شاره: می دانیم که در سال ۳۷ هجرت پیکار مهم و پر هزینهای بین امام علی بیابی طالب و سپاه عراق با معاویه بن ابی سفیان و سپاه شام در محلی به همین نام در نواحی مرزی عراق و شام رخ داد. این جنگ ازجهاتی یکی از تراژیکترین حوادث نه تنها صدر اسلام بلکه تمام تاریخ اسلام است. این جنگ خونین که پس از چهار ماه و با به قتل آمدن شمار بسیار زیادی از دو طرف (تلفات سپاه عراق را از هفتاد تا صد و بیست هزار و از شامیان از هشتاد و پنج هزار تا صد و پنجاه هزار گفته اندکه البته به احتمال زیاد گزاف است-) می رفت که به پیروزی نهایی علی به عنوان خلیفة مشروع و امیرالمؤمنین قانونی بر گروه متجاسر معاویه و شامیان منتهی شود، با ترفند شیطانی گروه معاویهعمروبن عاص، یعنی طرح شعار ارجاع اختلاف به حکمیت در چهارچوب قرآن، به فاجعه و تراژدی عظیم و تلخ تبدیل شد.
نوشتار زیر صفحاتی از زندگی نامه امام علی در کتاب در حال نگارش اینجانب است که در آن پس از پایان گزارش وقایع تاریخی پیکار صفین به تحلیل پیامدهای این رخداد پرداخته و این قسمت صرفا به موضوع حکمیت می پردازد نه تمام موضوعات مربوطه. در این تحلیل تأملات انتقادی تازهای در موضوع حکمیت ارائه شده است. از این رو از خوانندگان نکته سنج انتظار می رود که به انگیزة کمک به راقم و رفع کاستیها و اشتباهات احتمالی این تأملات از نکته سنجیها و نقدهای خود بیبهره نگذارند.
این نوشته را، که به مناسبت ایام شهادت امیرالمؤمنین علی به دست خوارج منتشر می شود، به امام پارسایان و مظلوم و شهید رمضان و قربانی جهل و جور علی بن ابی طالب تقدیم می کنم.
معمای حکمیت
حکمیت در داستان صفین از جهات مختلف واقعا یکی از رخدادهای مهم و از جهاتی مبهم و در عین حال تراژیک تاریخ اسلام است. این ماجرا چندان مبهم و شبهه ناک می نماید که حداقل به گونهای که در منابع نقل شده نامعقول و در نتیجه نامقبول می نماید. این نامعقولی یکی در موضوع حکمیت است و دیگر در چگونگی تحقق آن با انتخاب شخصیتی چون ابوموسی اشعری.
الف. موضوع حکمیت
این که در هر اختلاف و جنگ و نزاعی کار به آتش بس و حکمیت برسد و کسانی از دو سو برای انجام گفتگو و ایجاد صلح و تنظیم مواد مرضیالطرفین صلح نامه انتخاب شوند امری طبیعی است و همیشه و همه جا رخ می دهد اما همواره موضوع این هیئت صلح و سازش روشن است ولی در جریان حکمیت صفین دقیقا دانسته نیست که موضوع گفتگو چه بوده و به طور مشخص قرار بود که نمایندگان دو طرف به طور مشخص دربارة چه موضوعی گفتگو کنند و تصمیم بگیرند. اگر سیر رخدادها و تحولات و متن مکتوب حکمیت را معتبر بدانیم ماجرا چندان روشن نیست و حداقل با ابهامات و پرسش هایی مواجه است. با فرض صحت روایات مربوط به چگونگی طرح حکمیت، آنچه مسلم می نماید این است که قرار شد در مورد و یا موارد اختلاف حکمیت بشود اما بر اساس همان روایات موارد اختلاف متعدد بوده است. اختلاف نخست ماجرای طرح اتهام علیه علی در عدم قصاص قاتلان عثمان و پناه دادن به آنان و گاه متهم کردن علی به مشارکت در قتل عثمان بود و اختلاف بعدی دعوی خلافت معاویه در برابر خلافت مشروع و قانونی علی بود و بالاخره موضوع سوم خود جنگ و تنظیم قرار صلح و تعیین مقصر و احیانا مجازات وی و یا تعیین غرامت جنگ و میزان آن و در هرحال قرار و مدارهایی برای تقویت صلح در آینده است. اموری که در تمام آتش بسها و صلح نامهها مرسوم و معمول است. قابل توجه این که در جملات نقل شده در متن قرار حکمیت نیز این موارد دقیقا روشن نیست. اگر بتوان به جملات و مضامین روایت شدة موجود اعتماد کرد، که به سادگی نمی توان، آن بخش که به در امان بودن جان و مال مردمان اشاره دارد کاملا با قرارهایی چنین سازگار است و از این رو روشن و قابل قبول است اما آنجا که می گوید حکمان در چهارچوب کتاب خدا و فرامین الهی داوری کنند ناروشن و مبهم است. اولا دربارة چه موضوعی داوری کنند؟ و ثانیا چگونه می توان از قرآن و آیات آن برای رفع اختلافی مشخص (مثلا امر حکومت) بین دو مدعی استفاده کرد؟ گفتن ندارد که نه در متن حکمیت اشارهای به مورد و یا موارد اختلاف شده و نه گفته شده که چگونه و از کدام آیه و یا آیات قرآن می توان برای حل اختلاف و داوری استفاده کرد. آنچه می توان از آیة ۲۳ آل عمران فهمید این است که به شکل تجویزی می توان از «کتاب خدا» حکمیت طلبید اما در چه مواردی و چگونه؟ هیچ سخن روشنی در کتاب وجود ندارد و در سیرة نبوی و خلفا نیز این نوع حکمیت سابقه نداشت و لذا سنتی نبود. از این رو واقعا وقتی معاویه در نامهاش به علی می نویسد «آنچه قرآن نوشته و آشکار است» دانسته نیست که مراد چیست. کدام نوشته و کدام آشکارگی؟ در یکی از جملات وهب راسبی (فرماندة خوارج) از تعبیر «حکمیت مردم در دین» استفاده شده[۱]که باز بر ابهام می افزاید چرا که روشن نیست حکمیت مردم در دین یعنی چه و مراد دقیقا چیست. به ویژه گفتن ندارد که ماجرای اختلاف علی و معاویه موضوعا ارتباطی با امر دین و موضوعات مشخص مذهبی و قرآنی نداشت. شگفت این که به روایت دینوری قاریان عراقی و شامی در میانه دو سپاه نشستند و قرآنها آورده به مذاکره و بررسی پرداختند.[۲]اما هیچ گفته نشده است که این قاریان قرآن شناس و عربی دان چگونه و با چه معیار و ضابطهای حول موضوع حکمیت، هرچه که بود، به مذاکره و بررسی پرداختند. آنگاه محصول این مذاکره و بررسی می شود انتقال خلافت به معاویه؟ البته علی پیش از آن نیز در جمل خود جوانی قرآن به دست را نزد اصحاب جمل فرستاده و خواسته بود تا آنان حکمیت قرآن را قبول کنند و به داوری آن تن دهند که البته همین پرسشها در آن ماجرا نیز مطرح است.
مهم تر از این ملاحظات، تفسیرپذیری متنوع و بیسقف آیات و جملات و تعابیر وحیانی است که به تعبیری «ذوبطون» است و می توان از منظرهای مختلف و حتی متضاد تعابیر و تفاسیر مختلف و متضاد ارائه داد. قابل تأمل این که هم علی به این مهم توجه داشته و هم معاویه. علی خود بارها گفته که خود قرآن کتاب صامت است که باید دیگران (مفسرّان) آن را به سخن درآورند[۳]و به ویژه در نهروان و در گفتگو با خوارج به عبدالله بن عباس سفارش می کند که با خوارج با سنت سخن بگوید نه با قرآن چرا که قرآن «حمّال ذووجوه» یعنی قرآن به انواع و اصناف تفاسیر قابل تفسیر است. بیگمان هر یک از دو طرف به آیه و یا آیاتی متوسل و متمسک می شد و تفسیری از آنها ارائه می داد، طرف دیگر هم می توانست چنین کند و از آیات دیگر اتخاذ سند و یا از همان آیات مشترک تفاسیری متفاوت عرضه نماید (کاری که از آغاز اسلام تا کنون انجام شده و می شود). عمار نیز در صفین شعری می خواند و می گفت روزگاری با اینان (ابوسفیان و امویان) بر سر «تنزیل» (=قرآن) می جنگیدیم و اکنون بر سر «تأویل» آن. معاویه نیز در گفتگو با اشعث می گوید قرآن که به خودی خود سخن نمی گوید پس باید کسانی را برگزینیم تا حکمیت کنند. این سخنان کاملا درست و منطبق است با واقعیتهای تفسیر متون اما در این میان استناد به قرآن و حکم قرار دادن این کتاب آن هم بدون تعیین دقیق مورد و یا موارد اختلاف دو طرف، شگفت می نماید.
