ملاحظاتی پیرامون مقاله «بازرگان، روحانتیت و بختیار» بخش سوم

علی شاکری زند

بختیار، بازرگان و روحانیت

 

ملاحظاتی پیرامون

مقاله ی

«بازرگان، روحانیت و بختیار»۱

 

بخش سوم ــ تیر خلاص

بهره ی الف

شروع تدارکات حمله ی عراق به ایران

در بخش های پیشین دیدیم که نویسنده ی مقاله پس از آنکه احتجاجاتی از همه گونه در ردّ مشروعیت قانونی و حقانیت سیاسی بختیار برای احراز سمت نخست وزیری بکار می بَرَد، سرانجام به “حجتی” متوسل می شود که پیش از این گفته بودم باید آن را تیرخلاص وی خواند؛ و آن از این قرار است :

«چهار. وانگهی مگر جناب شاپور بختیار به واقع دموکرات و ملی بود؟ اگر بعدها روشن شد رهبری روحانی انقلاب و پیروان حزب اللهی او دموکر[ا]ت نیستند، منطقا نمی توان نتیجه گرفت پس مخالفان انقلاب و با [یا] منتقدان خمینی و پیروانش دموکرات و ملی بودند. چنان که هنوز نیز چنین است. بعدها روشن شد که بختیار نیز چندان دموکرات نبوده و استقلال و حفظ منافع ملی برای او اهمیتی نداشته است.[تاًکید از من است]

تا همینجا پس ازاعتراف به اینکه «بعدها روشن شد رهبری روحانی انقلاب و پیروان حزب اللهی او دموکرات نیستند…» و تکرار اینکه این “روشن شدن” همچنان”بعدأ” بوده(و ما تا اینجا بارها نشان دادیم که بعدأ برای کسانی بوده که در زمان لازم نخواسته بودند یا نتوانسته بودند حقیقت را بپذیرند) وضع احتجاج طوری است که نویسنده ی محترم نیز خود واقف است که « منطقأ می توان نتیجه گرفت: پس مخالفان انقلاب(البته انقلاب اسلامی) و یا منتقدان خمینی و پیروانش دموکرات بوده اند» اما، نویسنده این نتیجه گیری منطقی را، که درباره ی شاپور بختیار به تمام معنی صدق می کند، معکوس کرده، چنین می نویسد :«… منطقا نمی توان نتیجه گرفت پس مخالفان انقلاب و با [یا] منتقدان خمینی و پیروانش دموکرات و ملی بودند. چنان که هنوز نیز چنین است.»

و برای اینکه نشان داده شود این قید “منطقأ” بر چه نوع “منطقی” استوار است، نویسنده ی محترم  ناچاراست از منطق اصلی موضوع خارج شده، به حواث بعد از انقلاب، البته به روایتی از نوع روایات جمهوری اسلامی، متوسل شود؛ یعنی از لحاظ صرفأ رابطه ی زمانی با این سؤآل که “آیا در آستانه ی انقلاب اسلامی حق با آنان( بختیار…) بوده که خمینی و حزب الله اش را دشمن دموکراسی می دانسته اند، یا نه “، نویسنده به تعبیراتی درباره ی جنگ ایران وعراق متوسل می شود؛ کاری که گذشته از نادرستی اصل این تعابیر و اتهاماتی که طرح می شود، در نوع خود بهترین نمونه ی “وارونه خواندن تاریخ” است. با این جمله:

«یک شخصیت ملی چگونه می تواند دست [در] دست آدم متجاوزی چون صدام حسین عراقی بگذارد و حتی او را به حمله به ایران تشویق کند[!] و یا همدست و همراه با کودتاچیان شده و حاضر شود خون هزاران هم وطن خود را [وسیله ی] ارضای جاه طلبی خود کند؟ [آیا] می توان تصور کرد کودتای نظامی بدون حمایت دولت های خارجی طراحی و عملی شود؟ گرچه قتل فجیع بختیار(و بسیاری دیگر) شدیدا محکوم است اما مرگ مظلومانه و ناحق، با هیچ منطقی برای مقتول حداقل در تمام مواضع حقانیت نمی آورد» [تاًکید از نویسنده ی این سطور است]

درباره ی “کودتا”هایی که درماهیت خود جنبه ی یک قیام ملی دارند، مانند قیام سازمانِ “افسران آزاد ” مصر به رهبری جمال عبد الناصر، و شمار زیادی کودتا در ترکیه ی بعد از جنگ دوم جهانی که همگی خصلت داخلی داشتند، و قیام “گلهای میخک” افسران پرتغال علیه دیکتاتوری دکتر سالازار، که هیچیک نیاز به دخالت بیگانگان نداشتند، چیزی نمی گوییم جزاینکه: آری؛ قیام های نظامی ملی هم ممکن است و در این مورد کمی اطلاع از تاریخ کمک می کند. به علاوه هرچند که دکتر بختیار در ابتکارِ نخستین تدارک برای آن طرح نظامی(موسوم به نوژه)، که از جانب خود نظامیان آغاز شده بود، دخالت نداشته(نک. گزارش محققانه ی پرفسور گازیورفسکی درباره ی نوژه) باید سوابق او در این زمینه را نیز در نظر داشت. در تاریخ مقاومت پس از 28 مرداد دو مورد فعالیت شبه نظامی در مبارزات دکتر بختیار سراغ داریم. مورد اول زمانی است که او، شاید به دلیل سابقه ی خدمتش در ارتش فرانسه در زمان جنگ علیه نازیسم و نهضت مقاومت ملی فرانسه، مسئولیت سازمان نظامی حزب ایران را نیز به عهده گرفته بود، « ولی در تیرگی اوضاع آن زمان هر حرکت و فعالیت موثری به نابودی مسلم افراد و تشکیلات می انجامید. لذا با استفاده از تجربه ی مربوط به شاخه نظامی حزب توده مصلحت در آن دیده بودند که واحد نظامی را منحل نمایند و در انتظار فرصت بنشینند.»(مرغ طوفان، انتشارات نهضت مقاومت ملی ایران، سایت نامیر: نهضت مقاومت ملی ایران، شماره ی صفحه ندارد) مورد دیگر همزمان با دورانی بود که بار دیگر همه ی درهای فعالیت سیاسی بسته شده بود. «دکتر بختیار در این سالها (۱٣۴۰ تا ۱٣۴٣) در آرزوی تحقق هدفهای خود به کوشش تازه ای دست زد. در داخل ارتش با همه مراقبت ها و سخت گیری ها عده ای از افسران پاک و میهن پرست با مشاهده فجایع و مظالم در صدد اقدامات و حرکت هایی بودند و می خواستند رژیم را براندازند. برای نتیجه گیری و ثمر بخش بودن فعالیتها این افراد نیاز به بر قراری ارتباط صحیح با سیاستمداران و افراد غیر نظامی خوشنام و دادن تشکیلات داشتند. دکتر بختیار آمادگی خود را اعلام کرده بود و این برنامه را با بررسی دقیق پیرامون ملی و غیروابسته بودن نظامیان دنبال می کرد و آن را با احتیاط شکل می داد. البته در آن دوران سیاهِ بی اعتمادیها جمع کردن افرادی که بر رژیم مسلط قوی پنجه ضربه کاری بزنند و خود در قدم اول فنا نشوند کار بس مشکلی بود. ظاهراً دستگاه نیز بدون آن که از این فعالیتها اطلاع کافی به دست آورد بویی استشمام کرده بود، زیرا تعدادی از امرای مسئول ولی مشکوک را که قابل اعتماد نمی دانست بازنشسته کرد و فعالیتها قبل از آن که به مرحله حساسی برسد وعملی گردد متوقف شد.»(پیشین)

اما، ابتدا و همینجا بگوییم که این اتهامات اخیر، که بدون دادن حق دفاع یا بررسی بیغرضانه ی واقعیت وارد می شود، در واقع خود قتل اخلاقی یا معنوی بختیاراست و “از نگاهِ خِرَد هزاران” بار فجیع تر از قتل جسمانی. به عبارت دیگر کسی که “قتل فجیع بختیار” را محکوم می داند باید بداند که قاتلان معنوی او گناهی، بل جنایتی بس فجیع تر از قاتلان اجیر تهران مرتکب می شوند.

اما درباره ی دموکرات بودن شاپور بختیار گفتنی بسیار است؛ چندان که هر کس بدون کمترین رنجی می تواند خود را از این جهت اقناع کند، گیرم به این یک شرط که در جستجوی حقیقت باشد. اول اینکه کسی ادعا نکرده است که دلیل دموکرات بودن او مقتول شدنش به دست آدمکشان خمینی است؛ این خود نوعی مغالطه ی نه چندان ظریف است که نویسنده ی محترم در کار می آورد12.

در درجه ی اول بهترین معیار و زمان برای سنجیدن پایبندی کسی به دموکراسی عمل او به هنگام برخورداری از امکانات است. پس نباید بجای یاد کردن از رفتار دموکراتیک بختیار در زمانی که به وعده های خود و برنامه های جبهه ملی و دیگر سازمان های ملی در برقراری کلیه ی آزادی های قانونی، آزاد ساختن همه ی زندانیان سیاسی، انحلال ساواک و … تمامأ جامه ی عمل پوشانید، به سراغ ادعاها و اتهامات مشکوک برویم.

زندگی سیاسی بختیار، که در سن بیست سالگی پدرش سردارفاتح بختیاری را از دست داد آغاز می شود، و چه بسا پیش از آن؛ چه او خود در کتاب یکرنگی می گوید که در نوجوانی از زبان پدرش چه انتقادات تندی درباره ی رضاشاه شنیده بود. پدرش در سن بیست وشش سالگی در جنبش مشروطه درفتح تهران شرکت کرده بود. قتل پدرش به فرمان رضاشاه نیز بزرگترین فاجعه ی دوران جوانی اش بود، حادثه ای هم شخصی و هم سیاسی. پدرش که در برابر قلدری ها و قانون شکنی های رضاشاه در یک قیام عشایر علیه او شرکت کرده بود به فرمان او ابتدا تحت نظر قرار گرفت و چندی بعد ناگهان تیرباران شد13. این فاجعه زمانی در زندگی او رخ داد که تازه برای تحصیل وارد خاک فرانسه شده بود؛ زمانی که پس از اتمام تحصیلات متوسطه در بیروت به تازگی به پاریس عزیمت کرده بود و در این شهر خبر قتل پدرش را به او دادند و او ناچار شد با سوگ و اندوه به ایران بازگردد. پس از این فاجعه به تشویق و همت عم پدری اش بود که وی بار دیگر رهسپار فرانسه شد تا تحصیلات عالی خود را، که در نتیجه ی این حادثه ی شوم دچار دوسال تاًخیر شده بود، آغاز کند. چند سالی پس از آغاز تحصیل در سال 1939 به دنبال اشغال فرانسه از طرف ارتش هیتلری داوطلبانه به صفوف ارتش این کشور وارد شد تا همچون یک دانشجوی خارجی و میهمان فرانسه به سهم خود در نبرد برای ازادی آن شرکت جوید17.

