سیما و سیره محمدۖ در قرآن ۱۵ – نگاهي نو بر ماجراي بني قريظه و يهوديان مدينه

 نگاهي نو بر ماجراي بني قريظه و يهوديان مدينه[1]  

این نوشته تحقیق و تکمله ای است بر ماجرای بنی قریظه که از یک متن انگلیسی ترجمه شده و منابع مقاله به دلیل طولانی بودن حذف شده است.  

تاليف: و . ن . عرفات[2]  

ترجمه: گيسو باقري نيا 

برهمگان معلوم است كه در زمان ظهور اسلام، سه قبيله يهودي در يثرب (مدينه) زندگي مي‌كردند. همچنين چند آبادي يهودي نشين كمي دورتر از شهر، در شمال وجود داشت كه خيبر و فدك مهمترين آن‌ها بود. اين موضوع عموماً پذيرفته شده است كه در آغاز، حضرت محمد اميدوار بودند كه يهوديان يثرب به عنوان پيروان يك دين الهي، نسبت به اسلام به مثابه يك دين توحيدي جديد، همدلي نشان دهند. ليكن به محض اينكه اين قبايل دريافتند كه اسلام به طور جدي درحال تثبيت شدن و قدرت گرفتن است، برخورد خصمانه فعالي در پيش گرفتند. اين درگيري‌ها در نهايت به محو كامل جوامع يهودي ياد شده از محدوده‌ي عربستان انجاميد. 

سيره نويسان پيامبر و سپس تاريخ نگاران گفته‌اند كه قبيله يهودي بني­قينقاع و پس از آن بني­نضير، مسلمانان را تحريك كردند، سپس محاصره شدند، و سرانجام به تسليم رضايت دادند واجازه يافتند با همه اموال منقول خود ازآن منطقه خارج شوند. اندكي بعد خيبر و فدك تخليه شد. 

به نقل از ابن­اسحاق در [كتاب] سيره، بني­قريظه، سومين قبيله يهودي، از قريشيان و متحدان­اشان كه براي ريشه‌‌ کن كردن اسلام دست به حمله‌ي ناموفقي به مدينه [يعني جنگ خندق] زده بودند، جانب‌داري كردند. اين جدي‌ترين حمله عليه اسلام بود كه شكست خورد. سپس بني­قريظه نيز توسط پيامبر محاصره شدند و همانند بني نضير، آنها نيز سرانجام تسليم شدند. اما برخلاف بني­نضير، [از سوي پيامبر داوري درباره قريظه] به حكميت سعدبن‌معاذ ازقبيله اوس كه متحد بني­قريظه بود، ارجاع داده شدند. رأي او بر اين قرار گرفت كه مردان بالغ كشته شوند و زنان و كودكان به بردگي بروند. در نتيجه خندق‌هايي در بازار مدينه كنده شد و مردان بني­قريظه را گروه گروه به ميدان آورده و گردن زدند. شمار كشته‌شدگان از 400 تا 900 تن تخمين زده مي‌شوند. 

درتحقيق موشكافانه‌تر جزئيات ماجراي بني­قريظه، مي‌توان ايراداتي برآن وارد دانست. مي‌توان اثبات كرد كه اصرار بر كشتن بي‌رحمانه‌ي 600 يا 900 مرد بني‌قريظه نمي‌تواند حقيقت داشته باشد، و اين يك روايت ساختگي است كه بعدها پا گرفت و منبع آن به اخبار و احاديث يهودي باز مي‌گردد. درواقع منبع جزئيات اين واقعه را مي‌توان با شباهت بي‌نظير و تعجب برانگيزي در وقايع اوليه‌ي تاريخ يهود يافت. 

اكنون منابع عربي و سهم راويان يهودي دراين ماجرا بررسي و اعتبار جزئيات آن ارزيابي مي‌شود، همچنين نمونه وقايع اصلي و مشابه آن در تاريخ اوليه‌ي يهود را دقيقاً معلوم خواهيم كرد. 

