یکی از آثار مثبت این سفرها آشنایی با دوستان جدید است. در این سفری که من به کانادا آمدم که اولین سفر من به اینجاست باز همین برکت آشنایی با دوستان تازه و جدید نصیب من شده است.
امکان رفرم در اسلام و بویژه تشیع
آنچه در گفتار امروز خدمت شما تقدیم خواهم کرد، در مورد امکان رفرم یا تغییر و تحول در اسلام و شیعه است. طرح این موضوع و انتخاب این عنوان هم به دو دلیل است یکی اینکه از آدمی مثل من با کارهای علمی و اجتماعی که می کنم همین توقع است. از کوزه همان برون تراود که در اوست. هر کس به تناسب اطلاعاتی یا سوابقی و تخصصی که دارد، توقع است که در حیطهی تخصصی خود حرف بزند. من باتوجه به سوابقی که آقای هاشمی گفتند ( که البته نمیدانم حسن سابقه یا سوء سابقه است )، رشتهی کاری من در همین زمینه ها است. البته کار اصلی من بعد از زندان تدوین تاریخ ایران بعد از اسلام است که قرار است به صورت قرن قرن تدوین بشود که فعلا جلد اول آن در مورد ایران پیش از اسلام است و نگارش آن مراحل پایانی خود را می گذراند. بنابراین اگر بتوانم عنوان تخصص روی کارم بگذارم الان تخصص اصلی من تاریخ ایران پیش از اسلام است، به هرحال حوزهی گفتهها و نوشتهمن در این30 – 40 سال مسائل مذهبی و اسلامی بوده منتهی در مورد نواندیشهی دینی است و مسئلهی دوم شرایط و مسائل مملکت ماست. با توجه به این گرایش می توان گفت انتخاب این بحث صرفا به عنوان یک سخنرانی و اتلاف وقت نیست.مایی که اینجا هستیم دغدغههای مشترکی داریم گرچه ممکن است نظرات و سوابق مشترکی نداشته باشیم ولی همهی ما به عنوان یک ایرانی درد مشترکی داریم چه در ایران و چه خارج از ایران. و این دغدغه رسیدن به یک ایران آزاد و سعادتمند است و به عنوان دغدغههای مشترک میتواند روی آن صحبت شود. بنابراین روی این دغدغههای مشترک ملی صحبت می کنیم. میخواهم روی نقش یک رفرم مذهبی و دینی در تحولات آیندهی ایران صحبت کنم و نظرات شما هم طبعا مطرح خواهد شد و به نظرات شما توجه شده و به پرسشها پاسخ داده خواهد شد.
اما طبعا وقتی بحث رفرم دینی مطرح میشود این سؤال نیز مطرح است که اساسا در دین اسلام که در حال حاضر دین اکثریت مردم ایران است و بهخصوص مذهب شیعه که اکثریت مردم ایران پیرو مذهب شیعه هستند امکان رفرم و تغییر وجود دارد؟ از گذشته تا به حال کسانی بوده و هستند که میگویند اسلام همین است که هست و امکان بازسازی و بازبینی و بازفهمی در آن وجود ندارد و کار کردن روی این مباحث وقت تلف کذردن است و کوبیدن آب در هاون. این دیدگاه وجود دارد. کسانی هم هستند که اعتقاد دارند امکان تغییر و تحول وجود دارد. و اما پرسش مهم تر این است که امکان یا عدم امکان تغییر و تحول فکری و نظری چه نقشی در ایران و آیندهی آن دارد؟. این یک بحث دینی نیست و اختصاص به دینداران هم ندارد، موضوعی است که هر ایرانی علاقه مند به وطنش باید به آن بیندیشد، حتی آن کسانی که با اسلام مخالفاند. چون این یک واقعیت است که اکثریت مردم ایران مسلمانند و از این رو نوع تفکر و رفتار آنها در تغییرات و تحولات کنونی و آینده کشور نقش مستقیم دارد. همین واقعیت بود که در انقلاب ایران نقش آفرید و به گونه ای شد که در نهایت انقلاب عنوان اسلامی پیدا کرد و در روند آن روحانیون و علما به قدرت مطلقه دست یافتند. چیزی که کمتر کسی می توانست حدس بزند. باز هم می تواند چنین حادثه ای رخ دهد. در سالیان پیش از انقلاب بنده به عنوان یک طلبه همچنین تصوری نداشتم تا چه رسد به دیگران ولی خوب این اتفاق افتاد. با توجه به این واقعیت غیر قابل انکار است که روی ضرورت رفرم دینی در ایران ( و البته جهان اسلام ) تأکید دارم و می خواهم ذهن شما را نسبت به آن حساس کنم.
