انتخابات در ایران وضعیت ویژهای دارد. این ویژگی در قیاس با کشورهای خاورمیانه و همسایه ایران معنی پیدا میکند. در کشورهای خاورمیانه و اسلامی، دولتها و نظامهای عمدتا تمام استبدادی یا نیمهاستبدادی است. البته در همه جا کم و بیش چیزی به نام جمهوری، سنتی به نام انتخابات، نهادی به نام مجلس و دولت و پارلمان وجود دارد، اما در عمل این قواعد و معیارهای دموکراتیک مانند انتخابات سالم و عادلانه و رقابتی چندان جدی نیست. به خصوص در بعضی کشورهایی که هنوز مانند 40-50 سال پیش به صورت استبدادی و با حاکمیت یک حزب اداره شده و یا میشوند. مانند حزب بعث عراق در زمان صدام حسین، یا حزب بعث سوریه که همچنان در جدال با مدعیان قدرت و مخالفان خود است، یا دولت قبلی لیبی؛ و یا مصر که قطب جهان عرب و پیشتاز در تحولات دینی و سیاسی در جهان عرب بوده و دیدیم که تا زمان مبارک چگونه اداره می شد. هنوز هم بعد از مبارک وضعیت مصر کاملا تثبیت نشده و با وجود برگزاری انتخابات نیمه آزاد این کشور در حال تجربه دوران پس از تحولات اخیر است.
ایران اما وضعیت خاصی دارد. ضمن این که مسائلی مثل جمهوریت، تفکیک قوا، انتخابات آزاد، مجلس قانونگذاری، قوه قضاییه، ریاستجمهوری، اکثریت-اقلیت، احزاب، مطبوعات و بسیاری مسائل دیگر در قانون اساسیاش مطرح شده اما در پرتو ولایت مطلقه فقیه همه اینها رنگ باخته و حاکمیت در ایران عملا تبدیل به یک حکومت فردی شده است.
با این همه وضعیت ایران از نظر آزادیها و فضای باز سیاسی و تکثرگرایی با اکثر کشورهای خاورمیانه متفاوت است و تفاوتش هم در این است که در ایران یک نوع گردش بسیار محدود نخبگان حداقل در ساختار قدرت از اول انقلاب وجود داشته و هنوز هم کم و بیش علیرغم شدیدا محدود شدن فضای سیاسی، وجود دارد. به همین دلیل در ایران همیشه انتخابات هرچند نیم بند اما جدی به طور طبیعی و قهری زمینه چالشهای اجتماعی را با حاکمیت فراهم میکند. همان گونه که در جنبش دوم خرداد و یا در جنبش سبز سال 88 دیدیم. هنوز هم علیرغم بسته شدن فضا و محدودیت فعالیتهای سیاسی و تهی شدن پدیده انتخابات از محتوای اصلی خود، این زمینه از بین نرفته و وجود دارد. به همین دلیل هنوز هم در انتخاباتها به خصوص ریاستجمهوری گفتگوها زیاد است و بحثهای زیادی در بین نیروهای مختلف چه داخل حکومت و چه خارج از آن، چه در داخل کشور و چه خارج از کشور درمیگیرد؛ به دلیل ظرفیت تحولپذیری درونی نظام جمهوری اسلامی از طریق صندوق رأی.
اما انتخابات فعلی، از جهاتی با گذشته متفاوت است. این انتخابات در شرایطی برگزار میشود که چهار سال از انتخابات 88 گذشته و هنوز داستان آن انتخابات تمام نشده، هنوز معترضان انتخابات معترض اند، هنوز دو کاندیدا در حصر به سر میبرند و بسیاری از فعالان سیاسی و روزنامهنگاران در زندان هستند. و هنوز آن جنبش اعتراضی ادامه دارد. پس این انتخابات بخصوص برای فعالان و حامیان جنبش سبز و اصلاحات اهمیت بیشتری دارد.