اولين اثري كه در آن به اين واقعه اشاره شده است و در دسترس ماست، داراي جزئيات گسترده است. اين اثر [كتاب] سيره ابن اسحاق است كه زندگي‌نامه پيامبراست. اين متن حاوي طولاني‌ترين شرح و نيز داراي بيشترين ارجاع [درباره اين ماجرا] است. مورخان بعدي ازآن برداشت كردند و در بسياري موارد به آن متكي بودند. [درخورتوجه اين كه] ابن اسحاق در سال 151 هجري فوت كرد. يعني 145 سال پس از واقعه‌ي مورد سؤال. تاريخ نويسان بعدي، صرفاً روايت و برداشت او را از اين ماجرا  پذيرفته‌اند و كم و بيش با حذف جزئيات و با اغماض، بر مبناي فهرست نامعين راويان او نقل كردند. ايشان عموماً ماجرا را خلاصه كردند، گويي اين ماجرا يك حادثه عادي بود كه بايد آن را [ فقط] گزارش مي‌كردند. در بيشتر موارد توجه آنها به اين موضوع، به همين حد بسنده مي‌شد. بعضي از مورخان تأكيد مي‌كردند كه خود [از روايت‌ها] اقناع نشده‌اند. اما حاضر نبودند [درباره اين ماجرا] زحمت بيشتري به خود بدهند. ابن­حجر، يكي از ناقلان حديث، اين داستان و ماجرا‌هاي مربوط را به عنوان « فلسفه‌هاي عجيب» رد مي‌كند. مالك، يكي فقهاي معاصر ابن­اسحاق، صريحاً وي را به دليل روايت اين داستان « دورغگو» و« شياد » خواند. بايد به ياد داشت كه مورخان و نگارندگان زندگي پيامبر قواعد صلب و سخت سنت گرايان [در ذكر روايات] را رعايت نكرده‌اند. اين مورخان زنجيره‌ي راويان را ذكر نكردند، راوياني كه هر يك مي‌بايد به  عنوان افراد قابل اعتماد تأييد شوند. لازم است راويان افرادي باشند كه مطمئناً و يا احتمالاً هر واقعه‌اي را مستقيماً و يا از طريق منبع خبري مربوط روايت كنند. بررسي جزئيات زندگي پيامبر و وقايع تاريخ آغازين [اسلام]، نسبت به بررسي سنت پيامبرو [بررسي مباحث] فقه، بسياركمتر موشكافانه بود. مسلماً روايت ابن اسحاق از محاصره مدينه و شكست بني‌قريظه، از روي نقل­قول‌‌هاي افرادي گوناگون دركنارهم چيده شده است. ابن اسحاق نام‌هاي اين افراد را ذكر كرده است. درميان اين افراد نوادگان مسلمان يهوديان بني‌قريظه هم وجود دارد. 

كافيست همه اين منابع نامطمئن و با فاصله زماني را در برابر تنها منبع كاملا موثق وهم عصر با واقعه، يعني قرآن قرار داد. مرجع آن نيز سوره 33 آيه 26 است كه به اجمال چنين است: «كساني از اهل كتاب را كه از آنان [قريشيان] پشتيباني كردند، از برج و باروهاي‌شان فرو آورد و در دلشان هراس افكند، چندانكه گروهي از ايشان را كشتيد و گروهي را به اسارت گرفتيد». دراين آيه اشاره‌اي به تعداد [كشته‌گان] نشده است. 

