تأملی در تاریخ سازی تئولوژیک

بیژن عبدالکریمی
اشاره: این مقاله سالیانی پیش در فصلنامه «نامه مفید» در قم منتشر شده است و اکنون بازنشر می شود.

مقدمه:
• اینجانب، در برخی از سخنان و سیاه¬مشق¬های خویش، کم و بیش به توصیف «تفکر تئولوژیک» پرداخته¬ام و شاید دیگر نیازی به تکرار آن نباشد. به هر حال، باید توجه داشت که مراد از «تئولوژی» و «تفكر تئولوژيك»، در سیاق این مقاله شناخت خداوند يا دين و دينداري در معناي ارتباط با حقيقت قدسي نيست و نقد تئولوژي و تفكر تئولوژيك نیز به¬هیچ¬وجه به معنای نقد دينداري و دعوت به سكولاريسم نيست. بی¬تردید، تعبیر تئولوژی می¬تواند از معانی و تعاریف گوناگونی برخوردار باشد که پرداختن به همة آنها خارج از هدف¬های تعیین¬شده برای تحریر این مقاله است. لیکن، به اختصار می¬توان گفت که «تئولوژی یا تفکر تئولوژیک» در این سیاق به معنای مجموعه¬ای از گزاره¬ها، اعتقادات یا باورهای نهادینه¬شده در تاریخ یک قوم است که خود را به منزلة حقایقی الهی، مطلق، یعنی حقایقی ازلی، ابدی، فراجغرافیایی، فراقومی، فرافرهنگی و در یک کلمه فراتاریخی می¬نمایانند. برای نمونه نظام¬های گوناگون کلامی در سنت¬های تاریخی ادیان مسیحیت، یهودیت و اسلام، از نمونه¬های بارز تئولوژی و نظام¬های تئولوژیک، با توجه به معنای مورد نظر در این مقاله هستند.
از سوی دیگر، «تاریخ» نیز تاکنون به چهار معنای مختلف به کار رفته است و ما معمولاً تاریخ را به یکی از معانی چهارگانة زیر به کار می¬بریم:
الف. تاریخ در معنا و مفهوم متداول: یعنی تاریخ به معنای مجموعة فهم¬ها و کنش¬های شخصیت¬ها، حوادث و رویدادهای انسانی در حیات اجتماعی گذشته تا زمان حال. آنچه این نوشتة کوتاه خواهان تمرکز بر آن است، نحوة مواجهة تفکر تئولوژیک با تاریخ در همین معنای متداول و آشناست. بحث از نسبت تئولوژی با تاریخ در معانی دیگر مجال دیگری را طلبیده، در اینجا صرفاً به بیانی بسیار اجمالی اکتفا خواهیم کرد.
ب. تاریخ به «منزلة فلسفة تاریخ»: یعنی تاریخ به منزلة ایده¬ یا روندی که بر جریان زندگی گذشته، حال و آیندة بشری حاکم است. از قضا، یکی از مهم¬ترین اوصاف اندیشه¬های تئولوژیک اعتقاد به وجود یک نظام از پیش¬ تعیین شدة الهی برای تاریخ و رویدادهای آن است. در روزگار جدید متفکرانی چون ویکو، کانت، هگل، مارکس و اوگوست کنت هر یک کوشیدند تا به طریقی بر اساس ایده¬ای وحدت¬بخش روند مسیر حیات انسانی را در طول تاریخ تبیین و پیش¬بینی نمایند. در دوران پست¬مدرن وجود یک چنین ایده¬های وحدت¬دهنده برای تاریخ که بر اساس آن بتوان به کثرات حوادث و پدیدارهای اجتماعی و تاریخی وحدت بخشیده، با توجه به نوعی موجبیت¬ تاریخی آینده را پیش¬بینی کرد، علی¬الاصول و از اساس انکار می¬شود.
ج. تاریخ به منزلة حیث تاریخی نحوة هستی آدمی: يكي از مهم‌ترين معضلات تفکر تئولوژیک در روزگار جدید، به تبع نظام¬های معرفت¬شناختی سنتی، عدم برخورداري از بينش تاريخي است. صرف نظر از پاره¬ای اندیشه¬های کلامی جدید مسیحی، همچون الهیات اسطوره¬زدایی¬شدة بولتمان، الهیات فرهنگ تیلیش یا الهیات تاریخی پانن برگ، عموم نظام¬های تئولوژیک سنتی، به¬خوبي اين فقدان بينش تاريخي و تأثيرپذيري بيش از اندازه از ذات‌گرايي (اسانسياليسم) ارسطويي را نشان مي‌دهند. فقدان بينش تاريخي در نظام¬های تئولوژیک به هيچ¬وجه به معناي عدم توجه به تاریخ، عدم تأليف یا عدم مطالعة كتب تاريخي یا عدم رجوع به تاریخ در این نظام¬های اندیشگی نيست. بینش تاریخی، برخلاف ذات¬گرایی ارسطویی، براي همة امور، از جمله آدمي، جامعه، فرهنگ و تمدن ذوات و ماهياتي ازلي، ابدي و لايتغير قائل نیست و همة آنها را در يك سيلان و جريان تاريخي درك مي‌نمايد. لیکن، مطابق ذات‌گرايي ارسطويي هر موجودي در اين عالَم از ذات يا ماهيتي ثابت و لايتغير برخودار بوده، قوام هر چيزي به ذات و ماهيت آن است و انقلاب در ذات محال است. به اين اعتبار، يعني بر اساس فرض ثابت و لايتغير بودن ذات و ماهيت موجودات، هيچ تفاوتي نيز ميان آدمي، جامعه و همة پديدارهاي انساني با ساير اشيا و رويدادهاي طبيعي وجود ندارد و فرد آدمي، جامعه و همة پديدارهاي انساني نيز از ذات و ماهيتي ثابت و لايتغير برخوردارند. اما ذات‌گرايي ارسطويي، كه قروني متمادي بر ذهن و تفكر بشر حاكم بوده است و اکثر نظام¬های تئولوژیک سنتی ناآگاهانه شديداً تحت سيطرة آن مي¬باشند، مبتني بر پاره‌اي پيش‌فرض‏هاي وجودشناختي و معرفت‌شناختي است كه همة آنها قابل چون و چرا است. به هر تقدیر، فهم ارسطويي از جهان و انسان يگانه نحوة ممكن فهم از جهان نبوده و نيست و با آگاهي نسبت بدان مي¬توان از وجودشناسي¬ها و نحوه¬هاي ديگر فهم، از جمله از فهم تاريخي سخن گفت. خود نگرش تاریخی، مبتنی بر تلقی خاصی از نحوة هستی آدمي است. مطابق این تلقی، نحوة هستی آدمی (اگزیستانس) اساساً نحوه‌اي تاريخي است. مطابق این نحوة تلقی، صفت «تاريخي» وصف حوادث نيست بلكه يكي از اوصاف ساختار وجودشناختي خود آدمي است. آنچه معمولاً به عنوان تاريخي شناخته مي‌شود مبتني بر همين حيث تاريخيِ نحوة هستي آدمي است تا آنجا كه بايد گفته شود كه نحوة هستي آدمي و حيث تاريخي در واقع يكي است. پس تاريخ نبايد به منزلة بستري تلقي شود كه آدمي در آن حركت مي‌كند. آدمي در تاريخ نيست بلكه آدمي خود، تاريخ است. مطابق اين تلقي، از آنجايي كه آدمي في‏نفسه تاريخي است، لذا هرگونه فعاليت آدمي از جمله فهم و ادراك، و در نتيجه علم، فلسفه، هنر و اساساً همة پديدارهاي انساني كه به نحوي به آدمي مربوط مي‌شوند، از جمله دين، و حتي خود طبيعت، از آن حيث كه متعلق ادارك آدمي هستند، اموري تاريخي هستند. اما نظام¬های تئولوژیک سنتی، به دلیل اسارت در نظام¬های وجودشناختی و معرفت¬شناختی ذات¬گرایانة ارسطویی از يك چنين فهم و بينشی نسبت به حیث تاریخی آدمی بسیار فاصله دارند.