هنگامی که، در پیِ شکست ارتش فرانسه و امضاء ترک مخاصمه میان دو دولت، نظامیانِ جبهه را به خانه هایشان فرستادند او باز هم آرام ننشست و، به مجرد تشکیل شبکه های نهضت مقاومت ملی فرانسه، به یکی از آنها که دوست دوران تحصیل وی و یکی از نخست وزیران بعد از جنگ فرانسه، فلیکس گایار، مسئول آن بود وارد شد. در این مبارزه، هنگامی که در منطقه ی عمل او اشغالگران به بازجویی اهل محل و بازداشت و شکنجه ی بعضی از اعضاء شبکه می پرداخنتد، زندگی او بارها به خطر افتاده بود؛ هرچند در خاطرات کتاب یگرنگی می گوید «تصور نمی کنم اگر یکی از دستگیر شدگان زیر شکنجه نامم را فاش می کرد تیربارانم می کردند، اما لابد به اردوگاه ها می فرستادندم15

آری، برای اینکه کسی در جایی که هیچ پیوند شخصی مستقیم با آن ندارد دست به چنین اعمالی بزند یک توضیح بیشتر وجود ندارد: باید اوعاشق آزادی باشد.

چه کسی می تواند بپذیرد که چنین شخصیتی که دفاع پیگیر از خاک کشور میزبان خود در برابر چکمه پوشان نازی را، در دو موقعیت متفاوت، و به دو شکل پی در پی، با آمادگی برای مرگ، بر یک زندگی بی درد سر ترجیح می دهد، در برنامه ی فتح خاک میهن خود به دست یک مهاجم بیگانه و کوشش برای انضمام بخشی از آن با متجاوز خارجی همداستانی و همدستی کند. اینگونه حقایق انکار ناپذیر اگر خود به خود آنچنان اتهامات ثابت نشده ای را از بیخ و بن منتفی نسازد باید دست کم در ذهن جوینده ی واقعی حقیقت جایی چندان بزرگ برای تردید باز کند که او را، حتی پیش از آنکه دست به تحقیق مستقلی زده باشد، از طرح نسنجیده ی چنان پرسش ها و بویژه آنگونه بهتان ها باز دارد.

پس از بازگشت به ایران، در سال 1946، شاپور بختیار به صف هواداران مصدق، که می گوید همواره شدیدأ تحت تاًثیر سخنرانی های او بود، و حزب ایران پیوست که در آن دوران تنها حزب ملی و دموکرات ایران بود که شخصیت های وزینی درآن گردآمده بودند. پس از کوشش های بیسابقه ای که در وزارت کار، و علی رغم کارشکنی های عوامل ارتجاع، برای آشنا ساختنِ کارگران به حقوق اجتماعی و سندیکایی شان و تحکیم این حقوق در حوزه های ماًموریت خود، اصفهان و خوزستان، انجام داد تا جایی که مورد خشم شرکت نفت قرار گرفت، و به دنبال خدمتش به دولت مصدق در جهت تنظیم اولین قانون بیمه های اجتماعی ایران، به کفالت وزارت کار در دومین دولت مصدق منصوب شد. روز نهم اسفند 1331که مصدق همراه با هیئت وزیران برای تودیع با شاه به مناسبت برنامه ی سفر دروغینش به کاخ رفته بود، او نیز حضور داشت و مانند همکاران دیگر مصدق با اطلاع از حمله ی پنج هزار نفری که از اجامر و اوباش برای کشتن نخست وزیر بسیج کرده بودند، توانسته بود با دیگران از درهای دیگر کاخ بگریزد. هیچگاه و درهیچ موقعیتی سنگر مبارزه ی ملی برای آزادی و استقلال را ترک نکرد. بعد از 28 مرداد، در حالی که هنوز مخفی بود، زاهدی به محض رسیدن به نخست وزیری از طربق یکی از خویشانش به او پیغام داده بود که برایش خطری نیست و حتی می تواند وزارت کار را اشغال کند اما پاسخی دندان شکن گرفته بود17؛ فراموش نکنیم که پسرعمّ ملکه بود و شاید به همین دلیل نیز هنگام بازگشتش از اروپا شاه یک بار او را خواسته و از تحصیلات و احوالاتش پرسش هایی کرده بود14. بعد از کودتا او یکی از تشکیل دهندگان نهضت مقاومت ملی و مسئول شاخه ی نظامی آن بود. در راه آرمان هایی که تا این زمان انگیزه ی زندگی اش بود بارها روانه ی زندان های شاه شد و در دیکتاتوری بیست و پنجساله ی پس از کودتا شش بار زندانی شد، نزدیک به شش سال از عمر خود را در زندان های شاه گذرانید و، در نتیجه ی کارشکنیِ دستگاه با احراز شغل استادی در دانشگاه از طرف او، بخش مهم دیگری از زندگی اش را با داشتن خانواری با چهار فرزند، بدون داشتن ثروت خانوادگی، و با عدم دسترسی به ممرّ معاشی که در خور او باشد به سر برد. اما هرگز در برابر دستگاه زور و قانون شکنی سرخم نکرد. با اینهمه روزی که آینده ی کشور را در کلیت آن در معرض خطری بی سابقه دید که نظیر آن را برای آلمان در دوران هیتلر به چشم دیده بود، پس از کوشش های متعدد برای تشکیل دولت از طرف جبهه ملی و عدم توفیق دراین راه(که علل آن را خواهم کوشید در مقاله ی جداگانه ای بیان کنم)، شخصأ مسئولیت این امر خطیر را، با علم کامل به همه ی مخاطراتی که برای شخص او در بر داشت، پذیرفت. ملی بودن و اعتقاد به دموکراسی در چه بوته ای بهتر از این می توانست آزمایش شود.

اینها توضیحاتی عقلایی، و به بیان دیگر، استنتاجی است که هر خردمند منصف و بیغرضی، هرگاه به صرف گفته های مشکوک دشمنان شخصی بختیار علیه او قانع نشود، خود می تواند به مدد آنها حتی به محک حقیقت درباره ی آن اتهام صدبار ناروا دست یابد. اما برای دستیابی به واقعیت های تاریخی وسائل و راههای دیگری که بیشتر جنبه ی استقرائی دارد تا استنتاجی نیز وجود دارد. این راه ها شامل تحقیق در روابط میان حوادث و علل و زمان رخ دادن آنهاست بدانگونه که اطلاعات متواتر مربوط به آنها را دستگاه های متعدد انتقال و ثبت خبر، بخصوص در دوران ما، در اختیارمان گذارده اند. کسانی که بدون توجه به آن دلائل قیاسی آن اتهام  صدبار ناروا  را به شاپور  بختیار وارد می کنند البته، و به طریق اولی، زحمت رجوع به این دلائل استقرائی را نیز به خود نمی دهند. در راًس آنها دو دسته دلائل و اطلاعات وجود دارد.

نخست اینکه جنگی چنان پردامنه و چنان بلندپروازانه که با هدف جداکردن خاک استان زرخیز خوزستان از کشور پهناور و پرجمعیت ایران صورت گیرد «نه کاری است خُرد» که یک روزه بتوان آن را تدارک دید. تحقیقات درباره ی مقدمات تعرض ارتش صدام حسین به ایران نشان می دهد که تدارکات آن از بیش از یک سال پیش از آغاز حمله ی نهایی شروع شده بوده است.

دوم آنکه چنانکه در زیر خواهیم دید، مجموعه ی دلائل و قرائن نشان دهنده ی این است که خمینی هم خود خواستار این جنگ بوده و هم برای برانگیختن آن، ولو از جانب عراق، همه ی عوامل خود را بسیج کرده بوده است.

یکم  ـ در مورد اول باید بر تاریخ آغاز تعرض وسیع ارتش عراق به ایران که روز 22 سپتامبر 1980 بود تاًکید کرد. در زیر خواهیم دید که در سالِ پیش از شروع تعرض صدام حسین در تماس هایی میان نمایندگان عراق و جمهوری اسلامی و در پاسخ به سؤال نمایندگان صدام درباره ی پایبندی رژیم جدید ایران به قرارداد الجزیره درباره ی شط العرب بنا به دستور آیت الله خمینی نمایندگان دولت موقت از اظهار تعهد جمهوری اسلامی نسبت به آن معاهده خودداری کرده بودند و صدام نیز که از تحریکات عمال آنان در میان شیعیان عراق، چنانکه خواهیم گفت، به سختی نگران و برآشفته بود پس از زمان اندکی به این نتیجه رسید که بهترین بهانه برای تجاوز به ایران را بدست آورده است.

در طول این سال، یعنی 1359، بنا به گفته آقای حسین زاهدی، به نقل از خاطره ای از قول مهندس بازرگان، آقای دعایی سفیر ایران درعراق به شورای انقلاب خبر می دهد که صدام حسین از تحریکات عوامل تهران به سختی شاکی و خواستار مذاکره ی دوستانه ای است که به این اختلافات خاتمه دهد و برای این کار هیئتی را پیشنهاد می کند تا با یک هیئت ایرانی صلاحیت دار در مسائل مورد اختلاف مذاکره کند. شورای انقلاب به شخصیت هایی از میان اعضای خود، مهندس بازرگان و آیت الله محمد بهشتی، ماًموریت می دهد که موضوع را با آقای خمینی مطرح کنند. این موضوع با حضور هر سه نفر نزد خمینی برده می شود. اما او در برابر توضیحات هر سه نفر دایر براینکه اگر صدام در شرایط کنونی به ایران حمله کند “ما” از لحاظ نظامی و بین المللی در موضع ضعیف تری قرار داریم و این وضع برای کشور خطرناک است، هربار می گوید “محلش نگذارید”[!] و در برابر اظهار آقای دعایی که می گوید با این وضع من نمی توانم به بغداد برگردم می گوید «وظیفه ی شرعی است و خواهید رفت» و چنانکه رسم او بود از اطاق پذیرایی به اندرونی می رود.

حتی بطوری که پایین تر بر اساس منابع دقیق تری خواهیم دید، در حقیقت بحث حمله ی نظامی عراق به ایران بنا به اطلاعاتی که دولت موقت در اختیار داشته از اولین ماه های تشکیل آن دولت در هیئت دولت و در شورای انقلاب مطرح بوده و خمینی نیز از آن کاملأ اطلاع داشته است.

حال آنکه در آن ماه ها شاپور بختیار همچنان در مخفیگاه خود در ایران به سر می برد و چنانکه خود در کتاب  یکرنگی تصریح کرده است و منابع دیگر نیز آن را تاًیید می کنند، دوران اختفاء او در کشور شش ماه به طول انجامیده است. به این حساب فعل و انفعالات میان دو دولت ایران و عراق که به آن حمله ی وسیع عراق می کشد در زمانی آغاز شده بود که دست شاپور بختیار در مخفیگاه از همه جا کوتاه بوده است! دکتر بختیار شش ماه پس از به قدرت رسیدن آیت الله خمینی موفق شد تا با یک گذرنامه ی فرانسوی(و به روایتی همان گذرنامه ی هنگام نخست وزیری) خاک کشور را ترک کرده رهسپار پاریس گردد. ششماه پس از آن او به تازگی فعالیت های سیاسی خود برای اتحاد هواداران دموکراسی را آغاز کرده بود که در ژوییه ی 1980 در خانه ی مسکونی اش مورد سوء قصد کوماندوی آدمکشان انیس نقاش، که طی آن یک همسایه ی فرانسوی او و یک ماًمور پلیس فرانسه کشته شدند، واقع گردید.