این انتخابات در وضعیت فعلی سه ضلع دارد. دو ضلع آن دو جناح حاکمیت است. یک ضلع حاکمیت ولایی و جبهه حامیان و پیروان آیتالله خامنهای است و ضلع دیگر جناح دولت که اصولگرایان انشعابی به حساب میآیند. ضلع سوم جناح اصلاحطلب یا جنبش سبز میباشد. باید دید وضعیت این جناحها و برآیند نیروها چگونه است و چه تحولاتی می تواند پیش بیاید و چه حالت هایی مطلوب تر خواهد بود؟
ضلع اول: جبهه رهبری را با تسامح میتوان تحت عنوان جناح حاکم مطرح کرد، چون اکثریت قدرت با آنهاست. ایدهآل آقای خامنهای و پیروانش آن است که انتخابات ریاستجمهوری یازدهم به گونه ای برگزار شود که مشارکت مردم خیلی بالا باشد، از سوی دیگر تنشهای امنیتی برای نظام ایجاد نکند و در نهایت هم کاندیدای مطلوب و مورد تأیید رهبری از صندوق بیرون بیاید. آنچه برای رهبری و جناحش مسلم است این است که دو ضلع دیگر یعنی اصلاحطلبان و طیف احمدینژاد را در قدرت شرکت ندهند. البته به طور محدود در رقابتهای انتخاباتی آنها را شرکت خواهند داد اما به هیچ وجه عزم رهبری این نیست که دولت آینده را به دست همفکران آقای احمدینژاد یا جناح اصلاحطلب بدهند.
ضلع دوم مربوط به جناح انشعابی اصولگرایان است که امروز تحت عنوان احمدینژاد–مشایی شناخته میشود. از قضا اینها جزو اصولگرایان نابتر بودند چون هم ادعای خودشان و هم در آن اوایل ادعای رهبر این بود که اینها نماد بازگشت به ارزشهای اولیه انقلاب هستند. البته طبق توضیح و تعریف کنونی اصولگرایان و بعد از هشت سال معلوم شده که اینها نه تنها به نظام بلکه به انقلاب هم باور ندارند. به باور آنها، این جناح یک جریان انحرافی است که با خارج ارتباط دارند، دنبال قدرت مطلقه خودشان هستند، با رهبری و با ارزشهای نظام هم در تعارضاند و به طور کلی فاسدند و علاج ناپذیر.
همان گونه که جناح رهبری نمیخواهد این انتخابات را به جناح احمدینژاد واگذار کند، جناح احمدینژاد هم عزمش را جزم کرده است که انتخابات را ببرد و دولت آینده را از آن خود کند. البته به نظر من در نهایت ناکام خواهد ماند.چرا که توازن قوا به سود ایشان نیست. بنابراین این جریان از ساختار قدرت حذف خواهد شد حتی اگر آقای احمدینژاد در چند ماه آتی دست به عملیات انتحاری هم بزند. اما در این صورت به حذف زودهنگام و یا حتی حذف فیزیکی وی منجر می شود. به هرحال آقای احمدینژاد چه به طور محدود دست به مقابله با نظام بزند و چه با عملیات انتحاری در صدد ستیز باشد، در نهایت تلاشهای او بیفرجام خواهد بود. اما مسلما می تواند هزینه سنگینی را به نظام و رهبری تحمیل کند. اگر احمدی نژاد به طور کنترلناپذیر عمل کند و یا دست به افشاگریهای عجیب و غریب بزند، هزینه رهبری و نظام را هم البته سنگینتر میکند اما دولت آینده را نمیتواند از آن خود کند.
در مقابل دو جناح یا دو ضلع یادشده بالا، جناح مهمی وجود داردکه امروز تحت عنوان سبزها یا اصلاحطلبان از آنها یاد میشود. در حال حاضر سختترین شرایط برای طرفداران جنبش سبز و اصلاح طلبان است. بخشی از اینها در زندان هستند و برخی که در زندان نیستند هم عملا غیرفعال هستند.
این جریان در صورتی که در انتخابات مشارکتی نداشته باشند علاوه بر این که یک فرصت اجتماعی را از دست میدهند از صحنه هم حذف خواهند شد. در صورت حذف نشدن نیز تامدتی در رکود و رخوت یعنی در حاشیه باقی خواهند بود. این دو پیامد را فعلا برای عدم شرکت میتوان در نظر گرفت. اما واقعیت این است که در این شرایط دشوار سادهترین راه پاک کردن صورت مسئله یعنی عدم حضور و فعالیت در انتخابات است مانند مثل مجلس نهم. این برخورد عواقبی هم دارد ولی به هرحال کار سادهتری است.
