناد داده های مستقیم باستان شناسی. زیرا اساسا راهی جز این وجود ندارد.[4]
د-با این همه، این گونه نیست که بین زمان پیامبر اسلام و نقطة آغازین دین اسلام و زمان تدوین منابع روایی و تاریخی اسلام از سدة دوم به بعد گسست تاریخی کامل برقرار باشد. چرا که:
اولا-تاریخ نگاران و راویان حدیث از نیمه های سدة دوم به بعد، که تدوین آغاز شد، گرچه مستندات و منابع اطلاعاتی آنها عمدتا همان نقلیات سینه به سینه بود، اما آنان به درستی توجه داشتند که این نقلیات به دلایل مختلف با جعل و تحریف (به زیاده و کم) و به عمد و یا سهو آمیخته است، از این رو مورخان بصیر و مسئول و یا محدثان آگاه در حدی که ممکن بود و تا حدی که آنان در آن زمان و با معیارهایی که در اختیار داشتند و از قضا غالبا ابداعی بودند و می توانستند بفهمند، به نقد و پالایش احادیث و اخبار، که در دوران تدوین منبع اصلی و کانونی معارفی چون تاریخ و فقه و اجتهاد بودند، اهتمام کردند و کوشیدند با استفاده از قواعدی چون «تعادل و تراجیح» به نوعی دست به پالایش بزنند. از همان زمان سوء ظن آشکاری بین مجتهدان و عالمان علم الحدیث و مورخان نسبت به نقلیات بازمانده از قرون نخست وجود داشت. تا آنجا که شهرت دارد که امام ابوحنیفه (درگذشته 148 هجری) در نیمة نخست قرن دوم هجری فقط چهارده حدیث منقول از پیامبر را معتبر می دانست و قبول داشت. محدثانی چون بخاری و مسلم در صحاح و بعدها کلینی شیعی در مجموعة حدیثی «اصول کافی» احادیث زمان خود را غربال کرده و آنچه را با معیارهای خود صحیح و معتبر تشخیص دادند گردآوردند. گفتن ندارد این بدان معنا نیست که کارشان کاملا کامیاب و محصول تلاش شان بی عیب بوده بلکه مراد این است بگویم که این کاتبان و تدوین کنندگان به اشکالات و کاستی های نقلیات سینه به سینه توجه داشته و در حد خود تلاش وافر کرده اند تا فاصله زمانی نقلیات عصر آغازین با زمان خود را به گونه ای ممکن پر کنند و از اشتباهات احتمالی و یا تحریفات و جعلیات بکاهند. در این زمینه علومی چون علم رجال و علم درایه و علم تفسیر و علم اصول فقه پدید آمد که جملگی آنها تدابیری ممکن و معقول برای فهم روشمند و نقد علمی و عقلی میراث نقلی پیشنیان و عصر آغازین بود.
در عین حال محدثان و تاریخ نگاران گاه برای این که نشان دهند فقط راوی روایات کهن هستند و وثاقت تمام منقولات خود را تضمین نمی کنند، هم سلسله راویان را ذکر کرده اند تا خوانندگان و محققان هم سلسله اسناد را بشناسند و هم امکان نقد و وارسی پیدا کنند. در این میان گاه برخی تاریخ نگاران (از جمله طبری) تصریح کرده اند که آنچه در منابع مکتوب و شفاهی زمان خود یافته و دیده اند را جمع و کتابت کرده اند و نه بیشتر. به همین دلیل است که در غالب این منابع (به ویژه طبری) در موارد زیادی اخبار و گزارش های متفاوت و گاه متضادی نقل شده است و متأسفانه وجود همین اخبار متفاوت و متضاد دستاویز برخی مغرضان و یا جاهلان دین باور و یا دین ستیز قرار گرفته و هر کدام به سود خود به فلان روایت طبری و مانند آن ارجاع می دهد و انبوه روایات معارض را نادیده می گیرد. می توان گفت حداقل بخشی از تناقضات موجود در منابع تاریخی و روایی و سیره ها برآمده از جهل تاریخ نگاران و حتی برآمده از سهل انگاری آنان نیست، بلکه به دلیل این بوده که آنان فقط خود را موظف به نقل و انتقال اقوال کهن می دانستند و حداکثر این است که گاه اقوالی را نقل می کردند که با عنایت به احوال راویان و معیارهای شان معتبر و موثق شمرده می شدند.
