روزگاری شریعتی بزرگ و هوشمند و آزادی خواه و استبداد ستیز گفته بود که: در جامعه ای که فقط یک نفر حق حرف زدن دارد، هیچ حرفی را باور نکنید.
حال حکایت جامعه ماست. مصداق کامل این سخن شریعتی جامعه کنونی ما و شرایط فعلی است که حاکمیت فعلی بر جامعه ایرانی تحمیل کرده است. جامعه تک صدایی که در آن فقط یک نفر حق حرف زدن دارد و آن هم عالیترین فرد نظام است که ذیل عنوان «ولایت مطلقه فقیه» بر جایگاه فرمانروایی مطلقه نشسته و حامیانش او را «فصلالخطاب» میخوانندنش. طبق این تئوری اوست معیار حق و باطل و تشخیص او در تمام امور دین و دنیای مردم لزوما درستترین است و اوست که «بصیرت» دارد و بصیرت تقسیم میکند و هرکس که با اوست و بر وفق نظر و حتی منویات او سخن بگوید و عمل کند، دارای بصیرت است و گرنه همه چیز است و از جمله «بی بصیرت» و نیز البته «فتنه گر»! روشن است که در چنین نظام و جامعهای فقط همان یک تن است که انحصارا حق دارد درباره همه چیز اظهار نظر کند و هرکس را که خواست بنوازد و حمایت کند و به مقامات برکشد و هرکس را که به هر دلیل و علت نپسندید و بر وفق فکر و نظر و سلیقهاش سلوک نکرد براند و از همه چیز از جمله امکانات دولتی و غیر دولتی و حق اظهار نظر و حق آزادی و گاه از حق حیات محروم کند. در چنین شرایط و فضایی البته برکشیدگان و مبلغان چنین صاحب حقی مطلق میتوانند با بصیرت کامل و آزادی و اختیار و امکانات و ابزارهای قانونی و شبه قانونی و غیر قانونی هر چیز بگویند و به هرکاری دست بزنند. رسانه ها، پول، امکانات مادی و معنوی برآمده از دین و دنیای یک ملت و یک کشور و یک نظام تماما در اختیار همان یک نفر و مبلغان و برکشیدگان با بصیرت اوست. قاضی مرتضوی باشی و سر دار رادان و احمد جنتی و احمد خاتمی و دو لاریجانی و احمدی نژاد و مشائی و رحیمی و توکلی و مطهری و . . . چندان فرقی نمیکند. مهم آن است که مطیع باشی و مدال بصیرت بر سینه آویخته باشی و در «حریم» امن «خواص» قرار گرفته باشی و از «حرامیان» و «فتنه گران» و «دیگر اندیشان» فاصله گرفته باشی و از بی بصیرتان تبرّی جسته باشی.
این را همه میدانیم. یعنی در تجربه تاریخی و بیشتر در تجربه دو سال اخیر با تمام وجودمان حس و تجربه کرده ایم. اما نکته لطیف و نغز در سخن زیرکانه شریعتی این است که در چنین جامعه و نظامی، هیچ سخنی قابل اعتماد نیست. چرا که فقط یک نفر حق حرف زدن دارد و دیگران از سخن گفتن و اظهار نظر آزاد و بدون سانسور محروم هستند. حتی مبلغان فرمانروا و «پیشوا» (رادیو و تلویزیون و شورای نگهبان و مطبوعات و نمایندگان مجلس و تشکلهای روحانی وابسته و . . . ) نیز لب خوانی می کنند و هرگز «حرف» نمیزنند. در چنین فضایی، همه چیز در ابهام است و هر خبری و سخنی از موافقان و مخالفان با «اما» و «اگر» مواجه میشود. بازار شایعه و شایعه سازان گرم است و پر رونق. حتی حرف پیشوا و مبلغان با بصیرت او بیش از هرکس دیگر مبهم و پر مناقشه و مورد تردید است و مردمان معمولا در این فضا و