 حال به تاًیید دقیق تر و صریح تر اطلاعاتی می پردازیم که در بالا از قول آقای حسین زاهدی نقل شد.

آقای ابراهیم یزدی در پاسخی انتقادی که به یکی از مقالات محقق آمریکایی، پروفسور گازیورفسکی داده در باره علل و ریشه های حمله ی نظامی عراق به ایران اطلاعات زیر را دراختیار خوانندگان خود می گذارد.

وی نخست توضیح می دهد که موضوع و توجیه آنچه از آن به عنوان رابطه ی ماًموران آمریکایی با اعضای دولت موقت سخن رفته بوده چیست و می گوید:

«طبیعی است که نمایندگان اعزامی امریکا به ایران با رئیس دولت و وزیر خارجه که مسئول نهاد دیپلماتیک کشور هستند دیدار کنند و درباره موضوعات مورد علاقه طرفین مذاکره کنند. اما مذاکره با رئیس شورای انقلاب و دبیر کل حزب جمهوری اسلامی، آنهم بدون اطلاع و هماهنگی با دولت، نامتعارف است.
سپس اضافه می کند:

«…همانطور که در بخش دوم توضیح داده‌ام اطلاعات ما از تدارکات دولت عراق برای حمله به ایران از این خبر به مراتب بیشتر بود و آقای خمینی و اعضای شورای انقلاب هم از این اطلاعات آگاه بودند. نکته مهم و قابل توجه این است که عراق نزدیک به یک سال بعد از استعفای دولت موقت به ایران حمله کرد…»

« بخش دوم توضیحات من درباره دیدار جورج کیو به همراه یک آمریکایی دیگر در دفتر نخست وزیری در زمان آقای مهندس بازرگان و با حضور آقای مهندس امیر انتظام به شرح زیر است:
۱«- ابتدا قبل از هر چیز لازم می‌دانم پیش زمینه‌های ذهنی و منطق آقای مهندس بازرگان ِ را در مورد کسب اینگونه اطلاعات [را ]که در نهایت به آن دیدار منجر شد، توضیح بدهم.
«اگرچه انقلاب پیروز شده بود اما سرتاسر کشور در آتش ناامنی و نا آرامی می‌سوخت. در هر گوشه کشور به نام‌های مختلف، درگیری‌های مسلحانه علیه دولت و حکومت مرکزی ادامه داشت… دولت، ابزارنظامی و اطلاعاتی لازم برای مقابله با این شورش‌ها را نداشت. ارتش در تقابل با انقلاب شکست خورده بود. نه روحیه و آمادگی مقابله با شورش‌ها را داشت و نه دولت موافق استفاده از ارتش برای مقابله با شورش‌ها بود. نیروی پلیس هم در شرایط مشابهی قرار داشت. دولت برای حفظ امنیت، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را تشکیل داد. اما بنا به عللی که جای بحث آن اینجا نیست، شورای انقلاب که بر طبق اساسنامه مصوبش، حکم قوه مقننه موقت را داشت، در اواخر اسفند ۵۷ یا اوائل فروردین ۵۸ طی مصوبه‌ای، مدیریت سپاه را از دولت گرفت و تحت نظر یکی از اعضای روحانی شورا قرار داد. به این ترتیب دولت فاقد کمترین امکانات برای حفظ نظم و امنیت چه در داخل مرزها و چه در مرزها در برابر خطرات ملموس و آشکار خارجی بود. در آن تاریخ من به عنوان وزیر خارجه عضو شورای امنیت ملی ایران بودم. درآن شرایط بحرانی و از هم‌گسیختگی گسترده امور، آقای مهندس بازرگان مطرح کردند که چون ما فاقد امکانات نظامی و امنیتی برای مقابله با تحریکات هستیم و از طرفی روس‌ها مدعی هستند که عوامل امریکا، اسرائیل و انگلیس، در این تحریکات دست دارند، از آن‌ها بخواهیم هر نوع اطلاعاتی که دارند، به مصداق: لا لحب علی بل لبغض معاویه، در اختیار دولت ایران بگذارند. با همین منطق، دولت از امریکا که مدعی بود روس‌ها با تحریک و حمایت از سازمان‌های چپ و کمونیستی در این ناآرامی‌ها دست دارند، می‌خواست که اطلاعات خود را در اختیار ایران بگذارد. اما روس‌ها بر خلاف امریکایی‌ها، هیچ واکنش مثبتی به درخواست ایران نشان ندادند. (…)

«۲- تا آنجا که من به یاد دارم، دیدار من با مامورین امریکا در ۳۱ مرداد ۱۳۵۸در دفتر آقای مهندس بازرگان و با حضور آقای مهندس امیر انتظام، اولین و تنها دیدارم با این افراد بوده است. حضور من در این جلسه به درخواست آقای مهندس بازرگان بود. در این دیدار آقای کیو و همراهش دو موضوع را مطرح کردند.

« اول نشان دادن عکس‌های هوایی از جابجایی نیروهای زرهی عراق از مرزهای غربی عراق و اردن به مرزهای جنوب شرقی نزدیک به ایران بود و نتیجه گرفتند که عراق خود را برای حمله به ایران آماده می‌کند.»[ت. ا]

دوم اطلاعاتی از فعالیت‌های موشکی شوروی در پایگاه‌های ترکمنستان که نه به ایران مربوط بود و نه مورد علاقه ایران. هیچگونه صحبتی درباره به راه‌اندازی مجدد پایگاه‌های شنود در خراسان و مازندران عنوان نشد.»

« آقای مهندس نظر آقای مهندس امیر انتظام و مرا درباره این گزارش جویا شدند. خلاصه آن چه گفتم این بود که اطلاعات داده شده خیلی حساس و مهم نیست. بر خلاف نظر نویسنده محقق مقاله، اطلاعات در مورد احتمال حمله عراق به ایران، برای ما چندان تازه و جالب نبود. شاید در پاسخ به ز پیگیری‌های آقای مهندس امیر انتظام با ارائه این اطلاعات، خواسته‌اند واکنش ما را به این نوع روابط [را] ارزیابی کنند. اطلاعات خود ما از تحرکات عراق در مرزهای ایران به مراتب بیشتر از آن عکس‌های هوایی بود. بر اساس تجارب سایر انقلابات جهان،حمله عراق به ایران را ما خود پیش‌بینی کرده بودیم. اما آن را قابل پیشگیری هم می‌دانستیم. و خط مشی دولت بازرگان در رابطه با عراق پیش گیری از حمله بود.  تحریکات عراق علیه ایران در مرزهای غربی کشورمان از همان روزهای بعد از پیروزی انقلاب، شروع شد. در اسفند ۵۷ یا اوائل ۵۸ سفیر عراق در ایران به دفتر نخست وزیر احضار شد و پس از مذاکرات مفصل با او و اقداماتی که او بعد از این دیدار انجام داد، دولت عراق طی یادداشت رسمی به دولت ایران، مسئولیت بمباران دهات مرزی ایران را پذیرفت و ضمن عذرخواهی، آمادگی خود را برای جبران خسارات اعلام کرد. از طرف دولت ایران، آقای دکتر جمشید حقگو استاندار آذربایجان غربی و از طرف دولت عراق، استاندار سلیمانیه مامور شدند و از دهات آسیب‌دیده بازدید و خسارات وارده را ارزیابی کردند. آقای دکتر حقگو گزارش مفصلی از این اقدامات دادند. به رغم نابسامانی‌ها و آشفتگی‌ها، دولت ایران از دو منبع از اقدامات و تدارکات عراق علیه ایران مطلع می شد.» [ت. ا.]

بر این اساس ممکن است چنین به نظرآید که دولت عراق در این زمان از در صلح و آشتی در آمده بوده است. نیز ممکن است گفته شود این رفتار صدام حسین برای به خواب کردن دولت تهران برای کسب فرصت به منظور تدارکات نظامی مفصل برای حمله ی وسیعی بوده که بیش از یک سال پس از آن انجام می دهد. اما مجموع وقایع دیگر نشان می دهد که هیچیک از دو طرف به  دنبال صلح نبوده اند.

اقای ابراهیم یزدی  سپس چنین ادامه می دهد :

«آقای دعایی سفیر ایران در عراق بسیار فعال و با گروه‌های مخالف صدام در ارتباط تنگاتنگی بود و از طریق آن‌ها اطلاعاتی به دست می آورد و به تهران گزارش می‌داد. در زمان شاه افسران شیعه عراق با ایران همکاری می کردند. ساواک برخی از چوپانان محلی را که در مرز ایران و عراق رمه‌داری می‌کردند، استخدام کرده بود. این رمه‌داران برای چرای گوسفندان خود به طور مرتب و تقریباً آزاد بین دو مرز تردد می‌کردند. افسران عراقی اطلاعات خود را در پاکتی سربسته به این چوپانان می‌دادند و آن‌ها، آن را در داخل مرز ایران به اولین پاسگاه ساواک تحویل می‌دادند و مسئول ایستگاه، آن را به تهران می‌فرستاد. بعد از انقلاب که این نظم بر هم خورد، ترتیبی داده شد که افسران عراقی اطلاعات خود را مستقیماًبه سفیر ایران درکویت – آقای دکتر شمس اردکانی – می‌دادند. همین افسران بودند که یک یا دو ماه قبل از آغاز جنگ، تاریخ، محل و زمان حمله عراق به ایران را گزارش دادند

جا دارد که جمله ی اخیر را بار دیگر و با دقت بیشتری بخوانیم :

« همین افسران بودند که یک یا دو ماه قبل از آغاز جنگ، تاریخ، محل و زمان حمله عراق به ایران را گزارش دادند

 آقای دعایی در چند نوبت به ایران آمدند و از برنامه‌های صدا و سیمای ایران در رابطه با عراق به سختی گله وآن‌ها را خطرناک توصیف کردند و حتی در یک نوبت، از شدت هیجان گریه کردند. فقط دولت نبود که از تحرکات عراق خبر داشت. هم اعضای شورای انقلاب و هم رهبری اطلاع داشتند. بنابراین اطلاعاتی که آقای کیو و همراهش در مورد عراق به ما دادند، خبر چندان مهمی که برایمان تازگی داشته باشد و لازم باشد فوراً آن را به همه خبر دهیم، تلقی نشد.» [تاًکید ها از من است؛ ع. ش. ز.]

پروفسور گازیوروفسکی خود نیز در مقاله ای زیر عنوان طرح نوژه و سیاست های ایران، ضمن شرح حوادث مربوط به آن حوادث می نویسد: «ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجه وقت، طی‌ مصاحبه خود با نویسنده در ۲۳ جون ۱۹۹[؟] در تهران، گفت که تا  اکتبر ۱۹۷۹دولت ایران از طریق منابع اطلاعاتی‌ خود با خبر شده بود که عراق در تدارک حمله به ایران است. همچنین طی‌ یک مصاحبه محرمانه با یک افسر بلند پایه سیا، او به نویسنده گفت که سازمان سیا از طریق منابع خود واقف بود که عراق در حال تدرک حمله به ایران است، که متعاقباً حکومت ایران را در جریان میگذارد. بازرگان طی‌ شهادت خود در محاکمه عباس امیر انتظام، ادعای افسر سیا را تایید کرد (۱۸ مارس ۱۹۸۱ برابر با ۲۸ اسفند ۱۳۶۰). یادداشت شماره ی 11 مقاله ی ذکرشده.»

