اشاره: این نوشته نقدی است به نوشته آقای کدیور با عنوان «تأملاتی در باره نواندیشی دینی در ایران معاصر» به قلم آقای یاسر میردامادی که در فیسبوک نویسنده منتشر شده است.n nمحسن کدیور، فقیه و روشنفکر دینی ایرانیِ مقیم امریکا اخیراً در سخنانی با عنوان «تأملاتی دربارهی نواندیشی دینی در ایران معاصر» به نقد رویکرد متأخّر روشنفکران دینی ایرانی مینشیند. این نوشته نگاه گذرای سنجشگرانهای دارد به برخی از نقدهای ایشان. کدیور در این نوشته از جمله استدلال میکند که روشنفکران دینی کمتر فعالیتِ -به تعبیر او- «ایجابی» در راستای دیندار کردن یا دیندار نگه داشتن مخاطبان خود داشتهاند و بیشتر در کار «سلبی»، یعنی نقد تلقی رایج از دین، بودهاند. او همچنین از کسانی که دیگر روشنفکر دینی نیستند اما هنوز کم و بیش به این عنوان شناخته میشوند، انتقاد میکند که چرا به صراحت صف خود را از این گروه جدا نمیکنند.n او در این انتقاد اخیر خود به طور مشخص نظر به مصطفی ملکیان دارد -بی آنکه البته از او به صراحت نام ببرد. این اما در حالی است که ملکیان بارها طی چندین سال اخیر به صراحت صف خود را از روشنفکران دینی جدا کرده است و جمع دینداری و تعقل را ناممکن دانسته است. بر این اساس، اگر منظور کدیور تنها دعوت از ملکیان برای جدا کردن صف دیدگاه فکریاش از روشنفکران دینی باشد، ملکیان خیلی پیشترها این کار را کرده است. اما اگر این فراخوان (به شکلی ناخواسته) این دلالت عملی ضمنی را در بر داشته باشد که: کسی که (دیگر و یا اصلاً) روشنفکر دینی نیست، مثلا نباید به حسینیهی ارشاد دعوت شود و یا در مراسمی با نام پیامبر اسلام سخنرانی کند، از چنین دلالتی ممکن است بوی استبدادِ ناخواسته و کورباش-دورباشی آشنا به مشام برسد (پیش از انقلاب نیز مرتضی مطهری تلاش نافرجامی به خرج داد تا معیارهایی برای دعوت سخنران به حسینیهی ارشاد پیش بنهد که اگر آن معیارها عملی میشد خروجی آن، از جمله، عدم دعوت از علی شریعتی میبود). nدر باب نقد اول نیز میتوان گفت که ناقد محترم یکی از کارویژههای روشنفکران دینی را تبلیغ دین یا کار متکلمانه در دفاع از دین قلمداد کرده است، این در حالی است که به نظر میرسد کارویژهی روشنفکران دینی تنها و تنها ارائهی فهمی رهاییبخش از میراث دینی باشد. منظور از فهمی رهاییبخش فهمی است که مشروعیتبخشیِ دینی به تبعیضهای ناروا را نقد میکند (تبعیض میان مسلمان و غیر مسلمان، مرد و زن، فقیه و غیر فقیه در امر حکمرانی، پارسا و غیر پارسا، زن و مرد، همجنسخواه و دگرجنسخواه و غیره). به تعبیر ساده و خلاصه، روشنفکر دینی لزوماً مبلّغ یا متکلّم دینی نیست. روشنفکر دینی لزوماً آکادمیسین (دانشگاهیِ حرفهای) هم نیست، گرچه ممکن است برای گذران زندگی از قضا چنین شغلی داشته باشد. یک آکادمیسین لزومی ندارد که درد و دغدغهی اجتماع و سودای گشودن گرههای نظریِ مربوط به مشکلات عملی جامعه را داشته باشد. روشنفکر اما (از هر نوعاش) لاجرم چنین دغدغهای دارد. nبله، البته روشنفکر دینی باید با شاخههای مرتبطِ آکادمیک ( کلام، فلسفه، دینپژوهی، تاریخ دین و غیره) که به کار او در گشودن گره مشکلات نظریِ مربوط به دردهای اجتماع میآید، آشنا باشد به طوری که بتواند از فراوردهی این شاخههای دانشگاهی برای شکلدهی به فهمی رهاییبخش از دین استفاده کند، اما لزومی ندارد که در همه و حتی