اردوان طاهری / رادیو کوچه
چند ماه پیش که «حسن یوسفی اشکوری» برای سخنرانی در جمع ایرانیان مقیم اتریش به وین آمده بود، فرصتی پیش آمد تا با او در مورد اختلاف نظرش با «اکبر گنجی» و تقابل دو نظریهی «مشروطهخواهی» و «جمهوریخواهی» گفتوگویی داشته باشم. البته محور گفتوگوی ما مبانی اختلاف «مشروطهخواهی» و «جمهوریخواهی» در بستر حاکمیت جمهوری اسلامی را شامل میشد، بنابراین پرداختن به ریشههای تاریخی واژهی «مشروطه» و یا تفاوت این دو نظریه در نظام جمهوری اسلامی، پرسش و پاسخی دیگرگونه طلبید که در پی میآید.
«حسن یوسفی اشکوری» در آغاز گفتوگو به ریشه تاریخی «مشروطه» اشاره میکند و چنین توضیح میدهد:
«ببینید، اگر برگردیم به ادبیات و فرهنگ زمان مشروطه، برای ما این مفهموم تا حدودی روشنتر خواهد شد. در «مشروطهخواهی» ایران در ۱۰۴ یا ۱۰۵ سال پیش، این واژهی «مشروطه» تقریبن میشود گفت که خیلی ناگهانی مطرح شد، یعنی خیلی سابقه نداشت. که حالا در باغ سفارت انگلیس مطرح شد یا در مدفن عبدالعظیم مطرح شد یا در حرفهای «سیدمحمد طباطبایی» مطرح شد. اینها مختلف نقل شده، یعنی میخواهم [بگویم] از نظر روایت تاریخی ما نمیتوانیم یک روز معین، یک هفتهی معین، حتا یک ماه معین را مشخص کنیم و بگوییم اولینبار این مطرح شده است. روایت در «تاریخ بیداری ایرانیان» و جاهای دیگر متفاوت است. حتا مثلن «سید محمد طباطبایی» بعد از مشروطه میگوید، من از سال ۱۳۱۲، تقریبن ۱۰ سال، ۱۲ سال پیش از مشروطه، از آن زمان من دنبال مشروطه بوده، اما شرایط را من مساعد نمیدیدم.»
آقای «اشکوری» از نظر واژهشناسی، «مشروطه» را در مقابل «مطلقه» مطرح میکند و نظر خود را چنین شرح میدهد:
«ولی از نظر واژهشناسی، این که واژه «مشروطه» چه معنایی دارد و از کجا آمده، هنوز هم مورد اتفاق نیست، «تقیزاده» و امثال اینها میگویند که این «مشروطه»، به مفهومی که امروز گفته میشود که از شرط عربی آمده نیست، بلکه این یک واژه فرانسوی است که از فرانسه آمده است؛ حالا یک چیزی است که آنها گفتهاند. ولی آنچه که امروز – تقریبن – عمومن از این واژه میفهمند، همین مفهمومی است که از «شرط» عربی میآید: «مشروطه» در برابر «مطلقه» است. در آن زمان سلطنت وجود دارد؛ مشروطهخواهان که به تعبیر امروز دمکراسیخواهان هستند، میخواهند قدرت مطلقهی پادشاه را مشروط و مقید بکنند به قانون. لذا میگفتند که ما قانون میخواهیم. نهضت مشروطه نهضت قانونخواهی است.»
آقای «یوسفی اشکوری» مشروط کردن سلطنت به قانون را هدف اصلی مشروطهخواهی در آغاز جنبش تاریخی مشروطه میداند و برای شنوندگان رادیو کوچه چنین میگوید:
«در مشروطهی ۱۰۴ سال پیش، سلطنت مطلقه را خواستند مشروط کنند؛ یعنی مقید کنند به قانون، که قانون به عنوان میثاق ملی بین دولت و ملت وجود داشته باشد. قانون هم که گفته میشد، به مفهوم عرفی کلمه، به مفهومی که در غرب مطرح بود (اطلاق میشد). وگرنه قانون به این معنا ما نه در ایران پیش از مشروطه داشتیم، نه در اسلام داشتیم، نه در تشیع داشتیم. اگر احکام فقهی بود، معنای قانون به مفهوم امروز را نداشت؛ نوعی از قانون میشود گفت، ولی قانون به معنای امروز آن نبود.»