و گازیورُفسکی در همانجا یادآوری می کند که :

«…همانگونه که پیش‌تر بحث شد، عراق یک سال قبل از این ماجرا [نوژه] خود را برای حمله به ایران آماده کرده بود، در جولای ۱۹۸۰ روابط دو کشور رو به وخامت گذاشته بود. بسیاری از ناظرین وقت بر این عقیده بودند که خصومت عراق با جمهوری اسلامی بیشتر ناشی از رشد اسلام رادیکال بود.»

و نیز در همان متن می افزاید:

«در اکتبر ۱۹۷۹، رژیم اسلامی مطلع شد که عراق در تدارک یک حمله گسترده نظامی به خاک ایران است. در سال ۱۹۸۰، تنش بین جمهوری اسلامی و عراق به واسطه‌ی سوء قصد یک عراقی ایرانی‌الاصل[و عضو حزب الدعوۀ وابسته به ایران] علیه جان طارق عزیزً نخست وزیر وقت عراق بالا گرفت. بدنبال این حادثه دولت عراق دستور اعدام محمد باقر صدر[را] که از بستگان خمینی و یکی از بزرگترین مراجع شیعه در عراق بود را صادر[کرد] و همچنین دستور اخراج ده‌ها هزار شیعه ایرانی ساکن عراق را به ایران [را] صادر[ کرد] و به اجرا گذاشت. در ماه‌های بعد پیوسته درگیری‌های مرزی رخ داد و بسیاری از ناظرین جنگ را قریب الوقوع ارزیابی کردند. جمهوری اسلامی ایالات متحده آمریکا را مسبّب این تنش دانسته و دولت عراق را عروسک خمیه شب بازی دست آمریکا و اسرائیل معرفی کرد…»[ت. ا.]

چنانکه در بالا، از قول مقامات و منابع مختلف دیدیم، نه تنها مقدمات حمله ی وسیع عراق به ایران از یک سال پیش از سپتامبر 80 تدارک می شد، و جمهوری اسلامی از آنها خبر داشت، بلکه در چند نوبت در گیری های مرزی بزرگی میان دو کشور رخ داده بود. بویژه خواهیم دید که در آوریل همان سال، یعنی حدود چهارماه پیش از تاریخ پیش بینی شده برای شروع قیام نوژه( ژوییه 1980)، که هنوز خلبانان ایرانی از طرف خمینی اعدام نشده بودند، نیز حمله ی شدید اما کوتاهی از طرف جمهوری اسلامی صورت گرفته و جنگ به نوعی شروع و قطع شده بود. چند بار هم از طرف ستاد ارتش از تمرکز نیروهای عراق درمرزهای ایران و همه ی علائم اینکه عراق قصد حمله ای گسترده داشته به دولت گزارش شده بود و این اطلاعات از طرف مسئولان ارتش به سمع خمینی هم رسیده بود. اما او در پاسخ به این اطلاعات، به آقای ابوالحسن بنی صدر، رییس جمهور آن زمان گفته بود«دروغ است؛ هیچکس به ایران حمله نخواهد کرد. این نظامی ها این حرف ها را می سازند برای اینکه پای ما را از ارتش کوتاه کنند.»

.        http://www.youtube.com/watch?v=ML_tuAb5fxI

ادامه دارد.

*

بخش سوم ـ بهره ی ب

مسئولیت سنگین آیت الله خمینی در بروز جنگ با عراق

ــــــــــــــــــــــــ

1 حسن یوسفی اشکوری، بازرگان، روحانیت و بختیار، سایت ملی مذهبی، اول بهمن 1391.

12 کشته شدن به ناحق دلیل دموکرات بودن نمی شود؛ پس بختیار دموکرات نبوده است! عینأ مانند اینکه بنویسیم “درست است که سید حسن مدرس به ناحق کشته شد؛ اما این دلیل وطنپرستی و آزادیخواهی او نمی شود.” و پیداست که این یک مغالطه بیش نتواند بود. دلائل وطنپرستی و آزادیخواهی مدرس در زندگی پیش از مرگ اوست. آری، البته اگر کسی ادعا کند که”چون قتل کسی به ناحق بوده پس او به همین یک دلیل دموکرات بوده است” البته ادعای او غلط است. ولی اینجا این حکم غلط را چه کسی پیش کشیده است؟ و آیا از این غلط بودن می توان نتیجه گرفت که معکوس حکم نهایی درست است و گفته شود”پس آن شخص اصلأ دموکرات نبوده است”؟ البته که نه! اما آن جمله ی نویسنده ی محترم می تواند این نتیجه را به خوانندگان کم تجربه القاء کند؛ وگرنه موجبی برای این رشته جملات نمی بود! 

13  شاپور بختیار، یکرنگی، انتشار نهضت مقاومت ملی، ترجمه ی مهشید امیرشاهی، 1982، صص. 15 و 20 .

Chapour Bakhtiar, Ma fidélité, Paris, Albin Michèle, 1982, pp. 19 & 23.

14 می نویسد هنگام بازگشتم به ایران شاه مرا خواست و از من درباره ی تحصیلاتم پرسید، از اینکه شنیده بود درجنگ و مبارزه علیه ارتش آلمان شرکت کرده بودم به من تبریک گفت و افزود:«ایران مسائل بزرگی دارد. شما با تحصیلاتی که کرده اید، چون مرد مبارزه هستید، می توانید به  آن خدمت کنید.»

اما بختیار اضافه می کند:«از بخت بد چنین پیش آمد که می بایستی با او خود او وارد مبارزه می شدم.»

 پیشین، ص. 35.

Idem, p. 31. 

درباره ی محمد رضاشاه همچنین می نویسد«… اضافه می کنم که شاه عشق چندانی به ادبیات نداشت؛ درعوض به معلومات عمومی اش می رسید. روزی دوساعت کتاب می خواند و بخصوص به موضوعاتی چون پتروشیمی علاقه نشان می داد. با خود به تاًسف می گفتم که او حتی یک بیت شعر فارسی هم نمی داند. بعد ها پی بردم که با فرهنگ بودن دیگران بر او گران می آمد.» پیشین، صص. 57ـ58.

 Idem, pp. 45-46.

 

پیشین، ص. 34ـ 35.

Idem, p. 31.

15 در این باره می نویسد:«من تصمیمم را گرفته بودم؛ می دانستم نمی توانم خارج از این ماجرا[اشغال فرانسه بدست آلمان نازی] بمانم. … می خواستم به عنوان داوطلب در ارتش فرانسه نام نویسی نمایم. برای این کار به نیس رفتم. در آنجا از همه جواب سربالا شنیدم؛ می گفتند “شما که ساکن پاریس هستید در همانجا هم اقدام کنید”. حیرت آور بود. با کسی که حاضر بود جانش را برای این کشور بدهد چنین رفتار می کردند!» پس از اینها درباره ی چگونگی پذیرش نهایی و تمرین های نظامی و تعیین واحدهایی که در آنها به جبهه اعرام می شود، شرح مفصلی می دهد. پس از توضیحاتی درباره ی ناآمادگی های ارتش فرانسه در مقایسه با ارتش آلمان، و شرح ماجراهایی که از آغاز عقب نشینی واحدی که در آن به جبهه گسیل شده بود تا بیش از دو ماه بعد که ترک مخاصمه با آلمان امضاء می شود، می گوید «در هر حال یک مسئله مسلم است: اینکه من حتی یک لحظه هم در مورد شکست آلمان تردید به خود راه ندادم … اولین آشنایی من با زندان در فرانسه و در لباس نظامی صورت گرفت. با رفیقی که روحیه ی خود را باخته بود و اشغال فرانسه و انگلستان به دست هیتلر را مسلم می دانست دست به گریبان شده  بودم(!).[در نتیجه]هریک از ما به پانزده روز بازداشت محکوم شده بودیم.»  

پیشین، صص. 30 ــ 33.

Idem, pp. 28-30.

16 پیشین، صص. 37ــ 41

Idem, pp. 33-35.

17 پیغام این بود که «شما کاری که مستوجب سرزنش باشد نکرده اید؛ می توانید وارد دولت جدید شوید؛ روز یکشنبه به مناسبت ورود پادشاه به فرودگاه بیایید تا شما را به عنوان وزیر کار معرفی کنم.» البته بختیار این کار را نکرده و پاسخ داده بود « روزی من به آنجا حواله نشده وهرگز نخواهد شد!»

 پیشین، ص. 89.

Idem, pp. 71.                                                                                                                                 

 

علی شاکری زند

بختیار، بازرگان و روحانیت

 

ملاحظاتی پیرامون

مقاله ی

«بازرگان، روحانیت و بختیار»1

 

بخش سوم ــ تیر خلاص

بهره ی ب

نقش آیت الله خمینی در بروز جنگ با عراق

 

در بهره ی الف این بخش از مقاله دیدیم که به دلائل متعدد و از جمله تحریکات دائمی جمهوری اسلامی علیه عراق، همه ی مقدمات جنگ با جمهوری اسلامی از یک سال پیش از حمله ی سپتامبر 82 و حتی مدت ها پیش از ورود شاپور بختیار به پاریس تدارک می شده است. از نظر خود دولت عراق این جنگ حتی در آوریل 1980 با عملیات خصمانه ی جمهوری اسلامی آغاز شده بوده است.

عبدالجبار محسن سخنگوی نیروهای مسلح عراق درمصاحبه ی خود درباره ی شروع جنگ می گوید

 : «تاریخ رسمی شروع جنگ از نظر ما آوریل است، چون در این تاریخ گلوله باران مناطق مرزی عراق با سلاح های سنگین شروع شد؛ آنچه در سپتامبر اتفاق افتاد ادامه ی این رشته درگیری ها بود. در 22 سپتامبر ارتش عراق پاسخش را شروع کرد. و پاسخ معقول و منطقی ای هم داد، چون ما عمق استراتژیک نداشتیم؛ شهرهای ما نزدیک مرز بودند. جاده ی استراتژیک بصره به بغداد هم در نزدیکی مرز قرارداشت.»

واضح است که پاسخ منطقی به آن “گلوله باران مناطق مرزی با سلاح های سنگین” الزامأ یک تعرض و جنگ در جبهه ای وسیع نبود. در شرایطی متفاوت آن کار پاسخ های دیگری هم می توانست داشته باشد؛ ازجمله پاسخ های دیپلماتیک و بین المللی، هرچند که جمهوری اسلامی، بویژه در جریان گروگانگیری، نشان داده بود که به این مجرا ها اعتقادی ندارد؛ و معقول هم نبود چه حالت تسخیر خاک ایران را داشت. اما کسانی که با اصول استراتژی نظامی آشنایی دارند می دانند که همه ی این ایرادات با تکیه به این اصول می تواند جواب داده شود. یکی از این پاسخ ها همان “عمق استراتژیکی” است که سخنگوی عراقی بدان اشاره کرده است. با اینهمه  حمله کننده از نظر حقوق بین المللی عراق بود. گیرم سخنگوی رسمی آن می گوید برای ما رسمأ این جنگ در آوریل آغاز شده بود. در جنگ بین الملل دوم ژاپن فقط به پرل هاربور آمریکا حمله کرده بود و بخش مهمی از ناوگان و تاًسیسات دریایی این کشور را نابود کرده بود. اما آمریکا پس از موفقیت روزولت در کسب موافقت ملت یک جنگ تمام عیار را با ژاپن در پیش گرفت و تا تسلیم آن دولت به آن پایان نداد. گاه در مقابل تعرضات و مزاحمت های یک دولت متجاوز و جنگ طلب یک رشته عملیات تنبیهی برای ختم غائله تکافو می کند. در برخی موارد دیگر، بخصوص اگر دولت مورد حمله خود نیز جنگ طلب باشد، کار به جنگی سرتاسری می کشد.