د. تاریخ به منزلة تاریخ درونی و معنوی: در همة نظام¬های تئولوژیک، تفسیری از تاریخ درونی و معنوی حیات آدمی وجود دارد، تاریخی که می¬توان آن را تاریخ وجودی (اگزیستانسیل) نامید و بیانگر احولات وجودی و اگزیستانسیل و عینیت¬ناپذیر انسان است و زبان تمثیلی و اسطوره¬ای را نیز باید زبان خاص آن تلقی کرد. این تاریخ وجودی با تاریخ، در معنا و مفهوم مدرن کلمه، یعنی تاریخ به معنای مجموعة رویدادهای بیرونی و عینیت¬پذیر، بسیار فاصله دارد. لیکن، یکی از مشکلات اساسی نظام¬های تئولوژیک سنتی، لااقل در سطح برداشت¬های سطحی و عوامانة معتقدین به این نظام¬ها، عدم درک تمایز میان اسطوره و تاریخ و خلط حدود و ثغور تاریخ در معنای وجودی (اگزیستانسیل) و معنای مدرن آن است. با این مقدمات، حال به بررسی رابطة تئولوژی با تاریخ، در معنای متداول و رایج آن می¬پردازیم.
تئولوژی و تاریخ
همان¬گونه که گفته شد، متداول¬ترین و عمومی¬ترین معنای تاریخ، مجموعه حوادثي است كه در گذشته و در ميان نسل‌هاي پيشين تا روزگار کنونی روي داده است. بر اساس این تلقی، «تاریخی» وصفی برای آن حادثه یا پدیداری است که در «گذشته» روی داده است. «تاریخ» در این معنا، اگر نه همیشه، لیکن عمدتاً، به مجموعه¬حوادث سیاسی و اجتماعی اطلاق می¬شد تا آن¬که از قرون هجده و نوزده به این سو، ما دیگر نه از «تاریخ» بلکه از «تاریخ¬ها» باید سخن بگوییم و تاریخ¬هایی چون تاریخ هنر، تاریخ ادیان، تاریخ فلسفه، تاریخ ایده¬ها و مفاهیم نیز در کنار تاریخ¬ عمدتاً سیاسی و اجتماعی شکل گرفت.
این نوشتة کوتاه، عمدتاً به نحوة مواجهة تفکر تئولوژیک با تاریخ در همین معنای متداول نظر دارد.
1. جدلی بودن: یکی از مهم¬ترین شاخصه هاي تفكر تئولوژيك «جدلی» بودن آن است. تفكر تئولوژيك، تفكري جدلي است، يعني اين نحوه از تفكر بيش از آنكه «دغدغه فهم» پدیدارها را داشته باشد «دل¬نگران توجیه، حفظ و دفاع از باورهای خویش» است. بر اساس همین ویژگی، نحوة مواجهة تفکر تئولوژیک با تاریخ به هیچ¬وجه «پدیدارشناسانه»، یعنی مبتنی بر تلاش به منظور آشکارسازی رویدادها و پدیدارهای تاریخی نبوده، بلکه بیشتر مواجهه¬ای گزینشی و تکّه¬تکّه با پدیدارها و رویدادهای تاریخی در جهت دفاع و توجيه پاره¬اي از باورهاي اعتقادی و ایمانی پیشینی خویش است.
البته، تفکر تئولوژیک، به¬درستی و به¬حق، در جهت دفاع از خویش می¬تواند بگوید که هر پژوهش تاریخی ضرورتاً «گزینشی» و تکّه¬تکّه خواهد بود و بی¬تردید هیچ پژوهش و گزارشی تاریخی نمی¬تواند تمام حوادث و رویدادهای گذشته را، در تمامیت و کلیت¬شان، بازنمایی کرده، به شرح و توصیف آنها بپردازد. هر پژوهش تاریخی ضرورتاً و به نحو اجتناب¬ناپذیری گزینشی است و گزینش حوادث و رویدادهای گذشته و نحوة چینش و هندسه¬بخشی به آنها در هر گزارش و پژوهش تاریخی نیز مبتنی بر پیش¬فرض¬ها و مفروضات و باورهای پیشینی گزارش¬گر است، و به این اعتبار، هیچ تفاوتی میان گزارش¬های تاریخی معتقدین به یک نظام تئولوژیک و دیگران نیست.
اما آیا براستی چنین است؟ آیا براستی، به اعتبار دخالت مفروضات پیشین، هیچ تفاوتی میان تفسیرهای تئولوژیک از حوادث تاریخی با دیگر تفسیرها، وجود ندارد؟ می¬توان با همة مدافعان نظام¬های تئولوژیک، بر اساس یک اصل هرمنوتیکی، موافق بود که هیچ گزارش و تفسیری¬ــ بهتر است گفته شود هیچ فهمی¬ــ از پدیدارها و حوادث بدون مفروضات پیشین امکان¬پذیر نیست، لیکن این سخن به هیچ¬وجه بدان معنا نیست که همة تفسیرها از ارزش و اعتباری واحد یا یکسان برخوردارند. تفسیرهای تئولوژیک¬ــ و نیز تفسیرهای ایدئولوژیک و جزمی به طور کلی¬ــ از تاریخ با تفسیرهای غیرتئولوژیک و غیرایدئولوژیک از تاریخ در دو مورد اساسی با یکدیگر تفاوت دارند:
اولاً، در گزارش¬ها و تفسیرهای تئولوژیک (و نیز ایدئولوژیک) از تاریخ، باورها و گرایشات اعتقادی و ایمانی (و در مورد تفسیرهای ایدئولوژیک، گرایشات سیاسی و اجتماعی) بیش از خود پدیدارها خودنمایی می¬کنند. ثانیاً، در تفسیرهای تئولوژیک از تاریخ، پدیدارها همواره مستمسک و ابزاری برای اثبات باورهای از پیش تعیین شده هستند و خود پدیدار، بما هو پدیدار، و فهم آن اولاً و بالذات در پژوهش موضوعیت ندارد.
