مژگان مدرس علومnnجرس: امروز به طور خاص کشتار زندانیان سیاسی سال ۶۷ یک پروندة ملی است. حوادث دهه شصت و بعد از آن هرگز مشمول مرور زمان نمیشود و تا زمانی که به لحاظ قانونی و سیاسی مورد رسیدگی قرار نگرفته باشد، کهنه نخواهد شد و به عنوان یک اصل اخلاقی و یک ضرورت سیاسی و یک نیاز ملی باید به افشای حقیقت و برای مبارزه با دروغ و تحریف همت کرد و با تمام توان کوشید و یکی از مصادیق این پویش و کوشش همان افشای جنایت ۶۷ است. باید همه در این راه بکوشندnn.nروایت حسن یوسفی اشکوری، روشنفکر و پژوهشگر دینی در زمینه حوادث دهه شصت در گفتگو با «جرس» را با هم میخوانیم:nپس از گذشت بیش از دو دهه ازاعدامهای گسترده زندانیان سیاسی در دهه شصت هنوز این مبحث نزد افکار عمومی حل نشده باقی مانده است و روایتهای مختلفی از آن میشود، روایت شما از اعدامهای دهه شصت چیست؟nالبته این فقط رخداد اعدامهای دهه شصت نیست که در افکار عمومی حل نشده، بلکه بسیاری از رخدادهای صدر انقلاب و حوادث دهه شصت تاکنون حداقل به درستی روشن نشده و از این رو ابهامات زیادی در این موارد وجود دارد. از مسئلة گروگان گیری در سفارت آمریکا (که هنوز هم عنوان رسمی و حکومتی آن «لانه جاسوسی» است) بگیرید تا داستان بزرگ جنگ هشت ساله (چرایی و چگونگی آغاز و ادامه و پایان آن) تا زنذانها و شکنجهها و اعدامها. دلیل اصلی این ابهامها و ناروشنیها نیز این است که هیچگاه در بارة این رخدادها امکان تحقیق بیطرفانه و منصفانه وجود نداشته است. علت این امر نیز آن بوده که تاکنون حکومت نه اجازة حرف زدن به مخالفان و منتقدان را داده و نه منابع کافی و اسناد لازم دراین زمینهها وجود داشته و دارد و نه مقامات رسمی و مسئول خود توضیحات لازم را ارائه داده و میدهند. در چنین فضای بسته و مه آلودی حاکمان یا سکوت میکنند و یا حرفهای غالبا یک سویه و چه بسا دروغ و محرف و تکراری ملال آور خود را از رخدادها و حوادث ملی بیان میکنند و مخالفان و منتقدان نیز همین گونه روایات و گزارشهای خود را از مسائل و حوادث ارائه مینمایند. در این میان چه بسا این حقیقت است که قربانی و یا مخدوش میشود.nخشونتهای دهه شصت و زندانها و اعدامها و شکنجهها نیز یکی از این داستهای تلخ و تراژیک است که هنوز چگونگی و چرایی و اجزا و ابعاد آن کاملا در پردة ابهام است. حکومت تاکنون در این مورد یا سخن کاملا یک سویه و غالبا تحریف شدة خود را گفته و یا در سالیان اخیر بیشتر ترجیح داده سکوت کند، بدان امید که آن همه داستانهای تلخ و خونین مشمول مرور زمان شود و قربانیان و بازماندگانشان و شاهدان فجایع نیز در داخل به سکوت اجباری تن دادهاند و در خارج از کشور غالبا سخن میگویند و البته آنان نیز غالبا روایت خود را یک سویه وای بسا همراه با تغییر و تحریف بیان میکنند و چنان که گفته شد در این زمینه تحقیقات بیطرفانه و همه جانبهای کمتر صورت گرفته است. امیدواریم که در آینده چنین امکانی فراهم گردد.nاما روایت من به اجمال این است که در طول هشت سال (شصت تا شصت هشت) هزاران انسان و غالبا جوان وگاه نوجوان از مخالفان سیاسی جمهوری اسلامی از گروههای مختلف یا رسما اعدام شدهاند و یا در زیر شکنجه جان باختهاند و عموما در زندان البته با عنوان اغواگر «تعزیر» شکنجه شدهاند. این امری است مسلم. اما بررسی زمینههای این رخدادها در اینجا ممکن نیست؛ چرا که محتاج طرح مسائل مختلف و پیچیده از دوران