بنا به ملاحظاتی نمی خواستم و نمی خواهم در باره انتخابات سخنی بگویم و اظهارنظری بکنم، اما گاه چیزهای شنیده و دیده می شود که تحمل از دست می رود و آدمی چاره ای نمی بیند تا چیزی بگوید و به اصطلاح «نق»ی بزند.
در ارتباط با کاندیداتوری جناب آقای شیخ حسن روحانی از سوی خود ایشان ادعاهایی مطرح می شود و نیز از سوی حامیان و مدافعان ایشان سخنانی گفته شود که به راستی شگفت انگیز است و آدمی در می ماند که چرا این حرفهای نامعقول زده می شود. از سر عمد است و یا از سر بی توجهی و احیانا خوش خیالی؟ در نهایت این حرفها در ارتباط با تبلیغات انتخاباتی به قصد خودفریبی است و یا دیگر فریبی؟ این که کاندیداها برای معرفی خود و جلب آرای رأی دهندگان سخنانی تبلیغاتی بگویند و حتی چاشنی ای از مبالغه و گزافه گویی داشته باشد و یا حامیان از روش معمول جلب مشتری استفاده کنند و مردمان را به حضور در پای صندوقهای اخذ آرا و انداختن رأی به نام کاندیدای خود تشویق کنند، امر طبیعی است و در همه جا کم و بیش رایج است، اما گزافه گویی های آشکار و وعده و وعیدهای کاملا ناشدنی از سنخ دیگری است و نمی توان به سادگی آنها را حمل بر تبلیغات رایج انتخاباتی کرد و با خوش بینی تفسیرشان کرد.
در یک نگاه کلان می توان گفت که این نوع سخنان نامعقول گاه از سر بی توجهی و یا بی اطلاعی از اوضاع داخلی و یا ساختار نظام حاکم و به ویژه عدم شناخت کافی از کاندیدای مورد تأیید است و یا از سر خوش خیالی و در واقع خوش بینی مفرط و یا خدای ناکرده به انگیزه خودفریبی و بدتر از آن مردم فریبی. در این مورد مشخص نخست نمونه ای از گروه خوش خیال خارج نشین را می آورم و آنگاه به نمونه ای از تبلیغات کاملا غیر واقع بینانه داخلی یکی از مبلغان آقای روحانی اشاره می کنم و در نهایت اشارتی هم به یکی از وعده های انتخاباتی جناب روحانی می کنم.
سخنان آقای محمد ارسی
آقای محمد ارسی، از شمار اوپوزیسیون ساکن آمریکا، در نوشته ای با خوش بینی و ذوق زدگی نامتعارف چنین می نویسد: «بیت رهبری، شورای نگهبانِ برگزیدهی رهبری و سرانِ نظامی-امنیتی، برآنند که با روی کار آوردن یکی از عناصر مقبول رهبری، نه تنها بر تضاد دائمی میان رئیس جمهوری و مقامِ ولایت فقیه، نقطۀ پایان بگذارند، بل مشتاقاند که اساساً نهادِ ریاست جمهوری را که نهادی انتخابی و مردمی است، برچینند و به قیل و قالهای جمهوریت برای ابد فیصله دهند. در واقع، در شرایط دوم خرداد سال ۱۳۷۶ هستیم. در آن روزِ تاریخی، رأی هشیارانهی ۲۲ میلیونی برای محمد خاتمی نقشۀ اماراتی–طالبانی کردن ایران را درهم ریخت و سرنوشتِ ملت و منطقه را تغییر داد. آن سیل میلیونی مردمی این بار در حمایت از حسن روحانی به سوی صندوقهای رأی باید روانه شود، آن مشت محکم و کوبندۀ ملتِ آزاده بر فرق مستبدانِ گمراه باید فرود آید تا راهِ بستهی آزادی بازگشایی شود.
اگر جناب خاتمی و هاشمی، تأخیر نکنند و قاطعانه از او پشتیبانی کنند، پیروزیِ روحانی در «انتخابات» ریاست جمهوری اسلامی در چند دور آتی قطعی است. حال هیچ بهانهای برای این پا و آن پا کردنها در حمایتِ همه جانبه از او وجود ندارد.