ابن اسحاق در تشريح فصل مربوط به محاصره‌ي مدينه، منابع اصلي خود را برشمرد. منابع اصلي از نزديكان و خانواده‌ي آل زبير[3]و ديگراني بودند كه او«به آنها گمان بد نمي‌برد». آن‌‌‌ها بخشي از ماجرا را به نقل ازعبدالله­بن كعب‌ بن مالك، الزهري، عاصم بن عمربن­خطاب، عبداله بن ابي بكر، محمد بن‌كعب از قريظه و «ساير افراد اهل دانش» اظهار مي‌كنند. آنچنان كه ابن اسحاق مي‌نويسد، هريك ازاين افراد در نقل ماجرا مؤثر بودند. در واقع روايت ابن اسحاق، گردآوري و دركنارهم چيدن مجموع اين شروح است. در مرحله بعد ابن اسحاق به نقل ازيكي ديگراز نوادگان قريظه به نام عطيه مي‌پردازد. وي از واقعه مذكور جان سالم به در برده و نواده زبيربن بطا، ازاعظاي با نفوذ قبيله قريظه بود. وي اين روايت را به تصوير مي‌كشد. واقعه با شرح تلاش‌‌هاي رهبران ياد شده‌ي يهود در سازماندهي جبهه‌ي نيروهاي مهاجم برعليه اسلام آغاز مي‌شود. رهبراني كه از آنها نام برده مي‌شود عبارتند از سه تن از بني نضير و دو تن از قبيله وائل- يكي از قبايل يهود- و همراه با برخي از مردان قبايل يهود كه نامي از آنها برده نشده است. اين گروه قبايل بدوي همسايه چون غطفان، مره، فزاره، سليم و اشجع را راضي كردند تا مسلح شوند سپس به مكه رفتند و در همراه كردن قريشيان نيز توفيق يافتند. با نيروهايي كه به اين ترتيب گردهم آوردند مدينه را محاصره  كردند. يكي از رهبران بني­نضير، حیي بن اخطب عملاً خود را به سومين قبيله يهودي، يعني بني­قريظه، كه هنوز در مدينه زندگي مي‌كردند تحميل كرد و برخلاف رهبر قبيله كعب­بن­اسد، آنها را قانع كرد كه عهد خود را با پيامبر را بشكنند. يهوديان به عنوان يك قاطعيت تلقين شده، اميد داشتند كه مسلمانان تاب ايستادگي در برابر نيروهاي متحد مهاجم را ندارند و بني­قريظه و ديگر يهوديان به عنوان قبايل مستقل برآنان توفق خواهند يافت. اما محاصره مدينه شكست خورد و قبايل يهودي به دليل ايفاي نقش خود دركل اين عمليات، متحمل صدمات زيادي شدند. 

موضع علما و مورخان درقبال روايت ابن اسحاق ازماجراي بني قريظه، بي‌توجهي وگاه توام با ترديد و نامعين بوده است. حداقل دردو مورد مهم، علما به محكوم كردن و يا رد مطلق آن روايت پرداخته‌اند. 

برخورد بي‌توجهانه، يعني پذيرفتن زندگي‌نامه پيامبر و داستان‌هاي عمليات جنگي او به همان صورتي كه از نسل‌هاي پيشين به ايشان رسيده بود. اين موضوع به دور از روش كار گردآورندگان احاديث وفقها بود، روشي كه مبتني بردقت موشكافانه و به كارگيري ملاك‌هاي نقادانه [درقبال روايات] بوده است. بنابراين ضرورتي براي بررسي اعتبار راوياني كه در كار انتقال يا ثبت بخش‌هايي از داستان زندگي پيامبر بودند، ديده نشد، نيازي براي ارائه زنجيره‌ي متصل راويان يا حتي اعلام اسامي آنها به هيچ وجه احساس نشد. 

اين مطلب در سيره‌ي ابن­اسحاق آشكار است. حال آنكه، ناقلان قابل اعتماد و سلسله متصل حديث در موضوع حقوق و قوانين ضرور بود. به همين دليل است كه مالك به عنوان فقيه هيچ ارزشي براي روايت ابن اسحاق قايل نبود. 

