nساعتی پیش خبرنگاری با من درباره نامه آقای علی مطهری به آقای احمدی نژاد و اعتراض وی به گفتارها و رفتارهای رئیس دولت در مورد کوروش گفتگویی داشت و او پرسش اساسی اش این بود که: خوب! حرفهای مطهری در چهارچوب تفکر رسمی جمهوری اسلامی و حتی افکار و اعمال رسمی احمدی نژاد و دولت او در طول این پنج سال، درست و ایرادها وارد به نظر می رسد، در این صورت اولا چرا احمدی نژاد و آقای مشایی این حرفها را می زنند و این کار ها را می کنند، و ثانیا حال که مطهری چنین انتقادهایی کرده چرا و به چه دلیل با واکنش های تند برخی از حامیان دولت و اصولگران مجلس روبرو شده است؟!
n
n
من البته در پاسخ سخنانی به کوتاهی گفتم و گذشتم، اما پس از قطع تلفن، به طور جدی به فکر فرو رفتم که به راستی « مسأله » و « موضوع » چیست و چه رازی در کار است؟ اساسا چگونه می توان این همه تناقضات عمیق در ساختار حقوقی و حقیقی نظام جمهوری اسلامی را توضیح داد و چگونه می توان این ناسازگاری های فراوان و بنیادین را تفسیر و تحلیل کرد؟ از گذشته تا کنون پیرامون این نوع تناقض ها و از جمله در همین موضوع واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی اخیر یعنی گفتارهای مشایی و « رئیس جمهور جمهوری اسلامی ایران جناب دکتر محمود احمری نژاد » دربارة ایران باستان و مکتب ایرانی در برابر مکتب اسلام و در نهایت تجلیل عجیب و حتی گزافه آمیز از کوروش بزرگ به عنوان نماد ایران و ایرانیت تفسیرها و تحلیل های مختلفی از سوی مفسران مختلف العقیده ارائه شده است، اما به نظر می رسد « حکایت همچنان باقی است » و برای من یکی هنوز « معما » حل نشده و حداقل تا این لحظه به پاسخ جامعی نرسیده ام. برخی این اختلاف دیدگاها در میان مسئولان عالی و دانی جمهوری اسلامی را طبیعی می دانند و برخی فریبکارانه و جنگ زرگی می شمارند و بعضی دیگر پای منافع و جنگ قدرت را به میان می کشند و . . .
n
n
پیش از ورود به موضوع مورد بحث در آغاز شاید بد نباشد اشاره کنم که با استناد به گفته ها و آموزه های رهبر فقید انقلاب و آموزه های ایشان از آغاز تا پایان ( مثلا از کتاب کشف اسرار ایشان در سال 1323 تا آخرین سخنانشان در خرداد 1368 ) و برخی رهبران فکری و سیاسی انقلاب و نظام جمهوری اسلامی از آغاز تا کنون که برخی از آنها در قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز بازتاب یافته است، می توان جمهوری اسلامی را « جمهوری تناقض » خواند و می توان ادعا کرد که این جمهوری پر تناقض ترین نظام سیاسی و حکومتی جهان است و این تناقض هم در ساختار حقیقی آن متجلی و قابل ردیابی و ارائه است و هم در ساختار حقوقی آن.
