زندگی وسیمای شهریاری کوروش (۲)

در بارة زندگینامه، سیمای ظاهری، شخصیت، منش و اقدامات سیاسی و اجتماعی کوروش به مثابة یک شهریار بزرگ ایرانی و نقش وی در تاریخ ایران و منطقه و جهان از دیرباز بسیار گفته و نوشته اند و عموما به مدح و کسانی نیز به ذم از او ياد كرده اند. آنچه البته در اين ميان غير قابل انكار است و مورد تأكيد و تائيد عموم تاريخ نگاران است، يكي نقش مهم كوروش در تاريخ ايران و جهان است، و ديگر، وجود برخي خصائل وی و يا اقدامات بر جسته و اثرگذار او که او را در قیاس با بسیاری از همگنانش در عصر باستان برجسته تر و نمايان تر مي­نمايد. در اين قسمت مي­كوشم از منظرهاي گوناگون به ابعاد مختلف شخصيت و كارنامة دوران شهرياري كوروش اشارتي بكنم.

نخست بايد اشاره كرد كه به گفتة والترهینتس، گويا طبيعت اندام كوروش را بي نهايت زيبا آفريده بوده است. جز نيمه اي در ويرانه هاي كاخ محل اقامت او در پاسارگاد، تصویری از کوروش برجای نمانده است. در اين نگاره مسطح فرمانروا لباس عيلامي الاصل برتن دارد.[۱۸]

نخستين ويژگي و برجستگي كوروش، كه براي هميشه به نام وي به يادگار مانده است، تأسيس نخستين و مهمترين پادشاهي و امپراتوري جهاني در تاريخ بشر است. به گفتة كلمان هوار، او با فتوحات ناگهاني و شگفت انگيز امپراتوري پهناوري كه از هلس پونت (تنگه داردانل‌آناتولي) تا هند امتداد مي­يافت ايجاد كرد كه تا آن زمان جهان چنين امپراتوري بزرگي به خود نديده بود.[۱۹]و البته اهميت بيشتر ماجرا آن است كه اين امپراتوري ادامه یافت و بوسيلة جانشينانش گسترش پيدا كرد و بیش از دو سده پائيد و منشاء تحولات مهم در تاريخ ايران و منطقه و جهان شد.

ظاهرا تحولات منطقه در طول چند دهه پيش از ظهور كوروش نيز زمينه هاي لازم را براي چنين دولت مقتدري آماده كرده بود. اين تحولات در فصول گذشته به تفصيل گفته شد. در آستانة فتوحات كوروش تقريبا هيچ دولت قدرتمند و يك پارچه اي در منطقه و حتي در خاورميانه وجود نداشت. به گفتة پير بريان، در سال ۵۵۹، خاور ميانه به چندين مملكت رقيب و دشمن تقسيم مي­شد كه عبارت بودند: ماد (ایشتوويگو)، ليدي (سارديس/كرزوس)، كلده (بابل/نبونيدوس)، عيلام (شوش/اومنيش؟) و مصر (سائيس/احمس). وي در جاي ديگر در مقام توجيه و تحليل پيروزي هاي پارسيان بر استفاده از ميراث تمدنهاي منطقه مي­گويد: پارسيان و كوروش از آن روي به تفوق دست يافتند كه توانسته بودند از تماس هاي نزديك و ممتدي كه به شكلهاي مختلف با عيلامي و مادها و بابليان برقرار كرده بودند، منتفع شوند.[۲۰]

انديشه و سياست كوروش در فتوحات و چگونگي مواجهه او با ميراث تمدنهاي پيشين و دولتهاي مغلوب نيز نشان مي­دهد كه وي خود به اهميت اين پيوند تاريخي و ميراثداري به خوبي آگاه بود و مي­كوشيد تمدنهاي پيشين را نه تنها انكار يا نابود نكند بلكه در حد توان به تعالي و ارتقاي آنها در قالب سنت و سياست و تيرة خانداني و امپراتوري پارس ياري رساند. از اين رو كوروش پس از پيروزي بر ماد و عيلام و بابل وليدي و جاهاي ديگر، سنتها و ميراثها را محترم شمرد و كوشيد آداب و قوانين و مقررات درست و مفيد در عرصه هاي مختلف سياسي واقتصادي و ديني و قضايي و كشاورزي و امور ديگر به خوبي اجرا شود. وي حتي ساختار سياسي و سازمانهاي پيشين سياسي و حكومتي را چندان تغيير نداد. بزرگان را غالبا محترم شمرد و آنان را در مصادر امور ابقا كرد يا گمارد. روحانيان و معابد را حفظ و حتی تعمير كرد. به گفتة پير بريان، كوروش هنگام فتح بابل به استمرار بيشتر تأكيد داشت تاگسست. بسياري از مقامات صنعتي و تجاري و مذهبي و ديواني پيشين، حداقل تا آغاز داريوش، همچنان در مقام خود ماندند و فعاليت مي كردند.[۲۱]مي­توان گفت، همان گونه كه كوروش فاتح سرزمينها و تمدنهاي باستاني ايران و عيلام و آشور و بابل و اكّد و نيز ما وراء­النهر و هند و فنيقيه و آسياي صغير بود، ميراث آن تمدنها را گرامي مي داشت و در واقع از آن ميراث ارزشمند بشري به سود تشكيل يك نظام حكومتي جديد سود جست و البته خود او و جانشينانش نيز آنها را ارتقاء داده و بسيار چيزها بر آن ميراث افزودند كه در جاي خود به آنها اشاره خواهد شد.

به روايت اومستد، كوروش اصولا همان سازماني كه نخست آشوريان تربيت كرده بودند پيش گرفت، آشوري ها، كشورهايي را كه مي­گشودند به صورت شهرستان در مي آوردند. هر شهرستان زير فرمان فرمانداري با سازمان كامل از كارمندان زيردست بود، و همة آنها بوسيلة رد و بدل كردن پيوسته فرمان و گزارش، تماس نزديك با حكومت مركزي داشتند. فرق عمدة ميان شهرستانهاي آشوري و بيست شهرستاني كه كوروش برقرار كرده بود در اين بود كه شهرستانهاي پارس جايگزين پادشاهي هاي مستقل بسيار بزرگتر مي شدند.[۲۲]به ويژه بايد دانست كه تمدن كهن عيلام، كه انشان و پارس بخشي از آن تلقي مي­شدند، در تمدن پارس كوروش و جانشينانش آشكارا تداوم يافت. بسياري از آداب عيلامي محترم شمرده شده در ميان هخامنشيان پا برجا ماندند. مُهر كوروش از لحاظ سبك از نوع عيلامي است. اين مهر در آخرين سالهاي قرن ششم (۵۰۳-۵۰۱) نيز در تخت جمشيد همچنان به كار مي رفته و اين امر كاملا مبين تداوم و اهميت تأثير عيلامي است. حتي الواح بين شوش و تخت جمشيد نيز خويشاوندي بارزي وجود دارد.[۲۳]منشيان و دبيران عيلامي نيز در كنار ايران بابلي و آرامي در دربار پادشاهي كوروش و پس از پيروزي نقش مهمي داشتند،[۲۴]و اينان در انتقال زبان و تمدن و فرهنگ خود به دوران جديدسهم زيادي داشته اند.