خوب حالا بحث این است که این رفرم مذهبی اولا امکان دارد یا نه و ثانیا در صورت امکان در جنبش سبز و در جنبش مدنی ایران چه نقشی میتواند داشته باشد. این اساس و محور صحبت من است که در جمعبندی خواهم گفت.
جریانهای درونی جهان اسلام
اما قبل از اینکه من وارد بحث اصلی بشوم برای اینکه به اصطلاح جایگاه بحث روشنتر شده باشد مقدمتاً عرض میکنم که در میان مسلمانان موجود در ایران و در دیگر نقاط جهان بهخصوص در خاورمیانه و جهان اسلام در یک تقسیم بندی سه گرایش عمده وجود دارد که از آنها تحت عنوان سنتگرایی اسلامی، بنیادگرایی اسلامی و نوگرایی اسلامی یاد میکنیم. البته هر کدام از آنها به شاخههای مختلفی میتوانند تقسیم شوند و یا تقسیمبندیهای دیگری میتوان داشت که چون موضوع اصلی ما نیست از بیان آنها چشم می پوشیم. اجمالا این سه جریان به عنوان سه جریان اسلامی اثرگذار آلان در جهان اسلام مطرح هستند و تنها اختصاص به ایران ندارد در تمام کشورهای اسلامی این سه جریان حضور دارند. حتی در کشورهای غیراسلامی. در کشورهای اروپایی هم شما این سه جریان را در کنار همدیگر میبینید.
به طور مختصر تعریفی از هر یک از آنها ارائه می دهم.
سنتی یا سنتگرایی اسلامی جریانیست که اکثریت مسلمانان را شامل می شود. اینها مسلمانانی هستند که به دین سنتی و دین میراثی که از پدرانشان به آنها به ارث رسیده پایبندند و از آن اطاعت و پیروی میکنند بدون اینکه باورها و سنن دینی گذشتهی خودشان را مورد نقد، بازبینی و بازرسی قرار بدهند و در واقع آن دینی که از مادران و پدرانشان و آباء و اجدادشان به ارث بردهاند و از آنها آموختهاند همانها را بدون نقد و پرسشگری به عنوان سخن و کلام خدا و سخن حق و صحیح میپذیرند و هیچ نمی پرسند و فقط تقلید می کنند. این مسلمانان سنتی عموما سیاسی نیستند. معمولا اکثریت قریب به اتفاق روحانیون شیعه از گذشته تا دوران انقلاب جزء همین گروه بودند. اینان اساسا در زمان غیبت امام دوازدهم اعتقادی به حکومت مذهبی هم ندارند.