n
n
گرچه استقصا در موارد متناقض « جمهوری تناقض » و استخراج آنها از درون بطون و متون فراوان بسیار مفید و لازم است اما اکنون از آن چشم می پوشم و فقط به همین مورد اخیر اشاره ای کوتاه می کنم. بررسی تناقض بنیادین « جمهوری »، آن هم از نوع جمهوری فرانسه لائیک که رهبر انقلاب در پاریس وعده اش را به مردم ایران داده بود، با « اسلام فقاهتی » و این تز که « فقه برنامه عملی حکومت اسلامی است » یعنی جمهوری اسلامی با در پرتو « ولایت انتصابی مطلقه فقیه » و پیامدهای عملی و منطقی این تناقض، خود داستان جالبی است که باید پس از 32 سال بدان به جد اندیشید و در این داستان عبرت آموز تأمل کرد. چرا که بی گمان بخش عمدة تناقضات موجود بر آمده بعدی از همان تناقض بنیادین « جمهوری » و « حکومت دینی مبتنی بر ولایت مطلقه فقیه » است. اما واقعیت این است که آیت الله خمینی و همفکرانش در جهت سازگار کردن این دو تلاش کرده اند و در قانون اساسی اول نیز در این زمینه تدبیرهایی اندیشیده شده است و هنوز هم اصلاح طلبان خط امامی و مدافع جنبش دموکراتیک و حقوق بشری کنونی نیز پروژه سازگاری این دو ناسازه را دنبال می کنند، اما تجربه نشان داده است که چنین تلاشی به کلی بی ثمر و سترون بوده است. از باب نمونه می توان اشاره کرد که «فرزند فاضل امام» رئیس جمهور اصلاح طلب « جامعه مدنی » را شعار دولت خود اعلام می کند و چندی بعد « مدینه النبی » را همان جامعه مدنی مورد نظر خویش معرفی می کند. حداقل شخصیت فاضلی چون خاتمی این واقعیت را می داند که جامعه مدنی ( به ویژه به معنای مدرن و هگلی آن ) هیچ ارتباطی با مدینه النبی قرن هفتم میلادی در حجاز ندارد. اما گفته می شود و هیچ پروای آن نیست که چنین ناسازه ای چرا و چگونه مطرح و تبلیغ می شود.
n
n
و اما داستان پرتناقض « ایران » و « اسلام » در جمهوری متناقض اسلامی ایران. آیت الله خمینی یک بار گفت « ملی گرایی خلاف اسلام است » و پس از آن بارها همین اندیشه را تکرار کرد و این فکر به سرعت تبدیل شد به یک اصل بنیادین و تخلف ناپذیر در جمهوری اسلامی و تا این لحظه هم این سیاست تغییر نکرده است. در چهارچوب همین تفکر و سیاست تا کنون همواره ایران باستان یکسره بد و زشت و سیاه تصویره شده و تمدن و فرهنگ این دوران چند هزار ساله انحرافی و یا بی اهمیت دانسته شده و پادشاهان این برش تاریخی ( که از مادها تا پایان عصر ساسانی حدود صد تن می شوند ) جملگی بدکردار و ظالم و جبار و فاسد و گبر و آتش پرست معرفی شده اند. به طور کلی در این 32 سال یا ایران باستان و نمادهای فرهنگی و تمدنی آن سیاه و فاسد معرفی شده اند و یا در بهترین حالت در این مورد سکوت پیشه کرده و تلاش کرده اند که ایران پیش از اسلام به تدریج فراموش شود و مظاهر و آداب و فرهنگ و نمادهای تاریخی و آئینی آن ( مانند نوروز و چهارشنبه سوری و مهرگان ) از ذهن و حافظه فردی و جمعی ایرانیان جوان و تربیت شدة حکومت ضد ملی گرایی حاکم زوده و فراموش گردد. در مورد ایران پس از اسلام هم یا سکوت شده و یا غالبا به گونه ای سخن گفته شده که اگر ایران اسلام و تشیع نبود ایران هیچ اعتبار و اهمیتی نداشت و به هرحال در بهترین حالت ایران بعلاوه اسلام محترم است. چرا که در ایدئولوژی آقایان انسان بعلاوه عقیده و دین معتبر و اساسا انسان است و تنها دین حق هم اسلام و طریقه شیعه اثنی عشری است و چون ایرانیان پیش از اسلام مسلمان و شیعه نبوده اند محترم نیستند و اصلا از تعریف مفهوم « انسان » به معنای دقیق کلمه خارج اند و از گبر و آتش پرست نه تنها نمی توان تجلیل کرد بلکه تجلیل و تکریم و زنده کردن یاد و تمدن شان هم خلاف شرع است و گاه ممکن است به قصد معارضه با دین حق باشد. علامه طباطبایی صاحب تفسیر« المیزان » و شاگردش مرتضی مطهری، به ویژه مطهری به عنوان ایدئولوگ جمهوری اسلامی، به صراحت گفته اند که « انسان بعلاوه عقیده » یعنی انسان بعلاوه اسلام و تشیع ارزش و اعتبار واقعی و اصیل دارد و گرنه دیگر اندیشان به ویژه غیر اهل کتاب ( ملحدان و بت پرستان و . . . ) هیچ اعتبار و ارزشی ندارند و در واقع طبق این دیدگاه این دیگراندیشان مفهوما و موضوعا از قلمرو انسان و انسانیت خارج اند. البته این تفکر رسمی اسلام فقهی و فقه جواهری است و مورد قبول اغلب فقیهان و مسئولان حکومتی در ایران و البته اغلب فقیهان سنی و سنتی هم هست. آقای علی مطهری هم البته به پیروی از مرحوم ابوی در نامه اعترضی اش به احمدی نژاد به صراحت به این نکته اشاره کرده و از این رو ایشان اول در موحد بودن کوروش تردید می کند ( بدون اینکه توجه داشته باشد اگر رأی علامه طباطبایی مبنی بر ذوالقرنین بودن کوروش مقبول باشد، دیگر چنین تردیدی به کلی بی وجه است ) و آنگاه به کوروش ایراد می گیرد که چرا در فتح بابل بت پرستان را نابود نکرده و آن بیچارگان را مانند پیامبران از خرافات تجات نداده و به گمان علی مطهری این برخورد کوروش از نوع حقوق بشر غربی است و در نهایت به احمدی نژاد ایراد می گیرد چرا مروج حقوق بشر غربی شده و این در تعارض با حقوق بشر اسلامی است!