ن. ک. به پیوند زیر : http://www.youtube.com/watch?v=ML_tuAb5fxI

سخنگوی نیروهای مسلح عراق در این اظهارات خود تاریخ شروع جنگ را گلوله باران مناطق مرزی عراق از طرف جمهوری اسلامی در ماه آوریل 80 می داند و مسئولیت شروع جنگ را که از نظر آنان همین ماه آوریل است بر دوش جمهوری اسلامی قرار داده، حمله ی سپتامبر را پاسخ “منطقی” آن می نامد. اما در این زمان که می توان گفت در هر حال جنگ به نوعی شروع شده بوده است، چندماه بیشتر نبود که شاپور بختیار به فرانسه وارد شده بود.

گروه دوم از دلائل ما بر این واقعیت را که جنگ دراین زمان اجتناب ناپذیر شده بوده است تصمیم آشکارِ خمینی به به برکنار ساختن صدام حسین، و اظهارات صریح و انبوهِ نشانه های انکار ناپذیر میل و اراده ی او به این کار، ولو به بهای جنگ با عراق، تشکیل می دهد. و این یعنی همان شرایط خاصی که عراق را به استفاده از راه های “منطقی تر و معقول تری” دیگر تشویق نمی کرد. آنچه این حقیقت را غیر قابل انکار می سازد پیش از هر چیز سخنان دائمی شخص خمینی و دستگاه های تبلیغاتی اوست؛ او در مصاحبه ها و سخنرانی های متعدد شخصأ مردم عراق را به برانداختن صدام حسین و رژیم او فراخوانده بود. دراین باره این جمله ی او که گفته بود«ما محمد رضا را بیرون کردیم شما هم بردارید این شخص را و بیرونش کنید» از یادها نرفته است و فیلمِ آن هم موجود است. نمونه ی گویای دیگری از این سخنان او خطابه ای است که به نوشته ی کیهان طی آن، «امام ارتش عراق را به قیام دعوت کرد.»18

اما جزئیات رفتار “دیپلماتیک” (!) رهبر انقلاب اسلامی در آغاز مناسبات جمهوری او با عراق را نیز از قول آقای دکتر منصور فرهنگ نماینده ی اسبق جمهوری اسلامی در سازمان ملل متحد، که از هر چیز دیگر خواندنی تر و آموزنده تر است، می دانیم. از قول این استاد علوم سیاسی در آمریکا و دیپلمات سابق جمهوری اسلامی، در بی بی سی فارسی  روز سی ام شهریور1389، درباره ی علل اصلی در گرفتن جنگ میان ایران و عراق چنین می خوانیم :

« واقعیت امر این است که  مسئولان اصلی آغاز و ادامه جنگ صدام حسین و آیت الله خمینی بودند و منطق آنان در این کارزار بدان حد متاثر از مطلق اندیشی و اقتدار بلامنازع بود که در پیگیری اهداف توسعه طلبانه خود هرگونه قربانی انسانی و هزینه مادی را توجیه می کردند»[ت. ا]

« گویا آیت الله خمینی بعد از نقض دیرینه ترین سنّت بین الملل، یعنی مصونیت دیپلماتیک[منظور گروگان گرفتن نمایندگان دولت خارجی است که هر دولت میزبانی ضامن امنیت آنان است]، شرم داشت که برای شکایت از تجاوز عراق به همان نهادی متوسل شود که قطعنامه هایش را برای آزادی گروگان ها نادیده می گرفت.»

آقای فرهنگ همانجا زیر عنوان « خاطره ای برای ثبت در تاریخ» چنین اضافه می کند:

« در اواخر ماه اوت سال ۱۹۷۹ ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی برای شرکت در کنفرانس کشورهای غیرمتعهد عازم کوبا بود و از این جانب دعوت کرد که به عنوان مشاورش با او همراه شوم.

«در این کنفرانس، ایران تنها کشوری بود که وزیر خارجه نمایندگی آن را بر عهده داشت. هیات نمایندگی دیگر کشورها را رؤسای جمهور یا نخست وزیران برعهده داشتند.

«زنده یاد مهدی بازرگان، نخست وزیر دولت موقت، به دلیل کسالت یا گرفتاری، قادر به شرکت در این همایش نبود و از وزیر خارجه خواسته بود که به نمایندگی او در کنفرانس شرکت کند. قبل از ترک تهران، وزارت خارجه قرار ملاقات هایی با سران برخی کشورها برای هیات نمایندگی ترتیب داده بود، از جمله ملاقات با هیات نمایندگی عراق به رهبری صدام حسین.

«برای این گونه ملاقات های رسمی، دیپلمات های مطلع و کارشناسان، روابط دو کشور را مطالعه می کنند تا اعضای هیات نمایندگی خود را برای برخورد با مسایل و موضوعات مورد توجه آماده کنند.

«در این راستا، موضوع احتمالی در گفت و گو با هیات نمایندگی عراق این بود که “اگر از ما سئوال شود که چرا جمهوری اسلامی موضع خود را درباره عهدنامه الجزایر اعلام نمی کند، پاسخ ما چه خواهد بود.”

«قرارداد الجزایر به اختلافات بر سر مرزهای زمینی و مرزهای مشترک آبی دو کشور در شط العرب پایان داد و ایران و عراق تعهد کردند که اجزاء قرارداد را تفکیک ناپذیر بدانند و برای بهبود روابط دو کشور کوشا باشند.

«همه کارشناسان و دیپلمات های ایرانی و خارجی آشنا با مشکلات دیرینه مرزی دو کشور بر این باور بودند که قرارداد الجزایر پاسخگوی خواست ایران در تثبیت خط “تالوگ” (عمیق ترین بخش رودخانه) به عنوان مرز آبی دو کشور در شط العرب است و فراست حکم می کند که ایران قرارداد الجزایر را بپذیرد.

«باید در اینجا اشاره کنم که روز ۱۳ فوریه ۱۹۷۹ عراق جمهوری اسلامی را به رسمیت شناخت و با ارسال پیامی برای دولت ایران اظهار امیدواری کرد که از این پس روابط دو کشور خوب و شفاف باشد.

«دولت بازرگان نیز از پیام عراق استقبال کرد و آقای عباس امیرانتظام به عنوان سخنگوی دولت از “روابط برادرانه دو کشور” سخن گفت.

«نیازی به توضیح نیست که در این مورد نیز دولت بازرگان توانایی عمل به خواسته هایش را نداشت و آیت الله خمینی نه تنها با برقراری رابطه عادی با عراق مخالف بود، بلکه از طریق تبلیغات رسمی و غیررسمی و تماس و کمک به روحانیون حامی خود در عراق در پی براندازی رژیم صدام حسین بود.

«به بیان دیگر آیت الله خمینی انتظار داشت که در عراق حرکتی شبیه حرکت ضد شاه در ایران آغاز شود و روحانیون شیعه را به حاکمیت برساند. باید تذکر دهم که آیت الله خمینی برای پیگیری این خواست، برنامه استفاده از نیروی نظامی نداشت و فکر می کرد که تبلیغات و حمایت مادی و سیاسی از رهبران شیعه عراق نتیجه دلخواه به بار خواهد آورد.

«هنگام بازگشت از قم به تهران از آقای یزدی سوال کردم که آیت الله خمینی با چه حساب و منطقی از تایید قرارداد الجزایر امتناع می کند. پاسخ او این بود که شاه و صدام حسین – دو مردی که مورد نفرت او هستند – این قرارداد را امضا کرده اند و لذا تایید آن برای آیت الله خمینی اکراه آور است.

«دو روز قبل از ترک ایران به سوی کوبا، ابراهیم یزدی برای خداحافظی از آیت الله خمینی و آگاهی از نظر او درباره قرارداد الجزایر به قم رفت.

«اینجانب نیز در این سفر همراه آقای یزدی بودم و درملاقات با آیت الله خمینی حضور داشتم.

«من شاهد بودم که آقای یزدی پس از توضیح کوتاهی درباره اهمیت قرارداد  الجزایر و مثبت بودن آن برای ایران، از آیت الله خمینی سوال کرد که “چنانچه عراقی ها در طی ملاقاتی که در کوبا با آنها خواهیم داشت جویا شوند که آیا ما قرارداد الجزایر را می پذیریم یا خیر و پاسخ ما چه باید باشد؟” آیت الله خمینی مکث کوتاهی کرد و گفت: “نه بگویید آری، نه بگویید نه.”

«حالت چهره آقای یزدی بعد از شنیدن این “راهنمایی” بیانگر تعجب و نگرانی او از برخورد آیت الله خمینی با مسائل سیاست خارجی کشور بود، ولی مطلق اندیشی و غرور آیت الله خمینی اجازه نمی داد که ابراهیم یزدی با او وارد بحث شود و خطرات بی اعتنایی به منافع ملی و مصلحت اندیشی در امور کشور داری را به نقد بکشد.

«هنگام بازگشت از قم به تهران از آقای یزدی سوال کردم که آیت الله خمینی با چه حساب و منطقی از تایید قرارداد الجزایر امتناع می کند؟ پاسخ او این بود که آیت الله خمینی هیچ توجهی به محتوا و اهمیت قرارداد و پیامدهای مبهم گذاشتن موضع ایران ندارد، بلکه در ذهن او این نکته حاکم است که شاه و صدام حسین – دو مردی که مورد نفرت او هستند – این قرارداد را امضا کرده اند و لذا تایید آن برای آیت الله خمینی، اکراه آور است.

«در ملاقات ما با صدام حسین و وزیرخارجه اش سعدون حمّادی در کوبا، سوال پیش بینی شده مستقیم و غیرمستقیم مطرح شد جمهوری اسلامی موضع خود را درباره قرارداد الجزایر اعلام خواهد کرد. و پاسخ آقای یزدی این بود که دولت موقت بازرگان اختیار تصمیم گیری در اینگونه مسائل را ندارد و هر وقت که نوشتن قانون اساسی خاتمه یابد و مجلس و رییس جمهور و نخست وزیر انتخاب شدند جمهوری اسلامی موضع خود را درباره قرارداد الجزایر اعلام خواهد کرد.»

 

«در اینجا باید اشاره کنم که ملاقات دو ساعته ما با صدام حسین و گفت و گوهای بعدی با سعدون حمّادی مرا متقاعد کرد که صدام از مقبولیّت انقلاب ایران در میان شیعیان عراق نگران و معتقد بود که برقراری رابطه عادی با ایران به صلاح او و رژیم بعث است و آینده حکومت او را تامین می کند.

«اولین عکس العمل آیت الله خمینی به تجاوز عراق و اشغال خاک ایران در روز ۲۲ سپتامبر ۱۹۸۰ این بود که: “دزدی آمده است، سنگی انداخته و فرار کرده است و دیگر قدرت اینکه تکرار بکند انشاء الله ندارد. من به ملت ایران سفارش می کنم که خونسردی شان را حفظ کنند.”