جریان دوم که ما آنها را تحت عنوان بنیادگرا نام میبریم، از لحاظ باور مذهبی و نوع رویکردشان به دین همان مسلمان سنتی هستند یعنی دینشان را به صورت تقلیدی پذیرفتهاند و بدون نقد و بررسی و چالش و پرسش آن افکار و سنت مذهبی گذشته ی خود را انجام میدهند اما در عین حال تفاوتی با آنها دارند و تفاوت اصلی این است که این گروه مسلمانان بنیادگرا (البته تفاوتهای دیگری هم دارند) از یک سو معتقد به احیای اسلام سیاسی هستند، یعنی بر خلاف آن گروه سنتی که کاری به سیاست ندراند. اینها بر خلاف آنها کاملا اسلامشان سیاسی میباشد. بدین معنا که علاوه بر اعتقاد به سنت معتقد به حکومت مذهبی هم هستند و حالا در بیان اهل سنت که مسئله مهدویت و غیبت مطرح نیست معتقد به خلافت اسلامی هستند. با برافتادن خلافت سنتی سنی در 1924، اشکال جدید خلافت اسلامی ظهور کرده اند که مهم ترین آنها اخوان المسلمین است که در سال 1928 به وسیله یک جوان 22 ساله به نام حسن البنا در اسکندریه مصر بنیاد نهاده شد. در ایران خود ما هم در دههی 20 حزب و یا سازمان فدائیان اسلام و نواب صفوی را داریم که که تحت تأثیر اخوانالمسلمین بودند. بهطور کلی روحانیون سیاسی ما از دوران مشروطه به بعد غالبا در گروه بنیادگرا قرار می گیرند. اینان بودند که پس از انقلاب روی کار آمدند و حکومت را به دست گرفتند. پس یک ویژگی مهم بنیادگراها نسبت به سنتگراها این است که اینها سیاسی اند و به اشکال مختلف معتقد به نظام مذهبی با حکومت فقها ( البته درشیعه ) هستند. این هر دو گروه سنتگرا و بنیادگرا به مدرنیته و جهان مدرن غربی مخالفند اما در عین حال یک تفاوت مهم در این زمینه وجود دارد و آن اینکه مسلمانان سنتگرا به هر حال به نوعی خودشان را با مقتضایت زیست مدرن هماهنگ میکنند و حداقل با تجدد ستیز مستقیم نمی کنند. اینان عملا با دنیای مدرن کنار آمدهاند، اما این بنیادگراها ستیز میکنند علیه جهان مدرن و جهان غرب. همین کسانی که امروزه تحت عنوان طالبان، القاعده شهرت دارند و ما آنها را بیش و کم می شناسیم.
یک جریان سومی هم وجود دارد که تحت عنوان اسلام نوگرا، اسلام نواندیش از او آن یاد میشود. یا اسلام اصلاحطلب یا روشنفکری دینی یا مذهبی، احیاگری دینی، اصلاحگری دینی. عناوین مختلفی پیدا کرده که به آن ها نمیپردازم و این جریان سوم جریانی است که در برابر آن دو قرار دارد. و این جریان سوم مسلمان هستند و معتقد به اسلامند ولی رویکردشان نسبت به دین، نسبت به منابع دینی، نسبت به کتاب و سنت، نسبت به تاریخ اسلام، نسبت به فقه، نسبت به کلام و نسبت به دیگر معارف اسلامی، به کلی متفاوت است. این دیدگاهها دیگر سنتی نیست، بلکه یک دیدگاه انتقادیست، آن مسلمانان سنتی و بنیادگرا همانطور که گفتم اسلامشان تقلیدیست و اسلام را بدون پرسش میپذیرند اما آنانکه معتقد به نواندیشی دینی یا نوگرایی هستند، اعتقاد دارند که همهی افکار و اندیشهی دینی ما که از گذشته به ما به ارث رسیده،میتوانند مورد پرسش قرار بگیرند. اصلا لازمه کار روشنفکری و لازمهی کار نواندیشی همین پرسشگری میباشد. هر چند ممکن است نظری به نوعی اسلام سیاسی هم داشته باشند اما امروز دیگر اینان معتقد به حکومت مذهبی نیستند و از این رو از حکومت عرفی دفاع می کنند. در ارتباط با غرب هم همینطور است. همانطور که گفتم آن سنتگراها با غرب و دنیای مدرن میانهای ندارند ولی با آن کنار میآیند. بنیادگراها که اساسا غربستیزند، علیه غرب جهاد میکنند و وظیفهشان را نابودی غرب و تمدن غرب میدانند. این نواندیشان هم به سنت دینی نگاه انتقادی دارند و هم به سنت غربی و مدرن. زیباترین سخن را در زمینه ضرورت نواندیشی اقبال لاهوری یا اقبال پاکستانی دارد که می گوید اکنون وقت آن رسیده است در کل دستگاه مسلمانی مان تجدید نظر کنیم. دیدگاه نواندیشان دینی این است که در کل دستگاه دینیشان تجدیدنظر کنند، حالا چقدر کردند، چقدر نکردند، چه کسی کرده، چه کسی نکرده داستان دیگری است که الان از حوزه ی این بحث خارج است. البته اقبال معتقد به « بازسازی اندیشه اسلامی » است که با رفرم سطحی مورد نظر برخی ها متفاوت است.