ثانیا-منابع اطلاعاتی متون روایی و تاریخی سده های دوم و سوم صرفا نقلیات شفاهی و سینه به سینه نبوده بلکه از مکتوبات نیز استفاده شده است. هرچند در سدة نخست هجری، به دلایلی که بر اهل فن روشن است، هنوز خط و کتابت در میان اعراب چندان باب نبود و مانند اقوام دیگر معاصر (به ویژه ایرانیان ساسانی) نقل باب و سنت بود و معتبر شمرده می شد و همه چیز از طریق حافظه و نقل سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر انتقال می یافت، اما در عین حال کتابت هم تا حدی معمول بود. از این رو در عصر پیش از اسلام از معلقات و بعد از نامه های پیامبر و بعدها از نامه های خلفای راشدین و بسیاری از بزرگان و رجال سیاسی به همدیگر و یا به پیروان شان یاد شده و نیز از برخی تألیفات به وسیلة برخی افراد (مانند عروه بن زبیر و سلیم بن قیس در تاریخ در اواخر سدة اول) سخن در میان است. به گواهی شواهد و قراین قابل توجهی کاتبان سده های دوم و سوم به برخی از این مکتوبات پیشین دسترسی داشته و از آنها مستقیما استفاده کرده اند. گرچه غالبا بدان تصریح نکرده اند. همان گونه که کاتبان و مؤلفان سده های سوم و چهارم و پنجم نیز از تألیفات پیشینیان و حتی معاصران سود برده اما بدان تصریح نکرده اند. قابل توجه این که اکنون برخی از هر دو منبع استفاده کننده و استفاده شده در اختیار است و می توان مشاهده کرد که نه تنها فلان منبع از فلان منبع قبلی استفاده کلی و نقل به معنا کرده بلکه حتی کلمات و جملات و گاه در حد صفحات زیادی از منبع مورد استفاده عینا نقل شده است (از باب نمونه طبری درگذشته به سال 310 هجری گزارش جنگ صفین را عمدتا از وقعة صفین نصربن مزاحم درگذشته به سال 212 هجری برگرفته است). البته می دانیم که سنت حسنه ذکر منبع در کتاب نویسی و مقاله نویسی در میان ما کاملا جدید است و تقریبا به یک قرن اخیر و آن هم تحت تأثیر سنت غربیان باز می گردد. نویسندگان قدیم این کار را سرقت ادبی (انتحال) تلقی نمی کردند.
از جملة مکتوبات سدة نخست کتابت قرآن است که البته داستان دراز دامنی است و اکنون نمی توان بدان پرداخت و در جستاری دیگر بدان خواهم پرداخت. فقط اجمالا می گویم حتی باستان شناسی قرآن، که این همه مورد تأیید و تأکید برخی اسلام شناسان مدرن است، نیز اذعان دارد که حداقل پاره هایی از قرآن بازمانده از نیمه های قرن نخست هجری اکنون در دست است. از جمله بر وفق تحقیق یکی از محققان در میان دوازده هزار قطعه پراکنده از قرآن معروف به پاره های قرآنی صنعا[5] مربوط به نیمه های قرن اول هجری 114 سورة کنونی قران یعنی قرآن کامل وجود دارد.[6] از این رو سند قرآن کنونی با فاصله حدود بیست سال از زمان تدوین آن در زمان عثمان اکنون در اخیتار است. یا انتشار بخش هایی از قرآن به وسیله دانشگاه توبینگن آلمان (که به قرآن توبینگن شهرت یافته) و یا قرآن دانشگاه بیرمنگام در انگلیس (مشهور به قرآن بیرمنگام) سابقه قرآن موجود را تا زمان پیامبر به عقب می برد.[7]
ج. چنان که اشاره شد امروز برخی برای توجیه دعوی بی اعتباری منابع مکتوب مسلمانان، به فقدان اسناد باستان شناختی مانند کتیبه ها و سنگ نبشته ها و سکه ها و امثال آنها، استناد می کنند. اما این دعوی و توجیه نیز چندان موجه نمی نماید. چرا که:
اولا-در گذشته علمی به نام باستان شاسی وجود نداشته و از این رو نمی توان انتظار داشت که مورخانی چون ابن کلبی و حمزه و ثعالبی و طبری و بیرونی در گزارشات خود (مثلا از ایام و انساب عرب و یا زندگی نامه محمد و یا حوادث دوران خلفای راشده) از اسناد باستان شناختی استفاده کنند. هنوز هم تاریخ نگاری های عمومی جهان و بیشتر در جوامع شرقی و اسلامی و ایرانی مستند به منابع نقلی و شفاهی و به اصطلاح تحقیق کتابخانه ای است.
