اشاره: چندی پیش نوشته ای از من با عنوان «سیاست ملکداری امام علی (ع) در جرس (وبرخی رسانه های دیگر) انتشار یافت. در پی آن دوست با فضل و با فضیلت جناب آقای دکتر حسن محدثی از سر مهر ملاحظاتی پیرامون برخی جوانب آن مقاله برای من ارسال کردند و من هم البته ملاحظات خودم در مقام پاسخ برای ایشان فرستادم. از آنجا که اندیشیدم این مباحثه می تواند برای دیگران نیز مفید باشد و شاید ابهام زدا، با مشورت و تأیید جناب محدثی متن نقدنوشته ایشان و پاسخ اینجانب را منتشر می کنم. بیفزایم که در ادامه این مباحثه یک سلسله ملاحظات پراکنده ای نیز در حول تاریخ اسلام فیمابین مطرح شد که به دلیل پراکندگی موضوعات و نیز برای احتراز از طولانی شدن از انتشار آنها چشم پوشیدم. در اینجا از جناب محدثی عزیز تشکر می کنم که هم زحمت مطالعه و نقد مقاله ام را بر خود هموار کردند و هم بانی خیر شدند و در هرحال دو مقاله ای پدید آمد و گفتگویی (انشاءالله مفید) شکل گرفت. nدر قسمت نخست، متن نوشته آقای محدثی می آید و در قسمت بعدی پاسخ من که البته به طور مزجی و البته با رنگی متمایز پاسخ را نوشته ام. مفید دیدم که خوانندگان ابتدا متن نوشته ایشان را یک جا ملاحظه کنند و بعد همان نوشته را، بدون این که نیاز به مراجعه مکرر باشد، با پاسخ نکته به نکته از نظر بگذرانند. nnملاحظاتی در باب دو مقاله راجع به اندیشه و مشی سیاسی امام اول شیعیانnnسرور گرامی جناب آقای اشکوریnبا عرض سلام و ادب!nبنده هر دو مقالهی شما را در باب اندیشه و مشی سیاسی امام علی به ترتیب مطالعه کردهام. نکاتی به نظر ام رسیده است که تقدیم میکنم. ممکن است برخی نکاتی که گفته ام برای یک شیعهی معتقد و دوستدار و شیفتهی حضرت علی ناراحت کننده و برخورنده باشد، اما من خوب یا بد نگاهام انتقادی است و مایل نیستم روایت غالب را تکرار کنم. اصولاً این بزرگان را همچون قدّیس و معصوم نمیبینم. آنها را کنشگرانی اجتماعی و سیاسی میبینم که درگیر اغراض و منافع و علائقشان هستند و لذا در مقام تحلیل و بررسی تاریخی نمیتوانم بین این بزرگان و دیگر افراد عادی تمایزی قائل شوم.n1. دقت نظر شما در مقالهی نخست در باب اینکه اندیشهی سیاسی نظاممندی در اجتماع عرب آن زمان وجود نداشته است شایستهی تمجید و ستایش است. همچنین در مقالهی نخست مرقوم فرمودهاید: “تا آنجا که منابع موجود گواهی می دهند علی بن ابی طالب نیز به همان سنت خلافت انتخابی از طریق بیعت و شورا معتقد و بدان وفادار بود”. حتماً توجّه دارید که شیوهی بیعت غیر از انتخاب توسّط مردم است. در واقع، بیعت اتفاق نظر و اجماع بزرگان قبایل بود نه انتخاب مردم. این اجماع هم لزوماً منتهی به شایستهترین افراد نمی شد زیرا چه بسا زد و بندها و روابط معطوف به منافع و هویت قبیلهای یا دیگر امور شکل دهندهی اجماع میشد. متأسّفانه برخی نویسندهگان مسلمان بیعت و دموکراسی را با هم اشتباه میگیرند. در ادامه شما نیز مرقوم فرمودهاید: “نظرا و عملا به انتخاب مردم احترام می گذاشت”. اینجا به نظر میرسد نوعی کمدقتی یا آسانگیری وجود داشته است، زیرا نمیتوان در آن دوره از انتخاب مردم سخن گفت. n2. در باب رفتار و مشی امام اول نسبت به سه خلیفه فرمودهاید: ” نظرا و عملا به انتخاب مردم احترام میگذاشت و در واقع بر مشروعیت چنین نظام حکومتی مهر تأیید مینهاد. پیروی از سه خلیفه پیشین و حمایت صادقانه از آنان، هرچند با رویکرد انتقادی، جز این معنا و تفسیری ندارد.”nدر مورد مشی امام اول با خلیفهی سوم عثمان من همواره دچار شک بودهام و این شک را با حضرتعالی با طرح یک سؤال در میان میگذارم. من حدّاقل داستان به قتل رسیدن عثمان را فقط دو بار از الفتوح ابن اعثم کوفی خواندهام و هر دو بار ناخواسته گریستهام. آنچه بیشتر مایهی تأسّف است این است که چرا مسلمانان صدر نتوانستند بهنحو عقلانی و بهصورت مسالمتآمیز قدرت را انتقال دهند؟ اینکه سه خلیفهی نخست مسلمانان ترور شدهاند خیلی معنادار است. از همانجا سنتی گذاشته شد که امکان انتقال مسالمتآمیز قدرت را در جهان اسلام با مشکل موجه ساخت. حال درخواست من از شما و از هر کس دیگری که از عملکرد سیاسی مطلوب امام اول دفاع میکند ارائهی پاسخی قانعکننده به این پرسش است: اگر بهراستی علی بن ابیطالب مخالف به قتل رساندن خلیفهی سوم بود، چرا ایشان دو تن از سرکردهگان شورشیان علیه خلیفهی سوم و دو تنی که نخستین صدمهها را به خلیفهی بیدفاعِ در حال قرآن خواندن زدند (یعنی مالک اشتر نخعی رهبر و سازماندهِ شورشیان کوفی و محمدبن ابوبکر رهبر و سازماندهِ شورشیان مصری) را به جای اینکه مورد شماتت و ملامت و یا حتّا تنبیه قرار دهد، بهعنوان والی مصر منصوب میکند؟آنچه به ذهن آدمی خطور میکند این است که نکند ایشان خود را مدیون آن دو نفر میدانستهاند و نکند نفعی از قتل عثمان میبردهاند. چهطور میتوان این مسأله را بهکلّی نادیده گرفت و چهطور میتوان این رفتار ایشان را توجیه کرد؟ در هر حال برای من این تردیدی آزاردهنده است. n3. در مقالهی دوم مرقوم فرمودهاید که “تقریبا تمام کمتر از پنج ماه زعامت علی یا رسما و عملا در جنگ گذشته و یا مقدمات و پیامدهای سه جنگ ویرانگر تمام اندیشه و همت و توان او را به خود مشغول کرده بود.” به نظر میرسد پنجسال و پنج ماه صحیحی است و پنج سال افتاده است. n4. با عرض معذرت ایراد اصلی من به مقاله دوّم شما در دو مورد است:nالف) در این مقاله بیشتر گفتار علی بن ابیطالب -اعم از خطبهها و نامهها- ملاک قرار گرفته است تا اعمال و رفتار سیاسی ایشان. خود اینکه در زمان ایشان بین امت اسلامی انشقاق ایجاد شد و سه جنگ داخلی بزرگ درگرفت برای بنده مسأله است. هنوز تحلیلی که بتواند بنده را توجیه کند، نیافتهام؛ حتّا استدلالات شریعتی که بسیار جانبدارانه و بهنفع علی بن ابی طالب روایت کرده است.n فکر میکنم میتوانیم در مورد حضرت علی بین مشی اخلاقی و تقوای شخصی ایشان و مشی سیاسی ایشان تفاوت بگذاریم. من فکر میکنم اغلب نویسندهگان و مورخان بین این دو خلط میکنند. ممکن است که شخصیتی بهلحاظ اخلاقِ فردی و تقوا، انسان والایی باشد امّا بهلحاظ مدیریت سیاسی ناتوان و نه چندان موفّق. بهنظر ام برای فهم این معنا جناب آقای سیدمحمد خاتمی رئیس جمهور اسبق ایران نمونهی خوبی است. ایشان بهلحاظ اخلاق فردی و خصوصیات شخصیتی، فردی دوستداشتنی و قابل تقدیر هستند امّا بهلحاظ منش و عملکرد سیاسی بهخصوص در مقام دولتمرد بسیار قابل انتقاد و در بسیاری موارد ناتوان و ناموفق بودهاند. برخی ایرادهای مشابهی را به نلون ماندلا و نحوهی مدیریت ایشان در دورهی ریاست جمهوری داشتهاند. بهنظر ام میتوان همین تفکیک را کم و بیش در مورد حضرت علی نیز انجام داد. مثلاً میتوان گفت که به لحاظ رعایت مصالح واقعیی امّت مسلمان، دستکم ابوبکر و بهویژه عمر جنگ با خارج و بلاد دیگر داشتهاند نه جنگ داخلی. البته من با خود این لشگرکشیها به بلاد دیگر که مورد تأیید حضرت علی هم بوده است مشکل دارم. نمیدانم چهگونه میتوان جهاد ابتدایی را توجیه کرد؟! nب) متأسّفانه روایت و گزارش شما هم بیطرفانه نیست. توجه به نکاتی