یکی از این شاخهها متخصص -به معنای دقیق کلمه- باشد.nعلاوه بر این، وارد شدن روشنفکر به موضوعات فکری نیز جهت متفاوتی از یک آکادمیسین دارد. بر سبیل مثال، یک روشنفکر دینی اگر بخواهد به نسبت دین و معنای زندگی بپردازد به جای آنکه صرفاً به سراغ ادبیات رایج تحت عنوان «معنای زندگی» در فلسفهی دین و اخلاق برود (ادبیاتی که اکنون در ایران در قالب مقاله، پایاننامه یا ترجمه در حال رواج است)، به سراغ موضوع ناکاویدهی «نهیلیسم دینی» و نقش استبدادِ برآمده از یک حکومت دینیِ تمامیتخواه در شکل دادن به این پدیده و دوام آن میرود، و این موضوعی است که در ادبیات دانشگاهیِ «معنای زندگی» تقریباً هیچ اثری از آن نمیتوان یافت. دلیل این موضوع نیز ساده است، ادبیات این موضوع که عموماً در فضای کمابیش دموکراتیک غربی تولید شده است، طبیعتاً دغدغهی استبداد دینی و اثر آن بر پوچ شدن زندگی شهروندان استبدادزده را ندارد. پرداخت دغدغهمند به موضوعات نظری، البته، میتواند برای کار حرفهای دانشگاهی هم جذاب باشد، اما این جذابیت برای کار حرفهای دانشگاهی امری تصادفی است اما برای کار روشنفکری امری مرکزی است. مطابق این تلقی بدیل از روشنفکری دینی، روشنفکر دینی نه لزوماً فیلسوف دین یا به طور کل دینشناس دانشگاهی است و نه لزوماً میخواهد کسی را دیندار کند و نه حتی خودش لزوماً سبک زیستی دارد که به طرز وسیعی دیندارانه خوانده میشود، او تنها کافی است که به امکان فهم رهاییبخش از میراث دینی باور داشته باشد (امکانی که مخالفان جدی و وسیعی دارد) و توانایی دانشی و ذهنیِ پروراندن چنین فهمی را نیز در اختیار داشته باشد.nو نکتهی آخر اینکه، ناقد محترم در نقد دیدگاه برخی از روشنفکران دینی (که اشاره نشده منظور دقیقاً چه کسی است) میگوید: «کسی که میپندارد اخلاق «شرط لازم و کافی» دینی بودن دعاوی است آشکارا به بیراهه میرود.» فروکاستن شریعت به اخلاق ممکن است ادعایی خطا و حتی بیراهه باشد (با این فرض که هر خطایی بیراهه نیست)، اما بعید میدانم که «آشکارا» بیراهه باشد. ممکن است گفته شود که بر اساس عقل مستقل از نقل ممکن است این ادعا آشکارا بیراهه نباشد اما با نگاهی به میراث فکری مسلمانان درمییابیم که آشکارا چنین ادعایی بیراهه است. من تردید دارم حتی با مراجعه به میراث متنوع فکری مسلمانان بتوان به راحتی نشان داد که این ادعا «آشکارا» بیراهه است. برای یک نمونه میتوان به ابن عربی مراجعه کرد -کسی که با هر معیاری که حساب کنیم بی تردید یکی از برترین متفکران کل تاریخ اندیشهی مسلمانان است. ابن عربی در اب دویست و شصت و دو از اثر سترگ خود «فتوحات مکیه» با عنوان «در شناخت شریعت» استدلال میکند که سنت الهی فقط آن چیزی نیست که از طرف خدا آمده است بلکه اگر کسی سنتی را پایهگذاری کند که در راه تقرب به خداوند باشد و حق آن بدعت را نیز ادا کند این نیز سنتی الهی است. برای تقویت سخن خود به قرآن نیز استناد میکند که در آن خداوند بدعت ترک دنیای مسیحیان را سراسر ردّ نمیکند: «رهبانيتى كه به بدعت آوردهاند ما بر آنها مقرر نكردهايم، اما در آن خشنودى خدا مىجستند، ولى حق آن را بسزا نگزاردند» (حدید: ۲۷، ترجمهی آیتی).n ابن عربی سپس حدیثی از پیامبر میآورد بدین مضمون که اگر کسی خداوند را بر اساس شیوهای که به نظر خودش درست میآید عبادت کند اگر آن شیوه، شرعی از جانب خدا نبوده