ثانیا-هرچند از قرن نخست هجری اسناد باستان شناختی زیادی در دست نیست که بتواند در حد کفایت حوادث مهم آن دوران را توضیح دهد ولی از یک سو تا همین جا (البته در حد اطلاعات محدود من) اسناد باستان شناختی قابل توجهی به دست آمده است که مهم اند و از قضا همین اسناد در مجموع مؤید گزارش های مورخان مسلمان است و از سوی دیگر از این که تا کنون سندی به دست نیامده نمی توان نتیجه گرفت که پس از این نیز هیچ سندی (کتیبه و یا سکه ای) کشف نخواهد شد. وانگهی، اگر هم سندی برای اثبات فلان مدعا به دست نیامده باشد، حداقل اسنادی معتبر برای رد و نفی آن نیز در اختیار نیست. فرضا اگر هم هیچ سند باستان شناختی معتبر در اختیار نباشد که وجود تاریخی حضرت محمد به عنوان پیامبر و بنیادگذار اسلام را ثابت کند اما هیچ سندی نیز بر عدم وجود واقعی اش وجود ندارد. از این رو حداقل باید لاادری بود و در انتظار نشست تا اسناد معتبر در رد و یا اثبات مدعا به دست آید.
جمع بندی
سخن این است که اولا، از آشفتگی و تناقضات گسترده منابع تاریخی و به ویژه گسست یک قرنی تاریخ شفاهی اسلام نمی توان نتیجه گرفت که تمام این منابع بی اعتبارند و باید مطلقا از حیّز انتفاع بیفتند. ثانیا، در چهارچوب منابع موجود و با استفاده از روش نقد تاریخی (به ویژه روش های نقد تاریخی مدرن و از جمله باستان شناسی و زبان شناسی) می توان در حد اطمینان علمی (مانند دیگر شاخه های علوم انسانی) به انکشاف حقیقت دست یافت. کاری که در این دویست سال اخیر شماری از اسلام شناسان و شرق شناسان کرده و می کنند. در هرحال تاریخ اسلام مقوله ای دینی و تئولوژیک نیست بلکه مانند دیگر علوم انسانی از جمله تاریخ تابع قواعد خاص پژوهش علمی است که می توان و می باید در باره تمام اجزای آن چون و چرا کرد.
[1] . لازم به ذکر است که بخشی از این نوشته پیش از این به مناسبتی منتشر شده و اکنون با افزایش زیاد و تغییرات عمده در اینجا مورد استفاده قرار گرفته است. بیفزایم که مقاله پیشین عمدتا در محاجه با برخی ایران گرایان اسلام ستیز و نیز منکران وجود تاریخی پیامبر اسلام نوشته شده بود و به همین دلیل آنان مستقیما مورد خطاب قرار گرفته اند و در این مکتوب نیز ترجیح دادم همان بیان حفظ شود.
[2][2] . لوط بن یحیی بن سعیدبن مخنف ازدی مورخ کوفی در سده دوم هجری است و به سال 157 درگذشته است. نیای او مخنف از پیروان علی در عراق بوده و خود او نیز به شیعی بودن شهره است. به گفته ابن ندیم و ابوریحان بیرونی و دیگران او تألیفات زیادی در تاریح رخدادهای ریز و درشت قرن نخست اسلام و از جمله چند مقتل در باره قتل عثمان و حجربن عدی و علی دارد ولی مشهورترین آنها «مقتلالحسین» است که ظاهرا کهن ترین گزارش دقیق و با ذکر جزئیات از رخداد فاجعه قتل حسین بن علی در کربلاست. منابع اسلامی اعم از شیعی و سنی عمدتا به روایات ابومحنف و به ویژه در باب حادثه کربلا اعتماد کرده اند و در گزارش های خود بدان استناد کرده و ارجاع داده اند. در عین حال به لحاظ علم الحدیث و وثاقت عالمان شیعی غالبا او را توثیق کرده و سنیان عموما را ضعیف و غیر قابل اعتماد دانسته اند. از کهن ترین منابعی که گزارش های ابومخنف در باب کربلا را آورده است طبری است و پس از آن غالبا گزارش خود را از وی نقل کرده اند. بعدها گزارش ابومخنف ذیل همان «مقتلالحسین» به طور مستقل منتشر شده و اکنون در دست است، ولی در باره میزان وثاقت تمام آن جای مناقشه کم نیست.
[3] . البته مشکلات این گسست دوران اقوال شفاهی و کتبی در فاصله قرن اول و دوم، در همین دو مورد خلاصه نمی شود، اما از آنجا که این مبحث اکنون موضوع گفتار ما نیست، به همین اشارت بسنده کرده و از آن در می گذرم.