که در پینوشت شما مرقوم فرمودهاید نشان میدهد که موارد زیادی را به نفع حضرت علی کنار گذاشتهاید و متأسّفانه بدون هیچ مبنای روششناختی معتبر اینکار را کردهاید و در موارد متعدّدی فقط گفتهاید با منش ایشان نمیخواند. بهسادهگی میتوان پرسید: شما از کجا مطمئن هستید که منش ایشان همان چیزی بوده است که در روایت غالب و جاافتاده بیان شده است؟! اینکه ما روایتی از تاریخ و عملکرد و زندهگی شخصیتها را اصل بگیریم و تمامی موارد نقض را بهنفع روایت مطلوب خودمان کنار بگذاریم، آیا تحقیقی بیطرفانه و روشمند است یا مبتنی است بر رویکرد خودارجاعی (ارجاع به روایت و قرائت خودمان و داوری بر اساس معیارهای آن) و خودمدارانه؟ n من فکر میکنم اگر یک روزی تاریخ اسلام خود ام را بنویسم (که حتماً بعید است محقق شود چون بیشتر مثل یک آرزو و رؤیا است) چیز زیادی برای تقدیس و تکریم باقی نماند! مدتها پیش تحقیقی را شروع کردهام (و البته ناتمام رها شده است) تحت عنوان “حسین بن علی قبل از عاشورا”. شروع کردهام از لحظهای که تاریخ از امام حسین سخن میگوید: آنجایی که نوزاد است و در آغوش پیامبر است و لباس ایشان را خیس میکند را جمعآوری کردهام تا آنجا که (به نقل از طبقات که البته ظاهراً منبع معتبری نیست) به یکی از فرستادهگان مروان فحش ناموسی میدهد (!) فکر میکنم اگر یک روزی این مقاله را کامل کنم، باید وصیّت بکنم بعد از مرگام منتشر شود! nمثل همیشه زیاده جسارت شد! از شما ممنونام که مرا درگیر مطالعات و تحقیقات خودتان میکنید! امیدوار ام مرا از نظرات انتقادیتان بهرهمند سازید!nارادتمند و کوچک شماnحسن محدّثی گیلوائیnبیست و نهم تیر 1393nnnn nجناب محدثی عزیز و گرامیnبا عرض سلام و سپاس از وقتی که گذاشتید و ملاحظات خودتان را مطرح کردید.nمن هم در همین متن شما با استفاده از روش مزجی (البته با رنگی متمایز) ملاحظاتم را یادداشت و تقدیم می کنم.nnملاحظاتی در باب دو مقاله راجع به اندیشه و مشی سیاسی امام اول شیعیانnnسرور گرامی جناب آقای اشکوریnبا عرض سلام و ادب!nبنده هر دو مقالهی شما را در باب اندیشه و مشی سیاسی امام علی به ترتیب مطالعه کردهام. نکاتی به نظر ام رسیده است که تقدیم میکنم. ممکن است برخی نکاتی که گفته ام برای یک شیعهی معتقد و دوستدار و شیفتهی حضرت علی ناراحت کننده و برخورنده باشد، اما من خوب یا بد نگاهام انتقادی است و مایل نیستم روایت غالب را تکرار کنم. اصولاً این بزرگان را همچون قدّیس و معصوم نمیبینم. آنها را کنشگرانی اجتماعی و سیاسی میبینم که درگیر اغراض و منافع و علائقشان هستند و لذا در مقام تحلیل و بررسی تاریخی نمیتوانم بین این بزرگان و دیگر افراد عادی تمایزی قائل شوم.nملاحظه:nکاملا حق با شماست و من هم در تمام حدود 600 صفحه مطلبی که در طول چهار سال تحقیق در موضوع تاریخ نیم قرن نخست اسلام نوشته ام با همین معیار تحقیق کرده و زبان و بیان من همین گونه بوده است. از پیامبر بگیرید تا ابوبکر و عمر و عثمان و علی. من هم هیچ مقامی را مصون از خدا نمی دانم. به همین دلیل در متن نگارش از کلمات و القاب تشریفی استفاده نکرده ام. فقط در در عناوین مقالات منتشر شده (نه در متن کتاب) از عناوینی چون امام و امیرالمؤمنین و یا علامت «ص» و «ع» استفاده می کنم و آن هم به احترام مؤمنان خالص است. بارها در این سالها مورد انتقاد قرار گرفته ام که چرا می گویم علی و حسن و حسین و چرا از عبارات تشرفی رایج استفاده نمی کنم. nn1. دقت نظر شما در مقالهی نخست در باب اینکه اندیشهی سیاسی نظاممندی