روحانی شانس بزرگ ملت ایران در شرایط کنونی است او به مراتب بهتر از رفسنجانی و خاتمی میتواند در نجاتِ ایران از این معرکۀ هولناکِ ملی و بینالمللی نقش ایفاء کند. زیرا: روحانی، مورد اعتمادِ تقریباً همهی جناحهای موجود در رژیم اسلامی است؛ اصلاح طلبان به او علاقه دارند و اصولگرایان نیز حساسیتی را که نسبت به آقایان خاتمی و رفسنجانی دارند، نسبت به روحانی ندارند. درواقع تأکیدی که وی بر تشکیل دولتِ فراجناحی میکند، نشانهی گرایش روحانی به وفاق ملی و دوری از جناح بازی و فرقه گرایی سیاسی است. او با نقشِ ارزندهای هم که در جریانِ مذاکرات هستهای ایفا کرد، اعتماد غربیان، خاصه اروپائیان را هم به دست آورد و برای ایران کسب آبرو کرد…
اینجانب، در وجود او سیاستمداری را میبینم که: دیدگاهی تعقلگرا از امورِ زندگیِ اقتصادی و سیاسی دارد؛ آراسته به فضیلت واقع بینی و هنر فهم ممکنات است؛ برخوردی دنیایی با زندگی اجتماعی دارد و با عینک ایدئولوژیهای سیاسی به دنیا نمینگرد؛ از ضعف و قدرت خود خوب آگاه است و وعدۀ نجات بشریت را نمیدهد.
روحانی در تلویزیون جمهوری اسلامی، حقاً غوغا کرد. او به مراتب قویتر از حسین موسوی و کرّوبی در صحنه ظاهر شد.
مسائل را با قدرت و قاطعیت تمام مطرح کرد. برای جلب رأی مردم، از کسی تملّق نگفت و به هیچ مرجعِ قدرتی، خود را نبست. مستدّل سخن گفت و با شجاعت و دلآوری از نارساییها و کاستیها انتقاد کرد. روحانی نشان داد که دغدغۀ زندگیی تودۀ ملت را دارد یعنی نجات ایران از این تنگنای فاجعهای که گیر کرده، به مشغلۀ اصلی ذهن او تبدیل شده است، اما به آینده امیدوار است. زیرا به حقانیت ملت ایران، به استعداد مثال زدنی این مردم آزاده و نیز به سرشت عدالتطلب و اخلاقِگرای انسان امروزی، نیک آگاه است. روحانی مردِ پریروز و پسفرداست.
او در وضعِ فعلی، شایستهترین فرد برای رسیدن به مقامِ ریاست جمهوری است و اگر ضعفها و کاستیهایی هم دارد که حتماً دارد، در دامنِ ملت دلآگاهِ ایران در جریان انتخابات آتی از نو ساخته خواهد شد. یعنی همانگونه که ایرانی، از موسویِ نخستوزیرِ دهۀ شصت، موسویِ سبزِ دهۀ نود را ساخت؛ از خاتمیِ مکتبی، خاتمی اصلاحگرا را بیرون آورد، و هزاران جوانِ افراطیِ مکتبی را به نیروی مترقی و مسالمتجوی ملی و میهنی تبدیل کرد و عاقبت خانوادهی رفسنجانی و خودِ رفسنجانی را به صف ملت درآورد، چنان مردمی با چنین هنری از پس ضعف های روحانی نیز بر خواهد آمد».
این نوشته را، به رغم طولانی بودن، برای این آوردم که استدلال و دیدگاه تحلیلی جناب ارسی را بی کم و کاست در اختیار خوانندگان قرار دهم. راستی در این مورد چه می توان گفت؟ به نظر می رسد چنین توصیف و تجویزی فقط می تواند از یک بی اطلاعی مطلق برآمده باشد. به اجمال به برخی نکات اشاره می کنم:
جناب ارسی شرایط امروز را با شرایط سال75-76 و انتخاب خاتمی یکی شمرده است. به کلی قیاس مع¬الفارغ است. اگر در آن زمان رهبری و دستگاه امنیتی-نظامی غافلگیر شدند و اگر در سال 88 دچار اشتباه محاسباتی شدند، دیگر دچار نخواهند شد. آنان امروز شانزده سال تجربه را با خود دارند و به طور خاص در چهار سال اخیر با استفاده از تمام تجارب گذشته تلاش کرده اند تا هفتاد و ششی و هشتاد و هشتی مطلقا رخ ندهد. با مهندسی به تعبیر خودشان «چند لایه» تلاش کرده و می کنند انتخاباتی با کمترین ریسک برگزار کنند و تا کنون نیز موفق بوده اند. «نظام» پروندة اصلاح طلبی را تا اینجا برای همیشه بسته است (حداقل چنین می اندیشند). آینده را نمی توان پیش بینی کرد اما در این انتخابات، که همه چیز آن برای مهندسان آن معلوم است، امکان کمترین تغییر مثبتی وجود