در عين حال اين بدان معنا نيست كه در روش ملكداري و سياست مديريتي كوروش ابداع و ابتكار نبوده و يا حتي كم بوده است. به گفتة هوار، وي مي­بايست سرداري بزرگ و دولتمردي شگفت بوده باشد. كوروش مي­بايست انديشه و اصول نويني از حكومت در خاور زمين آورده باشد كه تا زمان او ناشناخته بود. سه امپراتوري بزرگ را زير فرمان خويش آورد. با اين همه راست است كه نيروي او سه امپراتوري ماد، ليدي و بابل را براي هميشه از صفحه روزگار محو كرد.[۲۵]وي در مجموع با اصلاحات متنوعي كه در عرصه هاي مختلف اجتماعي، اقتصادي و سياسي و ديني ايجاد كرد، نقش يگانه اي در مقام يك مؤسس پيدا كرد. و اين اقدامات اصلاحي و ابداعي در منابع به تفصیل آمده است.

يكي از اين اقدامات بنيانگذاري يك ارتش نوين با ساز و برگ كاملا متفاوت بوده كه گزنفون به تفصيل در اين باب سخن گفته است. او مي­گويد كوروش تسليحات نظاميان را بهبود بخشيد، سازماندهي فرماندهي تازه اي بر پايه نظام اعشاري ايجاد كرد، سواره نظام و گروه ارابه رانان را پديد آورد. هر چند به گفتة درست بريان، پيروزي هاي كوروش مستلزم آن است كه كوروش پيشاپيش داراي سواره نظام نيرومندي بوده است.[۲۶]

از خصايل مهم كوروش، كه همواره مورد توجه بوده و هست، انديشه و رفتار صلح جويانه و مدارا گرانه او با مردمان به ويژه با اقوام و طوايف مذهبي و قومي سرزمينهاي مغلوب بوده است. در سياست داخلي و با شهروندان ايراني، ظاهرا كوروش از روش مدارا گرانه پيروي مي كرده و از اين رو محبوب خاص و عام بوده است. هرودوت گزارش كرده است كه روش و منش مدارا گرانه كوروش موجب شده بود كه مردم ايران همواره آن را به ياد داشته باشند و او را «پدر» بخوانند.[۲۷]در سياست خارجي و شايد درست تر باشد كه بگوييم رفتار كوروش با اقوام ايراني و ملل مغلوب نيز همين رفتار بزرگ منشانه بوده و در آنها روش مسالمت جويانه و مداراگرانه آشكارا ديده مي­شود كه بيشتر در احترام نهادن به خدايان اقوام مختلف و آزادي هاي مذ هبي براي طوايف گوناگون خود را نشان داده و شهره است. رفتار كوروش با خداي بابليان (مردوك)، كه وي حتي خود را مأمور از طرف او براي فتح بابل مي­شمارد، و نيز حمايت گسترده وي از يهوديان اسير در بابل، از نمونه هاي بسيار مشهور و مسلم تاريخي است. تاآنجا كه اخيرا گفته مي­شود بيانيه كوروش در مورد تساهل مذهبي در بابل، نخستين منشور حقوق بشر است.[۲۸]

پيش از طرح بحث ويژه و پر مناقشة رفتار كوروش با يهوديان اسير در بابل، بايد به اين پرسش مهم پاسخ گفت كه منظور كوروش در اتخاذ روش مسالمت جويانه و تساهل مذهبي چه بوده است؟ آيا از تفكر آزاديخواهانه و منش اخلاقي شخصي وي ناشي مي­شده و يا به دلايل خاص سياسي و براي رسيدن به اهداف و اغراض معين اجتماعي بوده است؟به ويژه بايد توجه داشت كه روش و منش كوروش در برخورد با اقوام مغلوب و مخصوصا محترم شمردن دين و عقايد مذهبي مردمان شكست خورده در جهان باستان (حتي تا همين اواخر)، كم مانند و می توان گفت از استثناها و نوادر بوده است.

داوري در بارة عقايد و افكار شخصي و يا منش و اخلاق فردي كوروش دشوار است اما آنچه روشن تر و مستندتر است اين است كه كوروش در اتخاذ سياست تساهل مذهبي و حتي درامور و آداب ملي و اجتماعي اهداف سیاسی خاصی را دنبال می کرده است. بنا به تحلیل تاریخنگاران، مهمترین اهداف، جلب و جذب فكري و عاطفي مردمان مغلوب و پيوسته به امپراتوري جديد و ايجاد پيوند و وابستگي تازه بين آنان با هم و نیز با اقوام اصلي فلات ايران و به طور خاص قوم پارس بوده است. در واقع او مي­خواست از باب «تأليف قلوب» عواطف و عقايد اقوام شكست خورده و يا با صلح تسليم شده را محترم بشمارد تا در مقابل هم از حمايت آنان برخوردار شود و هم آنان را در درون واحد جديد بزرگتري تحت عنوان «دولت پارس» هضم و جذب كند. به گفتة بريان كوروش پس از فتح سارديس، همواره مي­كوشيد پيروان مذا هب مختلف و رهبران پرستشگاه‌ها را مورد عنايت و حمايت قرار دهد و از حمايت آنان برخوردار شود.[۲۹]

پژوهشگر ديگري بر اين گمان است كه او به ظاهر سر بر آستان مردوك خم مي­كند ولي در واقع به كاهنان و دستگاه او رشوه مي­دهد. همان گونه كه به روحانيان سرزمينهاي ديگر نيز حق­السكوت مي­پردازد.[۳۰] نويسندة ديگري مي­گويد مي­توان حدس زد كه ملازمان كوروش حرمت نهادن او به خدايان مردم سرزمين هاي مغلوب و فيض جستن از آنها را یك حركت سياسي در پرتو اين يكسان انگاري‌ها فهم مي كردند.[۳۱]فراي هم معتقد است كه سياست آشتي جويانه كوروش براي برقراري امنيت در سراسر شاهنشاهي، مهمترين ويژگي روش كشور داري او در قياس با پيشينيان و اسلافش بوده است.[۳۲]