در اجتماع عرب آن زمان وجود نداشته است شایستهی تمجید و ستایش است. همچنین در مقالهی نخست مرقوم فرمودهاید: “تا آنجا که منابع موجود گواهی می دهند علی بن ابی طالب نیز به همان سنت خلافت انتخابی از طریق بیعت و شورا معتقد و بدان وفادار بود”. حتماً توجّه دارید که شیوهی بیعت غیر از انتخاب توسّط مردم است. در واقع، بیعت اتفاق نظر و اجماع بزرگان قبایل بود نه انتخاب مردم. این اجماع هم لزوماً منتهی به شایستهترین افراد نمی شد زیرا چه بسا زد و بندها و روابط معطوف به منافع و هویت قبیلهای یا دیگر امور شکل دهندهی اجماع میشد. متأسّفانه برخی نویسندهگان مسلمان بیعت و دموکراسی را با هم اشتباه میگیرند. در ادامه شما نیز مرقوم فرمودهاید: “نظرا و عملا به انتخاب مردم احترام می گذاشت”. اینجا به نظر میرسد نوعی کمدقتی یا آسانگیری وجود داشته است، زیرا نمیتوان در آن دوره از انتخاب مردم سخن گفت. nملاحظه:nدرست است که در آن زمان انتخاب به معنای امروزین نبود اما شما هم توجه نفرموده اید بیعت «بیعت و اتفاق نظر بزرگان و قبایل» نبود. در واقع از سقیفه به بعد برکشیدن خلیفه از دو مرحله می گذشت. اول از شورای مهاجر و انصار و در سطح عام تر بزرگان قبایل و بعد بیعت که امری عمومی بود. در هرحال می توان گفت که در آن نیم قرن «انتخابات» نبود اما «انتخاب» بود. شورا و بیعت (چنان که مستندا آورده) مشروعیت بخش بود. اماین که گفته ام علی به انتخاب مردم احترام می گذاشت، یک دعوی مستند تاریخی است. البته من بیعت و شورای نیم قرن نخست اسلام را مترادف با دموکراسی و انتخابات و پارلمان متأخر نمی دانم؛ اشتباهی که از دوران مشروطه بسیاری کرده و می کنند. nبا این همه، در انتخاب ابوبکر چندان رأی عمومی مداخله نداشت و عمر را نیز ابوبکر تعیین کرد و عثمان نیز از طریق شورای شش نفره برکشیده شد و از قضا تنها در دوره علی بود که نه نصبی در کار بود و نه شورای شش نفره و در عین علی تنها موردی بود که با اقبال عمومی و حمایت اکثر بزرگان انصار و برخی مهاجر به خلافت رسید. n2. در باب رفتار و مشی امام اول نسبت به سه خلیفه فرمودهاید: ” نظرا و عملا به انتخاب مردم احترام میگذاشت و در واقع بر مشروعیت چنین نظام حکومتی مهر تأیید مینهاد. پیروی از سه خلیفه پیشین و حمایت صادقانه از آنان، هرچند با رویکرد انتقادی، جز این معنا و تفسیری ندارد.”nدر مورد مشی امام اول با خلیفهی سوم عثمان من همواره دچار شک بودهام و این شک را با حضرتعالی با طرح یک سؤال در میان میگذارم. من حدّاقل داستان به قتل رسیدن عثمان را فقط دو بار از الفتوح ابن اعثم کوفی خواندهام و هر دو بار ناخواسته گریستهام. آنچه بیشتر مایهی تأسّف است این است که چرا مسلمانان صدر نتوانستند بهنحو عقلانی و بهصورت مسالمتآمیز قدرت را انتقال دهند؟ اینکه سه خلیفهی نخست مسلمانان ترور شدهاند خیلی معنادار است. از همانجا سنتی گذاشته شد که امکان انتقال مسالمتآمیز قدرت را در جهان اسلام با مشکل موجه ساخت. حال درخواست من از شما و از هر کس دیگری که از عملکرد سیاسی مطلوب امام اول دفاع میکند ارائهی پاسخی قانعکننده به این پرسش است: اگر بهراستی علی بن ابیطالب مخالف به قتل رساندن خلیفهی سوم بود، چرا ایشان دو تن از سرکردهگان شورشیان علیه خلیفهی سوم و دو تنی که نخستین صدمهها را به خلیفهی بیدفاعِ در حال قرآن خواندن زدند (یعنی مالک اشتر نخعی رهبر و سازماندهِ شورشیان کوفی و محمدبن ابوبکر رهبر و سازماندهِ شورشیان مصری) را به جای اینکه مورد شماتت و ملامت و یا حتّا تنبیه قرار دهد، بهعنوان والی مصر منصوب میکند؟