درنتيجه، مي‌توان دريافت كه تاريخ نگاران بعدي، حتي مفسران، یا كلمه كلمه از ابن­اسحاق نقل كرده يا داستان را خلاصه كرده‌اند. مي‌توان گفت كه مورخان از آن روايت چندان استقبال نكردند. حتي طبري، حدوداً 150 سال بعد از ابن­اسحاق، برخلاف روال هميشگي خود براي دسترسي به اقوال ديگر از ماجرا، كوششي نمي‌نمايد. او با ذكر اين نقل قول كه «واقدي ادعا مي‌كند كه پيامبر دستور كندن خندق را داد» ترديد خود را ابراز مي‌دارد. ابن­قيم در زادالمعاد كوتاهترين ارجاع را به اين موضوع دارد و دركل از پرداختن به موضوع حساس تعداد [كشته شدگان] طفره رفته است. به نظر مي‌رسد ابن كثير حتي نسبت [به ماجرا] ترديد كلي دارد. زيرا به خود زحمت مي‌دهد كه اشاره كند اين داستان توسط «راويان صالحي» چون عايشه نقل شده است. 

جداي از برخورد خوش‌بينانه و يا ترديد‌آميز نسبت به خود ماجرا، ابن اسحاق نيز به عنوان يك نويسند، حملات كوبنده‌اي را از سوي علماي معاصر و متأخر متحمل شده است. دو مورد مشخص، از موضوع‌هاي اين حملات به شمار مي‌رود. يكي از آنها گنجاندن غير نقادانه‌ي مقدار زيادي اشعار كذب و جعلي در سيره‌ي خود است و ديگري قبول و باور بي‌چون و چراي برخي از داستان‌ها، از جمله داستان كشتار بني­قريظه است. 

مالك، فقيه و از سنت گرايان اوليه كه معاصرابن­اسحاق نيز بود بدون هيچ ابهامي صريحاً او را «دروغگو» و «شياد» خطاب مي‌كند كه «داستان‌هاي خود را از يهوديان نقل مي‌كند» به عبارت ديگر مالك، با اعمال ملاك‌هاي خود، صداقت منابع ابن­اسحاق را زير سؤال برد و برخورد او را رد كرد. درواقع، نه فقط فهرست راويان ابن اسحاق بلكه روش جمع‌آوري و كنارهم چيدن اطلاعات درچنين ماجرا از نظر مالك فقيه غيرقابل قبول بود. 

ابن­حجردرسنين بالاترخود، نقطه نظرمالك را در محكوم كردن ابن اسحاق تشريح كرد. وي ابراز داشت كه مالك، ابن­اسحاق را به خاطر اين نكته محكوم كرد كه براي دستيابي به روايت عمليات نظامي پيامبر، به خصوص به دنبال يافتن يهوديان مدينه رفت تا نقل قول‌هايي را كه از پدرانشان به آنها رسيده است ثبت كند. ابن­حجر مطالب مورد بحث را به عنوان «چنين افسانه‌هاي غريبي مانند داستان قريظه و نضير» به محكم‌ترين شكل رد كرد. نمي‌توان بيش ازاين تكذيب صريح، موضوعي را محكوم كرد. 

درمقابل منابع غيرمعاصروغيردقيق ازيك سو، و رد صاحب نظران از سوي ديگر، تنها منبع كاملاً اصيل و معاصر اين ماجرا -كه مي‌توان در برابر آنها نهاد- قرآن است. مرجع آن نيز همان سوره‌ي 33 آيه‌ي 26 است كه بسياركوتاه است.« و كساني از اهل كتاب را كه از آنان (قريشيان) پشتيباني كردند، ازبرج و بارو‌هايشان فرو آورد و در دلشان هراس افكند، چندان كه گروهي از ايشان را كشتيد و گروهي را به اسارت گرفتيد.» 

مي‌توان تصور كرد اگر 600 تا 900 نفر براين شيوه كشته مي‌شدند، اهميت ماجرا بيش از اينها بايد باشد. بايد ارجاعات روشن‌تري درقرآن به اين ماجرا مي‌شد، نتيجه‌گيري از آن استخراج و عبرتي از آن آموخته مي‌شد. اما وقتي كه تنها رهبران مجرم درماجرا مجازات شده باشند، طبيعي است كه تنها اشاره‌ي كوتاهي به موضوع كفايت مي‌كند. 

