جناب حمید مهرزاد در نقد دوم بر نوشته دوم من در باب « وثاقت قرآن » نوشته ای با عنوان « ناهمگونی و دگرگونی مصاحف موضوع کدام دانش است؟ » در تاریخ پنجم آبان در جرس انتشار داده است که در باره آن توضیح کوتاهی می دهم.
1 – نکته مهم و قابل تأمل این است که در دو نقد نوشته جناب مهرزاد اساسا روشن نیست که مخاطب ایشان کیست و ایشان به کسی و در چه مورد و مواردی پاسخ می گوید؟ اگر در نوشته نخست، به هر دلیل، جناب مهرزاد نخواست نامی از طرف نقد خود ببرد، در نوشته دوم چنین ملاحظه ای، درست یا غلط، هیچ توجیهی ندارد و نمی توان آن را پذیرفت. البته ایشان در نوشته دوم فقط در طلیعه گفتار آورده اند « در پاسخ به نقد آقای حسن یوسفی اشکوری »، اما روشن است که این جمله کافی نیست چرا که هیچ چیز را برای خواننده روشن نمی کند. مثلا خواننده تا پایان نمی داند که این پاسخ به کدام نوشته اشکوری است و پاسخ به کدام بخش از سخنان او است. به طور دقیق تا پایان مقاله جای این پرسش برای خواننده باقی می ماند که مگر اشکوری چه گفته است که ناقد محترم با او مخالف است و آن را نادرست و قابل نقد و نقض می داند؟ این در حالی است که من در پاسخ خود به ایشان حتی به قیمت حجیم شدن نوشته تمام متن ایشان را آورده و به طور تفکیکی و بند به بند به آنها پرداخته و در نهایت در هر مورد موافقت و مخالفت خود را همراه با استدلال لازم آشکارا اعلام کرده ام. حال خواننده که آن نوشته را خوانده توقع دارد که طرف نقد او هم دربارة آنها صریح و روشن اظهار نظر کند تا معلوم شود که اصولا دعوا بر سر چیست؟ و در چه موارد توافق هست و در چه مواردی تخالف؟ نوشته ایشان آشکارا بی زمان است و بی مخاطب و برای مخاطبانی که گفتارهای دو طرف را پیگیری می کنند، هیچ چیزی را روشن نمی کند. تصور کنید اگر این نوشته در ده سال پیش و به مناسبتی منتشر می شد و یا در یک قرن بعد منتشر شود، فرقی می کند؟ نمی فهمم این چگونه نقد و نقادی است!
2 – با توجه به جمله نخست نوشته جناب حمید با عنوان « در پاسخ به نقد آقای . . . )، ممکن است خواننده گمان کند که طرف نقد ( = اشکوری ) با گفتارهای ناقد مخالف است از این رو ایشان در رد عقاید او و در مقام شیر فهم کردن طرف مقابل است. اما حداقل خواننده نقد نوشته من به روشنی می داند که چنین نیست. زیرا من در همان نوشته اصل مدعای غیر کلامی و تجربی – عقلی بودن موضوع وثاقت قرآن تأکید و حتی بر آن اصرار کرده بودم ( اساسا این دعوی مخالف ندارد ). مگر در همان نوشته به این پرسش پاسخ نداده بودم که « ناهمگونی و دگرگونی مصاحف موضوع کدام دانش است »؟ تکرار همان موضوع و تیتر کردن آن برای چیست؟ روشن نیست که جناب ناقد محترم در مقام بیان چیست و چه حقیقت تازه ای را آشکار می کند؟ اصولا این مقاله اخیر حاوی چه نکته تازه و ناگفته ای است؟ کل این متن در مجموع تکرار چند باره همان گفته های پیشین است که صد البته من با آن اجمالا موافقم و موافقتم را نیز به صراحت اظهار کرده ام. حق بود که ایشان به صورت روشن و شفاف بفرمایند با کدام بخش از گفته های من موافقند و با کدام قسمت مخالف و چرا، تکرار ممل دردی را دوا نمی کند.