آنچه به ذهن آدمی خطور میکند این است که نکند ایشان خود را مدیون آن دو نفر میدانستهاند و نکند نفعی از قتل عثمان میبردهاند. چهطور میتوان این مسأله را بهکلّی نادیده گرفت و چهطور میتوان این رفتار ایشان را توجیه کرد؟ در هر حال برای من این تردیدی آزاردهنده است. nملاحظه:nاین که فرموده اید چرا مسلمانان صدر نتوانستند به نحو عقلانی قدرت را انتقال دهند، سخن حقی است و ای کاش چنین می شد و ما هم در واقع میراثدار همان حوادث تلخ و خشونت بار هستیم. اما در باب پرسش ستبر شما اجمالا می توانم بگویم که ماجرا به این سادگی نیست. این را پس از مطالعه اغلب منابع تاریخ اسلام عرض می کنم. در فصل مربوط به قتل عثمان و نیز در فصل مربوط به علی (که آخری حدود دویست صفحه است)، اکثر منابع را کاویده ام. اولا در این مورد نیز، مانند دیگر رخدادهای تاریخی، نه تنها روایات یکدست و هماهنگی وجود ندارد بلکه حداقل در پاره ای موارد گزارشهایی متضاد در دست است و از این رو از میان انبوه روایات انکشاف حقیقت محض تقریبا ناممکن است. ثانیا، در مورد مداخله مالک اشتر در قتل عثمان شواهد کم و بیش قابل قبولی در دست است که مداخله او را در قتل عثمان منتفی می کند. محمدبن ابوبکر گرچه متهم اصلی است اما در باره او نیز اما و اگر وجود دارد. طبق یک روایت یک بار علی از نقش او در قتل عثمان پرسید و او انکار کرد و بعد به نائله همسر عثمان که تنها فردی از امویان و خانواده اش بود که هنگام کشتن عثمان در کنارش بود، مراجعه شد و او نیز حرف محمد را تأیید کرد. البته در این باب مسائلی است که مجال طرح آنها در این وجیزه نیست. با این حال در این باب مانند دیگر موارد صرفا باید بر اساس مستندات تاریخی تحلیل کرد و نظر داد و نیت خوانی چندان موجه نمی نماید. n3. در مقالهی دوم مرقوم فرمودهاید که “تقریبا تمام کمتر از پنج ماه زعامت علی یا رسما و عملا در جنگ گذشته و یا مقدمات و پیامدهای سه جنگ ویرانگر تمام اندیشه و همت و توان او را به خود مشغول کرده بود.” به نظر میرسد پنجسال و پنج ماه صحیحی است و پنج سال افتاده است. nملاحظه:nبسیار ممنون. اصلاح می کنم. n4. با عرض معذرت ایراد اصلی من به مقاله دوّم شما در دو مورد است:nالف) در این مقاله بیشتر گفتار علی بن ابیطالب -اعم از خطبهها و نامهها- ملاک قرار گرفته است تا اعمال و رفتار سیاسی ایشان. nملاحظه:nممکن است به لحاظ حجم سیره گفتاری علی در این قسمت بیشتر باشد، اما تا آنجا که منابع مورد تحقیق من نشان می دهند، سیرة رفتاری علی نیز کم و بیش مؤید همین دعاوی است. اگر شما معارضهایی دارید می توانید نشان دهید تا باب تحقیق بیشتر گشوده شود. در هرحال این به خودی خود ایراد نیست.nخود اینکه در زمان ایشان بین امت اسلامی انشقاق ایجاد شد و سه جنگ داخلی بزرگ درگرفت برای بنده مسأله است. هنوز تحلیلی که بتواند بنده را توجیه کند، نیافتهام؛ حتّا استدلالات شریعتی که بسیار جانبدارانه و بهنفع علی بن ابی طالب روایت کرده است.nملاحظه:nهرچند جنگ داخلی با جنگهای ردّه در زمان ابوبکر آغاز شد ولی در سطح متأسفانه گسترده تر و عمیق تر آن در دوران خلافت علی رخ داد و امت اسلامی را دچار انشقاق کرد. اما طبق تحقیقات من و مستندات موجود علی نه تنها در این اختلافات و جنگهای داخلی نقشی نداشت بلکه از ماجرای خروج طلحه و زبیر از مدینه و رفتن آن دو شخصیت مهم و اثرگذار به مکه و لشکرکشی امویان در زیر پرچم عایشه و این دو صحابی علی تمام تلاش خود را