آنچه درمورد منابع مي‌توان گفت اين است كه: آن‌ها نه تنها ذينفع بودند بلكه غيرقابل اعتماد نيز بودند، و گزارش واقعه با فاصله‌اي بسيار زياد از زمان اتفاق آن گردآوري شده بود، و اما دلايل رد ماجرا به شرح زيراست: 

(1)      همانطور كه در بالا ذكرشد، اشاره به اين موضوع در قرآن بسيار كوتاه است و هيچ نشانه‌اي ازكشتارتعداد زيادي از افراد وجود ندارد. دريك زمينه‌ي جنگي، به كساني اشاره شده است كه عملاً در جنگ شركت داشتند. قرآن تنها منبعي است كه تاريخ نگاران بدون هرگونه ترديد يا شكي آن را خواهند پذيرفت. اين تنها منبع معاصر با واقعه است و به دلايل قطعي، آنچه در دست ما است روايت اصلي است. 

(2)      قانون اسلام تنها بر مجازات كساني تأكيد دارد كه در توطئه مسؤول بودند. 

(3)      كشتن چنين تعداد كثيري از افراد به كلي مخالف روح عدالت طلب اسلام است و با اصول اساسي كه در قرآن آمده است، خصوصاً آيه‌ي «هيچ كس بارديگري را بردوش نمي‌كشد» درتضاد است. دراين واقعه، واضح است كه رهبران [توطئه] تعداد انگشت­شمار و افراد شناخته ­شده‌اي بودند. نام آنها نيز معلوم است. 

(4)      اين كارهمچنين برخلاف قوانين قرآني درمورد اسيران جنگي است. برطبق اين قوانين يا اسيران را آزاد مي‌كردند و يا به آنها اجازه داده مي‌شد آزادي خود را بخرند. 

(5)      بعيد است بني‌­قريظه را قتل‌عام كنند و در همان زمان با ديگر قبايل يهود كه قبل و بعد از بني­قريظه تسليم شدند با ملايمت و نرمي برخورد شود و اجازه داده شود كه بروند. درواقع عبيد بن سلام دركتاب خود، «الاموال»، گزارش مي‌كند كه وقتي خيبر به دست مسلمانان افتاد، درميان ساكنان خانواده يا گروهي بودند كه به آزار و اذيت افراطي و رفتار ناشايست نسبت به پيامبر شهره بودند. اما در زماني كه پيامبرآنها را با كلام مورد خطاب قرار داد چيزي بيش ازيك سرزنش نبود: «پسران ابوالحقيق، من از ميزان دشمني شما با خدا و فرستاده‌اش آگاهم، اما اين باعث نمي‌شود كه من با شما برخوردي غيرازآنچه با هم كيشانتان كردم، داشته باشم، «شكست اين گروه بعد ازتسليم بني­قريظه بود». 

(6)      در واقع اگرصدها نفر دربازار سربريده مي‌شدند و خندق‌هايي به اين منظور كنده شده بود، بسيارعجيب است كه هيچ ردي، علامتي يا كلمه‌اي كه نشانگر محل اين كار بوده باشد، وجود نداشته و در تاريخ هيچ اشاره‌اي به علامت مشخصه‌ي قابل رويتي نشده باشد. 

(7)      اگراين كشتار واقعاً اتفاق افتاده بود، فقها آن را به عنوان سنت و سابقه‌ي فقهي به كار مي‌بستند. در واقع كاملاً برخلاف اين موضوع صادق است. شيوه‌ي برخورد قضاوت در آراي‌شان، بيشتر بر اساس قانون قرآني « هيچ كس بار ديگري را بردوش نمي‌كشد» بوده است. 