3 – یکی از اقدام های ناموجه جناب مهرزاد تغییر موضوع مباحثه و در واقع پاک کردن صورت مسأله است. معمولا در هر مباحثه و مناظره ای اول باید موضوع بحث دقیقا روشن باشد تا اساسا مکالمه مفاهمه ممکن شود و به فرجامی برسد. ایشان، مانند گذشته، مفهوم وثاقت قرآن را مفهومی نا روشن دانسته و حتی فرموده اند که مفهوم قرآن هم مبهم است و در نهایت به این دلیل عنوان مباحثه را تغییر داده و بحث همگونی و ناهمگونی مصاحف را پیش کشیده و بر وفق مرداد خود سخن گفته اند. حال آنکه نه در نوشته نخست من چنین موضوعی محور گفتار من بوده و نه در گفتار دوم من و نه حتی در نوشته دوم ایشان. دگرگونی هایی فی الجمله در مصاحف پذیرفته شده است و به هرحال اساسا موضوع بحث من در هر دو نوشته نبوده و نیست. حرف این است که متن کنونی مسلمانان عینا همان است که در زمان پیامبر بوده ( مکتوب یا غیر مکتوب ) یا نه در دوران پس از پیامبر از آغاز تا کنون در آن دخل و تصرف شده و به زیاده و یا نقصان دچار تحریف شده است. تعجب می کنم چرا ایشان این همه اصرار بر ناروشن بودن مفهوم وثاقت دارند، و حتی اگر هم ناروشن باشد، حداقل من مراد خودم را در دو نوشته گذشته گفته بودم و طبق قواعد بحث ایشان می بایست نشان می دادند که مراد و تفسیر من اشتباه است و قائلی ندارد، نه اینکه اصولا به بهانه ای ناموجه یک طرفه موضوع مباحثه را تغییر دهند و باز سر بی صاحب بتراشند و تنها به قاضی بروند و البته راضی برگردند. این شیوه را ایشان از کدام مدرسه آموخته اند که تا کنون ناشناخته مانده است؟ البته طبیعی است که شاید دربارة هر مفهوم و اصطلاحی اجماع صد در صد و بی مناقشه ای وجود نداشته باشد اما این بدان معنا نیست که معنای غالب و رایجی وجود ندارد و یا نتوان روی یک معنا توافق کرد. اگر اختلاف معانی موجب شود تا موضوع بحث را، آن هم یک طرفه و دلخواهانه، تغییر دهیم، در این صورت گفتگو نا ممکن می شود. می شود مصداق آن مثل مشهور که « من از بهر حسین در اضطرابم / تو از عباس می گویی جوابم ». شگفت اینکه ایشان حتی مفهوم قرآن را مبهم می دانند و به این دلیل بدیل مصحف را برگزیده اند. کمتر دیده شده است کسی در بحث عمومی اَعلام را مخدوش بداند و بدین بهانه موضوع بحث و گفتگو ی دو طرفه را تغییر دهد. این درست مثل این است که وقتی در بحثی طرف گفت « آسمان »، طرف مقابل در آن مناقشه کند و به انواع معانی آسمان بیاویزد و در نهایت به بهانه اختلاف معانی از به کار بردن اصطلاح تن زند. همه می دانند که « قرآن » هرمعنای داشته و یا می تواند داشته باشد، از همان آغاز « نام » کتاب مقدس مسلمانان و یا همان مصحف مورد نظر ایشان است و همه از مسلمان و نا مسلمانان همین معنا را مراد می کنند و در محاوره ها به کار می برند. این چه جای مناقشه دارد؟ به هرحال در مورد عناوین و لغاتی که بیش از یک معنا دارند، همواره به عنوان یک قاعده معنای اقرب را بر می گزینند و اگر هم کسی آن را نادرست می داند، طبعا می تواند با استدلال معنای ابعد را انتخاب کند و از آن دفاع کند و این حق او است اما نمی تواند معنای خاصی را بر دیگران تحمیل کند. تا آنجا که من آگاهم مفهوم و معنای اقرب وثاقت تاریخی قرآن از گذشته تا حال همان صحت انتساب قرآن یا مصحف ابوبکر و عثمان به پیامبر است بدون زیاده و نقصان ماهوی و کیفی و در نتیجه نظریه عدم تحریف قرآن، و قرآن هم فقط نام و عنوان این کتاب است و بس که در خود قرآن نیز این عنوان آمده است.