کرد تا اختلاف برطرف شود و در نهایت کار به جنگ نکشد اما موفق نشد و در میدان جنگ نی علی آغازگر نبود. در ماجرای صفین نیز پس از تبادل دهها نامه بین علی و معاویه، این معاویه بود که رسما اعلام جنگ کرد. در داستان تلخ خوارج هم همین طور. جسارتا عرض می کنم که در این مورد مطالعات تاریخی تان ناقص است. این را از باب دفاع کلامی از علی نمی گویم. در عین حال می توان حدس زد که در کار علی نیز کاستی وجود داشته اما «ای عزیزم در اگر نتوان نشست»، باید مستندا نشان داد که نقش علی در این میان چه بوده است. n فکر میکنم میتوانیم در مورد حضرت علی بین مشی اخلاقی و تقوای شخصی ایشان و مشی سیاسی ایشان تفاوت بگذاریم. من فکر میکنم اغلب نویسندهگان و مورخان بین این دو خلط میکنند. ممکن است که شخصیتی بهلحاظ اخلاقِ فردی و تقوا، انسان والایی باشد امّا بهلحاظ مدیریت سیاسی ناتوان و نه چندان موفّق. بهنظر ام برای فهم این معنا جناب آقای سیدمحمد خاتمی رئیس جمهور اسبق ایران نمونهی خوبی است. ایشان بهلحاظ اخلاق فردی و خصوصیات شخصیتی، فردی دوستداشتنی و قابل تقدیر هستند امّا بهلحاظ منش و عملکرد سیاسی بهخصوص در مقام دولتمرد بسیار قابل انتقاد و در بسیاری موارد ناتوان و ناموفق بودهاند. برخی ایرادهای مشابهی را به نلون ماندلا و نحوهی مدیریت ایشان در دورهی ریاست جمهوری داشتهاند. بهنظر ام میتوان همین تفکیک را کم و بیش در مورد حضرت علی نیز انجام داد. nملاحظه:nکاملا موافقم. اصولا هیچ انسانی، به دلیل این که انسان است، همیشه آرمانها و گفتارهایش منطبق نیست؛ علی نیز انسانی است مانند همه ما. وقتی عصمت به معنایی که شیعیان می گویند را منتفی بدانیم، دیگر مشکلی برای دیدن خطاهای پیامبر و علی وجود ندارد. و قابل تأمل این که این مطلب روشن مرا در این باب نادیده گرفته اید که در همان مقاله آمده است: «البته این بدان معنا نیست که همواره این ایده ها رعایت می شده و خلافی و ستمی رخ نمی داده و همیشه به مُرّ حق و عدل عمل شده است. اما چنین مواردی را، البته با فرض صحت تاریخی، باید به حساب اشتباهات معمول هر انسانی و هر فرمانروایی گذاشت. طبعا هیچ انسانی و به ویژه هیچ حاکمی در مقام اجرا و عمل از خطاهای مهم و غیر مهم در امان نیست». nمثلاً میتوان گفت که به لحاظ رعایت مصالح واقعیی امّت مسلمان، دستکم ابوبکر و بهویژه عمر جنگ با خارج و بلاد دیگر داشتهاند نه جنگ داخلی. البته من با خود این لشگرکشیها به بلاد دیگر که مورد تأیید حضرت علی هم بوده است مشکل دارم. نمیدانم چهگونه میتوان جهاد ابتدایی را توجیه کرد؟! nملاحظه:nاولا، بخشی از جنگ ابوبکر با اهل ردّه جنگ با مسلمانانی بود که فقط از دادن زکات (آن هم به دلیل سیاسی نه دینی) خودداری کرده بودند؛ و ثانیا، چنان که گفته شد، طبق اطلاعات موجود من، علی در ایجاد سه جنگ داخلی نقشی (حداقل نقش مؤثر) نداشت؛ رابعا، گرچه متأسفانه عموم فقیهان سنی و شیعی جهاد ابتدایی را قبول دارند اما من نیز مانند بسیاری از نواندیشان معاصر مسلمان و برخی فقیهان اصولا به جهاد ابتدایی اعتقاد ندارم؛ خامسا، من از فتوحات مسلمانان دفاع نمی کنم؛ گرچه حمایت علی از فتح ایران جای تأمل دارد اما به هر تقدیر من چنین اقداماتی را ناروا و با معیارهای اسلامی قابل دفاع نمی بینم. nب) متأسّفانه روایت و گزارش شما هم بیطرفانه نیست. nملاحظه:nاصولا دیدگاه و روش من در نگارش تاریخ اسلام، تاریخی است نه کلامی و حداقل تلاش من چنین بوده است. هرچند تاریخ نگاری بی طرفانه کامل برای یک مسلمان در باب