شرایطی که پیشوای تک صدا و تک گو حاکم کرده است، معمولا بیشترین بی اعتمادی را به حرف همان پیشوا و بلندگوهایش نشان میدهند. در واقع بانیان تک صدایی خود نیز از قربانیان سیاست خود هستند. حرفهای مخالفان نیز، گرچه مقبولیت بیشتری مییابد، اما غالبا محل تردید و تأمل است و حداقل در آغاز و قبل از تحقیق و تفحص کافی کمتر مورد اعتماد مخاطبان حقیقت طلب و منصف و با تجربه قرار میگیرد. از این رو باید گفت که در جامعه تک صدایی و تک گویی پیشوا محور، حداقل پیش از تحقیق لازم هیچ حرف مبهمی را نباید باور کرد و بیش از همه نباید حرف پیشوا و مبلغان رسمی و غیر رسمی و پنهان و آشکار او را جدی گرفت. تصور کنید در این فضا و شرایط جامعه به چه حالتی در میآید؟ امروز میگویند «اصل اعتماد» بنیاد سرمایه اجتماعی است و روشن است که در نظامهای پیشوا محور، سرمایه اجتماعی به شدت بی اعتبار میشود و حتی میتوان گفت این اصل موضوعیت خود را از دست میدهد. جامعهای پر از سوء ظن، بی اعتمادی، نفرت، کینه، خشونت، ریا، تملق، سودجویی، نفاق، پستی و حقارت محصول چنین نظام پیشوا ساخته است که از قضا قربانی بزرگ آن خود پیشوا و حامیان او هستند. راستی وقتی هر حرفی را که پیشوا و حاکمان میزنند مورد انکار مردم قرار میگیرد و حتی غالبا مردم خلاف آن را نتیجه می گیرند، آسیب کمی برای پیشوایی است که تمایل دارد مردمان سخن او را به طور مطلق بپذیرند و فصل الخطابش بدانند؟
یکی از مصادیق سخن شریعتی و این داستان در این روزها ماجرای مصاحبه دکتر ابراهیم یزدی با خبرگزاری دولتی «ایرنا»ست که معرف حضور همگان است. چند روز پیش این گفتگو منتشر شد. بلافاصله حرف و حدیث و گمانه زنی از هر سو آغاز شد. واقعا یزدی با رسانه بدنامی چون ایرنا گفتگو کرده است؟ این گفتگو کجا و در چه شرایطی انجام گرفته است؟ واقعا شخصیتی چون دکتر یزدی این حرفها را زده است؟ آیا سخنان ایشان به طور کامل و بی سانسور منتشر شده است؟ همزمان با آزادی ایشان استعفانامه کوتاه او نیز از دبیرکلی نهضت آزادی ایران در همان رسانه غیر قایل اعتماد انتشار یافته و مورد تردید و پرسش واقع شده بود. دلیل این همه ابهام و تردید چه بود؟ دلیل همان است که فقط یک نفر و البته حامیان و مبلغان جان نثارش حق حرف زدن دارند و هیچ دگر اندیشی نه حق حرف زدن دارد و نه کمترین امکان رسمی و علنی و آزاد و بی سانسور در اختیارش است. وقتی قاضیالقضاتش، که آشکارا خود را مطیع و سرباز پیشوا میداند، دیگر چگونه میتوان به زند انش و دادگاهش اعتماد کرد؟ وقتی نمایندگان مجلسش، که باید قانونگزار باشند و بر حسن اجرای قانون به وسیله دستگاهها نظارت داشته باشند، خود در صحن علنی مجلس و در برابر چشم تمام مردم جهان با بی پروایی کامل و بدون تشکیل دادگاه و اثبات محکومیت افراد، در یک طرفه العینی سه شخصیت شناخته شده همین نظام را محکوم به مرگ میکنند و شعار مرگ بر . . . سر میدهند، کدام حرف و ادعایی قابل اعتماد و اساسا قابل شنیدن است؟