n
n
حال چه شده است که در آغاز دهه چهارم عمر جمهوری اسلامی کسانی از درون همین نظام برخاسته و سخنانی می گویند و احتمالا پروژه ای را پیش می برند که با اندیشه و سیاست رسمی جمهوری اسلامی و بانیان و رهبران آن از آغاز تا کنون به طور بنیادی در تعارض است؟ اکنون رئیس جمهور و دولتی سر کار است که ادعا می کند که نسل اصیل انقلاب و وفادار به ارزشهای اصلی آن است و اصولا رسالت آن احیای اهداف و آمانها و ارزشهای انقلابی است که در دولت های پیشین فراموش شده و حتی به انحراف کشیده شده است. پنج سال است که این دعوی ادامه دارد و پیوسته تکرار می شود. اما همین دولت و رئیس آن چند سالی است در گفتارها و رفتارهایشان نوعی از ایران گرایی و در واقع باستان گرایی را در رسانه های رسمی جمهوری اسلامی تبلیغ می کنند که نه تنها با اندیشه رسمی و برنامه عملی نظام دینی ولایت فقیه در تعارض است بلکه حتی می توان گفت برخی از این نوع گفتارها به شوونیسم نیز نزدیک می شود. بعید می دانم که برخی از دعاوی رحیم مشایی را باستان گرایان سفارشی عصر رضا شاه هم گفته باشند. مشایی گفته است « ایران ذکر است ». با توجه به معنا و مفهوم « ذکر » در فرهنگ دینی و اسلامی، ایران چگونه ذکر است و یا می تواند ذکر باشد؟
n
به هرحال در چند سال اخیر نوعی بازگشت به ایران باستان ( توجه داشته باشید نه ایران پس از اسلام یعنی « ایران اسلامی » ) به وسیلة آقای رحیم مشایی و احمدی نژاد در حال پردازش است که روشن نیست چیست و چه ماهیتی دارد و در نهایت چه هدف یا اهدافی را دنبال می کند. به این دعاوی نگاه کنید: دوران اسلام گرایی پایان یافته و اکنون باید مکتب ایران را در جهان مطرح کرد. زیرا که از اسلام تفسیرهای مختلفی می شود ( گویا از ایران و مکتب ایران تفسیر واحدی وجود دارد ). ایران ذکر است. اگر ایران نبود اسلام در همان چهارچوب ناسونالیسم عرب پوسیده بود. این پروژه با انتقال لوح مشهور کوروش از لندن به ایران ( روشن نیست که دولت کودتا به چه قیمتی و با اعطای چه امتیازاتی پس از سالها تلاش توانسته آن را به ایران بیاورد و از آن بهانه ای برای تبلیغ خود بسازد ) وارد مرحله تازه ای شده است. گفتارها و رفتارهای رئیس دولت هنگام پرده برداری نمایشی و تبلیغاتی از این لوح در انظار ایرانیان و جهانیان واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی است. کوروش شاه جهان، یکتا پرست، دشمن ظالمان و یار مظلومان نامیده می شود و او به خاطر نجات یهودیان یکتاپرست به بابل لشکرکشی کرده و در نهایت نیز کوروش و سرباز هخامنشی سدة ششم پیش از میلاد بسیجی ناب از نوع بسیجی احمدی نژادی از آب در می آیند. چه شد که از دل اندیشه تعارض ملی گرایی و اسلام و جبار بودن تمام شاهان ایران از آغاز تا جمهوری اسلامی و به طور کلی بی اعتنایی به تمدن و فرهنگ گبرها، یک دفعه چند نفری خواب نما شده و با این شدت و حدت و به طور گسترده و پی گیر مدافع کوروش و لوح حقوق بشری او و مکتب ایران آن هم در برابر اسلام شده اند؟ این را چگونه و با چه معیار و منطقی می توان تفسیر کرد وتوضیح داد؟ چگونه می توان این اندیشه و پروژه را با افکار معمار جمهوری اسلامی و ایدئولوگ های قدیم و جدید آن ( از مطهری تا مصباح یزدی ) سازگار کرد؟