ندارد. وانگهی، مقایسه خاتمی و حسن روحانی دققیا بدان معناست که این دوست گرامی روحانی را نمی شناسد و شاید هم خاتمی را نیز. در هرحال نه الان هفتاد و شش است و نه نظام در موقعیت هفتاد و شش و یا هشتاد و هشت قرار دارد و نه کاندیدای مطلوب ایشان از جهات مختلف شباهت قابل ذکری به خاتمی دارد و اصولا آقای روحانی در مقام و منزلتی نیست که بتواند نقش خاتمی و حتی هاشمی را در قامت رئیس جمهور بازی کند. شگفت این که جناب ارسی مبالغه گویی را به جایی می رساند که تصریح می کند روحانی بهتر از خاتمی و هاشمی می تواند ایفای نقش بکند. نمی دانم ایشان این اطلاعات را از کجا به دست آورده است؟ کوتاه سخن این که اگر قرار بود تغییری در رویکردهای ادارة کشور ایجاد شود، مناسب ترین فرد و آبرومندانه ترین شخصیت برای رهبری و مجموعة نظام، شخصیتی چون هاشمی رفسنجانی بود. چرا رهبران و مقامات امنیتی-نظامی حاضر شدند هزینة گزاف رد صلاحیت هاشمی را بپردازند؟ چگونه قابل تصور است که هاشمی را به قیمت این هزینة گزاف حذف کنند آنگاه به ریاست کسی تن بدهند که یک هزارم او توان و منزلت ندارد اما بهتر از هاشمی بتواند تغییر ایجاد کند؟ قرار است که «مشت محکم و کوبندۀ ملتِ آزاده [به دست آقای حسن روحانی نمایندة رهبری در مناصب مختلف در طول سی و چهار سال] بر فرق مستبدانِ گمراه فرود آید تا راهِ بستهی آزادی بازگشایی شود»؟! شگفتا! ظاهرا جناب ارسی حتی سخنان جناب روحانی را در این ایام نشنیده و نخوانده است که می فرماید: «مسائل را با قدرت و قاطعیت تمام مطرح کرد. برای جلب رأی مردم، از کسی تملّق نگفت و به هیچ مرجعِ قدرتی، خود را نبست»! این هم از خوش شانسی پوزیسیون است که اپوزیسیونش چنین در دام تبلیغات و خوش خیالی گرفتار آمده باشد. جناب ارسی گویا اطمینان دارد آرای «میلیون»ی فرضی به نام آقای روحانی خوانده و اعلام می شود. مگر چند هفته پیش آقای خاتمی بسیار درست و هوشمندانه نگفت تازه اگر از این مراحل بگذریم، «قرار نیست بیش از اندازه معین رأی بیاوریم»؟! از همه مهم تر اگر هم آقای روحانی و یا عارف با چهل ملیون رأی هم انتخاب شوند و بر کرسی صدارت بنشیند، مگر قرار است حتی در حد اختیارات قانونی شان تصمیم بگیرند و عمل کنند؟ در چشم انداز فعلی در کدام زمینه رئیس جمهور قادر است کمترین تغییری ایجاد کند؟ کدام نشانه ما را به کمترین تغییر اصلاح طلبانه امیدوار می کند؟ آقای ارسی و همفکران توجه داشته باشند آقای خامنه ای و دیگر مقامات آقای روحانی را به طور دقیق می شناسند، اولا اگر کمترین امکانی برای رأی آوری وجود داشت یقینا او را وارد بازی نمی کردند و ثانیا، حتی در صورت انتخاب شدن، احتمال کمترین مزاحمتی داده می شد، هرگز تأیید صلاحیت نمی شد. با این اوصاف دیگر از مدعیاتی چون «روحانی شانس بزرگ ملت ایران در شرایط کنونی است» حرفی نمی زنم. ایشان فرموده است: «روحانی مردِ پریروز و پسفرداست». نمی دانم. هر کسی قابل تغییر است. باید در انتظار بود. قابل ذکر این که آقای ارسی با ادبیاتی از روحانی دفاع می کند که در نهایت به زیان اوست و او در در معرض اتهام براندازی نظام قرار می دهد.
دفاع تبلیغاتی آقای علی یونسی
اینک به سخن یکی از مبلغان جناب آقای روحانی توجه کنید. جناب آقای علی یونسی، وزیر اطلاعات پیشین:
«خواستی که من از شما دارم در این زمان اندک و با مشکلات فراوان با اراده خود بار دیگر نشان دهید که همه بن بست ها شکسته می شود و تصمیم بگیرید که شور و نشاط انتخابات سیاسی را بار دیگر به خیابانها بکشانید و بار دیگر شما گفتمان اصلاح طلبی و اعتدال طلبی که من بهترین فرد را در این شرایط آقای حسن روحانی می دانم.