واقعیت این است که نه استعفای دکتر یزدی در چنان شرایطی عجیب و غیر قابل فهم بود و نه حرفهای منسوب به ایشان در همان مصاحبه کذایی چندان نا آشنا و دور از انتظار (چرا که مطالب محوری و استراتژیک یزدی همان سخنانی است که نهضت آزادی در طول دوران عمر جمهوری اسلامی مورد توجه و عمل اقرار داده است). اما سخن این است که در فضایی که تک صدایی است و فقط یک نفر و تابعان و به فرموده حق حرف زدن دارند و دگر اندیشان و متهم شدگان و مغضوبین بی بصیرت کمترین حق و امکان دفاع از خود ر ا ندارند، هیچ سخنی از سوی حاکمان و یا محکومان محروم از حق آزادی بیان قابل اعتماد نیست. مثلا چه کسی باور می کند که دکتر یزدی با اراده و تشخیص خود از دبیر کلی حزبش استعفا داده باشد؟ کدام شیر پاک خورده ای قبول میکند که یزدی هوشمند با اراده و اختیار خود در چنین فضا و شرایط ناعادلانهای انتقادهای اقتصادی به دولت مهندس موسوی در دهه شصت (که الان هیچ موضوعیتی ندارد) را برای عموم مردم و آن هم از رسانهای بدنام و اتهام زن و سرکوبگری چون ایرنا اعلام و منتشر کند؟ کدام آدم کم هوشی میپذیرد که یزدی به این دلیل با رئیس جمهور شدن موسوی مخالف بوده است که او با رهبری هماهنگ (بخوانید مطیع محض) نیست؟ اگر چنین باشد پس تمام فعالیتهای سیاسی و تمام کوششهای نیم قرن مبارزه نهضت آزادی و شخص ابراهیم یزدی برای تحقق آزادی و دموکراسی و تغییرات تدریجی و مسالمت جویانه در ساختار نظام پادشاهی و به ویژه جمهوری اسلامی با استفاده از ظرفیتهای محدود همین دو نظام و دو قانون اساسی پر تناقض، لغو و بیهوده بوده است! مگر مصدق با اعلیحضرت مستبد هماهنگ بود؟ مگر خاتمی در دو دوره ریاست جمهوری و هاشمی در انتخابات ریاست جمهوری نهم با رهبر تک گوی فعلی کاملا هماهنگ و سازگار بودند که نهضت آزادی به رهبری یزدی از آنها حمایت کرد؟ اگر چنین بود میبایست از کسانی چون علی لاریجانی و حد اکثر از قالیباف در انتخابات ریاست جمهوری نهم و یا از محسن رضایی در انتخابات دهم حمایت میکردند که کاملا هماهنگ بودند نه خاتمی و هاشمی و اخیرا موسوی و کروبی بدون ترجیح رسمی یکی بر دیگری.
اکنون سخن من بررسی صحت این گفتار و آن دعوی نیست و در مقام دفاع از دکتر یزدی نیز نیستم، که نیازی به دفاع از من نیست، حرف من تفسیر سخن شریعتی است که میخواهم صحت آن را نشان دهم و بگویم اکنون یکی از مصادیق همان سخن است و در این شرایط فضا چنان مبهم و آشفته و آلوده و تحت خفقان و سانسور برآمده از اراده و سیاست همان «یک نفر» است که حرف هیچ کس را نمیتوان و نباید باور کرد مگر این که از طریق دیگر ثابت و تأیید شود. در مورد یزدی نیز خوشبختانه با توضیحات خود ایشان و برخی دیگر از یاران و نزدیکانش تا حدودی رفع ابهام شد. گرچه هنوز نمی دانیم گفتار کامل و واقعی ایشان (البته در شرایط زندان و تحت فشار بازجویان) چه بوده است. متأسفانه در شرایط سانسور و استبداد حتی راستکرداران و راستگویان نیز گاه به هردلیل چاره ای نمی بینند که فقط بخشی از حقیقت را بگویند.