n
n
چیزی که در این میان پرسیدنی است و جای تأمل جدی دارد، این است که چگونه رهبر فعلی جمهوری اسلامی از چنین کسانی با تمام قوا و امکانات دفاع می کند و حداقل تا کنون شنیده و دیده نشده است که ایشان آشکارا از چنین افکار و پروژه ای انتقاد کرده باشد؟ آیا واقعا آقای خامنه ای با این افکار موافق است؟ دقت کنید. اندیشه غالب نظام جمهوری اسلامی و نظریه پردازان آن این گزاره است که « ایران بدون اسلام هیچ است » اما اکنون از درون همین نظام و آن هم در عالی ترین مقامات آن کسانی پیدا شده اند که مدعی اند « اسلام بدون ایران هیچ است ». آیا رهبر اسلام گرای نظام با گزاره نخست موافق است یا گزاره دوم؟ اگر با گزاره دوم موافق است چرا و چگونه چنین چرخشی عظیم و عجیب در ایشان رخ داده است؟ توضیح و تحلیل آن چیست؟ اگر مخالف است چرا درصدی از آن همه صلابتی را که در برابر معترضان و منتقدان به احمدی نژاد و دولت بی بنیاد او، که حتی در میان اغلب اصولگرایان هم مدافعانی ندارد، از خود نشان می دهد در برابر چنین افکاری که بی تردید بنیاد جمهوری اسلامی و آموزه های رهبر گذشته و حال نظام را هدف گرفته است، واکنش نشان نمی دهد؟ به هرحال در این مورد چه می توان گفت؟ آیا می توان تصور کرد که آقای خامنه ای به عنوان ولی فقیه نظام دینی و جانشین آیت الله خمینی و رأس و سخنگوی نظام جمهوری اسلامی معتقد شده باشد که دوران اسلام گرایی تمام شده و اکنون در برابر آن باید از مکتب ایران سخن گفت و ایران ذکر است و اسلام بدون ایران ماندگار نمی شد و در چهارچوب ناسیونالیسم عربی می پوسید؟ اگر چنین باشد، پس دیگر گفتارها و رفتارهای ایشان و دستگاههای زیر مجموعة ایشان را مبنی بر تغلیظ رو به روز اسلام گرایی و سرکوب همه دگر اندیشان زیر علم اسلام و مکتب اهل بیت چگونه و با چه معیاری می توان فهم و توجیه کرد؟ قابل تأمل است که در جبهه اصولگرایان سنتی و متعارف تقریبا همه از مؤتلفه گرفته تا لاریجانی ها و توکلی و مطهری و مصباح و برخی مراجع و حتی برخی فرماندهان عالی رتبه ( از جمله فیروز آبادی ) و سران گروه مداحان همه و همه به نوعی در برابر این جبهه حامیان تز مکتب ایران و تجلیل از کوروش موضع انتقادی گرفته و حتی برخی این اندیشه را در جهت احیای نظام سلطنت ارزیابی کرده اند، اما در این میان، تنها کسی که سکوت کرده و در واقع به حمایت های پیاپی از این گروه ظاهرا اندک ادامه می دهد و غیر مستقیم به تقویت آن کمک می کند، آیت الله خامنه است.