به هرحال تساهل مذهبي پادشاه هخامنشي در آن روزگار تعصب آلود مذهبي تا حدودي استثنايي و شگفت مي­نمايد. به ويژه همزمان خود را معتقد و حتي مأمور خدايان متعدد و متناقض شمردن و سر بر آستان خدايان گوناگون نهادن و براي آنان قرباني كردن و معبد ساختن، فهم و تحليل ماجرا را دشوار كرده است. به گفتة پيرنيا، قابل تأمل است كه كوروش هم خود را خادم مردوك (خدا و رب النوع بزرگ بابليان) مي­داند و خود را برگزيدة او مي­شمارد و درست در همان زمان (پس از فتح بابل) (البته به روايت كتاب عزرا در باب اول) مي­گويد«يهوه» خداي آسمان‌ها جميع ممالك را به او داده و به او امر كرده است خانه اي براي وي در اورشليم بنا كند.[۳۳]در اين ميان اگر كوروش را معتقد و مؤمن به آئين زرتشتي (و يا حتي هر مذهب ديگري) بدانيم، ماجرا پيچيده تر و داستان شگفت تر مي­نمايد. والتر هینتس كه (مانندشماري ديگر) كوروش را زرتشتي راست كيش مي­داند، مي­گويد احتمالا كوروش تأسيس يك امپراتوري را رسالتي مي ­پنداشت براي اشاعه «اشه» در جهان، به همان معنايي كه منظور زرتشت بود.[۳۴]

در اين صورت چگونه مي­توان همزمان هم معتقد به خداي زرتشت (اهورامزدا) و مأمور او بود و هم بنده و مأمور خداي مردوك (بتي كه به شدت مورد انكار زرتشت و در تعارض با خدا نگري او بود) و هم مؤمن به خداي آسمان و مورد اعتقاد يهوديان (يهوه) و مأمور از طرف او براي نظم و انتظام جهان و يا يهوديان؟ روشن است كه اين امر به مراتب از مفهوم تساهل مذهبي (حتي به معناي مدرن آن) بسي فراتر است. از اين رو برخي حتي در صداقت اخلاقي كوروش نيز ترديد كرده اند.

و اما ماجراي يهوديان. رفتار كوروش با يهوديان بابل از اهميت ويژه اي برخوردار است. داستان يهوديان مفصل است. شمار زيادي از يهوديان چند دهه پيش بوسيلة بخت­النصر از اورشليم به اسير به بابل آورده شده بودند و در واقع برده وار در اين سرزمين مي­زيستند. رخداد اين ويراني اورشليم و يهوديه و اسارت يهوديان از رخدادهاي مهم و تلخ در تاريخ دين يهود است و در منابع ديني آنان انعكاس گسترده يافته است. كوروش پس از ورود به بابل در سال ۵۳۹ نه تنها پيروان تمام دينها را در باورها و آداب مذهبي‌شان آزاد گذاشت، بلكه جملگي آنها را محترم شمرد و حتي، چنان كه گفته شد، خود را مؤمن به خدايان طوايف مختلف و متضاد معرفي كرد. در اين ميان به يهوديان بابل توجه ويژه كرد. وي نه تنها اجازه داد كه يهوديان از تبعيد گاه و زيستگاه اجباري و بين­النهرين به زادگاه و سرزمين مقدس ديني و قومي خود باز گردند، بلكه در سال ۵۲۸، پس از بازگشت از بابل به همدان، فرماني صادر كرد تا تمام اموال و اشيائي كه بوسيلة بخت­النصر از معبد اورشليم به بابل آورده شده را به آنجا باز گردانند و معبدي تازه با هزينه خزانة شاهي و از طريق دربار به سوريه براي يهوديان بنا نهند.[۳۵] پيش از آن در پائيز سال ۵۳۸ بيش از ۴۰۰۰۰۰ يهودي به راه باز گشت از تبعيدبابل گام نهاده بود. در كتاب عزرا (باب ۱، آيات ۸-۱۱) فهرست اقلام طلاها و نقره‌ها و اشياي قيمتي كه نبوكد نصر (بخت­النصر) از يهوديان غارت كرده و به بابل آورده بود و بنا به فرمان كوروش بار ديگر به آنان باز گردانده شده آمده است. شماره آنها به پيش از پنج هزار قطعه مي­رسيده است. سياست حمايت تمام عيار كوروش از يهوديان (اعم از يهوديان اورشليم يا بين­النهرين و ايران) پس از آن نيز بوسيلة جانشينانش پيگیرانه دنبال شد كه در جاي خودبه آنها اشاره خواهيم كرد.

با توجه به نقش مهم آزاد سازي كوروش در تاريخ يهود و حمايت هاي بي دريغ مادي و معنوي وی به اين قوم، در منابع يهودي و از جمله در متوني كه پس از آن رخداد نگارش يافته و تنظيم شده اند، از پادشاه پارس بسيار به نيكي و ستايش آميز ياد شده و از او در حد يك منجي بزرگ و الهي و مسيح موعود سخن رفته است (بنگريد به كتاب اشعياي نبي، بابهاي۴۱ تا ۴۵ ،۵۵ و ۷۱ و ارمياي نبي، بابهاي۵۱–۵۲ ). طبق این گزارشها در واقع به يهوديان از پيش بوسيلة اشعياي نبي به آمدن كوروش منجي بشارت داده شده بود و جالب اين كه پنج سال پس از آن بشارت غيبي محقق شده است.

