اشاره: این متن پاسخی است به دو پرسش جدا هم که به تناسب موضوع با هم انتشار می یابد.
اگر نظرتان در مورد بهاییت را هم بدانم سخت ممنون خواهم شد. بخصوص در مورد ادعایشان در مورد خاتَم یا خاتِم بودن پیامبری محمد.
پاسخ:
دقیقا نمی دانم که پرسش تان متوجه کدام وجه دین بهایی است؛ چرا که روشن است که یک مرام و یا دین و ایدئولوژی از جهات مختلف می تواند مورد پرسش و کندکاو قرا گیرد. اجمالا بدیهی است که من به عنوان یک مسلمان نمی توانم به بهاییت به عنوان یک دین آسمانی و معقول و مقبول معتقد باشم. چرا که طبق مفروضات پیشینی و قطعی ما مسلمانان، از یک سو دینی مقبول و در واقع «دین» است که پیامبرش برگزیدة خداوند و مبعوث به مشیت الهی (خدای یگانه) و حامل وحی و پیام او باشد و در مورد میرزا حسینعلی بهاء نوری مؤسس آیین بهایی چنین فرضی محقق نیست و حداقل اثبات نشده است و از سوی دیگر، موضوع خاتمیت در اسلام، مانع از آن است که مسلمانی به دین دیگری باورمند شود.
اما در مورد معنا و مفهوم خاتمیت. چنان که می دانیم به استناد یک آیة قرآن (احزاب، 40) و چند روایت حضرت محمد «خاتَم النبییّن» دانسته شده و مسلمانان از همان آغاز بر این نظر بودند که محمد پایان بخش سلسلة دراز پیامبران الهی و توحیدی است و با او دوران بعثت به پایان رسیده و دیگر بعثتی صورت نخواهد گرفت.
اما در باب تعبیر «خاتم النبییّن» مناقشه ای صورت گرفته و آن این که گفته شده «خاتَم» به معنای «انگشتر» است و انگشتر نیز نشانة زینت و شکوه شمرده می شود و از این رو معنای آیه این می شود که «محمد زینت پیامبران است». مدعیان این تفسیر، استدلال کرده اند که اگر مراد پایان دهنده بوده می بایست با صیغه اسم فاعل «خاتِم» گفته می شد و نه «خاتَم». افزون برآن، مضمون ساختاری جملات آیه را نیز دلیل و یا قرینة این برداشت می دانند. بهاییان که در آغاز مسلمان و شیعه بودند، مدعی شدند که اسلام درست و حق است ولی پایان بخش ادیان نیست بلکه امکان بعثت های دیگر نیز هست و با انکار خاتمیت، بهاءالله را پیامبر الهی دانستند و بدین ترتیب در تداوم دیانت های پیشین و به ویژه اسلام، دین تازه ای پدید آمد و نظریه پردازان نخستین بهایی برای این که اسلام و وحی قرآنی را انکار نکرده باشند، معنای انگشتر را در آیة خاتمیت برگزیدند.
اما در مقابل، مفسران و متفکران نیز به پاسخ هایی متوسل شدند و از جمله مشهورترین آنها این است که از قضا استفاده از تعبیر خاتَم به معنای انگشتری خود گواه خاتمیت حضرت محمد است چرا که در گذشته ها انگشتری در دست پادشاهان و فرمانروایان همان «مُهر» بوده است که معمولا در پایان نامه ها و یا اسناد دیگر می نهاده اند. نکته مهم آن است که در هرحال ریشة لغت ختم به معنای پایان است و در قرآن نیز بارها همین لغت و اشتقاقات آن به کار رفته است و این دعوی هم اصل خاتمیت را تقویت می کند و نشان می دهد که حتی خاتم در آیه احزاب انگشتر و مهر باشد، باز تفاوتی در اصل مدعا نمی کند و از این رو تمسک به معنای انگشتر و مُهر چندان گرهی از مدعای مفسران بهایی و یا دیگران نمی گشاید.
این نکته را باید افزود که دقیقا دانسته نیست که اولا تلفظ اصلی در نخستین تلفظ وحی خاتم به فتح تا بوده و یا به کسر، محتمل است که در دوران تدوین و ویرایش قرآن (البته اگر قبول کنیم قرآن به عنوان مصحف در روزگار پس از پیامبر و از جمله در دوران عثمان تدوین و ویرایش شده) کسره تا (به عمد و یا به اشتباه) به فتح خوانده و تلفظ شده است. و ثانیا، روشن نیست در همان دوران خاتم به معنای انگشتر به عنوان نماد زینت و شکوه و یا قدرت بوده و یا با توجه به معنای لغوی و ریشه ای آن، پایان دهنده بوده است. از آنجا که این نوع ابهامات وجود دارد، به لحاظ فنی و علمی و تفسیری، اظهار نظر نهایی و قاطع دشوار می نماید. تازه معنا و مفهوم و فلسفه خاتمیت پرسش جدی تری است که به سادگی نمی توان از عهدة توجیه و تعلیل آن بر آمد.
پرسش:
چرا محمد را خاتم النبیین میگوید و آخر النبیین نمی گوید؟
پاسخ:
هیچ پاسخ معقولی ندارد و شاید بهتر باشد بگویم که پاسخی به نظر من نمی رسد. در واقع این پرسشی است که گوینده باید بدهد.