درواقع ابوعبيد بن سلام دركتاب « الاموال» خود- كه درباره‌ي فقه وقانون است، نه زندگي‌نامه و سيره- به مورد بسيار قابل توجهي اشاره دارد. اونقل مي‌‌كند كه دردوران امام الاوضعي درلبنان مشكلاتي بين او و گروهي از اهل كتاب بروز كرد. عبدالله بن علي حاكم آن منطقه بود. او آشوب را مهار كرد و حكم به مهاجرت قبيله‌ي توطئه‌گر داد. الاوزعي به عنوان فقيه و قاضي عالي بلافاصله اعتراض كرد. او استدلال كرد كه درآشوب مورد بحث، اكثريت مطلق قبيله موافق با آن آشوب نبودند. او اظهار داشت: تا جايي كه من اطلاع دارم قانون خداوند برمجازات جمع كثير بر اثرخطاي عده‌ي قليل دلالت نمي‌كند، بلكه، بر مجازات عده‌ي قليل بر اثر خطاي جمع كثير دلالت مي‌كند. 

اما اگرامام الاوزعي داستان كشتار بني‌قريظه را پذيرفته بود، از آن به عنوان سابقه‌ي فقهي و قانوني استفاده مي‌كرد و برخلاف رأي حاكم يعني عبدالله­بن‌علي، استدلال نمي‌كرد. بايد بدانيم كه الاوضعي هم عصر ابن اسحاق و جوان‌تر از او بود. 

8) درماجراي بني قريظه نام چند نفر محدود به عنوان كشته‌شدگان معلوم است. مشروح دشمني فعالانه‌ي بعضي از آنها ذكر شده است. كاملاً منطقي است كه نتيجه بگيریم آنها كه كشته شدند، كساني بودند كه رهبري فتنه را برعهده داشتند و سرانجام آنها مجازات شدند نه همه‌ي قبيله. 

9) جزئيات شامل شرح جلسه‌‌ي مشاوره‌ي آن‌ها پس از محاصره و نطق غراي كعب­ابن­اسد به عنوان رئيس قبيله بود، و ارائه اين پيشنهاد كه مردان قبيله، زنان و كودكان طايفه را بكشند وسپس دست از جان شسته، به مسلمانان حمله كنند. 

10) همان طور كه نوادگان قريظه مايل به ستايش و تكريم اجداد خود بودند، اولاد اهل مدينه نيز كه در اين ماجرا دخيل بودند، به تجليل از آباي خود تمايل داشتند. 

دراين ميان نكته‌اي توجه ما را به خود جلب مي‌كند، بخشي از واقعه كه مربوط به راي سعدبن‌معاذه در قبال بني­قريظه است، توسط يكي از نوادگان مستقيم او گزارش شده است. براساس اين روايت، پيامبر خطاب به معاذه فرمود: «حكم تو قضاوت خداوند نسبت به اين گروه است كه از پس هفت پرده [به توالهام شده است]. 

اكنون اين مطلب آشكاراست كه براي تكريم پيشينان و يا تبرئه‌ي آنان كه در آغاز با اسلام خصومت ورزيدند، نوادگان بعدي در دو سوي واقعه، دست به ساختن و پرداختن داستان‌هايي زدند كه تعداد بي‌شماري از آنان ساختگي و جعلي است. بسياري از اين روايت‌ها توسط ابن­اسحاق نقل شده است. داستان و نقل قول آورده شده در مورد سعد يكي از اين روايات است. 

11) سرگذشت قبايل يهود پس از تثبيت اسلام روشن نيست. به نظرمي‌‌رسد اين تصور كه همه‌ي آنها فوراً مدينه را ترك كردند نيازمند بازنگري است. 

در يك مورد به همراهي ده تن ازيهوديان مدينه با پيامبر در يكي از سفرهايش به خيبر، اشاره دارد. در مورد ديگري از يهودياني كه به پيامبر پيمان صلح داشتند مي‌گويد، كه به نقل از واقدي در زمان تدارك حمله به خيبر نگران بودند و سعي مي‌كردند از شركت بسياري از افراد بدهكار در جنگ جلوگيري كنند زيرا مي‌ترسيدند كه با كشته شدن بدهكاران در جنگ، طلبشان به فراموشي سپره شود. 