به هرحال اين منجي گري كوروش براي يهوديان چندان مهم بوده است كه به گفتة والترهینتس، بدون دخالت مستقيم شاهنشاه ايران و بدون اجازة او براي بازگشت تبعيديان، ديگر يهوديي وجود نمي­داشت، چنان كه بيت­اللحم و جلجتايي هم در كار نمي­بود. فرمان كوروش قوم يهود را از نابودي رهانيد. هینتس مي­افزايد بدون بازگشت يهوديان به فلسطين، تاريخ جهان روند ديگري داشت.[۳۶]

اما داستان پشتيباني بي دريغ و پايدار كوروش از اسيران یهودی بابل و تداوم آن چه بوده و آيا انگيزة ويژه اي در كار بوده است؟ با اين كه قرار بود تمام اقوام كوچ داده شده بوسيلة آشوري‌ها و بابلي‌ها در زيستگاه خود بمانند، چرا كوروش براي يهوديان استثناء قايل شد؟

در پاسخ به اين پرسش باید گفت که هر چند اخيرا برخي اساسا به شكلي به انكار اصل موضوع دست زده و اقدام منجيانه كوروش در بارة يهوديان را برساخته اي بوسيلة یهوديان و حتي ديگران دانسته اند[۳۷] (كه البته قابل اعتنا نيست)، به نظر مي رسد در این مورد ابهام جدي و غير قابل دركي وجود ندارد تا منشاء این همه اختلاف و ابهام باشد. در اين باره دو نكته قابل توجه و تأمل است:

نكته نخست آن است كه روش مداراجويانه و حتي حمايتي شاه هخامنشي از يهوديان، به طور اساسي چندان تفاوتي با رفتارش با پيروان مذاهب ديگر ندارد و در واقع این اقدام در ذيل سياست تساهل مذهبي عام وي قابل درك و تفسير است. ويدن­گرن در پاسخ به پرسش چرا فقط آزادي يهوديان، مي­گويد مدارك كاملا ثابت مي­كند سياستي كه هخامنشيان در قبال يهوديان رعايت مي­كردند، مبتني بر اصل سنجيده و انديشيده اي بود. به طور مثال مي­دانيم كه اين شاهان بزرگ در مصر و در آسياي صغير نيز اين گونه تدابير در زمينه تسامح و تساهل را اتخاذ كرده اند. فرمان داريوش اول را در بارة معبد آپولون در كناره هاي مئاندر در آسياي صغير مي­شناسيم.[۳۸]در واقع سياست تساهل مذهبي و حمايت از يهوديان، اختصاص به كوروش ندارد كه آن را جعل يهود بدانيم كه با اغراض ويژه ساخته شده است. اين سياست ادامه داشته است كه بعدا به آنها باز خواهيم گشت.

و اما نكته دوم، كه نكته اصلي است، كوروش (و همين طور داريوش و ديگران) عميقا بين خداي خود «اهورامزدا» و خداي يهود «يهوه» احساس پيوند و نزديكي مي­كرد و اين نزديكي آشكار كوروش را به حمايت بيشتر و كمك ويژه و پایدار از يهوديان تشویق مي­كرد. خداي كوروش يعني اهورامزدا، كه وي سخت به آن باور داشت و خود را برگزيدة ويژه او مي­دانست و تمام رفتارش را به اراده او مي­شمرد، مانند خداي يهود يگانه بود و خداي آسمان و زمين و آفريدگار مطلق هستي. والترهینتس در مقام تحكيم اين نظريه مي­گويد: ظاهرا اين خداي آسمان براي كوروش همان آفرينندة يكتاي آسمان و زمين بود. خدايي كه او در آموزه هاي جديد زرتشت پرستش او را آموخته بود. مدارك بعدي نشان مي­دهد كه شاهان هخامنشي در واقع اهورامزدايي را كه زرتشت به ايشان بشارت داده بود، با خداي يهوديان يكي مي دانستند. از اين رو يهوديان از درخواست هايشان از حكومت ايران همواره به (خداي آسمان) خو اشاره مي­كنند. لابد مي­دانستند كه برداشت مقامات ايراني از خداي آسمان اهورامزدا خواهد بود. در حالي كه در همه جا شرك به حيات خود ادامه مي­داد، باور به آفرينندة يكتا ايرانيان و يهوديان را به نحو بي سابقه اي به يكديگر پيوند مي­داد. به نظر مي­رسد كه كوروش با توجه به هوشمندي آشكارش و در چهار چوب سياست عمومي كشور داري اش، از اين امر آگاه بوده و آگاهانه از اين اشتراك فكري و عقيدتي مهم و بنيادين براي جلب افكار و عواطف بخشي از مردمان تحت قلمرو اش، سود جسته است كه نبشته كوروش متناسب با زبان ديني يهود چنين آغاز مي­شود: «كوروش، شاه پارسي‌ها مي­گويد يهوه خداي آسمان همه سرزمينها را به من ارزاني داشته است».[۳۹]البته احتمالات ديگر در سياست پايدار هخامنشيان در مورد حمايت از يهوديان ديگر در طول دو قرن منتفي نيست.

به هرحال آنچه از همه آشکارتر و مقبول تر می­نماید، همان مصلحت اندیشی سیاسی است که در کار کوروش نهفته و مورد نظر وی بود. پیر بریان در این مورد سخنانی قابل قبول دارد. او معتقد است که این رفتار منجیانه کوروش در مورد یهودیان بوسیلة یهودیان و «با مطالعات متون یهودی» بزرگنمایی شده است. وی می­گوید سیاست کوروش یک تدبیر سیاسی معمول بوده است که فاتحان «می خواستند با این کار از مساعدت خدایان به شورش هایی که ممکن بود بر ضد سلطة فاتحان برپا شود، جلوگیری کنند. این درست همان کاری بود که بخت­النصر پس از تصرف اورشلیم انجام داد. در عوض، احیای سیاسی و مذهبی هر شهر و جامعه با باز گرداندن بغان، که در گذشته به پایتخت فاتح قبلی تبعید شده بودند، همراه است. این کار از نظر تبعیدیانی که به میهن یر می­گردند، لازم است. کوروش در بابل درست همین کار را کرد. بنابراین خصلت «استثنایی» تدابیر اتخاذ شده توسط کوروش به نفع اورشلیم فقط بر اثر دیدگاه بسیار یهود محورانة منابع ما پدید آمده است. اگر این تدابیر را در متن ایدئولوژیکی و سیاسی خاورمیانه قرار دهیم همان چیزی می­شوند که واقعا بودند: واقعه‌ای بی‌برو برگرد مهم برای خود یهودیان، ولی عادی و معمولی که بسیاری از اقوام خاورمیانه طی سلطة آشوریان و کلدانیان آن را تجربه کرده بودند». با این تحلیل است که بریان با این جمله که «مگر مداهنه گران مدرن کوروش او را پایه گذار « قوق بشر» معرفی نکرده اند؟»، بر کسانی که اقدام کوروش را پدیده‌ای استثنایی دانسته و او را پایه گذار حقوق بشر دانسته اند به درستی خرده می­گیرد. حتی بریان مؤلفة اشتراک در یکتاپرستی کوروش و یهودیان را نیز نادرست و نا موجه می داند.[۴۰]