سیره نبوی و یا یک شیعه در باب سیره امامان شیعه، شاید ناممکن باشد اما یقین بدانید که هیچ جانبداری آگاهانه ای رخ نداده است. آنچه من نوشته ام مستند به منابع تاریخی است، حال بر شماست که موارد نقض آنها را نشان دهید. nتوجه به نکاتی که در پینوشت شما مرقوم فرمودهاید نشان میدهد که موارد زیادی را به نفع حضرت علی کنار گذاشتهاید و متأسّفانه بدون هیچ مبنای روششناختی معتبر اینکار را کردهاید و در موارد متعدّدی فقط گفتهاید با منش ایشان نمیخواند. بهسادهگی میتوان پرسید: شما از کجا مطمئن هستید که منش ایشان همان چیزی بوده است که در روایت غالب و جاافتاده بیان شده است؟! اینکه ما روایتی از تاریخ و عملکرد و زندهگی شخصیتها را اصل بگیریم و تمامی موارد نقض را بهنفع روایت مطلوب خودمان کنار بگذاریم، آیا تحقیقی بیطرفانه و روشمند است یا مبتنی است بر رویکرد خودارجاعی (ارجاع به روایت و قرائت خودمان و داوری بر اساس معیارهای آن) و خودمدارانه؟ nملاحظه:nاولا، متأسفانه با نیت خوانی و می توانم بگویم با سوء ظن بی دلیل داوری ناعادلانه ای کرده اید. ثانیا، از کجا متوجه شده اید که داوری های من «بدون هیچ روش شناختی معتبر» بوده است؟ پس از بررسی سلسله اسناد (قواعد علم رجال) و تحلیل محتوایی اسناد (قواعد علم درایه)، مهم ترین روش نقد تاریخی، تعادل/تراجیح است که قاعده شناخته شده ای است (البته در نقد تاریخ مدرن قواعد معتبر دیگری نیز افزوده شده است). وقتی در باره هر شخص و یا شخصیتی مستندا کشف شود که اندیشه و رفتارش چگونه بوده، موارد معارض را منطقا یا باید جعل دانست و یا در صورت اعتبار نقلی باید به گونه ای توجیه کرد که با اصول و محکمات آثار و افکار سازگار افتد و یا در نهایت به خروج از اصول و خطا منسوب کرد. من و شما هم در بارة هم این گونه داوری می کنم. مگر من در بارة شما هرچه بشنوم باور می کنم؟ بالاخره شخصیت و افکار و سیره و سیرت شما بر من آشکار است و قاعده و معیار دواری من همانهاست. nاما از کجا دانسته ام که روش علی چنان بوده است؟، روشن است که دهها سند و گزارشهای تاریخی (تقریبا جملگی از منابع اهل سنت) گواه اصول فکری و سیاست عملی علی است و شگفت است که شما این همه مستندات را نادیده گرفته و تلویحا آن همه را نامعتبر شمرده اید. چرا؟ نمی دانم. در واقع من باید بپرسم که شما به دلیلی آن همه اسناد و شواهد را نادیده گرفته و انبوه داده های تقریبا متوارتر تاریخی را بی هیچ دلیل مردود و یا شبهه ناک دانسته اید؟ البته گفتن ندارد که روایات جا افتاده و حتی اجماعی لزوما درست نیستند ما در علم و تحقیق یقین (نسبی) علمی کفایت می کند و طبعا هر محققی تا زمانی که خلاف آن ثابت نشده به تحلیل و داوری خود وفادار می ماند. nبدین ترتیب با بیان این مدعا که «اینکه ما روایتی از تاریخ و عملکرد و زندهگی شخصیتها را اصل بگیریم و تمامی موارد نقض را بهنفع روایت مطلوب خودمان کنار بگذاریم، آیا تحقیقی بیطرفانه و روشمند است یا مبتنی است بر رویکرد خودارجاعی (ارجاع به روایت و قرائت خودمان و داوری بر اساس معیارهای آن) و خودمدارانه؟»، مرتکب ظلم دیگری در حق من و کار من شده اید. اصولا مگر موارد نقض چند مورد است؟ شاید از انگشتان یک دست تجاوز نکند. شما به گونه ای سخن گفته اید که من جای اصل و فرع را تغییر داده ام. با اطمینان می گویم در تمام نوشته های ششصد صفحه ای من یک داوری با معیار این که او پیامب است و یا ابولهب است و یا ابوبکر و عمر و عثمان و با علی است نکرده م، هرچه گفته ام (لاقل در حد اطلاع و در سطح آگاهی) با معیارهای نقد علمی و منطق عقلایی بوده است و بس. حال ممکن است درست نگفته باشم و یا منطق تحلیل و توجیهی من برای شما موجه نباشد، حرف دیگری است؛ می توانیم در این باب گفتگو کنیم و منطق ها را با هم مقایسه کنیم. من در مواردی به اشتباه پیامبرو علی اشاره و تصریح کرده ام و به همین دلیل کتاب من نیز در شرایط کنونی در ایران قابل انتشار نیست. nسخن آخر در این باب این که حال اگر داده های غیر قابل انکار تاریخی عموما به سود علی است، دیگر تقصیر من تاریخ نگار نیست؛ باید تواریخ را شست و یا به دریا ریخت. nبگذار یک اعتراف هم بکنم تا بر اتهامات من افزوده شود. من پس از حدود دو سال تحقیق در زندگی نامه علی و کاویدن بخش عمدة منابع اسلامی، بر ارادتم نسبت به علی بن ابی طالب بسی افزون شد و این البته محصول تحقیقات گسترده پسینی است و نه محصول داوری های پیشینی و اعتقادی. بیفزایم که نظرم در باره کسانی چون ابوبکر و عمر و عثمان نیز تا حدودی تغییر کرد و در واقع تصحیح شد؛ در برخی موارد بر ارادت افزود و در بعضی موارد نقدها را جدی تر کرد. nالبته با شناختی که از شما دارم، یقین دارم که اگر تمام کتاب را بخوانید، داوری شما تغییر خواهد کرد. n n من فکر میکنم اگر یک روزی تاریخ اسلام خود ام را بنویسم (که حتماً بعید است محقق شود چون بیشتر مثل یک آرزو و رؤیا است) چیز زیادی برای تقدیس و تکریم باقی نماند! مدتها پیش تحقیقی را شروع کردهام (و البته ناتمام رها شده است) تحت عنوان “حسین بن علی قبل از عاشورا”. شروع کردهام از لحظهای که تاریخ از امام حسین سخن میگوید: آنجایی که نوزاد است و در آغوش پیامبر است و لباس ایشان را خیس میکند را جمعآوری کردهام تا آنجا که (به نقل از طبقات که البته ظاهراً منبع معتبری نیست) به یکی از فرستادهگان مروان فحش ناموسی میدهد (!) فکر میکنم اگر یک روزی این مقاله را کامل کنم، باید وصیّت بکنم بعد از مرگام منتشر شود! nملاحظه:nان شاءالله که در این زمینه ها تحقیق بکنید و اگر هم منتشر نشد، حداقل مشتاقانی چون من از آن استفاده خواهیم کرد. اما ناگزیر باید اشاره کنم که من و شما حق نداریم از قبل تصمیم بگیریم که تقدس زدایی کنیم یا نه، تحقیقات کامل و بی طرفانه ما نشان خواهد داد که چیزی از قداست باقی مانده و یا نه. وانگهی، قداست مفهومی مذهبی است و مورخ کاری به امر تقدس و تقدیس ندارد؛ مهم این است که محقق منطقا و اخلاقا باید به نتایج تحقیق خود ملتزم باشد. nبا خواندن نوشته شما احساسی به من دست که فکر می کنم اگر بگویم مفیدتر و دوستانه تر است تا کتمان کنم. اگر بخواهم همین پاسخ شما را معیار بگیرم و به ویژه در تعابیر شما تأمل کنم، چنین می نماید که شما هم، احتمالا در واکنش به فضای عمومی مذهبی حاکم، به اصطلاح از آن سوی بام افتاده اید و حالتی عصبی و ستیزه جویانه نشان بروز می دهید و این صد البته آفت علم و تحقیق است. می دانید که کتابها و مقالاتی که به قصد ستیزه با اسلام و تشیع نوشته شده و نوشته می شوند، کم نیستد، و من و شما باید راهی دیگر در پیش بگیریم تا به حقیقت وفادار بمانیم. در عین حال باید قبول کرد که در این صورت، مسلمان مؤمن بودن کاری است بس دشوار. nnمثل همیشه زیاده جسارت شد! از شما ممنونام که مرا درگیر مطالعات و تحقیقات خودتان میکنید! امیدوار ام مرا از نظرات انتقادیتان بهرهمند سازید!nارادتمند و کوچک شماnحسن محدّثی گیلوائیnبیست و نهم تیر 1393nnبا سپاس مجدد. ارادتمندnیوسفی اشکوریn30 تیر 93 13(21 جولای 2014)nnn n