ابن­كثير اين نكته را يادآوري مي‌كند كه عمر تنها يهودياني را از خيبر اخراج كرد كه با پيامبر پيمان صلح نداشتند. او سپس ادامه مي‌دهد كه سال‌ها بعد درسال 30 هجري، يهوديان خيبر مدعي شدند كه مدركي در اختيار دارند كه برمبناي آن پيامبرايشان را از پرداخت ماليات سرانه معاف كرده است. اونقل مي‌كند كه بعضي از فقها اين ادعا را پذيرفتند و يهوديان خيبر را از پرداخت ماليات مذكور معاف كردند. درصورتي كه آن مدرك جعلي بود و سپس به تفصيل آن را رد كردند. زيرا در آن مدرك از كساني نقل شده بود كه وفات يافته بودند و نيز در آن ازاصطلاحاتي فني‌اي استفاده شده بود كه درسال‌ها پس از تاريخ‌نامه به كار گرفته مي‌شد. در آن ادعا شده بود معاويه بن ابي­سفيان شاهد اين نوشته بود، درصورتي كه در واقع معاويه هنوز در آن زمان به اسلام نگرويده بود، و مواردي ديگر از اين دست در آن مدرك وجود داشت. 

درنتيجه منبع حقيقي ماجراي غيرقابل قبول كشتار بني­قريظه، نوادگان يهوديان مدينه بودند، كه ابن­اسحاق اين «داستان عجيب وغريب» را از آن‌ها برگرفته است. ابن­اسحاق براي اين كار متحمل انتقادت گسترده‌ي ديگرعلما و تاريخ نگاران شد و حتي توسط مالك « شياد » خوانده شد. 

بنابراين، منابع واقعه به شدت نامطمئن است و جزئيات آن نيز يكسره با روح اسلام و قوانين قرآن مخالف است و اعتبار آن مخدوش است. داستان از پشتيباني راويان معتبر و قراين محكم برخوردار نيست. بدين معني كه اين واقعه را مي‌توان افزون برمشكوك خواند. 

با اين وصف، به نظر من، ماجراي كشتار بني‌قريظه ريشه در رخدادهاي گذشته دارد. مي‌توان اثبات كرد كه داستان‌هاي مشابه، توسط يهوديان شورشي برعليه روميان درشرح سركوب آنان، نقل شده است. اين شورش با ويراني معبد سليمان درسال 73 ميلادي خاتمه يافت. زماني كه يهوديان متعصب و سيكاري‌ها[4]  به قلعه‌ي سنگي مسادا[5] حمله كردند و درآخر محاصره شدگان را به قتل رساندند. 

داستان آنچه برسرآنان آمد توسط بازماندگان يهودي كه به جنوب فرار كرده بودند نقل شد. درواقع معقول‌ترين نظريه درباره سابقه يهوديان مدينه اين است كه ايشان پس از جنگ‌هاي يهوديان به اين منطقه مهاجرت كردند. اين نظريه ازديد استاد فقيد گي­لم[6]  برتر بود. 

همگان به خوبي آگاهند كه منبع جزئيات جنگ‌هاي يهود فلاويوس[7] است. وي يك يهودي بود و در زمان حكومت روميان صاحب منصب شده بود. او با برخي از اقداماتي كه شورشيان مرتكب شده بودند، مخالف بود. با اين حال همواره قلباً يك يهودي باقي ماند. درنوشته‌هاي وي از جزئيات اعمال و مقاومت يهوديان باخبر مي‌شويم. اين اخبار تشابه زيادي با آنچه درسيره [ابن اسحاق] ذكر شده است، دارد. با اين تفاوت كه اين بار مسئوليت ماجرا بر عهده مسلمانان است. 

در وارسي جزئيات ماجراي بني­قريظه به نقل از نوادگان آن قبيله، متوجه شباهت‌‌هاي زير در ريزه‌كاري آن با روايت جوزفوس مي‌شويم: 

1- بنابر گزارش جوزفوس، الكساندر كه پيش از هرود كبيرحاكم اورشليم بود، 800 يهودي دستگيرشده را به صليب كشيد و همسران و فرزندان ايشان را درمقابل چشمان‌شان قتل عام كرد. 