اما اينكه خود كوروش داراي چه ديني بوده است، جاي ابهام و ترديد وجود دارد. اين كه او يك مزدا پرست معتقد و استوار بوده است، ترديد روا نيست و كتيبه هاي وي گواه اين مدعاست. اما اين باور لزوما به معناي زرتشتي بودن وي نيست. شهرت دارد كه كوروش زرتشتي بوده و پژوهشگراني چون بويس و والترهینتس نيز بر همين نظرند و اينان شواهدي نيز بر اين مدعا ارائه داده اند. خانم بويس يكي از دلائل زرتشتي بودن كوروش را اين مي­داند كه او نام يكي از دخترانش آتسا (آتوسا) نهاد. اين نام صورت يوناني نام ايراني هوشا يعني نام ملكه ويشتاسب، پادشاه حامي زرتشت بود.[۴۱]هینتس نيز توضيح مي­دهد كه در ساليان نخست سلطنت كوروش طبعا آوازه زرتشت در همه جا پيچيده بود. از آتشدانهاي ساخته شده در فضاي آزاد و برج نگهداري از آتش در پاسارگاد بر مي­آيد كه كوروش خود به دين نو گرويده بود. حتي هینتس احتمال مي­دهد كه در باغ كاشمر بين كوروش و زرتشت در سال ۵۵۵ ديداري صورت گرفته است.[۴۲]اما اين شواهد هيچ كدام، حداقل به تنهايي بر زرتشتي بودن كوروش دلالت نمي­كنند. نه معاصر بودن زرتشت با كوروش قطعي است (بلكه به احتمال بسيار زياد بين آن دو حدود هزار سال فاصله است) و نه آتش و آتشكده (چنان كه پيش از اين گفته شد) اختصاص به زرتشت و آئين زرتشتي دارد و نه اساسا زرتشت مي­توانسته است در كاشمر بوده باشد. خانم بويس در مورد اين پرسش كه چرا كوروش دين زرتشتي را به مردمان تحميل نكرد، مي­گويد اين كار با توجه به شمار اين اتباع و ديرينگي دين هایشان، كاملا غير عملي بود و در واقع امكان چنين تحميلي وجود نداشت.[۴۳]و گفتيم كه باغ كاشمر (و سرو كاشمر) نیز افسانه اي بيش نيست و اشتراك لفظي يك نام نيز چيزي را ثابت نمي­كند. در عين­حال تمايلات زرتشتي در کوروش بسيار محتمل است. در اين ميان يك نكته مسلم است و آن اين كه كوروش داراي هر ديني بوده هرگز دچار تعصب و جزميت غليظ ديني نبوده و همین امر بی‌گمان در سیاستمداری و تساهل دینی وی مؤثر بوده است.

از آنجا كه در اين قسمت به مداراگري و روش مسالمت جويانه كوروش اشاره شد، بد نيست گفته شود كه اين بدان معنا نيست كه در كار و سياست جنگي و يا كشورداري وي هيچ خشونت و سنگدلي وجود نداشته است. در منابع رفتارهاي سختگيرانه و كشتارهاي احتمالا نا موجه (به لحاظ نظامي) كم نيست. از جمله پير بريان در اين مورد به تفصيل سخن گفته است. وي مي­گويد، آن گونه كه تورات و برخي منابع ايراني و بعضي منابع يوناني از كوروش شخصيتي مقدس مي­سازند و مي گويند او هر كجا پا مي گذاشت مردمان مغلوب به رضا و رغبت او را مي­پذيرفتند، محل تأمل و ترديد است. وي با استناد به منابع نشان مي­دهد مقاومت هايي كه در برابر كوروش و سپاه مهاجم او صورت می گرفت با كشتارهاي گسترده اي در هم شكسته شده است. از جمله فتح بابل نيز با خشونت و كشتار و حتي سوزاندن مردمان يك منطقه ممكن شد. اين كه برخي مي­كوشند بگويند مردم بابل در انتظار منجي بودند، از نظر بريان محل شك است. وي مي­گويد شكل و شرايط ورود كوروش به بابل، كه بيشتر شبيه ورود اسكندر در سال ۳۳۱ به اين شهر است، بيشتر گواه تكاليف شهر مغلوب براي نشان دادن وفاداري خود به فاتح است.[۴۴]در اين ميان البته كتيبه داريوش در بابل، كه پر است از مدح وثناي او، نمي­تواند كاملا مقبول باشد. اين كتيبه بوسيلة كاهنان تهيه شده و در آن چاپلوسي و مردوك پرستی كوروش برجسته شده و البته مورد تأئيد و احتمالا موجب خرسندي كوروش هم بوده است.[۴۵]

با اين همه نمي­توان ترديد كرد كه سياست عمومي و حاكم كوروش در فتوحات و با مردمان مغلوب و به ويژه با شاهان و بزرگانشان و با پيروان مذاهب مختلف مدارا و مساعدت بوده است. به روايت بريان، حملات كوروش همانندحملات برق آساي «صحرا گرداني» نبوده است كه براي گرفتن غنيمت به ممالك يكجانشينان حمله ور مي شدند. به هيچ وجه چنين نيست: كوروش خيلي زود نشان داد كه اهدافش بسيار بلند پروازانه است: مسآله براي او نه تاختن كه فتح پايدار بود.

از ويژگي هاي مهم كوروش توجه به آباداني و ثروت و رفاه مردمان كشورش بوده است. گرچه او كمتر مجال پيدا كرد تا به سازندگي و آباداني گسترده همت كند اما گفتارها و رفتارهاي وي در همان سي سال، حتي در جنگ، حكايت از آن دارد كه وي به امر مهم سازندگي و توليد ثروت و بهبود معيشت اتباع خود توجه ويژه داشته داشت. نخستين توجه او به اين امر، در سياست ابقاي ساختارهاي اقتصادي و سياسي و مدني و قضايي اقوام پيشين (به ويژه در دولتهاي پيشرفته پيشين: ماد، عيلام، آشور، بابل و سارديس) بود كه پيش از اين به آن اشاره شد. به گفتة بريان، گزنفون در بارة فتوحات كوروش اغلب بر سياست فاتح متوجه اراضي روستائيان به نفع خود است، اشاره كرده است. پادشاه پيروز در برابر روستائيان آشوري چنين مي­گويد: « چيزي براي شما تغيير نكرده است، الا اين كه ديگر فرمانرواي پيشين خود را نخواهيد داشت.: شما در همان خانه‌ها زندگي خواهيد كرد، همان زمين را خواهيد كاشت، با همان زنان زندگي خواهيد كرد و بر فرزندان اقتدار امروز را خواهيد داشت، فقط نه با يكديگر و نه با ديگران جنگ نخواهيد كرد . . .سرزمين پر جمعيت ثروتي گرانبهاست. سرزمين خالي از سكنه، از مال و منال نيز خالي است».[۴۶] اين انديشه و توجه و سياست بسيار مهم است و در آن روزگاران كمتر به آن توجه مي­شده است. اما كوروش در عمل صرفا به ابقا و تداوم ميراثهاي اجتماعي پیشين و ثروت هاي موجود در سراسر ايران و يا بابل و ماد و عيلام و سارد بسنده نكرد بلكه خود نيز در حد توان به امر آباداني اهتمام داشت. والترهینتس با استناد به تنها سند مهم كوروش يعني لوح بابل، مي­گويد اين سند نشان مي­دهد كه كوروش چگونه در بابل همچون دولتمردي هوشيار، بي درنگ برنامة ساختماني گسترده اي را به اجرا در آورد. باروي دروني شهر و احتمالا باروي بيروني آن مرمت شد. شاه بزرگ پارس دروازه هايي نو با درگاه هاي برنزي ساخت. كوروش خود بيل و كلنگ گلي برداشت و با اين روش، سرمشقي شاهانه به دست كارگران داد. در چشم كاهنان بومي خود خداوند مردوك كوروش را به بابل آورده بود.[۴۷]