«حدود ده روز بعد از حمله عراق و روشن شدن این فاجعه که “دزد” توانایی ادامه جسارت خود را دارد، وزارت خارجه ایران اعلامیه ای منتشر کرد که طی آن دولت عراق به تجاوز و نقض قرارداد الجزایر متهم شده بود.

«من با یاد آوردن راهنمایی “نه بگویید آری، نه بگویید نه” کنجکاو شدم بفهمم این اعلامیه به دستور چه کسی تهیه و منتشر شده است.»

«در تماس تلفنی با فردی در دایره حقوقی وزارت امور خارجه مطلع شدم که آیت الله خمینی شخصا دستور داده که وزارت خارجه با انتشار اعلامیه ای، عراق را ناقض قرارداد الجزایر اعلام کند.» [تاًکید ها از من است؛ ع. ش. ز.]

این بود شرحی از اسباب و مقدمات سیاسی حمله ی عراق به ایران از قول دیپلماتی که دفاع از منافع ایران در تماس با عراق را در آن زمان به عهده داشته است.

با این توضیحات تمام آنچه که، خواهیم دید، شاپور بختیار نیز در مصاحبه های رادیویی، اعلامیه های رسمی، و در کتاب یکرنگی، دراین باره اعلام کرده، تاًیید، بل تحکیم می شود، زیرا امروز جزئیات این اطلاعات در بعضی موارد حتی از آنچه بختیار در زمان انتشار کتاب خود، 1982، می دانسته است نیز دقیق تر است.

در سپتامبر 1980، عراق که، علاوه بر انگیزه های خاص چون بیم صدام حسین از تحریکات  خمینی و جنون عظمت طلبی خود او، بهانه های کافی هم بدست  آورده بود دیگر خود را آماده ی جنگ می پنداشت. صدام حسین اعلام کرد شط العرب کاملأ به مالکیت عراق در می آید و کشتی های ایران تنها با پرچم عراق می توانند از این رود عبور کنند. ایران نپذیرفت. در اطراف رود درگیری نظامی شدیدی رخ داد. دو روز بعد عراق حمله ی گسترده اش به ایران را آغاز کرد.

حال پرسش اساسی این است: با آنهمه تشویق و تحریک صدام حسین از سوی خمینی وجمهوری اسلامی برای درگیرشدن در جنگ با ایران و تدارک همه ی لوازم این کار از سوی عراق آیا دیگر نیازی به تحریک و تشویق دیگری هم مانده بود؟

تمام آنچه تا اینجا بر اساس اطلاعات وسیع و به استناد شواهدی ازافق های بسیار گوناگون و مستقل از هم در اثبات مسئولیت سیاسیِ جمهوری اسلامی و بویژه پایه گذارِ آن در افروختن آتش جنگ میان ایران وعراق، و نیز مسئولیت حقوقی صدام حسین درتجاوز به ایران مطرح شد سی و یک سال پیش به قلم شاپور بختیار در کتاب یکرنگی بیان شده بود و او خطوط اساسی این اطلاعات و تحلیل های مبتنی بر آنها را در این کتاب به اطلاع خوانندگانش رسانده بود: درباره ی مسئولیت حقوقی عراق در شروع تجاوز؛ درباره ی عزم و اراده ی خمینی در جهت به راه انداختن این جنگ؛ درباره ی بی اعتنایی خمینی به قرارداد الجزیره درست به همان نیت وانگیزه؛ درباره ی تحریکات سیاسی عوامل خمینی درعراق و مداخلات وسیع در امور داخلی آن دولت؛ درباره ی تحریکات مستقیم شخص خمینی به منظور شورانیدن شیعیان عراق علیه رژیم عراق؛ درباره ی تحریکات نظامی در مرزهای دو کشور. آنچه در بالا ارائه دادیم از تحلیل شاپور بختیار در کتاب یکرنگی تنها درجزئیات کامل تراست. اما همه ی آنها درهمان جهت و درهرحال درجهت تکمیل و تاًیید آن قرار می گیرد19.

بدین ترتیب شناخت بیشتر و بهتر از واقعیت های عینی مربوط  به جنگ ایران وعراق هم در این زمینه تمامأ مؤید همان است که در بخش های پیشین درباره ی شخصیت سیاسی بختیار و تاریخ واقعی زندگی او دیدیم.

البته بختیار بارها گفته بود که “برای مبارزه با این جماعت با شیطان هم متحد می شوم”؛ اما او حتی این “شیطان” را هم انتخاب می کرد، و ممکن نبود در روابط خود با قدرت های جهان کمترین قدمی بردارد که کوچکترین زیانی برای منافع و مصالح ایران داشته باشد. اینگونه تماس های او همگی با کمک دیپلمات های باسابقه ای که در میان همکاران خود داشت، با توجه به پروتوکول بین المللی روابط میان مقامات رسمی و یک نخست وزیر سابق تدارک می شد؛ و بدون رعایت اینگونه تشریفات او حتی شرکت در یک بحث با یک مقام رسمی را نیز نمی پذیرفت؛ چنانکه وقتی رولاند دوما وزیر خارجه ی فرانسه(که روابط ویژه ی او با جمهوری اسلامی از همان زمان هم روشن بود) خواست تا در بحث تلویزیونی اش با بختیار این نخست وزیر سابق ایران از خانه اش، یعنی بدون حضور در تلویزیون، در بحث شرکت کند، این شرط را با قدرت رد کرد.        

از طرف دیگر در برابر حمله ی عراق به ایران شاپور بختیار خود نیز نه بیکار نشست و نه ساکت ماند. درهمان آغاز جنگ او پیش از هرچیز آن حمله را تجاوز نامید، و بلا فاصله به صدام حسین توصیه کرد که هرچه زودتر نیروهای خود را از خاک ایران بیرون بکشد. در مصاحبه های رادیویی، از جمله با رادیو بی. بی. سی.، حمله ی عراق و سیاست تحریک آمیز جمهوری اسلامی، هر دو را محکوم کرد. طی اعلامیه ای به تاریخ 21 مهرماه 1379، کمتر از یک ماه پس از آغاز جنگ درباره ی آن اعلام کرد «…با درود به مردم شجاع و از جان گذشته ای که، همدوش ارتش خود، در این جنگ میهنی شرکت نموده اند آمادگی خود را، همانطور که قبلا هم اعلام داشته ام، جهت بکار بردن کلیه امکاناتی که در اختیار دارم به منظور دفاع از تمامیت ارضی و استقلال میهنم اعلام میدارم20

سپس در اعلامیه ی مبسوطی به تاریخ 14 نوامبر 1980، مواضع خود را درباره ی جنگ اعلام داشت:

« در زمانی که ارگانیسم های بین المللی به سعی در پایان بخشیدن به جنگ میان ایران وعراق مشغول شده اند، اعلام می کنم که احدی، اعم از اینکه دولت خارجی باشد یا یک مرجع بین المللی، حق ندارد اجازه دهد که تا وجبی از خاک ایران وجه المصالحه ی این مخاصمه قرارگیرد…»

«دولت عراق باید این واقعیت را بپذیرد که قرارداد 1975 که مرزهای میان ایران و عراق را معین می کند بنا به قوانین بین المللی نمی تواند به هیچ وجه بصورت یکجانبه از سوی یکی از دو طرف درگیر در جنگ مورد تجاوز قرار گیرد.»  

«این قرارداد، که از سوی دو کشور پذیرفته و امضاء شده است، هرچند که ظاهرأ از نظر عراق دیگر معتبر نیست، معذلک باید مبنای حل مسالمت آمیز مسائل کنونی و هرگونه دعوای ممکن دیگر قرار گیرد.(…)»

«ایرانیان از هر قوم و نژاد و مذهبی که باشند مردمانی عمیقأ میهن پرستند. اهالی خوزستان، چنانکه هم اکنون نیز نشان داده اند، اجازه نخواهند داد که بخشی از سرزمین ما از کشور جدا گردد.»

«از آنجا که دولت عراق چندین بار کوشیده است تا حمله ی خود به ایران را به بهانه ی آزاد کردن ملت ایران از یوغ خونین خمینی توجیه کند، من اعلام می کنم که هیچکس حق ندارد خود را حامی هموطنان من قلمداد کند و با خود ایرانیان است که علیه نظام کنونی قیام کنند.21»[ت.ا.]

در کتاب یکرنگی ضمن شرح مبسوطی درباره ی آنچه به نظر او موجبات این جنگ را فراهم کرد، و تمامأ با آنچه در بالا از قول دیگران نقل شد منطبق است، می گوید که با شروع این جنگ روابط او با رهبران عراق قطع شد19.

شرح تحقیقی مبسوط جنگ ایران وعراق درمنابع مختلف، از جمله دردایرۀ المعارف ایرانیکا نشان می دهد که با سیاست زیادت طلبانه ی صدام حسین، عراق علاوه بر مسئولیت صرفأ حقوقی دارای مسئولیت سیاسی نیز بوده است؛ همچنین اظهار نظرشده است که صدام با وجود تدارکات طولانی جنگ و تشویق های قدرت های بزرگ، به دلیل بیم از قدرت دفاعی ایران چه بسا که، اگر تحریکات دائمی جمهوری اسلامی نبود، از بر عهده گرفتن مسئولیت حمله خودداری می کرد.

پس با انبوه اطلاعاتی که درباره ی نقش سنگین و تعیین کننده ی خمینی در بروز جنگ میان ایران و عراق داده شد نهایت بی انصافی نخواهد بود که مسئولیت این فاجعه ی نظامی عظیم را متوجه شخصی کنیم که دستش از همه جا کوتاه بود و جزاعتباری معنوی، یعنی همان حیثیت ملی که بحث نویسنده ی محترم بر سرآن است، چیزی نداشت؟

افسانه ی”اسناد آزاد شده”

یکی دیگر از سمومی که در این زمینه پراکند شده این ادعاست که گویا اسنادی متعلق به وزارت خارجه ی انگلستان که “تازه آزاد شده” حاکی از همکاری بختیار و … با عراق در حمله به ایران است. اندک دقتی در آنچه با این عنوان به صورتی عجولانه و با فارسی مغلوطی (مانند:” آنها  احتمالا وسوسه شده (!) تا به ايران برگردند…”، یا اغلاط املائی ابتدایی)که اعتماد به صحت و دقت لازم در ترجمه را سست می کند، منتشر شده نشان می دهد که آنچه در بوق و کرنا دمیده شد چیزی جز کوهی که موشی زاییده نبوده است. به عنوان مثال در یکی از این ترجمه های بدون اصل می خوانیم:

«در همين ارتباط، کريس رندل کريس رندل يکی از مسئولان بخش تحقيقات خاورميانه وزارت خارجه بريتانيا در يک گزارش توصيفی محرمانه که در ابتدای نوامبر ۱۹۸۰ تهيه شده و مهر بايگانی هفتم نوامبر/ ۱۶ آبان بر آن خورده، در بررسی تحولات گذشته و حال خوزستان نوشت:

«يکی از دلايل يورش بی‌مهابای [بی محابای]حکومت عراق به خاک ايران، اطلاعات گمراه کننده ايرانيان تبعيدی از جمله شاپور بختيار، مبنی بر اين بود که احتمالا به دليل وجود اغتشاش درارتش و بی‌ثباتی رژيم به دليل مخالفت مردم، به ويژه در خوزستان، ايران قادر به جنگ نخواهد بود و مخالفت مردم موجب برافراشته شدن پرچم نيروهای آزادی‌بخش خواهد شد.»