از برخی گزارشها چنین می نماید که موضوع حکمیت وقوع خود جنگ و پیامدها و آسیبهای ناشی از جنگ ویرانگر بوده است. از باب نمونه از سخنان خوارج در مقام انتقاد از علی در قبول ارجاع به حکمیت استنباط می شود که موضوع حکمیت داوری در بارة رخداد جنگ و پیامدهای آن بوده است. آنان می گویند آیا این عادلانه است که مردان (=آدمیان) دربارة خونها حکمیت کنند؟ این البته کاملا مفهوم و طبیعی است و سازگار با طبیعت این نوع حکمیت ها. اما در همین مورد بخصوص (جنگ صفین و خون دهها هزار مقتول از دو طرف) نیز قرآن چگونه می توانست داوری کند؟ بسیار عبرت آموز است که علی خود در برابر کسانی که خواهان ارجاع به حکمیت در مورد خونها هستند (=خوارج بعدی) به درستی می فرماید: «در این مورد قرآن حکم می کند نه ما مردان اما این قرآن خطی است نوشته شده بین دو جلد کتاب و در صورتی سخن می گوید که مردان (=مفسران) آن را به سخن درآورده باشند».[۴]بنابراین در هرحال و از هر منظری که به ماجرای حکمیت قرآن توجه شود، در عمل اقدامی بیثمر و حتی می توان گفت لغو می نماید. در این مورد نمی توان در اصل مدعا تردید کرد؟ محصول حکمیت به استناد قرآن می بایست داوری دربارة خلافت و انتقال فرمانروایی مسلمانان به عبدالله بن عمر و یا معاویه باشد؟ واقعا مستند قرآنی چنین استنتاجی از سوی ابوموسی و عمروبن عاص کدام است؟ روشن است که صرف استناد به توطئه آمیز بودن اصل داستان و یا ترفندهای خاص عمرو نمی تواند پاسخ این پرسش باشد.
در هرحال پس از تشکیل هیئت حکمیت و در پی رأی زنیهای نمایندگان دو طرف، موضوع منازعه بر سر خلافت محور گفتگو قرار گرفت و در نهایت با ترفندهایی که به کار رفت خلیفة مشروع از صحنه حذف شد و مدعی گزافه گو به خلافت دست یافت. آیا می توان از این فرجام نتیجه گرفت که اصولا همان خلافت و رسیدگی به داوری دو طرف منازعه در این مورد، از آغاز موضوع حکمیت بوده است؟ این فرضیه نه تنها از متون و منابع موجود استنباط نمی شود بلکه شواهدی نیز علیه آن وجود دارد. از جمله تعیین شخص ثالث برای احراز مقام خلافت (به طور خاص عبدالله بن عمر) حداقل از طرف یکی از دو حکم (ابوموسی) برای تصدی مقام خلافت نشان می دهد که موضوع هیئت رسیدگی به صحت دعوی دو طرف منازعه در مورد خلافت نبوده است چرا که اگر چنین بود آنان حق نداشتند اساسا از شخص ثالث سخن بگویند و می بایست در چهارچوب مأموریت خود در مورد دو طرف تحقیق و داوری می کردند.
اما در این میان دیدگاه و موضع علی چندان روشن نیست. آنچه مسلم می نماید این است که وی به داوری حکمیت تن نداد و پس از پایان کار حکمیت نیز مردم را برای مقابله با معاویه و شامیان حامی او بسیج کرد و می خواست حق مشروع خود را به دست آورد و یا آن را تقویت و تثبیت کند. اما علت این عدم تمکین چه بوده است؟ ظاهرا وی به انتقال خلافت به رقیب از طریق فریبکاری نمایندة طرف مقابل (عمروبن عاص) اعتراض داشت و از این رو آن نتیجه را فاقد مشروعیت می دانست و این البته کاملا حق بود اما بعید است که دلیل عدم تمکین وی به رأی حکمیت صرفا همین واقعیت بوده باشد.
برای بیان بیشتر می توان این پرسش را درانداخت که اگر هیئت کارش را به درستی پیش می برد و فریبی هم در کار نبود باز هم علی به آن گردن می نهاد و می پذیرفت؟ شواهد و قراین حالیه و مقالیه نشان می دهد که در این صورت نیز علی بدان تمکین نمی کرد. چرا که حتی اگر داستان توطئه و فریبکاری مشهور عمروبن عاص را به گونهای که گزارش شده نادیده بگیریم، باز تفاوت چندانی در محتوای داوری نهایی ایجاد نمی کند چرا که بالاخره ابوموسی هم به عنوان نمایندة علی پذیرفته بود که علی و معاویه را از خلافت محروم کنند و کار را به شوری و یا به شخص ثالثی واگذار کنند، تنها فرق فارق در این میان خلف وعدة عمرو بود که نماینده معاویه بود و نه ابوموسی که نمایندة علی و مردم عراق. یعنی اگر واقع بینانه به ماجرای حکمیت و فرجام آن نگاه کنیم، باید اذعان کنیم که این عمرو بود که خلف وعده کرد و فریب داد اما ابوموسی به رأی توافق شده وفادار ماند؛ در این صورت، علی القاعده نمی بایست علی از آن تن می زد.