بايد توجه داشت كه بابل از ديرباز و از زمان فتح آن به دست كوروش، سرزميني ثروتمند بود و تدابير و مصالح امپراتوري جديد ايجاب مي­كرد كه بر آباداني و ثروت آن افزوده شود. گزارش زير از هرودوت به خوبي از ثروتمندي و آباداني بابل و سهم آن در توسعه و آباداني دولت كوروش (و البته پس از آن نيز) پرده بر مي­دارد. وي مي گويد: علاوه بر خراج مرسوم، سراسر امپراتوري پارس، از لحاظ تأمين و آذوقه پادشاه و سپاهيانش به چندين ناحيه تقسيم مي­شد، براي چهار ماه سال مواد مورد لزوم دستگاه شاهي از سرزمين بابل فراهم مي شد. ساير نقاط آسيا مصرف هشت ماه ديگر را فراهم مي ساخت. همين نكته نشان مي­دهد كه منابع آشور بالغ بر يك سوم منابع سراسر آسياست.[۴۸]

ثروت دوران كوروش به ويژه رفاه و ثروت و جلال و شكوه دربار وي بسيار بوده است و اين امر بدان معناست كه نه تنها ثروتها و منابع توليد ثروت پيشين حفظ شده بلكه برآن افزوده شده است. به روايت بريان، استر (باب اول، آيه هاي ۸–۳) آورده است كوروش در سال سوم از سلطنت خويش ضيافتي براي جميع سروران و حاميان خود برپا نمود و حشمت فارس و مادي از امرا و سروران ولايات به حضور او بودند. پس مدت مديد ۱۸۰ روز توانگري جلال سلطنت خويش و حشمت مجد و عظمت خود را جلوه مي­داد. پس از انقضاي آن روزها پادشاه براي همه كساني در دارالسلطنه شوش از خرد و بزرگ يافت شدند ضيافت هفت روزه در عمارت باغ قصر پادشاه برپا نموده پرده ها از كتان سفيد و لاجورد با ريسمانهاي سفيد و ارغوان در حلقه هاي نقره بر ستونهاي مرمر سفيد آويخته و تخت هاي طلا و نقره بر سنگفرشي از سنگ و سماق و مر مر سفيد و دّر و مرمر سياه بود آشاميدن از ظرف هاي طلا بود و ظرف‌ها را اشكال مختلف بود و شراب هاي ملوكانه برحسب كرم شاه فراوان بود.[۴۹]اين گزارش هرودوت در بارة عصر كوروش خالي از لطف نيست: هر وقت پادشاه ايران عزم جنگ كند نه تنها املاك خاصه او آذوقه‌اش را فراهم مي­سازند بلكه از رودخانه كرخه كه از وسط شهر شوش جاري است، براي او آب همراه مي­برند. به هيچ شهرياري جز آب همين رودخانه نمي­نوشند و پيوسته مقادير زيادي از آن را جوشانيده در كوزه هاي سيمين بر گردونه هاي چهار قاطري هر جا كه شاه مي­رود، مي برند.[۵۰] البته روشن است كه توده مردم و حتي اشراف متوسط و خرده پا از چنين ثروت و زندگي مسرفانه اي برخوردار نبودند.

در همين ارتباط قابل ذكر است كه شهر يا كاخ پاسارگاد را كوروش در محلي كه اكنون «مشهد مرغاب» گفته مي­شود بنا نهاد. گفته اند كه آن نخستين شهر هخامنشي بود. و كوروش پس از پيروزي بر ماد آن را بر آورد. هر چند برخي بناي چنان كاخ بلند عظيمي را در زمان پيش از ماد بعيد دانسته اند اما گفته شده است كه بخشي از آن در زمان پس از پيروزي برآستیاگ ساخته شده است. به گفتة كاليكان نام شهر را از قبيله اي كه در همان نواحي سكنا داشتند گرفته و گمان نمي­رود كه اين قبيله با طوايف پارسوا ارتباطي داشته است. اما، به رغم نظر ايشان، تا حدودي بديهي مي نمايد كه اين نام برگرفته از قبيله پاسارگاد است كه يكي از قبايل مشهور پارسيان پارس است و هخامنشيان ار آن قبيله بودند. هرچند والترهینتس معتقد است كه پاسارگاد صورت تحول يافته «پاثرگدا»ست كه نامي است مادي و نه پارسي و معناي آن «جايگاه دزدان» است. يونانيان آن را به اردوگاه ايرانيان تعبير كرده اند. گويا مادي‌ها آن را به عنوان یك پادگان يا دژ ساخته بودند. اما دقيقا روشن نيست كه شهر يا كاخ پاسارگاد در همان محل ساخته شده باشد. اين كاخ را كوروش به عنوان كاخ محل اقامت خود ساخته بود. اما در آن كتيبه و نوشته اي نگذاشته بود. جز اين جمله «كوروش، شاه بزرگ، شاه هخامنشي». بعدها داريوش چند نوشته در آنجا به يادگار گذاشت و او بود كه نوشت: «اين كاخ مسكوني را كوروش شاه. . .ساخته است» نكته جالب و قابل تأمل در آن كتيبه آن است كه داريوش در آن كتيبه از دادن عنوان «شاه بزرگ» به كوروش خود داري مي­كند.