دلایل متعدد و قاطعی که قبلأ دیدیم، و به ما نشان داد که صدام تعرض در ماه سپتامبر 1980 به ایران را بیش از یک سال پیشتر از این تاریخ تدارک می دیده است، روشن می کند که اولأ این حمله ابدأ “ بی محابا” نبوده است؛ ثانیأ این نقشه انگیزه های بزرگی داشته که آنهم بیش از یک سال پیش از شروع حمله، یعنی تقریبأ همزمان با خروج بختیار از مخفیگاه خود در ایران به قصد پاریس در رهبران آن پیدا شده بوده؛ پس در نتیجه و در هر حال اراده ی غیرعراقیانی تبعیدی چون شاپور بختیار، شخصیت آنان هرچه می خواست باشد، نمی توانسته در کاری با آن انگیزه ها و بدان دامنه و وسعت کمترین اثری داشته بوده باشد؛ بویژه آنکه آنان از آوریل 1980 جنگ را شروع شده می دانسته اند.

در هریک از آن ترجمه های بدون اصل که با انک دقتی نگریسته شود نتایج باز هم پوچ تری حاصل می شود. ضمن اینکه برخی از آنها ــ اگر ادعای نویسندگان آنها اصالتی داشته باشد ــ نشان می دهد که حمله ی نظامی به ایران برای ایرانیانی که با دولت عراق تماسی داشته اند بکلی غیرمترقبه بوده است! 

حال می بینیم نویسنده ی محترمی که، بدون ارائه ی کمترین دلیلی، اتهام کاملأ ناروا و شدیدأ ظالمانه ی همکاری با عراق برای حمله به ایران، و حتی تشویق صدام حسین به اینکار را به  دکتر بختیار وارد کرده بود تا بتواند ملی بودن، وطنخواهی و پایبندی او به دموکراسی را انکار کرده، از این راه پیش بینی و هشدارهای او درباره ی دشمنی خمینی با آزادی و دموکراسی را بی اعتبار سازد، خشت بر آب زده است. با اینهمه او ایرادی نمی بیند که باز هم در نتیجه گیری خود بنویسد: 

« در هر حال از هر منظری که بنگریم در مقطع انقلاب بهمن مهندس بازرگان و همفکران او نمی توانستند در کنار شخصی، که مردم در آن زمان در کوچه و خیابان «نوکر بی اختیار»ش می خواندند، قرار بگیرند.»

نخست باید پرسید آیا افرادی که اینگونه شعارها را در دهان توده های غیرسیاسی نادان می گذاشتند و کسانی که آنها را تکرار می کردند از همان قماش نبودند که عکس های دکتر مصدق را هم در تظاهرات تاسوعا پایین کشیدند و پاره کردند و حاملان آنها را با توهین و تحقیر مضروب ساختند و بعد از آن هم از حمل چنین تصویرهایی جلوگیری می کردند؟ درجه ی فهم سیاسی آنان واغراض اداره کنندگانشان را این کارها نشان می دهد. به علاوه، تکرار یکی ازدشنام های زمخت کارگاه شعارسازی حزب توده علیه بختیار، بختیاری که اختیارات خود را، هرچه بود، هرگز نه از شاه گرفت، تا زمانی که او خدا را بنده نبود، و نه از خمینی در زمانی که او خود را واقعأ آیت خدا و سخنگوی او می پنداشت، ارزنی بر قدرت استدلال نویسنده ی محترم مقاله نمی افزاید؛ به عکس! نوشتن بدین سیاق نشان می دهد که در پشت ظاهرِعقلایی “استدلالاتی” که ما بی اعتباری آنها را نشان دادیم، جز مشتی کلیشه و شعار که برای بازی با احساسات توده ها تعبیه شده بود، مضمون واقعی دیگری وجود نداشته است.

اما مهم تر این است که به یاد آوریم که رفتن به کنار خمینی کار آن انسان مؤمن را به کجا کشانید: آیا بازرگان نبود که با همه ی آرزوهای بلندش برای آزادی به رئیس دولتی کاملأ فاقد اختیار بدل شد، که باید دندان برجگر می گذاشت و ایستادن در کنار رفسنجانی ها و خامنه ای ها و خلخالی ها را تحمل می کرد بی آنکه بتواند دم برآورد؛ یا اگر دم بر می آورد گوشی به اعتراضش بدهکار نباشد؟ و زیر چشمش صدها نفر را بدون کمترین محاکمه ای تیرباران کنند بی آنکه توان هیچگونه ممانعتی داشته باشد یا حتی کسی را به مخالفتش اعتنایی؛ و در بیرون از دولتش همه کار بکنند، مانند گروگان گرفتن نمایندگان رسمی یک دولت خارجی، بدون آنکه احدی حتی نظر او را جویا شده باشد! یا ناظر و شاهد ایراد آن اتهامات ابلهانه و ظالمانه به عباس امیر انتظام، بازوی راست و مرد کاملأ مورد اعتماد خود و زندان و شکنجه ی او باشد بدون آنکه، جز ادای شهادت به نفع وی در یک بیدادگاه کار دیگری از او ساخته باشد؛ تا جایی که پس از بارها تصمیم به استعفا و اعلام آن سرانجام راهی جز این کار پیش پای خود نیابد!

اگر بختیار با ترک دفتر نخست وزیری یکسر به مخفیگاهی رفت که از پیش در نظر گرفته بود نه از بیم دولت بازرگان بود که می دانست ابدأ متعرّض او نخواهد شد؛ از این جهت بود که می دانست، در دستگاه جدید قدرت، بازرگان هیچ اختیاری در این امور ندارد. و اگر زنده یاد دکتر سنجابی هم ناچارشد که مخفیانه و در وضع دردناکی از ایران بگریزد باز به این دلیل بود که دیده بود همانگونه که خودش به هنگام تصدی وزارت خارجه اختیاری در کار خود نداشت، امثال بازرگان هم حتی به عنوان عضو شورای انقلاب در آن دستگاه سر مویی قدرت نداشتند. این مقایسه به منظور یاد آوری شعار زشت “نوکر بی اختیار”نیست؛ درست برای آن است که بر اهل حسن نیت یک بار مبرهن شود که آنان جدا از هم به خمینی می باختند اما با هم می توانستند از این امکان برخوردار باشند که حتی در آن شرایط سخت نیز در برابر اشتهای سیری ناپذیرِ او به قدرت سدی مؤثر بر پا کنند. 

*

از همه ی آنچه گفتیم نمی توان نتیجه گرفت که بازرگان به بختیار اعتماد نداشت و به خمینی اعتماد داشت.

من تصور می کنم، بلکه یقین دارم که اعتماد بازرگان به شخص بختیار حتی بیشتر از شخص خمینی بود! زیرا بختیار را شخصأ از نزدیک می شناخت و در صداقت او و درستی نیاتش تردیدی نداشت. اگر پس از عدم موفقیت در مساعی اش در جهت ملاقات میان بختیار و خمینی، از مساعدت مستقیم به او درگذشت و به “همکاری” با خمینی تن درداد، نه برای همکاری با نامبرده، که به منظور کنترل بهتر او و دارودسته اش بود. هرچند بازرگان به اندازه ی بختیار به خمینی و منش و روش او بدبین نبود، اما خطرات ناشی از عُجب، خودکامگی و ندانم کاری خمینی را بهتر از ملیون دیگرـ به استثنای بختیار، لمس کرده بود؛ خاصه پس از سفرش به پاریس و دیدن خمینی از نزدیک. اما در این مرحله او بجای شرط بندی بر مهار خمینی از طریق دولت قانونی بختیار ترجیح داد برای کوشش در کنترل او و دارودسته اش خطرهای “همکاری” با او را به جان بخرد.

خمینی بخوبی می دانست که با تشکیل دولتی یکسره معمّم از همان ابتدا دولت بختیار بآسانی سرنگون نخواهد شد؛ در نتیجه او به همکاری مردان خوشنامی که حتی المقدور سابقه ی ملی هم می داشتند سخت نیازمند بود!

این نکته ای بود که بازرگان و دکتر سنجابی هم بدان واقف بودند. بازرگان تصور می کرد که از این احتیاج خمینی به نام های ملی می توان وسیله ای برای کنترل او فراهم آورد. اشتباه آن زنده یادان در این بود که نمی دانستند آن که قدرت سیاسی را در یک وضع انقلابی، یعنی خارج از مجاری قانونی، بدست آوَرَد آن را به “همکارانش” واگذار نمی کند. پیش از آن هیچیک از دیکتاتورهای تاریخ، حتی خیرخواه ترین آنها، چنین کاری نکرده بودند که خمینی دومین آنها توانستی بود. مخالفت مصدق در مجلس پنجم با انتقال سلطنت به رضاخان سردار سپه، که می توانست از یک نیمه دیکتاتور نظامیِ، شاید موقت، یک دیکتاتور مادام العمر بسازد فقط دفاع از دستاوردهای مشروطه نبود؛ علیه خطر یک چنان دیکتاتوری بود.کسان دیگری که یا مخالفت محکمی نکردند یا حتی مدتی ولو کوتاه به نخست وزیری در سلطنت او تن دادند، اگر هم آزادیخواه و وطنپرست بودند، دستکم اهمیت این خطر را ندیده بودند. انتقال قدرتی خودکامه از محمد رضاشاه به خمینی، بدون هیچ ضمانت عملی  برای مهار قدرت، عدم تکرار آن تجربه ی تاریخی به شکلی بدتر بود. آقایان بازرگان و سنجابی و امثال آنان که این سابقه را می شناختند، چگونه خطر یک دیکتاتوری مطلق العنان دیگر، بر سر ملتی را که برای آزادی خود متحمل آنهمه صدمات و مصائب شده بود، ندیدند. 

برای خمینی تشکیل دولت موقت بازرگان بنا به دستور او، وسیله ای بود برای برداشتن آخرین مانع از پیش پای خود برای قبضه کردن تمام قدرت. و تشکیل این دولت برای بازرگان راهی بود برای خشنود ساختن خمینی بدون سپردن همه ی قدرت به او! محاسبه ای که در آن بختیار و خمینی درست دیده بودند و بازرگان دچار خطا شده بود درست این محاسبه بود.

بدون این عملِ بازرگان دست انداختنِ خمینی به قدرت فائقه سیاسی می بایست بی پرده و عریان صورت می گرفت؛ و ساقط ساختن دولت بختیار بدین شکل بسی دشوار تر از آن بود که بتوان تصور کرد.

با پیروی مهندس بازرگان از این محاسبه ی غلط ـ به منظور کنترل بهتر خمینی ـ به عکسِ آنچه او و دیگر ملیون تصور کرده بودند، آنان چون ابزاری در دست خمینی راه پرسنگلاخ وی برای صعود به قله ی قدرت را به بزرگراهی هموار تبدیل کردند.