اهل تئولوژی، باز هم به¬درستی و به¬حق، می¬تواند در دفاع از خویش بگوید که خود این امر که آیا در یک پژوهش این پدیدارها و رویدادها هستند یا تئوری¬ها، باورها و گرایشات پیشین اعتقادی مورخ که خودنمایی می¬کنند، مبتنی بر مفروضات و گرایشات پیشین خود خواننده است. لذا خواننده¬ای می¬تواند گزارش و تفسیری از یک حادثه یا رویداد تاریخی را بر اساس پاره¬ای از باورها و مفروضات پیشین، واقع¬بینانه و مبتنی بر حقیقت، و بر اساس پارة دیگری از باورها و مفروضات پیشین، غیرواقع¬بینانه و برخاسته از گرایشات تئولوژیک و ایدئولوژیک گزارش¬گر تلقی کند. لذا حکم در مورد اینکه در یک تفسیر تاریخی آیا این پدیدارها هستند یا گرایشات و علائق مورخ که خودنمایی می¬کنند، امری قطعی نبوده، بلکه خود مبتنی بر مفروضات و علائق و گرایشات خواننده است.
این استدلال تا حدود زیادی، و نه کاملاً، قابل پذیرش است. می¬توان پذیرفت هر گزارش یا تفسیر تاریخی برای گروهی از خوانندگان که دارای مفروضات و باورهای مشترک با گزارش¬گرند قابل قبول و برای آن دسته از خوانندگانی که دارای مفروضات و باورهایی متمایز از مفروضات و باورهای گزارش¬گرند، غیرقابل قبول است. برای مثال، روایت تاریخی یک مورخ سنی¬مذهب از حوادث صدر اسلام برای خوانندگان اهل تسنن قابل قبول و برای خوانندگان شیعه غیرقابل قبول است؛ و برعکس، گزارش تاریخی یک مورخ شیعی از همان حوادث برای خوانندگان شیعی¬مذهب مورد قبول و برای خوانندگان اهل تسنن غیرقابل قبول است.
اما باید توجه داشت اگر چنان چه استدلال مذکور را به نحو مطلق بپذیریم، معنای ضمنی آن، پذیرش یک نسبی¬اندیشی مطلق است که بر اساس آن گویی حقیقت مطلقی وجود نداشته، هر فرد یا گروهی می¬تواند بر اساس مفروضات و باورهای پیشین خود امری را به منزلة حقیقت تاریخی تلقی می¬کند. ممکن است بسیاری به این نسبیت¬گرایی تن دهند، اما بی¬تردید یک چنین نسبیت¬گرایی¬ای در تغایر کامل با مبانی نظری و وجودشناختی نظام¬های تئولوژیکی است که مبتنی بر وجود «حقیقت مطلق» هستند، و همین نسبیت¬گرایی تفکر و نظام¬های تئولوژیک را از اساس و بنیان به خطر می¬اندازد.
لذا، رویکردی که می¬کوشد به نسبی¬اندیشی عام، و در این بحث به نسبی¬اندیشی هرمنوتیکی در حوزة تاریخ، تن ندهد، می¬تواند در گزارش¬های تاریخی ردّپایی از حقیقت را جست¬وجو کند. در چنین رویکردی می¬توان بر این نکته تأکید ورزید که هر گزارش و تفسیری از حوادث و رویدادهای تاریخی که بتواند مورد پذیرش گروه¬های اجتماعی متکثری با مفروضات و گرایشات گوناگون و حتی متعارض و متناقض قرار گیرد از حقیقت بیشتری برخوردار است.
اما آیا با این معیار، حقیقت تا سر حد اجماع و باور همگانی تنزل نمی¬یابد؟ آیا این معیار می¬خواهد بگوید که حقیقت عبارت از باور عمومی و همگانی است؟ به هیچ¬وجه. البته، آنچه همگان بدان باور دارند باید نسبتی با حقیقت داشته باشد اما «صرف باور همگانی» را نمی¬توان معیاری برای حقیقت تلقی کرد؛ چرا که حقیقت امری استعلایی، یعنی غیرتجربی و عینیت¬ناپذیر (ابژه¬ناپذیر) است و «باور همگانی» امری تجربی، تجربه¬پذیر و عینیت¬پذیر. امر تجربی و تجربه¬پذیر به¬هیچ¬وجه نمی¬تواند معیاری برای امر استعلایی قرار گیرد. لیکن، این سخن که «هر گزارش و تفسیری از حوادث و رویدادهای تاریخی که بتواند مورد پذیرش گروه¬های اجتماعی متکثری با مفروضات و گرایشات گوناگون و حتی متعارض و متناقض قرار گیرد از حقیقت بیشتری برخوردار است»، صرفاً به این معناست که یک چنین گزارش و تفسیری که با مفروضات و گرایشات گوناگونی سازگار است، در قیاس با گزارشات و تفسیرهایی که صرفاً سازگار با پیش¬فرض¬ها و گرایشات خاصی هستند، از وصف تئولوژیک و ایدئولوژیک کمتری برخوردار بوده، امکان «خودآشکاری پدیدارها» را بیشتر فراهم می¬سازند.