به هرحال والترهینتس شرح مفيدي در بارة پاسارگاد و محيط طبيعي و جغرافيايي آن داده است. به روايت وي، كاخ كوروش بي ترديد نشان از تأثير و نقش معماري يوناني دارد. احتمالا پس از فتح لوديا كوروش تحت تأثير هنر و معماري يوناني و ليديايي قرار گرفته و کاخ خود را با آن الگو ساخته است. البته با دست هنرمندان يوناني. پايه هاي كاخ را كه از سنگ سفيد مرمر است سنگتراشان ايونيايي تراشيده بودند. اگر اين روايت را قبول كنيم، روشن است كه اين كاخ پس از فتح ليدي ساخته شده است نه پس از فتح ماد. هر چند فتح آن دو سرزمين چندان دور از هم نيست. به ويژه محتمل است كه آغاز بنا بلافاصله پس از فتح ماد بوده و ادامه و تكامل و توسعه آن پس از آن.[۵۱]

به هرحال از گذشته تاكنون كوروش همواره مورد تكريم و تجليل بوده است. در اين تكريم از ايراني و غير ايراني همداستانند. به ويژه در آثار يونانيان (هرودوت، كتسياس، سقراط، افلاطون، گزنفون، آشيل و . . .) بسيار از كوروش ستايش شده است. گفته اند كوروش با علاقه از مشورت استقبال مي كرد «و در روزگار او همه چيز براي ايرانيان از رشد شادمانه اي برخوردار بود، يعني آزادي، يكپارچگي و منش جمعي هماهنگ». گزنفون حتي اين شهامت را داشت كه در رمان «كوروش نامه»، كه تكيه بر رويدادهاي تاريخي هم دارد، كوروش را سرمشق هم ميهنان يوناني خود قلمداد كند. گزنفون در مقدمه كتاب خود مي­نويسد: «. . .او چنان آرزوهاي آنان [ملت هاي ديگر] را برمي ­آورد كه همه خواستار آن بودند كه به فرمان اراده اي او باشند».

آیسخولوس، كه در سال ۴۹۰ در ماراتون با كمانداران داريوش درنبرد بود، در تراژدي ايرانيان در بارة كوروش مي­گويد «او مرد سعادتمند بود و براي همه مردم خوشبختي آورد. خدا با او ستيزه نداشت، چون او خويشتندار و دانا بود».

گفته اند افلاطون كتاب «جمهوريت» خود را در برابرفرهنگ كوروش نوشته است.

پيرنيا اوصافي را در يك گزارش به كوروش نسبت داده است كه گزيده آن مي تواند جمع بندي خصايل نيكوي اين شاه بزرگ ايراني باشد:

احترام به عقايد و مذاهب

عدم تحميل آئين شاه و حكومت بر مردم

خودداري نسبي از قتل و غارت اقوام و سرزمينهاي مغلوب

كم وبيش مهرباني و احترام و گذشت با پادشاهان و فرمانروايان شكست خورده

تقدم خرد و عقلانيت براحساسات و خشم و خشونت.[۵۲]

به هرحال او در مجموع يك استثنا بود. به ويژه اگر او را با ديگر شاهان غير ايراني آن روزگار و حتي جانشينانش مقايسه كنيم، سيماي انساني متفاوت و سياست شهرياري متمايز او را به روشني مي­بينيم. در ميان مسلمانان نيز كوروش بيش و كم مورد تكريم بوده است. به ويژه همواره اين مسأله مطرح بوده است كه ذوالقرنين قرآن (موضوع آيات ۸۳ – ۱۰۲ سوره كهف)، همان كوروش ايراني است. هر چند از آغاز اسلام مفسران قرآن عموما اسكندر مقدوني را همان ذوالقرنين قرآن دانسته اند. البته برخي افراد ديگر از جمله (داريوش شاه بزرگ ديگر هخامنشي) را مصداق ذوالقرنين شمرده اند. اما در عصرما (برخي ديگر در گذشته نيز)، پژوهشگران متعددي از ايراني و غير ايراني و سني و شيعي، كوروش را همان ذوالقرنين قلمدادمي­كنند. در اين مورد ابوالكلام آزاد، سياستمدار و دانشمند نامدارمسلمان هندي، پيشگام است و كتاب او «ذوالقرنين يا كوروش كبير» (ترجمه باستاني پاريزي) اين نظريه تفسيري را تقويت و تحكيم كرده است. پس از آن شمار قابل توجهي از عالمان شيعي ايراني از اين نظريه حمايت و دفاع كرده اند. نامدارترين آنان علامه سيدمحمد حسين طباطبايي است كه در تفسير «الميزان» ذیل همان آیات به تفصيل در اين باب سخن گفته و براي تثبيت آن استدلال كرده است. دكتر فريدون بدره اي نيز در كتاب خود «كوروش كبير در قرآن مجيد و عهد عتيق» بسيار كوشيده است اين نظريه رامدلل و اثبات كند. اخيرا پژوهشگر ديگري گسترده ترين پژوهش را در اين زمينه انجام داده و با تحقيق و تتبع در تمام منابع قديم و جديد اسلامي و ايراني، همين نظريه را معتبر شمرده است.[۵۳]

با اين همه به نظر مي­رسد كه هرچند ذوالقرنين قرآن در ميان مصاديق تعيين شده آن بوسيلة مفسران و به ويژه اسكندر مقدوني، با كوروش انطباق بيشتري دارد اما از جهات مختلف اين انطباق چندان موجه و آسان نيست.

به هرحال با توجه به سيماي مثبت و درخشان ذوالقرنين در قرآن و صلا حيت هاي انساني و اخلاقي و عقلي و كشورداري وي در داستان ذوالقرنين و قوم ياجوج و مأجوج در قرآن، انطباق آن با كوروش در ذهن و زبان حداقل شمار قابل توجهي از پژوهشگران و عالمان و فقيهان مسلمان از اهميت ويژه اي برخوردار است. چرا كه دست كم تجليل قرآن، به مثابة وحي الهي و كلام خداوند و سند قاطع و استوار نهايي ديني مسلمانان، از شخصيتي چون كوروش براي هر مسلماني كفايت مي­كند كه او را فرمانروايي قدرتمند و صالح و مقامي درستكار بشناسد. مخصوصا در اين صورت نمي توان در يكتا پرستي او ترديد كرد. حتي اگر اين تفسير را نامقبول بدانيم، يك نكته مسلم است و آن ذهنيت تاريخي و فرهنگي مساعد مسلمانان در طول تاريخ نسبت به كوروش شاه بزرگ ايراني و پارسي است. وقتي در برخي تفاسير مي­خوانيم كه برخي امام علي(ع) را ذوالقرنين دانسته اند، اهميت اين نظريه تفسيري آشكارتر مي­شود.