پیش از انقلاب تا سالیان نخستین پس از آن است و دست کم باید به افکار و عملکرد دو سوی منازعه (حاکمیت و مخالفان) منصفانه توجه شود. اما به کوتاهی میتوانم بگویم به گمان من، گرچه مخالفان به ویژه جریانهایی که دست به سلاح برده و دست به ترور و انفجار زده و استراتژی مقاومت مسلحانه را به قصد براندازی نظام برگزیدهاند، در این منازعه مسئول و مقصرند و باید پاسخگویی رفتار خود باشند، اما طبق اطلاع و تشخیص من، بیشترین مسئولیت متوجه نظام سیاسی حاکم و رهبران آن است و فجایع رخ داده در زندانها و اعدامها و به طور کلی سرکوبیهای دهه شصت با هیچ معیاری نه قابل توجیه است و نه قابل دفاع.nخود شما در آن زمان چه موضعی داشتید؟ آیا اصولا اطلاعی از این حوادث داشتید؟nبیاطلاع نبودم. چرا که از ۳۰ خرداد شصت به بعد روزانه شمار اعدامهای تهران و برخی شهرهای بزرگگاه با نام افراد در مطبوعات منتشر میشد، لذا من هم مانند همه مردم از آنها با خبر میشدم. از سوی دیگر من در همان زمان نمایندة مجلس بودم و تا حدودی از مردمان دیگر از اوضاع زندانها اطلاع بیشتری پیدا میکردم. افزون بر آنها، شماری از دوستان من، که عموما جوانان فعال و انقلابی پیش از انقلاب در شهرهای مختلف و همرزم من بودند، نیز در شمار اعدام شدگان بودند. پس نمیتوانستم بیخبر مانده باشم. با این همه بعدها از ابعاد فاجعه و کمیت و کیفیت داستان اطلاع پیدا کردم. روشنتر بگویم تا زمانی که به خارج از کشور نیامده بودم و با زندانیان سابق و یا برخی خانوادههای قربانیان آشنا نشده بودم و به ویژه خاطرات زندان برخی از رهاشدگان و جان به در بردگان را نخوانده بودم، هرگز از عمق فاجعه و شکنجهها و تعداد کشته شدگان و قربانیان اطلاع نداشتم. هنوز هم با خواندن هر خاطره و یا گزارشی از زندانهای جمهوری اسلامی در دهه شصت واقعیتهای بیشتری بر من عیان میشود که برایم واقعا هم شگفت آور است و هم شوک آور و هم مایه شرمساری.nاما در همان زمان من، به رغم اینکه دیدگاههایم با امروز تفاوت اساسی داشته است، با این برخوردها و به ویژه اعدامها و مهمتر شکنجهها مخالف بودم. یعنی با اینکه به حقانیت انقلاب و مشروعیت نظام و به ویژه رهبری آن باور داشتم، اما در عین حال در حد فهم و دانشم از دین، عدالت، آزادی، قانون و التزام اخلاقیام، چنین رفتارهایی را درست و قابل دفاع نمیدیدم و منتقد آن بودم. اما در آن زمان، در حد توان و امکان و تشخیص، به طور محدود واکنش نشان داده و مخالفت خود را اظهار کردهام. این واکنشها در قالبهای مختلف و ممکن آن روزگار بوده است. یکی از آنها در نطقهای پیش از دستور و یا نطقهای دیگر در صحنه علنی مجلس بوده کهگاه به تصریح وگاه به تلویح به مسائل زندان اشاره کردهام و آنها در صورت مذاکرات مجلس ضبط است. اما بیشتر در قالب دیدارهای خصوصی با مسئولان مملکتی (مانند رئیس مجلس، رئیس جمهور، نخست وزیر، مسئولان قضایی و…) و یا ارسال نامههای مختلف و پیاپی به آنان انجام میشده است و من الان حداقل شماری از این نامهها را در اختیار دارم. با این همه عدم تحرک لازم من (و احتمالا معترضانی چون من) در آن روزگار، به سه دلیل بود. یکی بیاطلاعی کامل از عمق فاجعه، و دیگر، ملاحظات ضروری سیاسی و ملی و باور به گذرا بودن اشتباهات و البته همراه با امید به بهبود اوضاع و حتی جبران مافات، و سوم، ترس و عدم شجاعت کافی.nشما از اعدام زندانیان سیاسی ۶۷ چه زمانی و چگونه اطلاع یافتید؟