[4] . بنگرید به کارل هاینتس اولیگ، از بغداد به مرو، ترجمه ب. بی نیاز (داریوش)، چاپ دوم، 2013، انتشارات فروغ، کلن.
در جستاری دیگر در باب واقعیت تاریخی نبی اسلام سخن خواهم گفت.
[5] . در سال 1972 هنگام بازسازی و تعمیر مسجد کهن صنعا در یمن در دیوار غربی آن انبوهی از پاره های مکتوب قرآنی دیده شد. گویا این بنا در زمان پیامبر ساختمانی چهار طبقه بوده و بعدها تبدیل به مسجد شده و ساختمان کنونی آن حدود 1100 سال قدمت دارد. پس از آن این یافته ها به یک گروه محقق آلمانی سپرده شد تا در این مورد تحقیق کنند و به بازسازی آنها اهتمام ورزند. به زودی روشن شد که این پاره ها حدود 12000 برگه اند که ترکیبی از پاره های قرآنی و برخی متون مذهبی می باشند. این مکتوبات بر برگه های پوستی (پرگامنت) و کاغذی کتابت شده اند. در مرحله نخست از آنها میکروفیلم تهیه و در اختیار برخی نهادهای علمی مذهبی از جمله الازهر قرار گرفت. بعضی از این پاره های قرآنی به خط حجازی و برخی به خط کوفی است. مهم ترین بخش این یافته ها دولایه است. متن رویی با قرآن امروزی تقریبا یکی است ولی متن زیرین آن بسیار متفاوت است. آزمایش های رادیو کربن نشان می دهد که بخش زیرین این دست نوشته ها احتمالا حدود پانزده سال پس از درگذشت پیامبر اسلام نوشته شده است. نوشته زیرین که با قرآن امروزی تفاوت بزرگی دارد، شاید به این دلیل پاک شده که برای یکدست کردن متون قرآنی در عهد عثمان می بایستی از بین می رفتند. گزارش دیگر می گوید طبق برآورد بتمر کهن ترین کتابت پوست نوشته ها به سال 90 هجری باز می گردد اما بر اساس آزمایشات شیمیایی به میانه های سالهای 25 تا 58 هجری بر می گردد.
اطلاعات این قسمت و نیز مطالب گزارش شده در متن برگرفته از دو مقاله «نگاهی به پوست نوشته های قرآنی صنعا» به قلم سید محمدباقر تلغری زاده منتشر شده در سایت ملی-مذهبی (مورخ 30 فروردین 1391) و مقاله «راههای نوین پژوهش قرآن» ترجمه ب. بی نیاز منتشر شده در سایت گویانیوز (مورخ 22 مهرماه 1391) می باشد. باید افزود که مقاله بی نیاز برگرفته از ترجمه مقاله «کهن ترین برگه های قرآن کشف شده در صنعا و اهمیت آن برای تاریخ رسم الخط قرآن» به قلم دکتر گرد پوئین و مقاله «آغاز نگارش قرآن: آزمایشات [فیزیکی-شیمیایی] روی دست خط ها و عناصر هنری برگه های قرآن صنعا» به قلم هانس-کاسپرگراف فون بوتمر است. نیز در همانجا ترجمه کامل مقاله «قرآن به مثابه یک محصول دسته جمعی» به قلم کارل-هاینتس اولیگ» آمده است
[6] . طبق تحقیقات انجام شده هیچ یک از این پاره ها تمام سوره های قرآن را ندارند اما در مجموع 114 سوره در آن مجموعه وجود دارد. این سخن بوتمر یکی از محققان پروژة قرآنهای صنعا نیز مؤید این وثاقت است: «تا آنجا که این گروه\ نسخه [نسخه ای که قدمت آن به آغاز نیمه دوم قرن اول هجری می رسد] از گزند مصون مانده است با متن قرآن موجود کاملا منطبق است. هم سوره نخست (حمد) را در بر دارد و هم سورة آخر (الناس) را. بدین ترتیب این نسخه این فرض را که گفته می شود تدوین نهایی قرآن در پایان قرن دوم یا حتی قرن سوم هجری صورت گرفته است، باطل می سازد. تلغری زاده، همان جا.
[7] . خبر قرآن توبینگن در 18 آذر ماه 93 و خبر قرآن بیرمنگام در 31 تیرماه 94 در سایت بی بی سی (و البته در برخی رسانه های دیگر) منتشر شده است.