ممکن است کسی با تمسک به نسبیت¬گرایی معتقد باشد که «خودآشکاری پدیدارها» برای هیچ گونه تفکری، از جمله برای اندیشه¬های تئولوژیک، اساساً امکان¬پذیر نیست. این سخن به این معناست که پدیدارها نسبت به «فهم¬ـ¬تفسیر»های ما کاملاً خاموش و بی¬تفاوتند. اما آیا به¬راستی چنین است؟ آیا پدیدارها نسبت به «فهم¬ـ¬تفسیر»های ما کاملاً خاموش و بی¬تفاوتند؟ خاموش و بی¬تفاوت تلقی کردن پدیدارها نسبت به فهم¬ها و تفسیرهای ما، به این معناست که ما می¬توانیم همة واقعیت¬ها، اعم از واقعیت¬های طبیعی یا تاریخی، را آزادانه، هر گونه که بخواهیم، تفسیر کنیم. معنای دیگر این سخن این است که معرفت بشری امری گزافی، دل¬به¬خواهی، من¬عندی، بلهوسانه و تابع میل، هوس، گرایشات، سلائق، علائق و در یک کلمه «تابع ارادة» ماست. بر اساس این «فهم از فهم» و این «تفسیر از تفسیر»، هیچ تفاوتی میان فهم¬ها یا تفسیرهای گوناگون از واقعیت¬ها وجود ندارد. اما به طور قطع و یقین می¬دانیم که چنین تلقی¬ای از فهم¬ـ¬تفسیرهای بشری صادق نیست. ما بارها و بارها به تجربه دریافته¬ایم که مسیر حوادث برخلاف میل و ارادة ما بوده، پدیدارها و واقعیت¬ها در برابر ما مقاومت می¬کنند. ادیسون خواهان نیل به الکتریسته بود. او بیشمار راه¬ها را طی کرد که برخلاف میل و خواست او، وی را به الکتریسته نرساندند. کشتی تایتانیک برخلاف میل و ارادة سازندگان و مسافرانش غرق شد و در قعر اقیانوس نشست. بنابراین، همة پدیدارها و واقعیت¬ها، از جمله حوادث و رویدادهای تاریخی، در برابر گزارش¬ها و تفسیرهای ما از خود نوعی مقاومت یا ملائمت نشان داده، از این طریق با ما سخن می¬گویند. پدیدارها به¬هیچ¬وجه صامت و بی¬تفاوت نبوده، با هزار زبان با ما سخن می¬گویند. اما مسأله این است: چه کسی خواهان است که ندای پدیدارها را بشنود؟
اصحاب تئولوژی (و نیز ایدئولوژی)، بیش از آن¬که خواهان شنیدن ندای پدیدارها باشند، خواهان شنیدن پژواک ندای خویشند. آنها بیش از آن¬که به خود پدیدارها وفادار باشند، به دفاع و حفظ باورهای ایمانی و اعتقادی خویش تعهد دارند. در تفسیرهای اصحاب تئولوژی از تاریخ، هیاهوی مدافعه¬جویانة آنها از وقایع تاریخی، بیش از ندای خود پدیدارها شنیده شده، پیام پدیدارها در غوغای آپولوژیستیک متکلمینِ به¬اصطلاح مورخ به گوش نمی¬رسد.
به همین دلیل، شرح¬ها و گزارش¬های اصحاب تئولوژی به معنای مضاعفی گزینشی است. در تفسیر اصحاب تئولوژی از تاریخ صرفاً به موارد مؤید مفروضات پیشین و باورهای اعتقادی توجه شده، موارد نقض به سهولت نادیده گرفته می¬شود یا کوشیده می¬شود که به واسطة توجیهات غیرقابل قبول و حتی ضد و نقیضی رفع و رجوع گردند. همین حذف موارد نقض در گزارشات و تفسیرهای تئولوژیک از تاریخ است که این¬گونه تفسیرها را از دیگر تاریخ¬ها، که آنها نیز به نحو اجتناب¬ناپذیری گزینشی هستند¬ــ چرا که هیچ شرح و گزارشی نمی¬تواند همة حوادث تاریخی را در کلیت و تمامیت¬شان بازگو و بازنمایی نماید¬ــ متمایز می¬سازد. تفسیر تئولوژیک از تاریخ، با نوعی سرسپردگی ایمانی، به دفاع از مفروضات تئولوژیک خودش پرداخته، اغلب شواهد بي¬اعتباري باورها و مفروضاتش را با تلاش¬های گوناگون و حتی ضد و نقیض می¬کوشد از طریق نادیده گرفتن یا توجیه کردن خنثی و بی¬اثر سازد.
2. دوری بودن: تفكر تئولوژيك، تفكري دوري است، يعني استدلال¬هايش مبتني بر مفروضات از پيش پذيرفته شده¬ای است که خود باید اثبات شوند. به عبارت دیگر، این نحوه تفکر همان مفروضاتی را که باید اثبات شوند، پایه و اساس استدلال¬های خود می¬گیرد. اثبات مفروضات ایمانی و تئولوژیک مبتنی بر استدلال¬های تئولوژیک است، و صحت این استدلال¬ها خود مبتنی بر درست فرض شدن همان مفروضات اثبات¬ناشده¬ای است که خود نیازمند اثبات¬اند. دوری بودن تفکر تئولوژیک، خود را در مواجهه¬اش با تاریخ نیز نمایان می¬سازد. اهل تئولوژی شخصیت¬ها، حوادث و جریانات تاریخی را به منظور اثبات باورهای ایمانی خویش به کار می¬گیرد. این در حالی است همین شخصیت¬ها، رویدادها و پدیدارهای تاریخی بر اساس همین باورهای ایمانی از پیش پذیرفته شده فهم می¬شوند.
3. سیستم¬ساز بودن: تفكر تئولوژيك، تفکری سیستم¬ساز و نظام¬مند (سيستماتيك) به معنايي مضاعف است. در سيستم¬هاي نظریِ تئولوژيك همواره پاره¬اي از اجزای نظری، پاره¬اي ديگر را تأييد کرده، هر بخش از سيستم بخش ديگر سيستم را حمایت مي¬كند. البته، اهل تئولوژی در دفاع از خود، می¬تواند به¬درستی به این حقیقت بشری و معرفت¬شناختی اشاره داشته باشد که هرگونه تفكر مفهومي و حصولي¬، سيستم¬ساز است، و اساساً آدمي نمي¬تواند غیرنظام¬مند (غيرسيستماتيك) بينديشد، به اين معنا كه پاره¬اي از اجزاي تفكرش با پاره¬اي ديگر آگاهانه ناسازگاري منطقي داشته باشد.
بي¬ترديد، در تفكر آدميان ناسازگاري¬هاي منطقي وجود دارد اما آنان خود هرگز به اين ناسازگاري¬ها خودآگاهي ندارند و اگر به اين ناسازگاري¬ها التفات يابند ناچار مي¬شوند كه به نحوي از انحا به سازگار كردن پاره¬هاي گوناگون تفكر خويش بپردازند يا به تغيير نظام فكري خويش مبادرت ورزند. پس هر گونه تفكر مفهومي بالذات سيستماتيك، به معناي سيستم¬ساز بودن است و به اين اعتبار تمايزي ميان تفكر تئولوژيك با ديگر انحاي تفكر نيست. ليكن تفكر تئولوژيك، درست مثل تفكرات ايدئولوژيك در دوران جديد، در معناي مضاعفي سيستم¬ساز است. يعني تفكر تئولوژيك بيش از هر چيز خواهان حفظ سيستم مورد اعتقاد خويش است. همین خصیصة تفکر تئولوژیک خود را در مواجهة اصحاب تئولوژی با پدیدارهای تاریخی نیز نشان می¬دهد. اهل تئولوژی، بیش از آن¬که خواهان فهم پدیدار تاریخی باشد، خواهان حفظ و دفاع از نظام سیستماتیک نظری خویش است. نحوة برخورد وی با پدیدارهای تاریخی کاملاً ابزارانگارانه است. پدیدارهای تاریخی تا آنجا قابل التفات¬اند که مؤید نظام نظری وی باشد، در غیراین¬صورت کاملاً نادیده گرفته می¬شوند.