nاز مرداد و شهریور این زمزمه پیچیده بود که تعدادی از زندانیان سیاسی را در تهران و شهرستانها اعدام کردهاند، اما هیچ نمیدانستیم که کمیت و کیفیت آن چگونه است. مدتی بعد شنیدم که برخی خانوادهها را احضار کرده و وسایل شخصی عزیزانشان را به آنان دادهاند و این خود مؤید اخبار قبلی بود. در عین حال هیچ خبری موثقی نداشتم. تا اینکه در مهرماه و شاید هم در آبان ماه بود که نامههای آیت الله منتظری به دستم رسید و با خواندن آن نامهها هم صحت اخبار پیشین کاملا تأیید شد و هم جدی بودن و هم تا حدودی عمق فاجعه عیان شد. با این همه تا زمانی که به خارج از کشور نیامده بودم (یعنی ازسال ۷۵ خورشیدی به بعد) و به ویژه تا انتشار خاطرات زنده یاد آیت الله منتظری، عرض و طول این جنایت بزرگ و ضد دینی و ضد بشری بر من آشکار نشده بود. گرچه هنوز هم تمام ابعاد آن دقیقا روشن نیست.nبسیاری از چهرههای منتقد حاکمیت بر این باورند که مسئله دهه شصت مربوط به گذشته است و طرح آن در این مقطع به مصلحت نیست. به نظر شما اهمیت پرداختن و رسیدگی به این موضوع پس از گذشت ۲۵ سال در چیست؟n-گرچه با این نظر مخالفم اما در عین حال نیازی به توضیح دارد. واقعیت این است که ما در خلاء زندگی نمیکنیم و سیاست ورزی و مبارزات اجتماعی الزاما یک سلسله ملاحظات را بر ما تحمیل میکند و بالاخره قاعدة اهم و مهم یک اصل عقلایی است و در جای خود لازم و البته این اصل میتواند موجب توجیهات ناموجه و زمینه ساز انواع منفعت طلبیهای شخصی و یا پوششی برای بزدلی هم بشود، ولی در هرحال تشخیص آن با خود شخص است و گذشت زمان نیز استفاده درست، به جا و نادرست، نابه جا از این قاعده را آشکار میکند. اما امروز به عنوان یک اصل اخلاقی و یک ضرورت سیاسی و یک نیاز ملی باید به افشای حقیقت و برای مبارزه با دروغ و تحریف همت کرد و با تمام توان کوشید و یکی از مصادیق این پویش و کوشش همان افشای جنایت ۶۷ است. باید همه در این راه بکوشند. به ویژه کسانی که دیگر در حکومت نیستند و ملاحظات به جا و نابه جا را ندارند و از اسرار مگو با خبرند، بیش از دیگران وظیفه و مسئولیت دارند. حوادث دهه شصت و بعد از آن هرگز مشمول مرور زمان نمیشود و تا زمانی که به لحاظ قانونی و سیاسی مورد رسیدگی قرار نگرفته باشد، کهنه نخواهد شد. امروز به طور خاص کشتار زندانیان سیاسی سال ۶۷ یک پروندة ملی است و اختصاص به یک گروه و جریان سیاسی خاص ندارد. به ویژه افشای آن به دست یکی از معماران انقلاب و نظام یعنی آیت الله منتظری، هم بر همه حجت تمام کرده و هم بدان ابعاد ملی و فراموش نشدنی داده است.nاهمیت پرداختن به این رخداد نیز در این است که با افشای تمام ابعاد فاجعه و پرده بر گرفتن از عاملان چنین رخداد ضد انسانی، تقدسهای کاذب و توجیهات ناموجه شرعی و قانونی و حتی مصلحت اندیشیهای غلط بر آفتاب افکنده میشود و از امکان تکرار چنین حوادثی در آینده دور و نزدیک میکاهد. انکشاف واقعی فاجعه قطعا بسیاری را بیاعتبار میکند اما در برابر بر اعتبار حق و عدالت و قانون و دین و میافزاید و افکار عمومی را برای ایجاد هشیاری بیشتر تقویت میکند تا در نهایت خود مردم و نهادهای مدنی بتوانند مانع تکرار چنین فجایعی شوند. چرا که بیداری و آگاهی عمومی و تأسیس و تقویت نهادهی مدنی است که هم از قدسیتهای دروغین به ویژه در زیر پوشش مذهب جلو میگیرد و هم از یکه تازیها مانع میشود و هم در صورت انحرافات و اشتباهات برای جبران میکوشد.nچرا حکومتی که خود قربانی خشونت بود، برخورد و حذف فیزیکی با مخالفان را انتخاب کرد؟