4 – با اینکه نمی خواهم مانند گذشته وارد نقد و بررسی محتوایی نوشته ایشان بشوم، ناگزیر در اینجا به یک دعوی مهم جناب ناقد اشاره کنم، و آن اینکه ایشان نسبتی به مدعیان وثاقت تاریخی قرآن داده اند که کاملا نادرست است و مستند به هیچ سند و نشانه ای نیست. ایشان در مورد « نظریه همسانی و سازگاری مصحف کنونی با مصحف پیامبر » می گوید این این نظریه « مبتنی بر معرفت شناسی جزمی، فلسفه زبانی سنتی و فلسفه سیاسی مبتنی بر اقتدارگرایی، تمامیت خواهی و البته نابرابری خواهی است. مصحف و منبع ضمیمه آن یعنی روایات برای طرفداران چنین گرایشی همانا منبع مدیریت همه جوانب زندگی فردی و اجتماعی است. روشن است که بنا به چنین گرایشی افراد بنا به تناسب نزدیکی به قوائد ( قواعد؟ ) مصاحف به بد و خوب و بهتر تقسیم شده و حقوق اجتماعی و سیاسی آنها نیز بر اساس طبقه بندی تعیین می شود . . . همین ظاهرگرایی یا سلفی گرایی است که انگیزة جدالهای بی پایان این نحله برای اثبات همسازی و سازگاری مصحف کنونی با مصحف پیامبر است ».
داستان شگفتی است و جای بسی تأسف! جناب مهرزاد که به حق این همه با سنتی اندیشی، جزم گرایی، اقتدارگرایی، ظاهرگرایی، سلفی گرایی مخالف است و برای تحکیم نظریه تجربه گرایی و عقل گرایی و تثیبت علم و استدلال تلاش وافر می کنند، چرا به حداقل عقل و علم و استدلال و منطق بحث و مباحثه و تجربه گرایی پایبند نیستند؟ معنای سخن کلی ایشان این است که هرکس به نحوی معتقد به صحت انتساب مصحف شریف به پیامبر است، جزم اندیش است و سلفی و اقتدارگرا و مخالف برابری حقوقی و لابد هرکس معتقد به دگرگونی و ناهمگونی مصاحف و یا تحریف قرآن بود غیر جزم گرا و آزاد اندیش و مدرن و غیر اقتدارگرا و غیر سلفی و مدافع برابری حقوقی بنی آدم است! واقعا چنین است؟ تا آنجا که من اطلاع دارم و اسناد مکتوب نشان می دهد تمام مصلحان و نواندیشان مسلمان معاصر مدافع نظریه تقریبا اجماعی وثاقت قرآن ( به معنای عدم تحریف ماهوی متن عصر نزول ) هستند و اگر نظری دیگر داشته اند اظهار نکرده اند اما، بر خلاف گزارش جناب حمید، واجد هیچ یک و حداقل اغلب اوصاف یاد شده نیستند. به گواهی تاریخ، اینان بیش از یک قرن است که به گونه های مختلف و علی قدر مراتبهم با جزم گرایی و اقتدارگرایی و سلفی اندیشی و . . . مبارزه می کنند و تلاش می کنند با نواندیشی و به اصطلاح اقبال « بازسازی اندیشه دینی » به آزادی و عدالت و دموکراسی و عقل گرایی و اخیرا حقوق بشر نزدیک شوند. البته در این زمینه همه حکم یک سانی ندارند و طبعا دیدگاهها و فهم ها متفاوت و گاه متعارض است اما اینکه تمام مدافعان نظریه عدم تحریف قرآن را با این اوصاف بشناسانیم آشکارا خلاف واقعیت است و تحریف تاریخ و نهایت بی انصافی. واقعا