در برابر نحوة مواجهة تفکر تئولوژیک (و نیز ایدئولوژیک) با پدیدارهای تاریخی، از نحوة ديگري از تفكر تاریخی مي¬توان سخن گفت كه بيش از آن¬كه خود را مؤظف به حفظ سيستم نظری خویش بداند، خود را متعهد به پدیدارهای تاریخی می¬داند، پدیدارهایی که همواره غنی¬تر و فراتر از نظام¬های نظری، مفروضات، و تفسیرهای تاریخی ما هستند. به تعبیر ساده¬تر، تفسیرهای تئولوژیک و ایدئولوژیک از «مواجهة پدیدارشناسانه» با پدیدارهای تاریخی بسیار فاصله می¬گیرند. مواجهة پدیدارشناسانه با پدیدارهای تاریخی، برخلاف مواجهه¬های تئولوژيك (و ایدئولوژیک) با تاریخ، بيش از آنكه خود را متعهد به حفظ و دفاع از سيستم نظري یا نحوة تفسیر خاص خود از پدیدارها بداند می¬کوشد پايبند و متعهد به نفس پدیدارها باقی بماند. اصحاب تئولوژی و ایدئولوژی خواهان «درس¬آموزی به تاریخ»اند، در حالی که در نحوة مواجهة غیرتئولوژیک و غیرایدئولوژیک، مورخ خواهان «درس¬آموزی از تاریخ» است. مورخِ نامورخ و اهل تئولوژی به ما می¬گوید که تاریخ و رویدادهای آن «چگونه باید روی داده باشد» در حالی که مورخ راستین، یعنی مورخ پدیدارشناس خواهان کشف تاریخ و پدیدارهای آن است «همان¬گونه که روی داده است». اهل تئولوژی یا ایدئولوژی می¬کوشد تا جهان و تاریخ را با همة بیکرانگی¬ و گستردگی¬¬شان، در چارچوب تنگ و حقیر نظام¬های فکری و اعتقادی یا نظام¬های سیاسی و اجتماعی خود قرار دهد، در حالی که فرد پدیدارشناس و مؤمن به حقیقتی استعلایی¬ــ حقیقتی که فراتر از همة چارچوب¬های تنگ و تاریک سیستم¬های مختلف اعتقادی و سیاسی و اجتماعی است¬ــ می¬کوشد تا خود را نسبت به جهان و تاریخ گشوده نگاه داشته، خویشتن را در قیاس با گستردگی و بیکرانگی هستی، غنا و وسعت وجودی بخشد.
نقش مفروضات و انتخاب¬هاي پيشين در نظام هاي تئولوژيك آنچنان نيرومند است كه وقتي مؤمنان و مدافعان اين نظام ها از تاريخ و رويدادهاي تاريخي سخن مي گويند، مرز مشخصي ميان وقايع و تفسير اين وقايع وجود ندارد. البته اين انتقادي نيست كه منحصراً به نظام هاي تئولوژيك وارد باشد. هر نوع تاريخي حاصل درهم تنيدگي امور واقع و تفسير است. اساساً، همان¬گونه که اشاره شد، شناخت بشري داراي نوعي تفسیر¬ـ¬ساختاري است، به اين معنا كه هر نوع معرفتي از اشيا و موجودات و نه صرفاً از امور تاريخي، انباشته از تئوري ها، تفسيرها و مفروضات پيشين است. ما فهم مستقل از تفسير نداريم، آنچنان كه تفسير بدون فهم نيز ممكن نيست. هر فهمي نوعي تفسير و هر تفسيري نوعي فهم است. فهم و تفسير درهم تنيده¬اند. لذا هر گزارش تاريخي، بالضروره يك تفسير است. با اين وصف، در تاريخ¬هاي تئولوژيك يعني در گزارش¬هايي كه نظام¬هاي تئولوژيك و اصحاب تئولوژی از تاريخ ارائه مي¬دهند، اين درهم¬تنيدگي ميان امر واقع و تفسير، در معناي مضاعفي صورت مي¬گيرد. به تعبير ساده¬تر، نظام هاي تئولوژيك تاريخ را نه «آنچنان كه هست»، بلكه «آنچنان كه بايد باشد» توصيف مي¬كنند. در بسياري از مواقع تفكر تئولوژيك، حوادث تاريخي را مي¬سازد، يعني اين حوادث را از نظام ايماني¬اش نتيجه مي¬گيرد در حالي كه وانمود مي¬كند نظام ايماني¬اش را از حوادث تاريخي اخذ كرده يا حوادث تاريخي مؤيد نظام اعتقادي اوست. اين همان پديده¬اي است كه من آن را «تاريخ¬سازي تئولوژيك» يا «دروغ¬گويي مقدس» مي¬نامم. اما بايد توجه داشت كه اين تاريخ¬سازي تئولوژيك يا دروغ¬گويي مقدس در تاريخ همة اديان غالباً به صورت يك فرآيند ناخودآگاه روي مي¬دهد و ما نبايد آن را به منزلة صرف يك برنامة از پيش تدوين شده يا يك دروغ¬گويي اخلاقي تلقی کنیم.
4. گزافی و دل¬به¬خواهانه بودن: ماهيت گزاره هاي تئولوژيك چنين است: «من چنين مي¬خواهم يا من چنين فرض مي¬كنم». براي مثال ذات و حقيقت اعتقاد به اصل تثليث در نظام تئولوژيك مسيحيت را چنين مي¬توانيد تعبير كنيد: «من به عنوان يك فرد مسيحي مي¬خواهم يا از پيش، فرض مي¬گيرم كه خدا يكي و در همان حال سه تا است». بر اساس همین وصف، سرشت بسیاری از گزارش¬های تئولوژیک از رویدادهای تاریخی در همین ساختار «من چنین می¬خواهم» یا «من چنین فرض می¬کنم» مستتر است. برای مثال، اگر من به عنوان یک مورخ مسیحی از رجعت دوبارة مسیح بعد از مرگش سخن می¬گویم، در واقع نه از تاریخ بلکه از «خواست ایمانی» و «مفروض اعتقادی» خویش سخن می¬گویم. البته، گزافی و دل¬به¬خواهانه بودن سرشت این گزاره¬ها به این معنا نیست که آنها فاقد معانی اگزیستانسیل یا پدیدارشناختی هستند، صرفاً به این معناست که آنها از واقعیت تاریخی، در معنای پوزیتیو و مدرن کلمه برخوردار نیستند.