بعد از این مقدمه میرسم به صحبت اصلی که محور صحبت من هست. اگر این مقدمه را نمیگفتم شاید ذهن شما آماده نمیشد برای اینکه ببینیم اصلا دعوا بر سر چیست؟ درباره چه میخواهیم صحبت کنیم، میخواهیم سر بیصاحب بتراشیم یا موضوع صحبتمان در کجا و در کدام جایگاه قرار دارد. با وجود صحبتی که دربارهی جریانهای فعال اسلامی گفتم، دیگر حوزهی بحث من تا حدودی روشن است. خوب حالا در ادامه بحث طبعا این پرسش مطرح می شود که امکان تغییر و اصلاح در اسلام وجود دارد و اگر دارد چگونه و از چه طریقی؟
بنده معتقد هستم که امکان رفورم و نواندیشی و نوفهمی در اسلام شیعی بهخصوص وجود دارد. و حالا دلایل من چیست؟
زمینه های مساعد برای نواندیشی در اسلام شیعی
من فقط چهار- پنج نکته را فهرستوار اشاره میکنم. چون هر یک از آنها میتواند موضوع یک سخنرانی قرار گیرد و کلی دربارهی آنها بحث شده و میتوان دربارهی آنها بحث کرد. ولی چون میخواهم یک جمعبندی هم بکنم در ارتباط با شرایط و اوضاع و احوال امروز، به اختصار بر گزار می کنم. فقط همین اندازه که منظور روشن شده باشد.
1 – عقلی بودن دین اسلام
اولین دلیلی که میخواهم روی آن تکیه کنم این است که اسلام به طور کلی یک دین عقلی است. البته نمیخواهم ادعا کنم که همه ی اجزای دین، باورها و سنن دینی لزوما مبتنی بر عقل و خرد مستقل است. نه چنین ادعایی نمیکنم. رابطه عقل و دین یکی از بحثهای خیلی پیچیدهای است که هم در یهودیت قرنهاست مطرح است و هم در اسلام و هم در مسیحیت.
