کریسمس مسیحی از راه رسید و غربیان و مسیحیان سنت رایج و قرنها را جشن میگیرند و مانند دیگر اقوام و ملل در جشنشان شادی میکنند و شادخواری و به سفر میروند و به تعبیر جوانان ایرانی «حال» میکنند. گرچه برف و سرمای شدید اروپا در کریسمس امسال چندان مجالی و امکانی برای سفر و گردش در اقالیم ارض باقی نگذاشته است اما جشن و شادی برجا و برپا است. کریسمس بر تمام مسیحیان و از جمله هموطنان مسیحی مبارک باد.
اما من به یاد میآورم کریسمس سال 2003 را. در آن سال در زندان اوین بودم و دوران محکومیت حبس هفت ساله را میگذراندم. از اواخر آذر ماه هرچند روز یک بار مأموران زندان بند 325 که اختصاص به دادگاه ویژه روحانیت داشت و من در آنجا محبوس بودم، بستهای از نامههای ارسالی از خارج از کشور مبنی بر تبریک کریسمس را به من میدادند. در آغاز چندان توجهی به این رخداد تازه و بیسابقه نکردم اما به تدریج که نامهها زیاد شد، نظرم را جلب کرد. نامهها عمدتا کارت تبریک بودند که کریسمس را به من تبریک گفته بودند. کارتهایی بزرگ و کوچک و متوسط با گل و ترئینات هنری و گرافیکی مختلف و رنگارنگ و متناسب جشن نوروز و البته تصویر بابانوئل در همه جا حاضر بود و ناظر. خوشبختانه دوستی هم بند انگلیسی و آلمانی در حدی میدانست که این نامهها بخواند و برایم ترجمه کند. چند نامه هم به فرانسه بود که بعدا در خارج اززندان ترجمه شدند. این کارتها از کشورهای مختلف بودند اما بیشتر از انگلیس و آلمان و کانادا و استرالیا فرستاده شده بود و غالبا به زبان انگیسی بودند. نامهها ادامه داشت و تا بهار نیز گاه و بیگاه میرسید. حدود دویست نامه شد.
مضامین نامهها و تبریکها بسیار زیبا و دلنشنین و جذاب بودند و آموزنده که برای من تازگی داشت و در مجموع تجربه تازه و متفاوتی به شمار میآمد. ایکاش اکنون کارتها را دراختیار داشتم و برخی نوشتهها را عینا برای شما نقل میکردم. اما به طور کلی تمام کارتها ضمن تبریک کریسمس، چند محور مشترک داشتند: شما را فراموش نمیکنیم و همواره به یاد شما هستیم، شما تنها نیستید، مبارزه و مقاومت شما را ستایش میکنیم و بالاخره شما روزی آزاد خواهید شد. لحن و زبان وبیان غالبا عاطفی و لطیف و صمیمی بودند. گویی اینان یا فرزندان و یا یکی از اعضای خانواده هستند و حداقل دوستان صمیمی و قدیمی که سالیانی دراز هم را میشناسیم. لحن و بیان حکایت از آن داشت که غالب نویسندگان و ارسال کنندگان نوجوان و جوان هستند. چند پاکت از شماری کودک دبستانی بود که کارتهای خود را به طور جمعی (پنج – شش کارت) در یک پاکت گذاشته و پست کرده بودند. این کارتها که با آرایشها و نقاشیهای خاص کودکانه (مثلا گل و شمع و پروانه) تزئین شده بودند، افراد خود را با نام و سال و کلاس تحصیل معرفی کرده و آنگاه چند جمله با بیان عاطفی و لطیف و در عین حال ساده و صمیمی به گونه ای که به پدرشان و یا پدر بزرگشان خطاب میکنند نوشته بودند. شاید هم دیگران برایشان نوشته بودند. به یاد دارم که در یک پاکت تمام کارتهای کودکان مرا به عنوان «پدر مقدس» خطاب کرده بودند. دختر جوان دانشجویی از کانادا نامه تقریبا مفصلتری نوشته بود و به مقتضای سن و سال و تجربه مطالب سیاسیتر و روشنفکرانه تری نوشته بود. گفته بود شما ما را نمی شناسید اما هزاران نفر در جهان شما را میشناسند و به یاد شما هستند و شما را فراموش نمیکنند و شما برای همیشه در زندان نمیمانید.
