مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم میزد. مردی را در فاصله دور می بیند که مدام خم میشود و چیزی را از روی زمین بر میدارد و توی اقیانوس پرت میکند. نزدیک تر می شود، میبیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل می افتد در آب میاندازد. n- صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می خواهد بدانم چه می کنی؟n -این صدفها را در داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد دریاست و این صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مردn- دوست من! حرف تو را می فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد. تو که نمیتوانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست. نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی کند.nمرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت:n«برای این یکی اوضاع فرق کرد.”n
سازمان ملل و حقوق بشر بی اعتبارتر از همیشه!
امروز دهم دسامبر روز نکوداشت جهانی حقوق بشر است. در چنین روزی در سال 1948 متنی به تصویب نمایندگان کشورهای خارج شده از جنگ دوم