n
n
از آن سو این پدیده با تیپ فکری و گفتارها و رفتارهای خود احمدی نژاد و همکارانش نیز در تعارض است. در بعد سلبی می توان اشاره کرد دولتی که می خواهد حتی نام شاهان ایران را از متن کتاب تاریخ مدارس حذف کند و در بعد ایجابی تمام گفتارها و رفتارهایش تا کنون زیر بیرق اسلام و اسلام گرایی غلیظ از نوع ارتجاعی ترین و بنیادگرایانانه ترین نحله انجام می شود و در همین دولت به نام اسلام این همه رسوایی و جنایت و سلب آزادی صورت گرفته است، چگونه می تواند بانگ پایان عصر اسلام گرایی برآود و مکتب ایران را جانشین مکتب اسلام کند و چنین ستایش مبالغه آمیزی نثار بنیادگذار نظام شاهنشاهی ایران و در واقع نماد تمام تاریخ ایران در سه هزار سال اخیر بکند؟ اصولا اسلام گرایی خاص احمدی نژادی با آئین های ایرانی ( از پرستش آناهیتا و میترا تا زرتشتی گری و مانویت و مرذکیت ) چه نسبتی دارد؟ آیا مهدویت گرایی احمدی نژادی و مشائیسم ارتباطی با سوشیانت زرتشتی دارد؟ خدایا چه می شنویم و چه می بینیم؟ درست است که در این 32 سال از بسکه ابهام و تناقض و امور عجیب و شگفت در جهموری اسلامی و در مسئولان این حکومت دیده و شنیده ایم که دیگر هیچ چیزی آدمی را دچار شگفتی و تعجب نمی کند و حتی از بسکه در این پنج سال از احمدی نژاد و مردانش حرفهای باور نکردنی شنیده و رفتارهای بس عجیب مشاهده کرده ایم که دیگر هیچ چیز از اینان عجیب به نظر نمی رسد، اما این یکی واقعا چنان غریب است که نمی توان از کنار آن به سادگی گذشت. گویا آقای احمدی نژاد و احمدی نژادیسم از چنان ظرفیتی در شگفتی سازی برخوردار است که هنوز هم برگ های رو نکرده ای در چنته دارد و هنوز هم قادر است خلقی را به تعبیر جوانان بر سر کار بگذارد و دوست و دشمن را به شکلی به بازی بگیرد.
n
n
حال به همان پرسش نخستین باز می گردیم که این نوع افکار و رفتار شگفت و ناسازگار را چگونه می توان تفسیر و تعبیر کرد؟ در عالم اندیشه همواره تغییر و تحول گاه متعارض رخ می دهد اما به راستی این نوع تحول را می توان از سنخ اندیشه و اندیشه ورزی دانست؟ آیا آقای احمدی نژاد و مرادش و مریدانش تا کنون یک کتاب جدی دربارة تاریخ ایران باستان و به ویژه هخامنشیان و به طور خاص کوروش و داستان تسخیر بابل در سال 539 خوانده اند؟ گفتارهای اینان نشان می دهد که از چنین دانشی برخوردار نیستند مگر اینکه بگوییم طبق معمول دروغ می گویند و عمدا قلب واقعیت می کنند. اگر این دعاوی و رفتارها از جنس اندیشه نیست، پای سیاست خاص و اغراض ویژه مثلا عوام فریبی در میان است و این باند جاه طلب و قدرت پرست برای جلب آرای مردم در انتخابات مجلس نهم و ریاست جمهوری یازدهم می کوشد؟ اگر چنین است، دفاع تمام عیار رهبر نظام، که قطعا نمی تواند با این افکار و حاملانش سازگار باشد، و نیز عناصر قدیمی سپاه پاسداران از این گروه، چه معنایی دارد و برای چیست؟ آیا پای منافع مادی ( مثلا پول نفت ) و جناح بندی های درونی نظام برای کسب قدرت و منافع بیشتر در میان است؟ اگر چنین هم باشد، حداقل افراد صادق تر و اصولگرا تر نظام، که به هرحال هویت و اصولگرایی شان در چهار چوب ایدئولوژی رسمی نظام و رهبر گذشته و حال آن معنا و مفهوم خواهد داشت، حاضرند به چنین استحاله ای ویرانگر تن بدهند؟ یا همه اینها سیاه بازی و به تعبیر آقای مهندس موسوی جنگ زرگری است؟ . . . « جمهوری تناقض » تا کی و تا کجا تولید تناقض و شگفتی خواهد کرد؟ خدایا زین معما پرده بردار!