«حسن یوسفی اشکوری» که خود روحانی است، اما پس از شرکت در کنفرانس برلین در سال ۱۳۷۹ توسط دادگاه ویژه روحانیت به خلع لباس روحانیت محکوم شده است، در بحث تفاوت دو نظریهی «مشروطهخواهی» و «جمهوریخواهی»، با یادآوری این که این دو نظریه با احتساب شرایط زمانی و همهی جنبههای اجتماعی – سیاسی در زمان ریاست جمهوری «سیدمحمدخاتمی» تعریف میشود، برای شنودگان رادیو کوچه چنین توضیح میدهد:
«حالا برگردیم به این اصطلاحی که در این هفت، هشت سال اخیر مطرح شده که ما مشروطهخواه هستیم یا جمهوریخواه. خب طبیعی است که دیگر در جمهوری اسلامی – بعد از انقلاب – دیگر ما مفهموم سلطنت نداریم. پس سلطنت مطلقه رفته، الان ما جمهوری داریم. اینجا یک نظریه هست که ما فقط جمهوری مطلق میخواهیم. یک نظریه هم هست که ما جمهوری مشروطه میخواهیم. البته اینجا شاید پارادوکسیکال باشد، به خاطر اینکه معنای جمهوری مشروطه بودن است. قید یا صفت اضافی است که ما بگوییم جمهوری مشروطه، چون جمهوری که بدون مشروطه اصلن جمهوری نیست. اما خب این را بیاییم در «کنتکس» و شرایط زمانی هفت، هشت سال اخیر، در زمان آقای خاتمی که این اصطلاح باب شد – جدای از این پارادوکس لفظی – به لحاظ محتوا و معنا در نظر بگیریم. دو نظریه وجود داشت که اولینبار آقای «گنجی» مسئلهی جمهوریخواهی مطلق را مطرح کرد و آقای «حجاریان» که سخنگوی جناح مقابل بود، میگفت ما مشروطهخواهیم. جمهوریخواه در واقع میخواست بگوید که ما جمهوری مطلق میخواهیم، جمهوری پسوند ندارد، یعنی جمهوری اسلامی نه، جمهوری مطلق. جمهوری مطلق هم یعنی جمهوری لاییک. خب این یک دیدگاه بود. این دیدگاه به معنای نفی نظام جمهوری اسلامی بود. یعنی جمهوری اسلامی باید برود و یک نظام دیگری باید بیاوریم بدون پسوند، بدون اسلام، بدون ولایت فقیه. نه تنها بدون ولایت فقیه، حتا بدون اسلام. نه این که اسلام نفی شود، بلکه به این معنا که اسلام در قانونگذاری و در مشروعیت قدرت هیچ نقشی ندارد. یک نظام عرفی، یک نظام سکولار به قول امروزیها.»
آقای «اشکوری» نظریه «مشروطهخواهی» را نیز در بستر حکومت جمهوری اسلامی و در دوران ریاست جمهوری «سیدمحمدخاتمی» چنین شرح میدهد:
«در مقابل نظریه مشروطه بود. با توجه به واقعیتها و شرایط زمان، میگفتند الان ما نمیتوانیم شعار نفی ولایت فقیه بدهیم. درست مثل زمان مشروطه که نمیتوانستند شعار نفی سلطنت بدهند، قانون اساسی را هم نمیتوانیم الان ملقا کنیم. الان ما تنها کاری را که میتوانیم بعد از دوران اصلاحات انجام دهیم (این است) که ولایت مطلقهی فقیه را به ولایت مشروطهی فقیه تبدیل کنیم. پس وقتی میگوییم مشروطه؛ یعنی جمهوری اسلامی آری، ولایت فقیه آری، همین قانون اساسی آری، اما ولایت مطلقهی فقیه نه.»