آن وجهه ی ملی و احترام مهندس بازرگان در جامعه  و نزد خمینی که نویسنده ی محترم مقاله در ابتدای نوشته ی خود بر آن تکیه کرده بود بجای آنکه مورد استفاده ی درست صاحب آن واقع شود درست در جهت معکوس عمل کرد: یعنی مورد سوء استفاده ی خمینی برای دور زدن راه های قانونی تغییر وضع قرار گرفت.

بختیار و بازرگان هر دو از سمتی که اشغال کرده بودند رانده شدند. بازرگان نتیجه ی مورد نظر خود را نگرفت. بختیار هم موفق نشد با دولتی که تشکیل داده بود از انقلابی که در جبین آن سیاهی اسارت و ادبار ملت را دیده بود جلوگیری کند. اما از بختیار آن اعلام خطرِ شهامت آمیز تاریخی و تصویری دقیق از ایرانی که برای خود و هموطنانش آرزو می کرد برای نسل های کنونی و آینده باقی ماند. او با یادآوری این حقیقت به مردم کشور که جنبش اصیل آنان دارای نسب اصیلی است که به مصدق، و پیش از او مشروطه خواهان، می رسد و با سعی در زنده کردن وصل دولت خود به نهضت ملی مصدق کوشید تا انقطاع مصنوعی حافظه ی تاریخی ملت را جبران سازد و از القاء تصویر معوجی از خواست تاریخی عمیق ملت ایران به نسل آن زمان و نسل های بعدی ممانعت کند؛ از آینده ی آنان تصویر جامعه ای متکی به فرهنگ و هویت اصیل ملی خود و آماده برای پذیرش همه ی تحولاتی را بدهد که آن فرهنگ و هویت را نفی نمی کند. آیا از عمل و گفتار مهندس بازرگان در دوران انقلاب نیز چنین تصویری برجا ماند، و اگر آری، آن تصویر چیست؛ آیا در آن تصویر، مثلأ، حتی مصدق هم جایی، ولو اندک، می یافت؟

هیچ ملتی بدون سرمشق های والای روشن بینی و آگاهی در تشخیص منافع ملی، از خود گذشتگی و شجاعت زنده نمی ماند.

پایان

26 شهریور ماه 1392، برابر 17 سپتامبر 2013

ــــــــــــــــــــــــ

1 حسن یوسفی اشکوری، بازرگان، روحانیت و بختیار، سایت ملی مذهبی، اول بهمن 1391.

18 با آنچه از قول مسئولان آن زمان نظام نقل شد، و خاصه  با آنچه در زیر از قول آقای خمینی نقل می شود پیداست که مرد ماجراجویی چون صدام حسین برای تدارک حمله به ایران نیاز به هیچ بهانه  و انگیزه ی دیگری نداشته است:

«سخنان امام خمینی (ره) درباره حكومت عراق و رسالت ارتش و مردم این كشور:

«همین فضا بود كه زمینه هایی را فراهم نمود تا امام(ره) با صراحت از مردم عراق بخواهد كه علیه حكومت صدام قیام نمایند. امام در دیداری كه با اعضای ستاد بسیج شهرستانها در روز پنج شنبه 28 فروردین 1359 داشتند، صراحتا مردم عراق را خطاب قرار داد:

«ملت ها موافق با ما هستند و آنكه مخالف با ماست دولتها و امثال دولتها هستند مثل دولت عراق، ]دولت عراق[ دولتی است كه یك عده نظامی آمده اند و دور هم نشسته اند و خودشان هرچه می خواهند می كنند، با مردم تماس ندارند. اینها پوسیده هستند- این صدام حسین عقلش هم عقل درستی نیست و پوسیده است و همه حرفهایش این است كه ما عرب هستیم… معنایش این است كه ما عرب هستیم و اسلام نمی خواهیم …اینها می خواهند به همان زمان جاهلیت برگردند… ملت عرب می داند كه حضرت آیت الله حكیم خوب اینها را محكوم به شرك كرد… ارتش اینها از همین مسلمانها، از همین اهل سنت هستند، از همین شیعه ها هستند- خب ارتشی كه از مسلمین است قیام می كند…. ملت شریف عراق خودش را از چنگ اینها بیرون بیاورد. این ارتش عراق باید همانطور كه در ارتش ایران وقتی فهمیدند او ]شاه[ دارد با نهضت اسلام و اسلام جنگ می كند، همانطور كه قیام كردند و ارتش ملحق شد به مردم ، ارتش عراق هم باید همین كار را بكند… ارتش عراق حاضر است با اسلام جنگ كند]؟[… ما می خواهیم عرب و عجم و ترك و سایر چیزها را همه تحت لوای اسلام بیاوریم. چرا ارتش عراق نشسته اند و كسی كه مخالف با اسلام و مخالف با قوانین اسلام و مخالف با قرآن است از او تبعیت می كنند… ارتش عراق باید توجه به این معنا داشته باشد كه اینها را خودش سركوب كند و خودش از بین ببرد… حرام است بر آنها كه یك قدم دنبال این شخص لعین باشند و باید قیام كنند…»

سپس،  در همانچا و از قول خودشان این اعتراف را می خوانیم:

«واكنش عراق:

«دولت صدام در واكنش در برابر انقلاب ایران و سخنان رهبران ایران اقدامات متفاوتی را از خود نشان داد … از سوی دیگر سیاستی آشتی ناپذیر در مواجهه با سازمان های فعال علیه حكومت در پیش گرفت … اقدام دیگر رژیم صدام در این رابطه برپایی جنگ علیه ایران با همكاری دیگر رژیم های منطقه بود.»[همه ی تاًکید ها از ماست]

سخنان خمینی نقل از کیهان 30 فروردینماه 1359 است که با تیتر درشت خبر داده است «امام ارتش عراق را به قیام دعوت کرد.»

مرکز اسناد انقلاب اسلامی، محمد سلیمان دارابی، دعوت امام خمینی (ره) از ملت و ارتش عراق برای قیام علیه صدام، 30 آذرماه 1390.

19 درکتاب یکرنگی فصلی به علل و اسباب جنگ ایران وعراق اختصاص داده شده است؛ از اختلاف مرزی دو کشور در قضیه ی شط العرب و حل آن با عقد موافقتنامه ی 1975 الجزیره گرفته، تا کینه و نفرت خمینی به صدام حسین که سبب هتک اعتبار از این قرارداد از جانب ج. ا. و اعلام رسمی لغو آن از طرف صدام می گردد. در مورد مسئولیت شروع جنگ می گوید :«به حق باید گفت که عراق این جنگ پرخشونت، ابلهانه و پرخطر را براه انداخت. در حقوق معتبر(جهانی) متجاوزعراق است.»

آنگاه، پس از شرحی درباره تحریکات خمینی علیه دولت عراق که موجبات تصمیم حمله به ایران را فراهم آورده بود، می گوید «… اگرچه می توان واکنش صدام حسین را فهمید اما با اینهمه  من از جراحات مضاعفی که این جنگ بر کشورم وارد می کند به شدت متاًثرم.» ضمن شرح سخن پراکنی های توهین آمیز رادیوی دولتی خمینی علیه دولت عراق می گوید« “امام” صدام را مبتلا به جنون عظمت، مرتد و عامل امپریالیسم می خواند. واز آن جمله می گفت: صدام باید برود؛… وظیفه ی هر مسلمان است که علیه رژیم بغداد برزمد و برای آزادی ملت عراق از یوغ بعثی ها به این ملت کمک کند. و دیده می شد که با چه تشریفات پرسروصدایی از آیت الله سید محمد حکیم که او را جانشین صدام می دانست، استقبال به عمل می آورد.»

«… حال باید بگویم که در حد مقدوراتم برای جلوگیری از آن[جنگ] چه کردم. قبل از آغاز جنگ من با دولت عراق و نماینده ی آن دولت مذاکرات و گفتگوهایی داشتم. خود آنها با من تماس برقرار کردند. من مداومأ آنان را از جنگ علیه ایران برحذر داشتم. چون فضا  برای آنان غیرقابل تنفس شده بود به آنان توصیه کردم که خمینی را منزوی کنند و از این راه وسائل سرنگونی اش را فراهم سازند.

«از جنگ چه نتیجه ای می توانستند به دست آورند. حاصل آن درست خلاف چیزی بود که تصور می کردند. حتی مخالفان نظام دیکتاتوری “امام” هم برای بیرون راندن نیروی متجاوز خارجی در زیر پرچم او گرد می آمدند. جنگ دفاع ملی درست به خاطر خصلت میهنی آن رژیم را استوار می کرد و کسی را از آن سودی نبود. من این نقطه ی نظر را هربار در اعلامیه هایم توضیح دادم و این بار هم وقایع مطابق با پیش بینی های من پیش رفت.(…) «این جنگ که (برای خمینی) مصرف داخلی داشت مانند همه ی جنگ های  دیگر ابلهانه بود؛ و به طریق اولی جنگ با عراق که هیچگاه (نمی توانسته) برای ایران خطری جدی باشد…»

شاپور بختیار، همان، صص. 259ـ 265.

Chapour Bakhtiar, op. cit., p. 206-211.

20  متن اعلامیه دکتر شاپور بختیار درباره ی جنگ ایران و عراق

در شرایط ناگوار و خطیری که ملت قهرمان ایران در حال مبارزه علیه حکومت سیاه و استبدادی خمینی است، تحریکات مستمر و مغرضانه رژیم روحانی نمایان در تحمیل حکومت خود از یک سو و دخالت در امور سایر کشورها از سوی دیگر به دولت عراق امکان داده است تا با استفاده از آشفتگی حاکم بر کشور به خاک میهن عزیز ما حمله ور گردد و مصیبت تازه ای برای مردم ستم دیده ایران ببار آورد. با درود فراوان به ارتش دلیر ایران که علیرغم همه نامردمیها و بی عدالتی های رژیم غاصب خمینی در برابر تجاوز بیگانه مردانه قد برافراشته و جان برکف از خاک وطن دفاع می کنند و همچنین با درود به مردم شجاع و ازجان گذشته ای که، همدوش ارتش خود، در این جنگ میهنی شرکت نموده اند آمادگی خود را، همانطور که قبلا هم اعلام داشته ام، جهت بکار بردن کلیه امکاناتی که در اختیار دارم به منظور دفاع از تمامیت ارضی و استقلال میهنم اعلام میدارد.

دکتر شاپور بختیار

– پاریس ۲۱ مهرماه ۱۳۵۹

نک. مرغ طوفان، تجدید چاپ از طرف نهضت مقاومت ملی ایران؛ نیز، نامیر، نشریه ی اینترنتی  نهضت مقاومت ملی ایران.

21 شاپور بختیار، یکرنگی؛ این سند در ترجمه ی فارسی یافت نمی شود، برای استفاده از آن بنگرید به اصل فرانسه:

Chapour Bakhtiar, Ma fidélité, Paris, Albin Michèle, 1982, p. 253.

 

Share:

More Posts

پاسخی به یاوه های نتانیاهو

در گذشته متنی کوتاه نوشته و در این کانال منتشر کرده ام با عنوان «بزرگترین تجربه عمر سیاسی ام» و در آن گفته ام پس

رفع یک ابهام

اشاره: در ارتباط با انتشار یادداشت اخیرم در ارتباط با محکومیت جنایات اسرائیلی ها در غزه و اخیرا لبنان یک دوست خیرخواه و علاقه مند

Send Us A Message