nاین گونه نیست که اگر کسی خود روزی شکنجه شده در مقام قدرت شکنجه نکند و به شکنجه گر تبدیل نشود. یا کسی که روزی قربانی خشونت و ستم بوده در یک شرایط دیگر دست به خشونت نزند و ستم پیشه نکند. این نقشهای دوگانه هم در زندگی شخصی آدمها فراوان دیده میشود و هم در نظامهای سیاسی و حاکمان قدرتمند بسیارند. اسدالله لاجوردی یکی از این نمونه هاست. کسی که خود در رژیم شاه سخت شکنجه شده بود ولی در نظام بعدی در مقام مرد قدرتمند و مطلق العنان نظام انقلابی بعدی، به سادگی تبدیل شد به شکنجهگری بیرحم و قسی القلب که در خشونت مرزی نمیشناخت و نامش در بدی و قساوت جاودانه شده است. حتی خود آیت الله خمینی که پانزده سال در تبعید در دفاع از آزادی و عدالت زیباترین و بلیغترین سخنان را گفت ولی اندکی پس از پیروزی و نشستن بر اریکه قدرت بلامنازع، فرمان شکستن قلمها را داد و بیش از گذشته زندانهایش از زند انیان و اهل قلم و فرهنک انباشته شد. این البته هم به روانشناسی افراد بر میگردد و هم به «منطق موقعیت» که الزاما به نیت و بد طینتی افراد مربوط نمیشود.nحذف نویسندگان و روشنفکران غیرحکومتی نیز با همین اهداف سرکوب گروههای سیاسی در آن مقطع رخ داد؟nحذف و سرکوبی دگراندیشان در واقع از سپیده دم انقلاب یعنی از دوازدهم بهمن در بهشت زهرا آغاز شد اما با شتاب گسترش پیدا کرد و در ۳۰ خرداد شصت به اوج رسید و به زودی تثبیت شد. از حذف سیاسی دگراندیشان و منتقدان در اشکال مختلف (از حذف مادر رضاییها در سخنرانی رهبر انقلاب در بهشت زهرا که از قبل برنامه ریزی شده بود تا تشکیل مجلس بررسی قانون اساسی و تصویب قانون اساسی و انتخابات ریاست جمهوری و انتخابات مجلس اول و توقیف فلهای مطبوعات در تابستان ۵۸ و…) آغاز شد و بعدها به تصفیه و حذف فیزیکی و خونین افراد و احزاب سیاسی و جریانهای متنوع دگراندیش دامن کشید و ادامه یافت که همچنان در ابعاد مختلف ادامه دارد.nآیا مصلحت اندیشی و سکوت نسبت به جنایات دهه شصت یکی از عوامل بازتولید خشونت در دهه هفتاد و هشتاد نیست؟nجدای از آنچه قبلا گفتم، باید افزود سکوت و مصلحت اندیشی نامعقول و فراموشی آن حوادث تلخ به ویژه کشتار ۶۷ و بدتر توجیه آن، خطر تکرار و بازتولید چنین حوادثی را افزون میکند. وقتی هنوز شماری از عاملان و آمران آن کشتارها و شکنجهها در عالیترین مقامات نظام حضور دارند و بر صدر مینشینند و قدر میبینند و مانند آقای مصطفیپور محمدی، که گفته میشود در گروه مرگ سه نفره یکی از مفتیان مرگ چند هزار زندانی در ۶۷ بوده، نه تنها وزیر میشود و آن هم در «کابینة اعتدال و تدبیر و امید» بلکه در تریبون مجلس با صدای بلند به گذشته خود افتخار میکند، زنگ خطر هنوز آشکارا در حال نواختن است. مسئله نه انتقام جویی است و نه انباشتن کینه و نفرت در ذهن و خاطره جامعه، مسئله این است که بر این فجایع ضد انسانی مهر پایانی نهاده شود و این نمیشود مگر اینکه از یک سو مردمان از حوادث به درستی آگاه شوند و از سوی دیگر ابعاد فاجعه روشن شود و عاملان آن افشا شوند و در نهایت به کارشان رسیدگی شود.n
گفتگویی که گویی دو طرف حرف هم را نمی شنوند!
داستان تحمیل حجاب اجباری در جمهوری اسلامی دیرینه سال است و به ماه های اول عمر جمهوری اسلامی باز می گردد. نخستین کسی که این