اما نكته مهمتر آن است كه محمد (ص) سامي و عرب بود و اسلام ديني است سامي وساميان و آرياييان در درازناي تاريخ همسايه هم بودند اما غالبا در كشمكش و در تعارض با هم قرار داشتنند و پس از قرنها كشمكش در بين­النهرين و دست به دست گشتن دولت‌ها و تمدن‌ها در آن نواحي، كوروش با گشودن بابل و فتح بين­النهرين و گسترش قلمرو خود در آن سوي فرات تا فنيقيه ( لبنان و فلسطين و سوريه و اردن كنوني ) و آسياي صغير، از جمله ساميان و آراميان را تحت فرمان خود در آورد و اندكي پس از آن شبه جزيره عربستان نيز بر اين قلمرو افزوده شد و از آن زمان تا فتح ايران بوسيلة اعراب مسلمان، اعراب يا مستقيما و رسما بخشي از امپراتوري ايراني بوده و يا خراجگزار دولت‌های ایرانی بوده اند. ازاین رو، عربان عموما نظر مساعدی به ایران و ایرانیان و به ویژه شاهان بزرگ ایرانی نداشته اند ( در کتابهای بعدی به تفصیل در بارة روابط ایرانیان و عربان سخن خواهیم گفت ). با توجه به این ذهنیت و سوابق تاریخی، تجلیل قرآن از کوروش ( البته در صورتی که آن را بپذیریم ) و حتی پذیرفتن زرتشت به عنوان پیامبر الهی و توحیدی و قرار دادن مجوسیان در شمار اهل کتاب، تا حدودی خلاف انتظار و غیر معمول می­نماید.

—————————————————-
[18] هینتس، ص 88

[19] هوار، ص 25

[20] بريان،جلد 1، ص 34 و31

[21] بريان، جلد 1، ص 10

اومستد،ص81-82

[23] بريان،جلد 1،ص33

[24] هینتس، ص 40

[25] هوار، ص 43

[26] بريان، جلد 1، ص 31

[27] فراي، ميراث باستانی ايران، ص142

[28] . برآگاهان پوشیده نیست که دعوی منشور حقوق بشر بودن متن مورد اشاره یا از سر ناآگاهی است و یا از سر شیفتگی و به هر حال سخنی است غیر تاریخی.

[29] بريان، جلد 1، ص 57 – 58

[30] آشتياني، جلال الدین، زرتشت و مزدیسنا و حکومت، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1359، ص 325

[31] يار شاطر، تاریخ ایران –كمبريج-، به قلم جمعی از پژوهشگران، ترجمه حسن انوشه، تهران، امیر کبیر چاپ سوم، 1381، جلد 3، قسمت اول، ص 23

[32] فراي، ميراث باستانی ايران، ص 140

[33] پيرنيا، كوتاه، ص 7 – 71

[34] هینتس، ص 120

[35] اومستد، ص 78 – 79

[36] هینتس، ص 103 و 113

[37] از جمله آقاي ناصر پور پیراردر كتاب « دوازده قرن سكوت-کتاب اول: برآمدن هخامنشیان-، چاپ چهارم، تهران، نشر کارنگ، 1381» در اين باب به تفصيل سخن گفته است. البته ايشان در اين كتاب پا را فرا تر گذاشته نه هخامنشيان را ايراني مي داند (چرا كه اينان آريايي مهاجر و اشغالگر سرزمين ايران بوده اند) و نه آرياييها را مردماني نجيب (با توجه به معناي لغوي آريا) و مهربان و متمدن مي شمارد. ايشان معتقد است فضايل كوروش جعلي است و بوسيله يهوديان جعل شده است.

[38] ويدن گرن، دینهای ایران، ترجمه منوچهر فرهنگ، تهران، انتشارات آگاهان ایده، 1377، ص 196-197

[39] هینتس،ص112

[40] . بریان، جلد 1، ص 72 – 73

[41] بويس، مری، زردشتیان-باورها و آداب دینی آنها-، ترجمه عسگر بهرامی، ققنوس، 1381، ص 77-80

[42] هینتس، ص 93

[43] بويس، ص 78

[44] بريان،جلد 1،ص63-66

[45] هینتس،ص108

[46] بريان، جلد 1، ص 31 و جلد2، ص 1274

[47] تنها سند نسبتاً مفصلي كه از كوروش بزرگ برجاي مانده، از بابل به دست آمده است؛ استوانه اي گلي با نبشته اي 45 سطري به زبان بابلی است كه در سال 1879 ميلادي پيدا شد و امروز در موزه بريتانيا نگهداري مي شود. پاول ريچارد برگر قطعه گم شده اي از اين استوانه را در مجموعه دانشگاه ييل پيدا كرد. با پيوستن اين قطعه به استوانه اصلي برگر توانست تقريباً به متن كامل دست يابد. اما هنوز پايان نبشته را كم داريم. تصوير و توضيح بیشتر در: هینتس، 106- 107

[48] هرودوت، ص 93 – 94

[49] بريان ،جلد 1، ص491-492

[50] هرودوت، ص92

[51] .هینتس، ص 90، 113 – 117

نبز: کالیکان، ص 47 و 82 – 85

نیز: پیرنیا، کوتاه، ص 126

[52] هینتس،ص87-88

نيزبدره اي، فریدون، کوروش کبیر در قرآن مجید و عهد عتیق، تهران، انتشارات اساطیر، چاپ دوم، 1384، ص3

نيزمجتبايي،روزنامه ايران،مورخ 8 ديماه 1383.

نيز: پيرنيا،كوتاه،ص71-72

[53] . بنگرید به مقاله حمید یزدان پرست در فصلنامه اطلاعات سیاسی – اقتصادی، سال بیست و دوم، شماره اول و دوم (شماره مسلسل 241 – 242).

 

Share:

More Posts

پاسخی به یاوه های نتانیاهو

در گذشته متنی کوتاه نوشته و در این کانال منتشر کرده ام با عنوان «بزرگترین تجربه عمر سیاسی ام» و در آن گفته ام پس

رفع یک ابهام

اشاره: در ارتباط با انتشار یادداشت اخیرم در ارتباط با محکومیت جنایات اسرائیلی ها در غزه و اخیرا لبنان یک دوست خیرخواه و علاقه مند

Send Us A Message