اما در صورت مشارکت کار دشوارتر است. در این صورت آن ها باید به سئوالات زیادی پاسخ دهند تا مردم را قانع کنند به استقبال صندوق های رأی بروند. از جمله اینکه با توجه به شرایط موجود اصلا چرا میخواهند شرکت کنند؟ هدفشان چیست؟ و اساسا چگونه و با چه ابزارهایی میتوانند این کار را انجام دهند؟ و در صورت مشارکت چه به دست خواهند آورد؟ باید به این پرسشها پاسخ دهند. اصلاحطلبان در انتخابات مجلس نهم اعلام کردند که شرایط آماده نیست. در انتخابات 88 اعلام کردند که تقلب بزرگی صورت گرفته است. حال اگر اعلام کنند که میخواهیم در انتخابات مشارکت کنیم این پرسش اساسی در برابر ایشان و حامیان و هوادارانشان قرار میگیرد که الان نسبت به چهار سال گذشته و یا نسبت به شرایط انتخابات مجلس نهم چه تغییری حاصل شده است؟ در حالی که شرایط نه تنها بهتر نشده، بلکه بسیار بدتر هم شده و فضای سیاسی بستهتر و امکانات شان کمتر شده است. همه میدانند که تا رهبری اجازه ندهد اصلاحطلبان نمیتوانند شرکت کنند. آیا در شرایط فعلی چنین مجوزی هست و چشماندازی وجود دارد که آقای خامنهای به حضور جدی اصلاحطلبان در انتخابات رضایت دهد؟
حداقل تا الان نشانهایی وجود ندارد که آقای خامنهای تن به این کار دهد. حتی شواهد خلاف آن را نشان می دهد. بعد در این چهار سال آقای خاتمی، آقای هاشمی و زندانیان سیاسی بارها اعلام کرده اند که خواستههایی دارند از جمله آزادی زندانیان سیاسی، رفع حصر از رهبران جنبش سبز، باز شدن فضای سیاسی، آزادی مطبوعات و…. اینک نه تنها چنین خواستههایی در این چهار سال عملی نشده ، بلکه حتی توجهی هم به این خواستهها صورت نگرفته است و میگویند رهبران فتنه سبز هم با خارج ارتباط دارند. فیلمی هم منتشر کردند که طی آن آقای کروبی را به خارج منتسب کردند و ممکن است که باز هم در ماههای آینده از این فیلمها و برنامههای تلویزیونی هم در راه باشد.
از همه مهم تر این پرسش مطرح است که اگر اصلاحطلبان بخواهند در انتخابات آتی مشارکت کنند با توجه به اینکه بعد از سال 88 دیگر اعتمادی به انتخابات ندارند آیا تضمینی برای سلامت انتخابات آینده وجود دارد؟ کاندیدای اصلاحطلبان هم اگر از فیلتر شورای نگهبان عبور کرده و انتخاب و رئیسجمهور هم بشود بعد چه خواهد کرد؟ آیا این رئیسجمهور، هر که هست، با هر توانی که دارد میتواند در ساختار کنونی قدرت با رهبری کار کند و بتواند اوضاع را تغییر دهد و یا با توجه به خرابکاریها و ویرانگری های هشت ساله، حداقل در وضعیت اقتصادی کنونی برای معیشت مردم کاری انجام دهد ؟
این پرسشهای ستبر و بزرگی است که اصلاحطلبان باید به آنها پاسخ دهند. اما آنها چون پاسخ روشنی برای این پرسشها ندارند، نمیتوانند به آن پاسخ دهند. دلیل آن هم این است که رشته امور به دست آنها نیست و از حیطه توان و امکانات آنها خارج است.
با این همه در همین احوال نیز این پرسش اساسی مطرح است که «چه باید کرد؟» آیا اصلاحطلبان باید خودشان را کنار بکشند و هیچ برخورد فعالی با انتخابات نداشته باشند؟
به نظر من بهتر است اصلاحطلبان به طور جدی و فعال وارد انتخابات شوند، منتها باید روشن کنند که هدفشان چیست؟ آیا هدف صرفا رسیدن به ریاستجمهوری و تسخیر دولت آینده است یا کمک به جنبش اجتماعی و خروج از بنبستی است که در این چهار سال جنبش سبز دچارش شده است. گرچه اگر اولی حاصل شد دومی نیز تا حدودی به دست خواهد آمد. بر اساس تعیین هدف میتوان برنامهریزی و حرکت کرد.