نمی دانم که جناب حمید به کدام دلیل و سندی این سخن ناروا را اظهار کرده است. به هرحال حداقل این است که بین باور به عدم تحریف قرآن و ایمان به صحت وثاقت آن با اوصافی چون جزم گرایی و اقتدارگرایی و تبعیض باوری بین آدمیان و سلفی گرایی و تمامیت خواهی دینی و مانند آنها تلازم منطقی و رابطه علّی وجود ندارد. اگر چنین است، بر عهدة ایشان است که این تلازم را نشان دهند. اگر کسانی چنان فهم هایی از قرآن یا به طور کلی متون و منابع دینی دارند، که دارند، به دلایل دیگر است و در جای خود باید بدان توجه کرد و به نقد آن پرداخت، چنانکه نواندیشان کرده و می کنند.
اشاره کنم اینکه ایشان روایات را به عنوان ضمیمه قرآن مطرح کرده و آن را به کل مدافعان نظریه وثاقت قرآن نسبت داده است، نیز نادرست است و جای مناقشه دارد. همه می دانند که در اهل سنت از دیرباز عالمان و متفکرانی بوده اند که یا به روایت اعتنایی نداشته و یا حداقل آن را ضمیمه قرآن نمی دانسته اند. در میان شیعه نیز چنین بوده و هست. از جمله می توان به نوگریان سنتی اندیش معاصر ایران ( که برخی آنها را نو وهابیان خوانده اند ) اشاره کرد. از شیخ هادی نجم آبادی تا شریعت سنگلجی و قلمداران و . . . ). تمام نواندیشان مسلمان معاصر هم هیچ کس حدیث گرا و روایت محور نیست و حداقل روایات را ضمیمه قرآن نمی داند. شعار « بازگشت به اسلام » از طریق تحقق شعار « بازگشت به قرآن »، به نوعی مقابله با اندیشه حدیث محوری سنتی و فقهی و کلامی دیرین بوده است. گرچه به هرحال نمی توان روایات معتبر را به کلی از دین شناسی و به ویژه حوزه فقه و احکام شرعی حذف کرد.
5 – واپسین سخن اینکه تا کنون در پنج گفتار من و آقای مهرزاد، هر چند موضوع اصلی گفتگو وثاقت تاریخی قرآن بوده است، اما در عمل من و ایشان وارد موضوع اصلی نشده ایم و عمدتا در مقدمه و در واقع در مورد برخی ملاحظات و از جمله در روش شناسی و تعیین موضوع بحث و چگونگی مواجهه با امر وثاقت سخن گفته ایم و جالب اینکه در این زمینه اختلاف نظر جدی بین ما وجود ندارد و اختلافات مطرح شده در موضوعات دیگر بوده و هست. البته اختلاف نهایی بین گفتارهای دو طرف بحث تا حدودی آشکار است. ایشان ظاهرا اعتقادی به وثاقت ندارند و حداقل آن را غیر قابل اثبات علمی و پژوهشی و تجربی می دانند و برآن اصرار می ورزند و من البته تا اینجا و این لحظه نظریه وثاقت را در قیاس با نظریه مخالف معقول تر و مقبول تر می دانم. در عین حال باب بحث و پژوهش بسته نیست و هر زمان از نظر علمی و استدلالی قانع شدم که نظریه مختار درست و قابل دفاع نیست، قطعا از آن چشم خواهم پوشید و در آن صورت، البته اگر مسلمانی هنوز معنای محصلی داشته باشد، طبعا دین شناسی تازه ای طراحی خواهم کرد.