مسأله مهم این است که در فضایی چنین سانسور زده و خفقان آور و در غیبت آزادی عقیده بیان و در فقدان دستگاه قضایی مستقل و در زمان بیقانونی محض، هیچ سخنی که از رسانههای حکومتی و حتی در سطحی دیگر از رسانههای اپوزیسیون افراطی و غیر دموکرات انتشار مییابد، قابل اعتماد نیستند. تجربه نشان داده است که نظامهای استبدادی و تک صدایی حتی بازار شایعه سازی و جعل و دروغ را بر برخی مخالفان و منتقدان نیز تحمیل میکنند.
بد نیست با ذکر خاطرهای مرتبط سخنم را به پایان ببرم. در تابستان 80 که در زندان انفرادی 59 بودم، بازجویان تلاش وافر کردند که مرا وادار به اعتراف به گناهان ناکرده (از جمله اتهام اقدام برای براندازی نظام به وسیله ملی – مذهبیها) بکنند که موفق نشدند. حتی یک بار یکی از بازجویان روحانی دادگاه ویژه روحانیت را به زندان آوردند و در سلول با ترفندهای مختلف (از جمله وعده آزادی قریبالوقوع) کوشید مرا قانع کند که همان سخنان دوستان هم پرونده (مهندس سحابی، دکتر پیمان، صابر، علیجانی و دیگران) مبنی بر اقدام برای براندازی نظام جمهوری اسلامی را قبول و تأیید و خود را خلاص کنم و به سلامتی به خانه باز گردم! در این روند اعترافگیری، یک بار بازجو نامهای از مهندس سحابی که خطاب به دخترش هاله سحابی نوشته بود و در آن به نکاتی اعتراف کرده بود را برایم خواند و گفت در روزنامه ها منتشر شده است. گفتم لابد در کیهان؟ لبخندی زد و گفت: کاملش در کیهان. هدف او اثبات این نکته بود: حال که سحابی به همه چیز اعتراف کرده، دیگر شما چارهای ندارید که اعتراف کنید. در جواب ایشان سخنانی گفتم که اکنون نیازی به بازگویی آنها نیست اما یک نکته را به تناسب این گفتار نقل میکنم. گفتم آقای . . .: نمیدانم هدف شما از این نوع اعترافها و انتشار آن چیست؟ شما خود شرایط جامعه و مردم را بهتر از من میدانید. اکنون فضا به گونهای است که اگر شخصیتی چون مهندس سحابی با اراده و تصمیم خود از شما خواهش کند که بیاید در تلویزیون و در آنجا به اعمالی نامتعارف اعتراف کند و واقعا هم تمام آنها درست و عین واقعیت باشد، هیچ کس در جامعه ایران آن را باور نخواهد کرد. چرا که در حال حاضر جامعه ایران یک اکثریت تقریبا بی تفاوت دارد و دو اقلیت مخالف و موافق شما. اکثریت مردم که در روستاها و شهرهای کوچک و مناطق دور زندگی میکنند، نه چندان سیاسی هستند و نه غالبا سحابی و امثال او را میشناسند و نه دغدغه اصلی شان این نوع حرفهاست. به هرحال برای این انبوه مردم چنین حرفهایی چندان جذاب و مهم نیست. حداقل آن است که مسأله اصلی شان نیست. اما اقلیتی هم هستند که به دلایل مختلف مخالف شما هستند. مخالفان شما هم هرگز یک کلمه از این نوع اعترافات را باور نمیکند. چرا که اینان کاملا بدبین هستند و به ویژه عموما دیده اند که در طول این سالها افراد زیادی در زندان اعتراف کرده و بعدا در آزادی آن را انکار کرده اند. میماند یک اقلیت طرفدار شما. اولا این گروه غالبا چنان متعصب و مطیع هستند که نیاز به این نوع تبلیغات ندارند و ثانیا خود اینها میدانند که شرایط زندان چگونه است و چگونه افراد وادار به اعتراف میشوند و لذا آنها هم حتی حرف راست مطرح شده در درون زندان را باور نمیکنند. حال شما برای چه این کارها را می کنید و چه بهره ای از آن می برید؟