در جمعبندی نهایی میتوان گفت اگر هدف ایجاد تحرک و جنبش اجتماعی است مهمترین کاندیدا میتواند آقای خاتمی باشد. علیرغم تمام انتقاداتی که در گذشته به ایشان بوده و علیرغم تمام ضعفهایی که ایشان را بدان منتسب میکنند. کسی تردید ندارد که آقای خاتمی از جهاتی همچنان نه تنها معتبرترین و موجهترین چهره اصلاحات است، بلکه میتوان با اندکی تسامح او را اسطوره اصلاحطلبان به شمار آورد. از نظر اجتماعی نیز موقعیت ایشان خوب است و بسیاری از اخباری که از داخل میرسد و نظرسنجیهایی که صورت گرفته و خود اصولگرایان هم اعلام کردهاند آقای خاتمی رأی اول را دارد و اگر کاندیدا شود در همان بار اول انتخاب خواهد شد. وی فعلا محبوبترین و پرظرفیتترین کاندیدای اصلاحطلبان و جنبش سبز است.
مشکلی که وجود دارد این است که تا مجوز و چراغ سبزی از سمت رهبری نباشد ایشان نه میآید و نه میتواند بیاید. وقتی نیروهای امنیتی شاخ و شانه میکشند و بارها اعلام کردهاند که آقای خاتمی نمیآید و یا نباید بیاید؛ با شخصیت و روحیهای که از آقای خاتمی سراغ داریم ایشان نخواهد آمد. بعد از آقای خاتمی، موجهترین چهره آقای عبدالله نوری است. اما او هم در مرحله بعد مشکلات و موانعی شبیه آقای خاتمی دارد. چون اولا روی شخص ایشان حساسیت زیادی وجود دارد و در صورت نشان دادن تمایل، مانع حضور خواهند شد و قطعا صلاحیت ایشان نیز تأیید نخواهد شد.
اما اگر جواز ورود برای خاتمی صادر شود بدین معناست که صلاحیتش تأیید خواهد شد و این نیز به معنای تغییر سیاست در رهبری و دستگاه حاکم است. بدین ترتیب آقای خاتمی حتما میآید و موفق هم خواهد شد که جنبش سبز را گامی به جلو ببرد.
من پیشبینیام این است که اگر آقای خاتمی علیرغم خواست آن طرف، خودش بخواهد اعلام کاندیداتوری کند، برخورد با ایشان و نیز سرکوبها تشدید خواهد شد و حتی ممکن است به حصر او نیز منتهی شود. در این حالت آقای خاتمی (و نیز آقای نوری) باید خودشان را آماده کنند تا در صورت حصر مقاومت کرده و جنبش را به جلو ببرند.
اما اگر هدف پراگماتیستی یعنی ورود به دولت و قدرت و بالاخره کامیابی نسبی و گامی باشد در جهت شکستن این بنبست؛ به نظر من مناسبترین فرد آقای هاشمی رفسنجانی است. هر چند او موقعیت اجتماعی چندان مناسبی ندارد. اما الان وضعیتش نسبت به گذشته تا حدودی ترمیم شده و از ایشان که در طول این چهار سال مقاومت کرده و روی حرفهای سابق خود ایستاده و تسلیم نشده چهرهای تا حدودی مناسب ساخته است. در صورت ورود آقای رفسنجانی و البته حمایت اصلاحطلبان از ایشان، وی مناسبترین چهره خواهد بود که میتواند تغییراتی ایجاد کند و مطالبات حداقلی را برآورده سازد. کاندیداتوری آقای هاشمی اولین کاری که میکند این است که تعادل جبهه اصولگرایان را به هم می زند چون آقای ولایتی و حدادعادل نمیتوانند با او رقابت کنند و چه بسا منصرف شوند. تنها کسی که می تواند وارد رقابت شود آقای قالیباف است که باز بعید است در برابر هاشمی پیروز شود.