در قرن سوم و چهارم و پنجم که اوج اعتلای فرهنگ اسلامی و اوج اعتلای تمدن اسلامی است، فیلسوفان و متفکران و صاحبنظران بزرگی مثل ابنسینا، فارابی، ابن رشد و دیگران بودهاند که در ارتباط با عقل و وحی و یا عقل دین سخن گفته و پاسخ های مختلف به آن داده اند. پرسش اصلی این است که آیا همهی گزارههای دینی را میتوان با عقل بشری فهم کرد و برایشان استدلال و برهان آورد؟ این یک بحث بسیار مهمی است و همانطور که گفتم امکان عمق دادن به این بحث و حتی طرح آن در سطح خیلی مختصر هم در مجال کنونی نیست. من باور ندارم و یا اعتقادم بر این نیست که همهی گزارههای دینی را میتوان با عقل مستقل بشری و یا با عقل خودبنیاد و یا با عقل نقاد میتوان فهم کرد، نه، من چنین اعتقادی ندارم. خدا هست، یک گزاره است ولی آیا میتوان این گزاره را با برهانهای فلسفی محض فهم کرد؟ خوب خیلی از فیلسوفان، فیلسوفان مسلمان، یهودی،مسیحی معتقد هستند که میتوان خدا را با برهان اثبات کرد و یا متکلمین هم معتقد هستند که با عقل و استدلالهای کلامی میتوان خدا را اثبات کرد. در مقابل بعضی هم معتقد هستند که نمیشود. من خود معتقد هستم که از طریق علم، علم به معنی علم تجربی،فیزیک، شیمی، ریاضی و امثالهم و همین طور از طریق برهانهای فلسفی نمیتوان گزارهی خدا را اثبات کرد. اعتقادمن و باور من نسبت به گزارهی خدا هست، یک باور وجودی هست یا به تعبیر دیگر یک باور عرفانی است. من معتقدم کسی که بخواهد به خدا اعتقاد داشته باشد، باید خدا را در درون خودش بیابد. به قول فروغی بسطامی: خدادان تا خداخوان فرق دارد – که انسان تا به حیوان فرق دارد. بحث خدا خوانیست نه لزوما خدا دانی که با عقل، اندیشه و معرفت ما سر و کار دارد و همینطور بعضی از گزارههای دینی.
بنابراین من ادعایم این نیست که دین بهطور کلی یا دین اسلام همهی مبانی آن و همه ی گزارههایش با عقل و برهان مستقل بشری قابل اثبات است. اما در مجموع آنچه که از قران میآموزیم و آنچه از اسلام میآموزیم و آنچه از گذشته یادمان دادهاند و ما میتوانیم به آن تکیه و استناد کنیم، این است که اساسا خطاب خداوند از طریق وحی و پیامبر به انسان از طریق عقل است.
تفکر و تعقل و تدبر که اینهمه در قرآن مورد تأکید قرار گرفته، بنیاد و معیار پذیرش دین است. اگر عقل بشری را حذف کنیم، دیگر چیزی هم به نام دین باقی نمیماند، خداوند به غیر عقلا که خطاب نکرده، خطاب خداوند به عقلاست و لذا آنچه از طریق وحی به آدمی گفته میشود، باید بر اساس عقل و خرد باشد تا مورد قبول باشد. حالا این قابلقبول بودن یعنی چه و چگونه میتوان این قابل قبول بودن را اثبات کرد و چگونه میتوان گفت که این درست است یا نادرست و معیار داوری ما چیست، پرسش های مهمی اند که در جای خود باید به آنها پرداخت. من میخواهم بگویم که کل انتخاب دین و مجموعهی دستگاه دینی، باید بر اساس استدلال و بر اساس حجت باشد و باید شخص اقناع شده باشد.
خوب اگر این گزاره را قبول کنیم که اجمالا دینورزی با عقل و عقلانیت و تعقل امکان دارد و خطاب خداوند هم با عقلا هست نه به جهلا و نه به دیوانگان، طبیعی است به این نتیجه بر سیم که دین متکی به عقل همواره نه اینکه میتواند بازسازی شود بلکه باید همواره بازسازی شود. به یک دلیل خیلی روشن و آن اینکه خرد آدمی خرد مطلق نیست و همواره خرد انسان و عقل انسان دورانیست و تابع زمان و زمانه. البته یک دیدگاه ذاتگرایانهی ارسطویی وجود دارد که همهچیز را ذاتی میبیند مثل عقل ذاتی که ارسطو می گفت. که البته امروز چندان مورد قبول بسیاری از فیلسوفان نیست. گرچه در گذشته فیلسوفان مسلمان مسیحی بدان باور داشتند و هنوز هم پیروانی دارد. اینطوری نیست که عقل واحد و مطلق وجود داشته داشته باشد و این عقل فراتر از تاریخ ایستاده باشد. درست این است که بگوییم عقلا وجود دارند. بنده و شما که اینجا نشستهایم و داریم به عنوان آدمهای عاقل با هم صحبت میکنیم اما در واقع عقل دو نفرمان کاملا یکی نیست. در نتیجه داوری ما هم در ارتباط با مقولات و ارزشهای زندگی غالبا با هم متفاوت است. ممکن است من یک چیزی را عقلی بدانم و شما آن را عقلی ندانید و حتی خلاف عقل بدانید.