باشد، خداوند در روز قیامت این عابد را به صورت امت واحدی که از هیچ امامی پیروی نمیکند محشور خواهد کرد و او را به نیکان ملحق خواهد ساخت. ابن عربی به صراحت میگوید که شریعت چیزی جز اخلاق نیست، البته اخلاقی که ناخالصیهای اخلاق رایج در آن زدوده شده است. او سپس وابستگی اخلاق به شریعتِ منقول را اینگونه به صراحت ردّ میکند: «آن کس که نیکیهای اخلاقی را پیشهی خود ساخته است، بر شریعتی الهی ره میسپارد حتی اگر خودش از آن خبر نداشته باشد» (فمن کان علی مکارم الاخلاق فهو علی شرع من ربه وان لم یعلم ذلک)، (فتوحات مکیه، قاهره: دار الکتب العربیه الکبری، ۱۹۱۱، جلد دوم، صفحهی پانصد و شصت و دو، خط هفت). ابن عربی سپس اشاره میکند که بسیاری از چیزهایی که در قالب شریعت منقول فرود آمده به خاطر پرسشهایی بوده که مردم پرسیده بودند و اگر مردم نمیپرسیدند آن پاسخها هم فرود نمیآمد و اکنون جزیی از شریعت نبود. با اشاره به این نکتهی اخیر علاوه بر تصریح پیشیناش مبنی بر اینکه هر آنچه در شرع منقول نیامده از شریعت خارج نیست، حالا تلویحاً میگوید هر آنچه در شریعت منقول آمده نیز لزوماً شریعتی ابدی نیست زیرا به تعبیر او خداوند به زبان قوم سخن میگوید. به تعبیر دیگر: نه چنان است که هر آنچه در شرع آمده شرع باشد و نه چنان است که هر آنچه در شرع نیامده بیرون از شرع باشد. هدف از آوردن نمونه از ابن عربی در اینجا دفاع از ادعای فروکاستن شرع به اخلاق نیست، هدف من تنها و تنها نشان دادن این نکته است که میراث فکری مسلمانان آن قدر متنوع است که حتی با استناد به این میراث نیز نمیتوان به آسانی (و یا شاید اصلاً) ادعای فروکاست شرع به اخلاق را «آشکارا بیراهه» خواند.nنقد داریوش محمدپور بر یاسر میردامادیnnنقد داریوش محمدپور بر نوشته میردامادی:nnیاسر جان، منتظر ماندم تا اول اصل مطلب آقای کديور را بخوانم و سپس نقد تو را. مختصرش اين است که به نظر من نقد تو: ۱) آپولجتیک است و جدلی؛ و ۲) به بسيار از نقدهای جدی هيچ پاسخی نمیدهد. مخاطب مستقیم شمار کثیری از این نقدها اتفاقا آقای ملکيان نيست بلکه دکتر سروش است. کديور نقدی نوشته است که به گمان من بسيار منصفانه و همدلانه است ولی پاسخ تو بيشتر گم کردن سر رشته است تا پرداختن به اصل موضوع. نمونهاش هم به گمان من اين است که نقل قول از ابن عربی در این قصه واقعا وجهی ندارد. تنها توجيهاش – لابد از نظر تو – اين است که نشان بدهی روشنفکری دینی همان راهی را رفته که ابن عربی میرفته. ثم ماذا؟ خلاصه که نقد تو را چندان محکم نديدم. کديور به اجمال و تقصيل خطوط اصلی بحثاش را روشن کرده. حس من اين است که دفاع تو آپولجتيک است. البته من با آقای کديور در تبيین بعضی از نقدها اختلاف دارم يعنی فکر میکنم قصه را بايد جور دیگری صورتبندی کرد ولی اجمال نقد تو را مقعول نمیيابم.n nnتوضیح لازم:nدریافتنم که نوشته های مختلفی حول نوشته آقای کدیور در شبکه های اجتماعی و احیانا جاهای دیگر منتشر شده است. از آنجا که انعکاس تمامی آنها در اینجا ممکن نیست، با نقل یکی از کامنت ها به نوشته آقای میردامادی نقطه پایانی براین مجادلات قلمی و فکری می نهم. nاشکوریn
گفتگویی که گویی دو طرف حرف هم را نمی شنوند!
داستان تحمیل حجاب اجباری در جمهوری اسلامی دیرینه سال است و به ماه های اول عمر جمهوری اسلامی باز می گردد. نخستین کسی که این