فایده دیگری که نامزدی آقای هاشمی دارد این است که تأیید صلاحیت خواهد شد. البته مشکلی که وجود دارد این است که ایشان تنها در صورت موافقت آقای خامنهای خواهد آمد. پس ورود ایشان مشروط به وجود چراغ سبزی از سمت رهبری است و آقای خامنهای باید به این نتیجه برسد که آمدن آقای هاشمی بهتر است و حتی به نفع اش است چرا که هم تا حدودی از دست اصلاحطلبان رادیکال رها میشود و هم از سوی دیگر از جبهه آقای احمدینژاد خلاص خواهد شد. در شرایط فعلی موضع آقایان موسوی و کروبی هم البته مهم است. اگر آنها در شرایط فعلی مستقیم یا غیرمستقیم و تلویحی از هاشمی حمایت کنند میزان رای ایشان بالا خواهد رفت.
فایده دیگر ورود آقای هاشمی این است که جناح احمدینژاد در انزوا قرار میگیرد. البته این جناح در صورت ورود آقای خاتمی به انتخابات قیچی خواهد شد اما با آمدن آقای هاشمی منزوی می شوند. حتی اگر بخواهند چون گذشته نان شعار مبارزه با فساد را بخورند اما بعید است دیگر آن حرفهای توخالی و پوچ در شرایط فعلی اثر داشته باشد. به هر حال آمدن هاشمی البته با حمایت اصلاح طلبان و خاتمی قدرت رقابت را از جناح احمدینژاد خواهد گرفت و آنها را به حاشیه خواهد راند.
اما به نظر میرسد جناح اصولگرا برای اینکه هم تنور انتخابات را گرم کنند و هم رقابتی صوری را شکل دهد 10–15 ثبت نام کنند. چنان که چند تن تا کنون اعلام کاندیداتوری کرده اند. در نهایت 8 – 10 نفر تأیید صلاحیت خواهند شد. مهندسان کارکشته انتخابات سعی میکنند در همان مرحله اول کاندیدای مورد نظر را از صندوق بیرون بیاورند. اما اگر رقابت جدی شد انتخابات به مرحله دوم کشیده می شود ولی به هر حال در آن دور هم کاندیدای خودشان را از صندوق خارج خواهند کرد.
در هرحال در این میان موضعگیری اصلاحطلبان بسیار مهم است. اگر آنها روی فردی اجماع کنند و او هم شخصیت معتبر و رأی آوری باشد و تأیید شود، میتوانند گامی به جلو بردارند و جنبش را به جلو ببرند حتی اگر به کاخ ریاستجمهوری هم نروند.
نکته آخر این که قطعا جناح رهبری تلاش خواهد کرد برخی از افرادی که خود را اصلاحطلب معرفی میکنند بیایند و تنور انتخابات را گرم کنند و چندصد هزار رأی هم به نامشان بخوانند اما این بازیای است که نخواهد گرفت چرا که مردم میدانند که اصلاحطلبان به طور جدی شرکت نکرده اند. همان طور که در مجلس نهم هم این سناریو را پیاده کردند و مقبولیتی هم پیدا نکرد.
در رابطه با نیروهای خارج از کشور هم می توان به این نکته اشاره کرد که پس از جنبش اصلاحات همیشه نیروهای داخل تعیین کننده بودهاست. در خارج از کشور به طور کلی دو جریان عمده وجود دارد: یک جریان، جریان برانداز استواری است که به هیچ چیز جز سقوط جمهوری اسلامی رضایت نخواهند داد. اینان ورود به انتخابات را خیانت میدانند و این بازیها را نمایشی می شمارند. برخی از آنها در دورانی مثل سال 76 کمی امیدوار شده بودند اما الان که فضا هم امیدوارکننده نیست باز به همان دیدگاه سابق بازگشته اند. عده دیگر از نیروهای خارج معتقد به تحولات تدریجی هستند و نگاه میکنند که مجموع نیروهای داخل کشور و اصلاحطلب چه تصمیمی میگیرند و در نهایت در صورت مشارکت آنها در انتخابات، از آنها حمایت کرده و همان مشی را ادامه خواهند داد. در هرحال در خارج از کشور نمی توان سیاست کاملا جدا و کامیابی را پیش برد.
سایت ملی-مذهبی
گفتگویی که گویی دو طرف حرف هم را نمی شنوند!
داستان تحمیل حجاب اجباری در جمهوری اسلامی دیرینه سال است و به ماه های اول عمر جمهوری اسلامی باز می گردد. نخستین کسی که این