. . .حسن روحانی یک ذخیرة ناشناخته است و از معدود باقیماندهای دهه شصت و دهه انقلاب می باشد چرا که بسیاری از آنان مانند مطهری ها، بهشتی ها و مفتح ها شهید شده اند و وی از این قافله جا مانده است . . .من از نظر تئوری، دانش و نیز تجربه کسی را بهتر از روحانی برای شناخت دنیا و فن دیپلماسی و مذاکره نمی شناسم و حداقل ملت ما را از چند جنگ خطرناک و ویران کننده نجات داد و شاید اگر شخص دیگری بود اسیر تفکر عناصر افراطی می شد و کشور را دچار جنگ با طالبان و یا جنگ با آمریکا می کرد».
اگر آن دوست خارج نشین از راه دور چنان سخنان مبالغه آمیز و خوش خیالانه ای بگوید، چندان جای ایراد ندارد، اما وقتی یک شخصیت روحانی که کم و بیش هم سن و سال آقای روحانی (و البته من نیز) است و چند سالی در مقام عالی ترین مسئولیت امنیتی بوده و تجارب زیاد دارد و قطعا هم ساختار تصمیم گیری در نظام جمهوری اسلامی را می داند و هم آقای روحانی را بهتر از آقای ارسی و حتی از افرادی چون من می شناسد، چنین سخنان غلو آمیز و نامعقول و غیر منطبق با واقعیت را بر زبان می آورد، چه باید گفت و چه می توان گفت؟ بهتر است از نقد و بررسی دعاوی جناب یونسی چشم بپوشم و بگذرم و قضاوت را بر عهده آشنایان با آقای روحانی و شرایط داخلی می گذارم.
حقوق شهروندی؟
اما مهم تر از همه تبلیغات شخص جناب آقای روحانی و انواع وعده و وعیدهای ایشان به عنوان برنامه های دولت خود است که شنیدنی تر است. در اینجا ناگزیر به یک مورد مهم آن اشاره می کنم. ایشان وعده داده است که حقوق شهروندی تنظیم خواهد حقوقی که در آن تمام شهروندان (=ایرانیان) دارای حقوق برابر خواهند بود. در این مورد چه باید گفت؟ آیا آقای روحانی از معنای «شهروند» و «حقوق شهروندی» بی اطلاع است؟ اگر نیست پس این نوع وعده های مطلقا ناممکن در جمهوری اسلامی برای چیست؟ خودفریبی یا دیگر فریبی؟
آقای روحانی از یک سو در 65 سالگی است و دانشگاه دیده است و سرکی هم به غرب کشیده و کم و بیش از دنیا و مافیهایش آگاه است، و از سوی دیگر 34 سال در نظام حکومتی ایران در مناصب و مشاغل مختلف و پر شمار حکومتی دارای پست و مسئولیت بوده و هست، آیا نمی داند که حقوق شهروندی بر بنیاد برابری ذاتی و حقوقی تمام آدمیان و در سطح ملی تمام مردمان یک کشور و در یک دولت است؟ در این صورت جای این پرسش است که در چهارچوب ساختار حقوقی و حقیقی جمهوری اسلامی و نظام ولایی واقعا موجود چگونه ممکن است به برابری حقوقی شهروندان ایرانی دست یافت؟ قطعا آقای روحانی به جد به قانون اساسی فعلی باور دارد و اگر هم نداشته باشد باز باید سوگند بخورد که مجری آن باشد، جز این است که این قانون اساسی بر اساس تبعیض آدمیان است نه برابری انسانها؟ باز ایشان بی گمان به فقه و شریعت اعتقاد دارد و فقه موجود نیز بر بنیاد تبعیض حقوقی مردمان و ایرانیان است و ایشان قطعا توان کمترین مخالفت با فتاوای فقیهان را ندارد، در این صورت، حقوق شهروندی چه معنا و مفهومی دارد؟ وانگهی، مگر در ساختار حقیقی نظام یعنی حاکمان (از رهبر تا اعضای مجلس و دستگاه قضایی و شورای نگهبان و نظامیان و . . .) کمترین باوری و التزامی به حقوق شهروندی دارند؟ با توجه به این ملاحظات است که تنظیم حقوق شهروندی سخنی میان تهی است و می تواند به شوخی شبیه تر باشد تا برنامة یک رئیس جمهور و رئیس قوة مجریه در شرایط موجود در نظام جمهوری ولایی ایران.
جمع بندی و سخن آخر
برای رفع هر نوع بدفهمی ناگزیر باید سخن نهایی را بگویم و کلامم را به پایان ببرم.