5. ابزارانگاری: اساساً در تفكر جدلي تئولوژيك، با همه چيز مثل علم، منطق، فلسفه، تجربه و… از جمله با تاریخ برخوردي ابزارانگارانه و دوگانه مي¬شود. در اين تفكر از عقل و استدلال براي اثبات حقانيت و درستي پاره¬اي اعتقادات استفاده مي¬شود ليكن تا آنجا كه بتوان از آنها براي اثبات و توجيه معتقدات خود بهره برد. اما آنجا كه عقل و استدلال نتواند پاره¬اي از مفاهيم و اعتقادات ما را بپذيرد، منبعي نامطمئن براي رسيدن به حقيقت تلقي شده، پاي آنها چوبين و بي¬تمكين قلمداد مي¬شود. علم و معرفت تجربي نيز چنين است. آنجا كه سخن از برهان صُنع و اثبات نظم در عالَم است مي¬توان به شواهد علمي و تجربي رجوع كرد، ليكن آنجا كه علم و تجربه در برابر باورها و اعتقادات ما مقاومت مي¬كند بايد قطعيت و واقع نمايي علم را مورد ترديد قرار داد و احكام علمي و تجربي را صرف فرضيه ( در برابر قانون علمي اثبات شده و يقيني) تلقي كرد و معرفت تجربي را معرفتي ظني و غيريقيني و در نتيجه غيرقابل اعتماد دانست. در مورد تاریخ نیز چنین است. تاریخ تا آنجایی به منزلة منبعی معرفتی و آگاهی¬بخش تلقی می¬شود که مؤید باورهای اعتقادی و ایمانی ما باشد؛ لیکن آنجا که پدیدارهای تاریخی ناقض باورها و نظام اعتقادی ما باشد، دیگر نمی¬توان به تاریخ به منزلة منبع معرفتی مطمئنی نگریست. اهل تئولوژی نه فقط به خبرهای واحد و غیرمتواتر تاریخی بلکه به غریب¬ترین حکایات و افسانه¬ها تمسک می¬جوید، منوط به اینکه این خبرهای واحد و افسانه¬های عجیب و غریب در جهت اثبات و تقویت باورهای اعتقادی وی باشد، اما متواترترین گزارش¬های تاریخی را به منزلة اموری غیرمتقن، غیراجماعی و غیرقابل اثبات تلقی می¬کند و بايد در منبع معرفت بودن تاريخ و در صحت مستندات تاريخي به هزار و يك دليل ترديد كرد، تنها به این جهت که این گزارش¬های تاریخی با مفروضات و باورهای اعتقادی اهل تئولوژی سازگار نیست.
6. ناخودآگاهی به نتایج و لوازم روش¬شناختی: تفكر تئولوژيك به نتايج و لوازم روش¬شناختي خود به طور کلی و نیز به نتایج روش¬شناختی¬اش در مواجهه با پدیدارهای تاریخی آگاه نيست. او به هزار و يك دليل براي اثبات حقانيت باورهاي خود استدلال مي¬كند، اما آنجا كه همين گونه دلايل و همین نحو استدلال¬ها مورد استفاده تفسیرهای رقيب قرار گيرد، اين دلايل و استدلال¬ها ديگر از ارزش و اعتبار پيشين برخوردار نيست. اهل تئولوژی با دلایل بسیار مغالطات تاریخی رقیب را نشان می¬دهد، بی¬خبر از آن¬که خود در موارد بسیاری در جهت اثبات باورهای ایمانی خویش به همین روش¬های نادرست با پدیدارهای تاریخی تن می¬دهد و بر آنها اصرار می¬ورزد.
7. آگنوستیسیسم یا لاادری¬گری: در همة نظام¬هاي تئولوژيك پاره¬اي از باورهاي تاريخي وجود دارد كه به لحاظ عقلي و منطقي قابل اثبات نبوده يا در تعارض با دستاوردهاي معرفت تجربي و مستندات تاريخي است. در اين موارد همه نظام¬هاي تئولوژيك با تكيه بر اين سخن درست كه همه عرصه¬هاي جهان براي بشر شناخته شده نيست و دامنه جهل بشري بي¬كرانه است، مي¬كوشند تا با مرتبط ساختن آن بخش از باورها و اعتقادات خويش¬ــ كه در تعارض آشكار با عقل و منطق يا معرفت تجربي و مستندات تاريخي است¬ــ با عرصه¬هاي ناشناخته جهان، ما را به پذيرش باورهاي تاريخي خويش وادار سازند. به تعبیر دیگر، در همة نظام¬های تئولوژیک وجوه کم و بیش آشکاری از نوعی آگنوستیسیسم (لاادری¬گری) وجود دارد. در بسیاری از گزارشات تاریخی تئولوژیک همین وصف آگنوستیسیسم یا لاادری¬گری وجود دارد (فرضاً در «گزارشات تاریخی»ای که دربارة معجزات یا تولد، زندگی و رجعت موعود در برخی ادیان وجود دارد). اما اهل تئولوژی بي¬خبر از این حقیقت است که اين نحوه تكيه بر بي¬كرانگي دامنه جهل بشري و بي¬كرانگي عرصه¬هاي ناشناخته جهان به نحو علي¬السويه مي¬تواند مورد استفادة همه نظام¬هاي تئولوژيك و مدعيات رقيب قرار گيرد و چه نيازي است كه ما حتماً اعتقادات و باورهاي تاريخي يك نظام تئولوژيك خاص را بپذيريم. به تعبير ساده¬تر، ما بايد بكوشيم تا اثبات مدعيات خويش به طور کلی و مدعیات تاریخی خود را به طور خاص در بخش¬هاي روشن معرفت بشري و در صفحات روشن و واضح تاریخ و نه در بخش¬هاي ناشناخته و تاريك آن جست وجو كنيم.