نکته این است که اگر قبول کنیم دینی عقلی است و از انسان تعقل و تفکر و مسئولیت میخواهد، لزوما یعنی به الزام عقل تحول و در نتیجه اصلاح پذیر خواهد بود. اصولا در هر گزاره ای پای عقل به میان بیاید، چند نتیجه الزامی است: 1 – فهم پذیری گزاره، 2 – نقد پذیری گزاره، 3 – آزمون پذیری گزاره، 4 – تحول پذیری گزاره و در نهایت 5 – تحول و رفرم پذیری گزاره. در مورد اسلام این قواعد صادق است و در تاریخ اسلام نیز این تحول پذیری همواره رخ داده است.
2 – اسطوره ای نبودن اسلام
نکتهی دومی که میخواهم روی آن تکیه و احتجاج کنم، این است که دین اسلام در مجموع اسطوره ای نیست. بویژه اگر اسلام را با ادیان نهادی شده دیگر بخصوص با مسیحیت مقایسه کنیم، این ویژگی برجسته تر می شود. البته هر دینی با زبان و بیان اسطوره کم و بیش عجین است و ادیان اصولا با زبان اسطوره سخن می گویند نه مثلا با زبان علم یا فلسفه. از این رو نمادها و استعاره و مجاز در زبان متون مقدس ادیان قدرتمند و حاکم اند. حالا مسیحت را شما نگاه کنید. تمام این دین ( بخصوص آئین کاتولیکی ) با نمادها سخن می گوید و به زبان اسطوره بیان شده اند. مانند اقانیم ثلاثه ( پدر، پسر و روحالقدوس ) که دو هزار سال است دارند راجع به آن صحبت می کنند.دربارهی مسیح، تولد مسیح، زندگی مسیح، به معراج رفتناش، عشاء ربانی، صلیب مقدس، به صلیب کشده شدن مسیح، مریم و بکارت او و دهها مسئله ی دیگر مرتب بحث شده و می شود. آیین زرتشت که یکی از قدیمیترین ادیان است نیز به شدت با اسطوره آمیخته است. اوستا عمدتا با زبان اسطوره است. مخصوصا گاهان که بخش اول اوستا است سر شار از ادبیات اسطوره ای است.اگر بخوانید میبینید کاملا به زبان اسطورهای و آیینی ارزشها را به بشر منتقل کند. اسلام هم خالی از اسطوره نیست. بخشی از آیات قران و گزارشات آن با زبان اسطوره بیان شده و اگر اسلام را با دینهایی مسیحیت و زرتشتیت و حتی بودا قرار دهیم، به نظر میآید که اسلام کمتر از آنها با زبان و نمادهای اسطوره آمیخته است.