در آن زمان برای من چند پرسش مطرح بود. یکی اینکه این افراد به نوجوانان و کودکان نقاط مختلف دنیا آدم گمنامی چون مرا در یک کشور دورافتاده و به هرحال غیر غربی چگونه می شناسند و چرا و به انگیزه ای این کار را میکنند؟ و دیگر اینکه چرا امسال؟ و بعد مطرح شد که ممکن است سالهای پیش هم چنین نامههایی رسیده اما به من ندادهاند؟ نیز نمیدانستم برای دیگر زندانیان سیاسی چنین کارتهایی رسیده و میرسد یا نه. در مورد اول دوستی گفت این اقدام یک اقدام سازمان یافته حقوق بشری است که گاه به مناسبتی میکنند و این بار شامل شما شده است. به نظر درست میآید. به ویژه در مورد کودکان فلان شهر بزرگ و یا کوچک اسکاتلندی و یا استرالیایی که کارتهای خود را در یک پاکت نهاده و به زندان اوین تهران فرستاده بودند، جز این نمیتواند باشد. مضامین تقریبا یکسان و یا نزدیک کارتها نیز مؤید همین سخن است. در عین حال شماری از این نامه ها و نوشته ها آشکارا از شناخت و آگاهی و تصمیم فرستنده و نویسنده حکایت داشت و به یقین شخصی بود. در مورد دوم یک بار از یکی از مأمور آورنده نامه که در دفتر رئیس زندان مرحوم دوست محمدی کار میکرد پرسیدم آیا برای دیگران هم چنین نامههایی رسیده یا میرسد؟ او مبهم پاسخ داد ولی تصریح کرد که برای آقای امیر انتظام و شما بیشتر میرسد. در مورد سوم هم باز او سئوال کردم و او از پاسخ پوزش خواست. تقریبا یقین کردم که ارسال چنین نامههایی در گذشته هم بوده است که به من ندادهاند. حال در آن سال چرا تصمیم گرفتند امانتهای پستی را به طرف گیرنده بدهند، خدا عالم است و جز خودشان کسی نمی داند. در سال بعد یعنی کریسمس 2004 هم چند کارتی به من داده شد.
نکته مهم برای من این است که در جهان مدرن از یک سو دنیا چنان کوچک شده که بیش از شش میلیارد انسان گویی در یک خانه و حداکثر در یک کشور زندگی میکنند و از سوی دیگر باز به دلیل همین کوچک شدن جهان سرنوشت آدمیان چنان به هم گره خورده که واقعا نمیتوان سرنوشتها را در اقصا نقاط جهان از هم جدا تصور کرد. همین ویژگی سبب شده است که «چو عضوی به درد آورد روزگار / دگر عضوها را نماند قرار». این عواطف و پیوستگی عاطفی و سرنوشت آدمیان در همه جای جهان بسیار زیبا و جذاب و در عین حال از پیامدهای دنیای مدرن است و در گذشته نمیتوانسته چنن پدیدهای رخ دهد. این هماهنگی عواطف و افکار و رشد آگاهی و پیوستگی عملی خودکامگان را محدود میکند و سیر آگاهی و آزادی را شتاب میبخشد. این جای امیدواری است. اکنون اگر در یک گوشه دور افتاده جهان ستمی رخ میدهد، در چند ساعت همه جهان خبردار میشود و در شرایطی در چند روز جهان به اعتراض بر میخیزد. چنانکه در دو سال اخیر دیدیم که جنبش مدنی ایران چگونه در جهان اثر نهاد و چگونه به مدد ابزارهای انترنیتی جنایات وارده به وسیله حکومت ایران به جهان و رسانههای بین المللی منتقل شد و خشم و اعتراضات گسترده به سود ستمدیدگان برانگیخت.
اما متأسفانه ما در ایران هنوز از قافله عقبیم. جهان گاه از ما حمایت کرده است اما ما یعنی روشنفکران و آزادیخواهان ایران چند بار به جنایات آشکار در این جا و آن جا اعتراض کرده ایم؟ ما حتی در داخل کشور خودی و غیر خودی می کنیم و از غیر خودیها حمایت نمیکنیم. نکته قابل ذکر این است که در میان این بیش از دویست نامه حتی یک نام ایرانی نبود. البته چند نام عربی بود اما نمیدانم عرب تبار و یا مسلمان اروپایی شده بودند و یا تابعیت یک کشور عربی هم داشتند.
سخن آخر اینکه پس از آزادی این نامهها با همت دوستی بزرگوار به فارسی خوب و ادیبانه ترجمه شد و تصمیم گرفتم متنها و ترجمهها را چاپ و منتشر کنم اما به هر دلیل میسر نشد.