8. بی¬اعتبار شدن تفسیرهای تئولوژیک: در روزگار جدید، با توجه به سیطرة تفکر تاریخی و گسترش روزافزون آگاهی¬های تاریخی، تفسیرهای تئولوژیک از تاریخ ارزش و اعتبار خود را تا حدود بسیار زیادی از دست داده¬اند و وصف قومي، فرهنگي و تئولوژیک این تفسیرها از پدیدارهای تاریخی بسیار بيش از پيش آشكار شده است. به همين دليل، دوران ما دیگر، تفسیرهای تئولوژیک (ونیز ایدئولوژیک) از تاریخ و پدیدارهای تاریخی از مقبولیت برخوردار نبوده، به آنها به گونه¬ای منفی و انتقادی نگریسته می¬شود. ليكن اين سخن به هيچ وجه به اين معنا نيست كه ما باید شاهد غلبة كامل سكولاريسم و تفسیرهای سکولاریستی از تاریخ باشیم. ما می¬توانیم بر اساس نحوه¬ای مواجهة پدیدارشناسانه با تاریخ و پدیدارهای تاریخی خود را هم از تفسیرهای سکولار و هم از تفسیرهای تئولوژیک از تاریخ و پدیدارهای تاریخی برهانیم.
بی¬تردید، خوانندة آگاه و هوشیار، به نحوی انکاری و انتقادی خواهد پرسید که بر اساس روش پدیدارشناسی هوسرلی، پدیدارشناس ناگزیر است که همة مفروضات و باورهای پیشین خود را به حالت تعلیق درآورده، آنها را در بین¬الهلالین قرار دهد؛ لیکن، یک چنین پدیدارشناسی¬ای، در معنای به حالت تعلیق درآوردن همة مفروضات پیشین، اساساً و علی¬الاصول امکان¬پذیر نیست. اهل تئولوژی حتی می¬تواند به هرمنوتیک فلسفی هایدگر و گادامر تمسک جسته، بر این حقیقت تأکید ورزد که ما به هیچ¬وجه نمی¬توانیم همة مفروضات، گرایشات و تعلّقات خود را کنار گذاشته، با ذهنی خالی از مفروضات پیشین با پدیدارها مواجه شویم، لذا، چگونه ممکن است فرد همة مفروضات پیشین خود، اعم از مفروضات تئولوژیک یا سکولار، را کنار گذاشته، از هرگونه مفروضی تهی شود؟
اما همان¬گونه که در فرازهای پیشین، لیک با عبارات دیگری، بیان گشت در برابر هر فردی در مواجهه با جهان، واقعیت¬ها و نیز با تاریخ و پدیدارهای تاریخی دو امکان بنیادین وجود دارد:
الف. ارادة معطوف به حفظ و دفاع از مفروضات پیشین، باورها، علائق و گرایشات ایمانی، اجتماعی، تئولوژیک و ایدئولوژیک، که می¬توان آن را در یک عبارت، به تعبیر نیچه¬، «ارادة معطوف به قدرت»، و در بیانی دیگر، «ارادة معطوف به خود سوبژه» و لذا نوعی «خودبنیادی» تعبیر کرد، که دیوار به دیوار «مرگ حقیقت» و «نیهیلیسم» یا زمینه¬ساز ظهور و غلبة آنهاست.
ب. ارادة معطوف به پدیدار (ابژه) یا «ارادة معطوف به حقیقت»، یعنی اراده¬ای که بیش از آن¬که خواهان حفظ و دفاع از باورها و مفروضات پیشین سوبژه باشد خواهان مواجهه با خود پدیدارها و از رهگذر پدیدارها مواجهه با نفس هستی و حقیقتی استعلایی است که فراتر از همة گزاره¬ها و اصول اعتقادی جزمی و نظام¬های نظری خودساختة بشری است. مورخی که بر اساس یک چنین رویکردی خواهان فهم پدیدارهای تاریخی است نه فقط در صدد نفی، انکار و نادیده انگاشتن موارد نقض مفروضات و تفسیرهای خویش نیست بلکه به جهت روحیة حقیقت¬پرستی خود¬ــ حقیقتی که به منزلة امری استعلایی همواره فراتر از باورهای اعتقادی و ایمانی و مفروضات پیشین اوست¬ــ پیوسته به این موارد نقض، آن¬هم نه در جهت توجیه آنها، بلکه برای هر چه نزدیک¬تر شدن به غنای سرشار و پیچیدة پدیدارهای تاریخی، امعان¬نظر بیشتری خواهد داشت.
9. فقدان بینش تاریخی: به دلیل فقدان بینش تاریخی، تفكر تئولوژيك به تاريخي بودن باورهاي خود، آگاه نيست و باورهاي خود را حقايقي ازلي و ابدي انگاشته، تفسیر تئولوژیک خود از شخصیت¬ها و رویدادهای تاریخی را یگانه تفسیر حقیقی ممکن برمی¬شمارد. در مقابل، مورخ پدیدارشناس به غنای وجودشناختی پدیدارها و لذا امکان تفسیرهای متکثر از پدیدارهای تاریخی التفات و آگاهی کامل داشته، به محدودیت ذاتی بشر در قبال غنای سرشار و وحشت¬انگیز پدیدارها خودآگاهی دارد.
10. زبان گرانبار از ارزش: زبان تئولوژيك داراي ويژگي هاي خاصي است. ليكن مهمترين وصف آن اين است كه زباني قومي، فرقه¬اي و ناتوان از برقراري ارتباط با ساير زبان¬ها و ساير مخاطباني است كه به نظام تئولوژيك مورد نظر ايمان ندارند. زبان تئولوژیک، زبانی گرانبار از ارزش¬های تئولوژیک است. کاربرد کلماتی چون حضرت، امام، کافران، منافقان، مشرکین و دشمنان خدا به¬خوبی بیان¬گر زبان خاص و گرانبار از ارزش تئولوژیک است. البته، اهل تئولوژی در دفاع از رویکرد خویش می¬تواند به¬درستی بر این حقیقت تکیه ورزد که ما هیچ زبان مطلقاً عاری از ارزش نداشته، هر کلمه و عبارتی حامل پاره¬ای از ارزش¬ها هستند. با این نکتة درست می¬توان کاملاً موافق بود، لیکن، در زبان¬های تئولوژیک و ایدئولوژیک، ارزش¬ها بیشتر از خود پدیدارها و به نحو مضاعفی خودنمایی می¬کنند. لذا، در تفسیرهای تئولوژیک و ایدئولوژیک از تاریخ و پدیدارهای تاریخی، زبان تئولوژیک و ایدئولوژیک، بخش اصلی و عمدة گزارش و تفسیر تاریخی بوده و اگر در این گونه تفسیرها به جای تعابیر گرانبار از ارزش و گرانبار از مفروضات پیشین¬شان، تعابیر غیرارزشی¬تر و پدیدارشناختی¬تری به کار بریم، کل ساختار تفسیری آنها فرو می¬ریزد. دو مثال زیر به خوبی نقش زبان گرانبار از ارزش¬های تئولوژیک و ایدئولوژیک را در تفسیرهای تاریخی اصحاب تئولوژی و ایدئولوژی نشان می¬دهد: «حضرت مولی الموحدین، علی علیه السلام، در زمان ولایت خویش ناچار وارد جنگ با خوارج خرمقدس و کوردل شدند»، در حالی که با عباراتی کم¬تر ارزشی و پدیدارشناختی¬تر، می¬توان حادثة تاریخی مذکور را چنین گزارش داد: «علی بن ابی¬طالب در زمان حکومت خویش ناگزیر به جنگ با تعدادی از مخالفین خود شد». آیا عبارت دوم نافی ارزش¬های شخصیت علی¬ بن ابی¬طالب و انحراف مخالفین وی بوده است؟ به¬هیچ¬وجه. لیکن، در عباراتی از سنخ عبارت دوم، این خود پدیدارهای تاریخی هستند که باید ارزش¬ها را آشکار سازند در حالی که در عبارات و تفسیرهایی تئولوژیک از سنخ عبارت نخست، ارزش¬ها و گرایشات مورخ کاملاً در گزارش تنیده شده، مورخ و ارزش¬ها و مفروضات اعتقادی وی بیش و پیش از خود پدیدارها سخن می¬گویند. مثال دیگر: «دهان کثیف ملعون فرد ضد اسلامی¬ای چون احمد کسروی توسط یکی از فرزندان رشید اسلام، یعنی امامی، در سال 1324 برای همیشه بسته شد». اما همین رویداد تاریخی با زبانی کم¬تر تئولوژیک و ایدئولوژیک می¬تواند چنین بیان شود: «در سال 1324 احمد کسروی توسط امامی، یکی از اعضای گروهی موسوم به فدائیان اسلام ترور شد». ۹۹۹
11. دوگانه¬انگاری «تاریخ قدسی» و «تاریخ عرفی»: اهل تئولوژی از آن جهت که نظام تئولؤژیک اعتقادی و ایمانی خودش را یگانه حقیقت عالَم می¬نگرد، لذا صرفاً تاریخ این نظام ایمانی، یعنی فقط تاریخ نبی یا انبیاء مورد ایمان خویش و اصحاب، اولیاء و اوصیاء وی را به منزلة «تاریخ قدسی» یا «تاریخ مقدس» تلقی کرده، بقیة تاریخ بشری را به منزلة تاریخی عرفی و غیرمقدس می¬نگرد. بر اساس نگاه تئولوژیک گویی امر قدسی صرفاً در بخش کوچکی از جغرافیا و نه در سراسر جهان، و فقط بر قوم یا اقوام خاصی و نه بر همة بشر متجلی می¬شود. لذا بر اساس فهم تئولوژیک از تاریخ، ما با ثنویت و دوگانگی «تاریخ قدسی» و «تاریخ عرفی» روبروییم. یعنی بخشی از تاریخ و جغرافیا و تاریخ بخشی از انسان¬ها را باید به منزلة تاریخی قدسی تلقی کرد (درست همچون این اعتقاد یهودی¬ها که خود را قوم برگزیدة خداوند تلقی می¬کنند)، در حالی که بخش عمدة تاریخِ اکثر انسان¬های زمین و حیات آنها بر کرة خاک را باید با نگاهی سکولار و غیرقدسی تفسیر کرد. در مقابل، نگاه روشنگرانه و سکولار سراسر تاریخ را به نحوی مونیستی و غیرثنویت¬اندیشانه، لیکن عرفی و سکولار تلقی می¬کند.
اما نوع نگاه دیگری نیز امکان¬پذیر است که می¬کوشد بر ثنویت¬اندیشی تاریخی تفکر تئولوژیک غلبه یافته، با این وصف به نگاه سکولار و عرفی آن نیز تن ندهد. در این نحوة تفکر غیرتئولوژیک¬ـ¬غیرسکولار، سراسر تاریخ، حیات همة اقوام و همة انسان¬ها، همة سنت¬های تاریخی و همة تاریخ¬ها، و نه فقط یک سنت تاریخی خاص همچون سنت عبری یا تاریخ خاص همچون تایخ اسلام، تاریخ هستی و لذا تاریخ قدسی است.
تفکر تئولوژیک جغرافیای کوچکی از جهان، پاره¬ای از آنات تاریخی و قوم یا اقوام خاصی را قدسی و بقیة جهان و انسان¬ها و تاریخ¬شان را غیرقدسی و عرفی تلقی می¬کند. در مقابل، تفکر سکولار سراسر جهان و سراسر تاریخ را سکولار تلقی کرده، این شیوة تفسیر را یگانه نحوة ممکن تفسیر تاریخ برمی¬شمارد. اما امکان و نحوة دیگری از تفکر نیز امکان¬پذیر است که همة جهان و همة تاریخ را قدسی دیده، می¬کوشد بر ثنویت و دوگانگی «قدسی¬ـ¬ـ¬عرفی» غلبه پیدا کند. اهل تئولوژی به نحو بسیار ساده¬اندیشانه¬ای تفسیر تئولوژیک و خودبنیادانة خویش از تاریخ را به منزلة فهم و تفسیری قدسی از تاریخ تلقی می¬کند. اهل تئولوژی درنمی¬یابد که تاریخ، همچون خود هستی، سیطره¬ناپذیر بوده، به هیچ چارچوب از پیش تعیین شدة سوبژه، اعم از آنکه سکولار یا اهل تئولوژی باشد، تن نمی¬دهد. اهل تئولوژی، به نحو بسیار کودکانه¬ای طرح و چارچوب ذهنی خویش از تاریخ بشر را به منزلة «تقدیر از پیش تعیین¬شدة الهی» تلقی می¬کند، تو گویی او به این تقدیر دست یافته یا آنکه تاریخ هستی ناچار به تبعیت از طرح و نقشة ذهنی اصحاب تئولوژی برای تاریخ است. اهل تئولوژی خود را به جای خدا، ارادة خویشتن را به جای ارادة الهی و طرح و نقشة ذهنی، ساده¬اندیشانه و کودکانة خود را جایگزین تقدیر الهی می¬سازد، و کاهلانه به این ساده¬اندیشی خویش دل خوش می¬کند.
12. رهاسازی تاریخ: تاریخ، همچون طبیعت، یکی از مهم¬ترین منابع معرفتی آدمی است. اما متأسفانه، در دیار ما، به دلیل سیطرة تفسیرهای تئولوژیک و ایدئولوژیک، تاریخ به اسارت نظام¬های تئولوژیک و ایدئولوژیک درآمده، دیگر به منزلة یک منبع معرفتی از دسترس ما خارج شده است. بر ما و همة پژوهشگران است که نهضتی را برای رهاسازي تاریخ از زندان باورهاي تئولوژيك و ایدئولوژیک بیاغازیم، و اجازه دهیم تا تاریخ بشر خود با ما سخن بگوید.

Share:

More Posts

Send Us A Message