حالا میخواهم نتیجه بگیرم دینی که بیشتر به عقلانیت متکی است و نیز کمتر با اساطیر عجین است، امکان تغییر پذیری و تحول پذیری را در متن خود دارد. باید اشاره کرد که یکی از دلایل عقلانیت بیشتر اسلام و دوری این دین از زبان و بیان اسطوره ای و دوری از عصر اساطیر، این است که اسلام در میان ادیان بزرگ و نهادینه شده جوان ترین دین است و به زمان ما نزدیکتر است. پیامبرش تنها پیامبری است که شخصیت و وجود تاریخی وی مورد تردید قرار نگرفته است. نیز محمد دارای سیمایی کاملا تاریخی و عینی دارد و در قیاس با عیسی از هیچ رمز و رازی برخوردار نیست. عقاید و آداب و سنن و شعائر دینی اسلام کاملا زمینی و معقول و در حد و حدود ظرفیت فکری مردمان متوسط است. این ویژگی ها راه را برای فهم و درک و تحلیل و در نتیجه تغییر و نوفهمی هموار می کند، چنانکه تا کنون نیز چنین بوده است. گرچه نمی توان انکار کرد که از آغاز اسلام تا کنون انواع خرافه و امور ذهنی و سنن نادرست در ذهن و زبان مسلمانان وارد شده است. به همین دلیل است که من شخصا معتقدم که باید تاریخ اسلام را از نو نوشت.
3 – وجوب تحقیق در دین
مسئلهی سوم که فقها و علما هم در رسالههایشان مینویسند، این است که میگویند تحقیق در دین واجب و تقلید در دین حرامست. این اصل دینی است. هرچند که خود معمولا در عمل بدان پایبند نیستند. اگر تقلید هم جود دارد در امور شرعیه دین است نه دربارهی اصول دینی. در باور به گزاره خدا وجود دارد که تقلید وجود ندارد من باید خودم به این رسیده باشم که خدا وجود دارد و یا ایمان به نبوت محمد پیامبر تقلید بردار نیست. خلاصه در اسلام تقلید در دین حرام است و تحقیق در اسلام واجب است و اگر ما این یک اصل را بپذیریم و به آن واقعا عمل کنیم، یک اصل مهمی را پذیرفته و به نتایج مهمی رسیده ایم. بسیاری از ماها گفته و نوشتههایمان با اعمالمان فرق دارد. حال اگر علمای ما هم به نوشتههای خودشان معتقد باشند و خودشان به آن عمل کنند و حداقل به همین یک اصل مهم وفادار باشند، باید مردم و مسلمانان را به حال خود رها کنند و بگذارند خود در دین تحقیق کنند و به نتیجه برسند،اینها را مقلدوار و بردهوار به دنبال خودشان نکشند. اگر چنین شود ما قطعا فهم یا فهم های دیگری از دین خواهیم داشت. روشن است که اسلام محققانه و عالمانه نه تقلیدی این ظرفیت و امکان را دارد که پیوسته نو فهمیده شود و پیوسته با نوگرایی و اجتهاد واقعی با شرایط زمان و نیازهای زمانه هماهنگ و سازگار گردد.
4 – سنت فلسفی اسلامی – شیعی
و مسئله چهارم وجو یک سنت فلسفی قدرتمند در اسلام شیعی است که امکان نوفهمی و نوزایی و در نتیجه امکان تحول و رفرم را فراهم می کند. گرچه در اسلام سنی هم فلسفه و تفکر فلسفی هست اما به لحاظ و به دلایلی که اکنون جای شرح آن نیست، فلسفه عمدتا در تشیع پرورش یافته است و از این رو فیلسوفان بزرگ و نامدار اسلام عموما شیعه اند. گرچه فیلسوفان متقدم غالبا شیعه اسماعیلی بودند. فارابی و ابن سینا و خواجه نصیر و سهروردی شیعه بوده اند. این فیلسوفان از نظر گرایش کلامی غالبا معتزلی اند نه اشعری. گرچه دیری است که فلسفه اسلامی به انحطاط گراییده اما امروز هنوز این امکان وجود دارد که با تکیه بر سنت فلسفی و کلام متعزلی یک سنت نواندیشی نوین بنیاد نهاد و این امر می تواند به یک رفرم اساسی در اسلام و بویژه تشیع منجر شود. به معتزله و شیعه می گفتند « عقلیه و عدلیه » . احیای این دو عنصر با توجه به نیازها و تجارب علمی دنیای جدید این نوزایی حاصل می گردد و به نتایج مهمی می رسد.
