پيامبر به عنوان عبدي كه بر او « وحي » نازل ميشده است، درقرآن مورد تأكيد قرارگرفتهاست. وحي خداوند نيز همين قرآن است. آيات متعددي در قرآن وجود دارد كه از مخاطب وحي بودن پيامبر و اين كه قرآن وحي اوست، حكايت ميكند از جمله: « … وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ … » (طه/114).
يا : « اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ … » (عنكبوت/45).
اما اين كه تمام وحيهاي نازل شده بر پيامبر در همين قرآن است يا نه، دقيقاً روشن نيست. محتمل است كه تمام وحيها درطول 23 سال در قرآن نيامده باشد اما در اين صورت جاي اين پرسش هست كه معيار عدم راهيابي آنها در قرآن چه بوده است.
در اينجا مفيد است كه توضيح مختصري درباره وحي داده شود. وحي در لغت به معناي سخن گفتن زيرگوشي، نجوا، پيامرساني رازآلود و سخن با شتاب و به اشاره گفتن است. از اين رو واژه وحي، مانند ديگر واژهها، خنثي و به خودي خود بار مثبت يا منفي ندارد. در قرآن نيز وحي هم به معناي مثبت به كار رفته (وحي خداوند بر آدميان و مخصوصاً پيامبرن) و هم منفي (وحي شياطينبه هم ) (انعام/121) اما وحي اصطلاحي مورد بحث ما كه همان وحي مثبت است،در قرآن در يك سطح و مفهوم گسترده استعمال شده و در واقع تمام هستي و جهان مخلوق را در بر ميگيرد. ميتوانگفت وحي به معناي«اراده» و «مشيت» الهي است كه پيوسته و با شتاب از«عالم امر» به «عالم خلق» سرازير است و از تمام اجزاي عالم به تعبير قرآن « آيات» (پديدههاي مادي و معنوي در دو قلمرو غيب و شهود) همواره در سطوحي از وحي الهي بهرهاي دارند. در آيه 52 سوره شوري، وحي با روح و امر پيوند يافته است: «وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا … » اما وحي در چهارچوب كاربرد آن در قرآن را ميتوان سه گونه و در سه مرحله دانست: وحي عام، وحي خاص و وحي خاص الخاص.
وحي عام شامل تمام موجودات است(وحي به فرشتگان/ انفال/12- وحي به زنبورعسل/ نحل/68). وحي خاص ويژه انسان است (به عنوان نمونه وحي به مادر موسي- قصص/7 و وحي به عارفان و صالحان). وحي خاص الخاص مخصوص پيامبران است. وحي نوع اول را ميتوان همان «وحي تكويني» دانست كه ميتواند مصداق همان مشيت و اراده الهي و خالق و صانع عالم باشد. اين انديشه و تبيين ميتواند نوع ارتباط مخلوق و هستي را با ذات حق و آفريننده هستي نشان دهد. اين كه گفته شده است فيضان الهي بيوقفه و نامحدود است، تعبير ديگري از مفهوم وحي و پيوند گسستناپذير آن با عالم خلق است. در قرآن آمده است: « بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ » ( بقره/117 )
و يا : « إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ » ( يس/82 )
اين امر و نقش و كاركرد آن در ارتباط با هستي، بيان قرآني ديگري از وحي الهي است كه با شتاب، پنهان، راز آلود و بيوقفه و چون « نور» از مشكات هستي و يا « نورالانوار » تمامي نورها و پديدههاي نوراني را تحت اراده و هدايت خود دارد ( بنگريد به آيه 35 سوره نور) اين كه تورات (مائده/44) و انجيل (مائده/46) و قرآن (نساء/174) نور دانسته شده و كار وحي ملفوظ را نورانيكردن جهان آدمي (ابراهيم/1) و ايمان به خداوند و وحي را موجب خروج از تيرگيها و اصول به نور (بقره/257) شمرده است، پيوند معنايي و كاركردي واژه نور را در قرآن نشان ميدهد.
وحي نوع دوم همان «شهود» يا «تجربه باطني» است كه در شرايط خاص و به قصد معين و گاه به شكل تجدید ناپذير رخ ميدهد. اين تجربه، كه كاملا شخصي و يگانه است و لذا غيرقابل انتقال وحتي غيرقابل بيان نيز هست، در زماني رخ ميدهد كه گيرنده پيام واجد شرايط باشد. از جمله آنها زلالي درون، طهارت روح (ولو در لحظه)، نياز، طلب و شوق بيپايان است. اما در چهارچوب نياز آدميان و جوامع انساني به عالم غيب و به قصد ارسال پيام مشخصي به آدميان و تحقيق اهداف تعريف شده انساني و اجتماعي از سوي خداوند به شخصي معين يعني پيامبر(نبي و رسول) نازل ميشود. اين نوع وحي كاملا «ويژه» است و ملفوظ و گاه بر بنياد آن دين و شريعت معين و از پيش طراحي شده بنا ميشود. دين و شريعيت ابراهيم و موسي و عيسي و حضرت محمد (ص) جملگي وحيانياند و سرچشمه تأسيس آنها وحي الهي است اما به تناسب شرايط و نيازها و اهداف زماني و مكاني از نظر زبان و نهادها و نقش وكاركردها متفاوت هستند. بنابراين تمايز وحي نوع دوم با دو نوع پيشين، يكي ملفوظ بودن است كه قرآن از آن تحت عنوان «كتاب» ياد ميكند و ديگري تأسيس دين و شريعت خاص است. در اين نوع وحي خداوند است كه وحي را يك طرفه نازل ميكند و مخاطب وحي (پيامبر) را فقط انتخاب ميكند و پيامبر هيچ نقشي در انتخاب خودش و نوع و شكل ارسال وحي و يا اهداف نزول وحي و كتاب ندارد. اما پرسش اساسي اين است كه وحي چيست و چگونه رخ ميدهد و در واقع چگونه و با چه مكانيسم و ابزاري پيام ويژه خداوند بر نبي كه يك انسان است، با تمام محدوديتهاي ذهني و زباني به شكل روشن و مفهوم به ويژه ملفوظ و در قالب كلام و بيان معين نازل ميشود. مشكل بينادين مسأله ارتباط و تكلم دوسويه خدايي غيرمتشخص و غيرمادي و منزه از همه تعينات مادي و بشري با انسان مادي و متشخص و متعين به زمان و مكان و ماده است.