مراد و انگیزة طرح این مطالب یک چیز بیش نیست و آن این که نامزدهای ریاست جمهوری (و نیز مجلس و شوراها) اخلاقا و قانونا موظف اند وعده هایی به مردم بدهند که اولا در چهارچوب نظام حقوقی و حقیقی جمهوری ولایی قابل تحقق باشد و ثانیا لازم است وعده هایی بدهند که حتی در صورت عدم منع قانونی توان اجرایی کردن آنها را داشته باشند و ثالثا بر اساس همان استدلال حامیان و مبلغان نیز در چهارچوب مقدورات قانونی و عملی از کاندیدای مطلوب خود و میزان توانایی های او تبلیغ کنند و گرنه در صورت پیروزی کاندیدایشان به زودی روشن خواهد شد که این وعده و وعیدهای زیبا و کلمات منطنطن و دهان کن هیچ پشتوانه ای نداشته است. آخر ما که در سال 58-59 زندگی نمی کنیم، در سال 92 هستیم و همه ما با قانون اساسی و ساختار قدرت و هویت و کارکرد نظام ولایی آشناییم، دیگر چه جای گزافه گویی و شعارهای بی محتوا و احیانا مردم فریب؟ بر فرض، البته فرض محال، دو هفته دیگر آقای حسن روحانی به ریاست جمهوری ایران انتخاب شد، پس از آن با و عده هایی چون «حقوق شهروندی» چه خواهد کرد؟ مگر ریاست قوة سابق (آقای هاشمی شاهرودی) حقوق شهروندی تنظیم نکرد؟ به کجا رسید؟ (بگذریم که ایشان به عنوان یک فقیه و به عنوان رئیس قوة قضائیه از سوی ولی فقیه نمی توانست تنظیم کننده حقوق شهروندی به معنای متعارف آن باشد). تلاشهای مجلس ششم به کجا رسید؟ اصولا کوشش های هشت ساله دوران اصلاحات و شخص رئیس دولت به چه فرجامی رسید؟ وقتی آقای روحانی در تلویزیون جمهوری اسلامی کلیدی از جیب در می آورد و با بشاشیت تمام خطیبانه وعده می دهد که (با این کلید) تمام مشکلات حل می شود، نمی داند که در تمام مشکلات اصلی کشور رئیس جمهور عملا هیچ اختیاری ندارد؟ ایشان و مبلغان ایشان تجربه هشت ساله خاتمی و حتی تجربه دو سال اخیر احمدی نژاد نورچشمی را فراموش کرده است؟ پیام رد صلاحیت هاشمی را چگونه تعبیر و تفسیر می کند؟ اشکال اساسی دیگر این نوع وعده های میان تهی یأس سرخوردگی انبوه مردمانی است که احیانا به شوق تحقق این نوع وعده ها پای صندوق رأی می روند و یک سال بعد افسرده تر از گذشته و ناامیدتر به اندرون خود فرو می پیچند و از هر کنشی ولو مثبت و محدود نیز باز می مانند. خوب است که آقای روحانی از با تجربگانی چون خاتمی و هاشمی بیاموزد که در ایامی که دربارة انتخابات سخن می گفتند نه تنها وعده های شگفت و بسیار نمی دادند بلکه آشکارا تلاش می کردند سطح توقعات را به حداقل ممکن تنزل دهند.
سخن دیگر این که در قانون اساسی ما قطعا ظرفیت هایی بالقوه و بالفعل وجود دارد که می توان از آنها برای تغییراتی مثبت و دموکراتیک و به سود حقوق شهروندی استفاده کرد اما مرد میدان می خواهد که در مسئولیت ریاست جمهوری با درایت و برنامه ریزی و دلیری تمام و مقاومت دلیرانه در برابر انواع محدودیت های موجود اندک اندک گامی به سوی اجرایی کردن آنها بردارد و از این منظر راه اصلاح طلبی بسته نیست. اما در انتخابات کنونی مرد این میدان کیست؟ حتی اگر چنین مرد بالقوه توانایی وجود داشته باشد، روزنه امیدی برای بالفعل شدنش دیده می شود؟
در پایان آرزو می کنم نگاه من نادرست باشد و به زودی خبرهایی خوش و امیدوارکننده بشنویم.
منتشر شده در ملی-مذهبی
گفتگویی که گویی دو طرف حرف هم را نمی شنوند!
داستان تحمیل حجاب اجباری در جمهوری اسلامی دیرینه سال است و به ماه های اول عمر جمهوری اسلامی باز می گردد. نخستین کسی که این