2- به طورمشابه افراد زيادي نيز توسط ديگران كشته شدند. 

3- جزئيات مهم ديگري نيز در دو داستان، به شكل چشمگيري مشابه است، به خصوص از نظر تعداد كشته‌شدگان. در واقعه مسادا تعداد قربانيان درآخر960 نفرذكرشده است. سكاري‌هاي خيره­سر نيز كه بالاخره كشته شدند، 600 نفربودند. همين طور مي‌خوانيم كه وقتي [يهوديان] به اوج درماندگي رسيدند، توسط رهبرشان العاذر مورد خطاب قرارگرفتند (دقيقاً همانگونه كه كعب بن اسد بني قريظه را مورد خطاب قرارداد). العاذر به يهوديان پيشنهاد كرد كه زنان و فرزندان خود را بكشند. درنهايت نااميدي، طرح كشتن يكديگر تا آخرين نفر پيشنهاد شد. 

به روشني شباهت جزئيات دو واقعه بسيارشگفت‌آوراست. نه تنها پيشنهاد خودكشي جمعي همانند است، بلكه حتي تعداد كشته‌شدگان نيز تقريباً يكسان است. حتي در دو گزارش، نام‌هاي يكسان وجود دارد. از آن جمله به نام‌هاي فينيوس[8] و عاذربن عاذر برمي‌خوريم و همچنين است اظهارات العاذر در جمع محاصره شدگان مسادا. 

درواقع بيش ازيك تشابه ساده وجود دارد. يك الگو دراين ماجرا هست. درواقع، پيشنهادم اين است كه اصل ماجرا بني قريظه همان است كه نوادگان يهوديان فراري [ازاورشليم] به جنوب عربستان ازجنگ‌هاي يهوديان حفظ كردند. اين روايت همان است كه جوزفوس درباره دنياي قديم[9] ضبط كرده بود. نسل‌هاي بعدي از اعقاب يهودي، جزئيات محاصره مسادا را بر ماجراي محاصره بني قريظه افزودند. شايد دراين ماجرا سنت گذشتگان دور [يعني يهوديان مسادا] و گذشتگان نزديك [يعني يهوديان بني‌قريظه] به هم آميخته شد. اين ملغمه درروايت ابن اسحاق بروز يافت. در اين ميان، مورخان مسلمان غفلت ورزيدند يا بدون ابراز نظر يا بي‌توجه به نقل آن پرداختند. برخي از مورخان نيز آن را ماجرايي شگفت دانستند و بي­علاقه از كنار آن گذشتند. 

كلام آخر اين كه از زمان اولين نگارش اين متن به مقاله‌اي برخوردم كه درآگوست 1973 توسط دكتر ترود وايس­رزمارین[10]  دركنگره جهاني مطالعات يهودی[11] ارائه شده بود. دراين مقاله دكتر رزمارين تأكيد جوزفوس برخودكشي 960 يهودي محاصره شده درمسادا را رد مي‌كند. اين بسيار درخور توجه است. زيرا در ماجراي بني‌قريظه 960 و اندي يهودي از خودكشي سرباز مي‌زنند. از اينرو شايد ماجراي بني‌قريظه نسبت به ماجراي اصلي خود از دقت بيشتري برخوردار باشد. 


 

[1] . مجله جامعه سلطنتی آسیایی بریتانیای کبیر و ایرلند (1976) ص 100-107 

Journal of the Royal Asiatic Society of Great Britain and Ireland, (1976), pp. 100-107 

[2] . W.N. Arafat 

[3] . آل زبیر از خانواده­های یهودی بنی­قریظه بود. [مترجم] 

[4]. Sicarii 

[5] . Masada 

[6] . Guillume 

[7] . Flavius Josephus 

[8] . Phineas 

[9] . Classic world 

[10] . Trude Weiss-Rosemarin 

[11]. World Congress of Jewish Studies.

Share:

More Posts

Send Us A Message