واقعيت اين است كه ما از پديدهاي به نام وحي نبوي آگاهي روشني نداريم و دقيقاً نميدانيم كه آن رخداد چه بوده، چگونه رخ داده، خداوند چگونه و با چه ابزار و شيوهاي پيام خود را بر نبي نازل كرد و پيامبر چگونه و در چه حالتي آن را دريافت كرده است. در قرآن و برخي روايات ديني (كه چندان زياد هم نيست)، اشاراتي به چگونگي نزول وحي شده است اما اين اشارات هرگز راهي به مقصود نيست و به پرسشهاي آدميان پاسخ روشني نميدهد و حداقل براي فهم عقلاني وحي و معقوليت سازي آن كفايت نميكند. فيالمثل قرآن از جبرئيل امين به عنوان وسيله تنزيل ياد ميكند اما هنوز روشن نيست كه جبرئيل كيست و چيست و او چه نوع رابطهاي با ضمير و يا انديشه پيامبر برقرار ميكرده است. يا گفته شده است كه وحي (قول ثقيل) (مزمل/ 5) است. « إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا ». يا برخي حالات پيامبردر زمان نزول وحي در روايات توصيف شده است. گفتهشده كه پيامبر فرمود نزول وحي را در آغاز مانند زنگ كاروان (صلصله الجرس) ميشنيدم. طباطبايي وحي را «شعور مرموز» ميداند. مهندس بازرگان نيز در كتاب «مسأله وحي» كوشيده است به فهم عقلي و عملي پديده وحي نزديك شود. اما به نظر ميرسد تحليلهاي زباني- رواني ايزوتسو دركتاب «خدا و انسان درقرآن» تا حدودي روشنگر باشد. او ميگويد وحي اساساً اسرارآميز و تحليل ناپذير است. كلام، تا آنجا كه به كلام خدا مربوط ميشود امري اسرارآميز است و وجه مشتركي با رفتار زبان شناختي بشري ندارد، و تا آن حد كه به كلام بودن آن ارتباط پيدا ميكند، ميبايستي همه خصوصيات اساسي كلام بشري را داشته باشد. او از جمله ميگويد در خودآگاهي پيغمبرانه حضرت محمد (ص) پيوسته كسي وجود اسرار آميزي ميان خدا و او وجود داشته كه کلمات خدا را به قلب او ميرسانيده است. وي وحي را سه گونه و يا در سه حالت توصيف ميكند: ارتباط نهاني و اسرارآميز ، سخن گفتن از پشت پرده، فرستادن يك پيام رساننده و ابلاغ پيام به شكل كلام و لفظ. به گفته ايزوتسو خداوند در يهوديت با تجلي در كوه طور و در مسحيت با تجلي در وجود مسيح و در اسلام با تجلي در «كلام» خود را آشكار كرده است.[1] در عين حال در سوره نساء آيات 162-164 سخن گفتن خداوند با موسي دركوه طور « تكلم » دانسته شده است. نكته مهم آن است كه پيامبر گرامي اسلام كمترين ترديدي در انزال وحي و صحت و سلامت آن نداشتند. آيات 1تا 18 سوره نجم مؤيد اين موضوع است:
« وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى » ( سوگند به ثريا كه فرود آيد )
« مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى » ( كه هم سخن شما نه سرگشتهاست و نه گمراه شده است ).
« وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى » ( و از سر هواي نفس سخن نميگويد )
« إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى » ( آن جز وحيي نيست كه به او فرستاده ميشود )
« عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى » ( [فرشته] نيرومند او را آموخته است )
« ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى » ( برومند است و سپس [در برابر او ] ايستاد )
« وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى » ( و او در افق بالا بود )
« ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى» ( سپس نزديك شده و فرود آمد )
« فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى » ( تا كه [ در فاصله آنها ] دو كمان شد ياكمتر )
« فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى » ( آنگاه به بنده او آنچه بايد وحي كند، وحيكرد )
« مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى » ( دل او آنچه ديد ناراستي نكرد )
« أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا يَرَى » ( آيا شما با او در باره آنچه ديده است، مجادله ميكنيد؟ )
« وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى » ( و به راستي كه بار ديگر هم او را ديد [ احتمالاً جبرائيل ] )
« عِندَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى » ( در نزديكي سدره المنتهي )
« عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى » ( كه جنه الماوي هم نزديك آن است )
« إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ مَا يَغْشَى » ( آنگاه كه سدره را چيزي كه فرو پوشاند، فرو پوشاند )
« مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى » ( ديده كژتابي و سرپيچي نكرد )
« لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى » ( به راستي كه نشانههاي بزرگ پروردگارش را ديد )
[1] . بنگريد كتاب « خدا و انسان در قرآن » اثر اينروتسو ترجمه احمد آرام.