با توجه به گفتارها و رفتارهای علی از سقیفه تا پایان زندگی اش، که البته پس از صفین و حکمیت چندان دراز نبود، می توان چنین نتیجه گرفت که او خلافت را قاطعانه حق خود می دانست و هرگز حاضر نبود پس از احراز آن از طریق قانونی و مشروع به دیگری واگذار کند. اگر این داوری درست باشد، می توان نتیجه گرفت که موضوع حکمیت داوری در باب خلافت و تعیین خلیفه به دست هیئت حکمیت نبوده است. در اینجا این نکته نیز قابل توجه است علی در برابر اعتراضات پیاپی خوارج در مورد پذیرش حکمیت می گوید گرچه من از اول مخالف بودم اما حال که پیمانی و عهدی بسته شده نقض آن روا نیست.[۵]با شناختی که از علی در دست است، او همواره به عهد و پیمان وفادار بود، در این صورت، جمع دوگزارة وفاداری علی به پیمان و قرار و اصرار وی بر حقانیت خلافتش (چه به اعتبار حقانیت برآمده از نسبتش با پیامبر و چه به اعتبار حدیث غدیر و چه به اعتبار بیعت مهاجر و انصار و عموم مردم با او در دوران پس از عثمان) این می شود که موضوع حکمیت تعیین تکلیف در امر خلافت نبوده و در واقع این عمروبن عاص بوده است که فریبکارانه از ساده اندیشی نمایندة علی استفاده کرده و ماجرا را از مسیر خود منحرف کرد تا به هدف مشترک خود و معاویه برسد.
با این همه، باید اذعان کرد که در این باب منابع ساکت اند و حداقل سخنی از علی در این زمینه نقل نشده است. البته منابع موجود در این مورد، مانند موارد بسیار دیگر، آشفته تر از آنند که بتوان به استناد آنها به حقیقتی روشن و قابل اعتنا دست یافت.
ب. انتخاب شخصیتی چون ابوموسی اشعری برای حکمیت
در زمینه مبحث حکمیت نکته بسیار قابل تأمل انتخاب شخصیتی چون ابوموسی برای چنین مأموریتی خطیر است. هرچند طبق منابع و گزارش ها، گزینش ابوموسی در یک روند پر فشار و توطئه آمیز بر علی و نزدیکانش (از ابن عباس تا مالک اشتر و دیگران) تحمیل شد، اما با این همه با توجه به سوابق و شخصیت و رفتار ابوموسی در مقطع پس از قتل عثمان و بعد در حکومت علی در کوفه، انتخاب چنین آدمی چنان شگفت می نماید که فهم آن سخت می نماید. او با این که در آغاز خلافت علی را به رسمیت شناخت و برای او از مردم کوفه بیعت گرفت اما پس از آمدن اصحاب جمل به بصره و یاری خواستن علی از او به عنوان کارگزار رسمی حکومت، او نه تنها از همکاری با مقام مافوق و خلیفه قانونی و مشروع خود تن زد بلکه با فتنه دانستن این اختلاف مردمان را با تمام توان و امکانات به بیطرفی و عدم همراهی با خلیفه فراخواند و بعد هم از کار برکنار و از کوفه اخراج شد.[۶]پس از آن نیز پیکار صفین را فتنه می دانست و با دخالت در آن به کلی مخالف بود. افزون برآن ابوموسی از شخصیتی متزلزل برخوردار بود و چنان ساده اندیش و کم عمق و کوته نظر بود که طبری او را «کودن و سبک مغز» می داند[۷]و معاویه هوشمند نیز در گفتگو با عمروبن عاص او را «طویل اللسان و قصیرالرأی» می شمارد.[۸]و مردی از شامیان ابوموسی را کسی می داند که نمی داند «پنج ضرب در شش» چند می شود.[۹] ابوموسی کاملا شناخته شده بود و به همین دلیل نیز علی و ابن عباس و مالک نقاط ضعف او را به درستی می شناخته و تذکر داده بودند. با این همه چه اصراری بر انتخاب او بود و چرا؟ و چرا در نهایت علی بدان تن داد؟ این در حالی بود که پیش بینی فرجام کار او، آن هم در همتایی با آدم کارکشته و دسیسه بازی چون عمروبن عاص، کار دشواری نبود. به نظر می رسد فقط با درنظر گرفتن سه عامل می توان چنین انتخابی را قابل قبول و حداقل قابل فهم دانست: توطئه و تعمد در کار حکمیت، استیصال و ناگزیری علی در این زمان و شرایط خطیر و در نهایت اندیشه و سنت مداراگری و دموکرات منشی علی و تبعیت از امور سیاسی و حکومتی و به تعبیری در امور عامه از افکار عمومی. این نیز دور از واقعیت نمی نماید که علی، به رغم ناگزیری قبول حکمیت، می خواست هم به اراده آزاد پیروان احترام بگذارد و هم آنان مسئولیت پذیر سازد. این گزارش در طبری تا حدودی این مدعا را عیان می کند. در برابر اعتراض خوارج که چرا به حکمیت تن دادید، علی می گوید برای این که «نادان بداند و دانا تحقیق کند، شاید خداوند در این میان کار امت را به صلح آورد».[۱۰]
منابع و پانوشت ها
——————————
[۱] . دینوری، اخبارالطوال، ص ۲۴۸.
[۲] . دینوری، اخبارالطوال، ص ۲۳۶.
[۳] . طبری، جلد ۴، ص ۴۸.
[۴] . طبری، جلد ۴، ص ۴۷ و ۴۸.
البته شاید در این میان بتوان شعار مشهور خوارج بعدی یعنی «لاحکم الا لله» را نشانه و قرینهای برای داوری در موضوع خلافت و امر حکومت دانست اما آن نیز چندان موجه نمی نماید.حداقل شواهد مؤید این مدعا نیست.
[۵] . طبری، جلد ۴، ص ۵۳.
نیز: دینوری، اخبارالطوال، ص ۲۴۱.
[۶] . در خطبه ۳۲۸ نهج البلاغهفیضدر گفتاری مربوط به ماجرای حکمیت و تحمیل ابوموسی اشارتی به مواضع مختلف و متناقض وی از جمله به ماجرای اعلام بیطرفی او در جریان جمل شده است.
[۷] . طبری، جلد ۴، ص ۵۱.
[۸] . ابن قتیبه، الامامه والسیاسه، جلد ۱، ص ۱۵۳-۱۵۴.
عبدالله بن قیس مشهور به «ابوموسی اشعری» از نامداران نیم قرن نخست تاریخ اسلام است. وی از اصحاب نبی و اهل یمن بود و به طایفه اشعر بستگی داشت. از تارخ زادن وی اطلاعی در دست نیست اما در تاریخ مرگش نیز ختلاف است. از سال ۴۲ تا ۵۳ گفته اند و محل مرگ او نیز روشن نیست. برخی گفته اند در کوفه بوده و بعضی نیز روایت کرده اند در مکه بوده است. وی از دوران پیامبر در مأموریتهای نظامی به عنوان فرمانده حضور داشت اما پس از درگذشت آن حضرت در دوران چهار خلیفه از رجال سیاسی و نظامی به شمار بود و بارها به امارت گمارده شد. در روزگار فتوحات مشارکت فعال داشت و بخشی از نواحی جنوبی ایران را گشود که در بخش فتوحات بدان اشاره خواهد شد. با این همه بیشترین شهرت او مربوط می شود به همین داستان حضور او در ماجرای حکمیت که البته برای او بدنامی بزرگی در پی داشت. از آن پس ابوموسی اشعری به عنوان نماد ساده اندیشی و سطحی نگری و سمبل فریب خوردگی عامیانه شهرت یافته است. زندگی نامه کامل ابوموسی اشعری را در ذیل همین مدخل در جدلد ششم دایره المعارف بزرگ اسلامی به قلم محمد انصاری ملاحظه کنید.
[۹] . دینوری (اخبارالطوال، ص ۲۳۷) آورده است که مردی نامدار از شامیان، که البته فریفته معاویه نشد، در ابیاتی سرود که: «اگر این قوم را اندیشهای بود که به آن هدایت می شدند پس رضایت به داوری ابن عباس را پیش شما گسیل می داشتند. اما پیرمردی از یمنیها را پیش شما فرستادند که نمی داند پنجها ضرب در ششها چه می شود».
[۱۰] . طبری، جلد ۴، ص ۴۸.
منتشر شده در جرس