آقای «اشکوری» با توجه به واقعیتهای جامعهی ایران و ساختار سیاسی نظام جمهوری اسلامی، نظریهی «مشروطهخواهی» را تنها راه نجات میداند و در تبیین نظر خود برای شنوندگان رادیو کوچه چنین میگوید:
«بنده همچنان معتقدم که – استراتژیکمان، نه ایدئولوژیکمان – راه نجات ما همان مشروطهخواهی است؛ یعنی همان احیای قانون اساسی، همان اجرای بیتنازل قانون اساسی به قول آقای موسوی. حالا این که ایراد میگیرند قانون اساسی تناقض دارد، درست است. ضمن اینکه بنده شخصن بارها در طول این سالها گفتهام، الان هم اینجا تکرار میکنم که شخصن جمهوریخواهم. بنابراین اگر نظر شخصی خودم را برای شما بگویم، من میگویم آنچه که در نهایت برای من مطلوب است، یک جمهوری است. این یک حرف آرمانی است، اما در واقعیت جامعهی ایران – به خصوص این هفت، هشت، ده ماه اخیر که تحولات جنبش سبز را دیدهایم، با توجه به اینکه رهبری این جنبش از داخل کشور است؛ با توجه به اینکه این جنبش از انتخابات درآمده و شعار اولیه آن «رای من کو؟» بوده و بعد امروز، سخنگویان آن آقایان «موسوی» و «کروبی» هستند که خواهان اجرای قانون اساسی هستند و خودشان را وفاداران به جمهوری اسلامی میدانند و معتقدند که «خط امامی» اصیل اینها هستند، دیگران از «خط امام» خارج شدهاند، شما مجموعهی اینها را در نظر بگیرید و واقعیت جامعهی ایرانی، به نظر من، شعار القای قانون اساسی، به معنای نابود کردن همه چیز است.»
«حسن یوسفی اشکوری» پذیرش قانون اساسی به عنوان فصل مشترک جنبش مدنی با حاکمیت را برای کسانی که بر گفتوگو تاکید دارند لازم میداند و در این خصوص برای ما توضیح میدهد:
«نفی قانون اساسی و القای قانون اساسی اگر مطرح بشود، معنیاش این است که دیگر در چهارچوب جمهوری اسلامی علنن و رسمن نمیتوانید هیچ فعالیتی بکنید و این بهترین بهانه است برای سرکوب و بعد یک راه گفتوگویی هم وجود ندارد تا شما با حاکمیت گفتوگو کنید. چون جنبش مدنی در نهایت – در جایی که احساس قدرت میکند – باید بتواند از موضع قدرت با رهبری و حاکمیت فعلی گفتوگو کند. شما وقتی قانون اساسی را ملغا میکنید چه بهانهای دارید، چه فصل مشترکی بین شما و حکومت وجود دارد که گفتوگو کنید. همانجور که اپوزیسیون خارج از کشور یا اپوزیسیون برانداز هیچ راه گفتوگوی با جمهوری اسلامی ندارد. اگر شعار استراتژی انقلابی میدهیم، استراتژی ما انقلاب است، جمهوری اسلامی باید ساقط بشود، خب آن یک داستان دیگری است. گفتوگو دیگر معنا ندارد. به هر شکلی باید ساقطش کنید. اما اگر میخواهید گفتوگو کنید، که آقای «موسوی» و «کروبی» فعلن این شعارشان است، باید یک چیزی بین شما و حکومت وجود داشته باشد و آن هم جز قانون اساسی چیز دیگری نمیتواند باشد.»
آقای «اشکوری» از راهکارهای عملی – و نه آرمانی – در راه جنبش مدنی ایران میگوید و نظر خود را با مثالی در مورد نظارت استصوابی چنین مطرح میکند:
«بنابراین اگر از آرمانهای خود بگذریم، واقعیتهای موجود را در نظر بگیریم، که این جنبش مدنی قدمی به جلو برداشته باشد، بهانه برای سرکوب وجود نداشته باشد و به هر حال این رهبران هم در داخل کشور بتوانند حرف بزنند، صحبت کنند، نفس بکشند، در نهایت بتوانند روزی از موضع قدرت با حاکمیت گفتوگو کنند، امتیاز بگیرند. مثلن نظارت استصوابی را برداند. و این در چهارچوب قانون اساسی قابل دفاع است، به خاطر این که نظارت استصوابی، علاوه بر این که خلاف قانون اساسی است، در قانون اساسی هم نیست؛ در مجلس چهارم تصویب شده است. »
اقتباس از سايت راديو كوچه:
http://radiokoocheh.com/article/54093
فایل صوتی را از اینجا بشنوید:
[Audio:2010-08-31.mp3]