5- پلورالیسم نسبی در دستگاه روحانیت شیعی
مسئله مهم دیگر سازمان روحانیت است. یکی از پدیده هایی که در تمام ادیان وجود دارد نهاد متولیان دین است که تحت عنوان روحانین در اسلام و مسیحیت شناخته شده است. و یکی از عواملی که باعث شده جزمیت و پیروی کورکورانه در میان دین باوران پدید آید و سرکوب دگراندیشان و متفکران رخ دهد، سازمان روحانیت است. روحانیت همهی ادیان در طول تاریخ سنگ قبری بر روی دین بودهاند و شگفت اینکه اول هر پیامبری که آمده خود که روحانی نبوده، هیچ بلکه با سازمان روحانی زمان خود نیز در افتاده و با روحانیان و کاهنان رسمی مخالفت و مبارزه کرده است. مثل زرتشت. زرتشت با مغان در میافتد، مسیح و موسی و محمد و بودا و مانی و مزدک جملگی با روحانیت در افتادند و از سوی روحانیان نیز بسیار آزار دیدند. اما به محض اینکه پیامبر در گذشته بلافاصله متولیان از راه رسیده و نهاد رسمی و نیمه رسمی دین را تأسیس کرده اند و موجب انحرافات بسیار در دین مردم شدند.در اسلام نیز چنین بوده است.
در عین حال در اسلام نهاد رسمی و استواری و سازمان یافته ای چون کلیسا وجود ندارد. در عین حال در اسلامی سنی شبه کلیسایی به نام « الازهر » وجود دارد که تا حدودی رسمی است و تابع قدرت و و کم و بیش تمام امور دینی جهان اسلام را تولیت می کند اما در تشیع چنین نیست و همین امر موجب می شود که نوعی تکثر و پلورالیسم در روحانین شیعی وجود داشته بود. این عدم تمرکز مرجعیت دینی شیعی و عدم سازمان رسمی متشکل روحانی امکان نوفهمی را تا حدودی و به طور نسبی فراهم می کند. به همین دلیل است که در روحانیت الازهر تقریبا نوزایی و انواندیشی وجود ندارد و امکان نواندیشی در خارج از خودش را به کسی نمی دهد اما در روحانیت شیعی این امکان بیشتر است. تجربه قرن اخیر و تحولات فکر دینی و رفرم مذهبی در حوزه های دینی ایران و عراق این مدعا را ثابت می کند. گرچه به هرحال همین حوزه های نیمه رسمی در برابر تغییرات نوگرایانه به شدت مقاومت می کند. بویژه امروز به دلیل حاکمیت حکومت دینی و روحانی در ایران تصلب و خشونت و موانع بر سر نواندیشی بیشتر شده است. در عین حال اگر خمینی در یک سو است منتظری هم در سوی دیگر است. هنوز تنوع تا حدودی هست و همین امر راه را برای نواندیشی تدریجی را باز می کند. واقعیت این است که با یک فقه و با دستگاه ثابت فقهی رسمی مواجه نیستیم، بلکه تنوع آرا در میان فقیهان کم نیست و به هرحال مجموعه اینها راه تنفس را برای دگر اندیشان و مصلحان تا حدودی باز می کند. در مجموع می توان گفت در چنین بستری است که می توان نگاه تازه ای از منظر دینی به عالم آدم داشت و همه چیز را به گونه ای دیگر دید و در پرتو دین به گونه ای دیگرزندگی کرد. در چنین منظری با حاکمیت عقل و علم زمانه و لحاظ کردن مقاضیات عصر، می توان به آیات الاحکام قران و سنت به گونه ای دیگر نگاه کرد و به این نتیجه رسید که احکام اجتماعی اسلام حتی احکامی که در قرآن هم آمده ابدی و همه زمانی و همه مکانی نیستند.
این مباحث فرصت خیلی بیشتری میطلبد و فقط به چند امکان برای اثبات این مدعا که در اسلام و بویژه اسلام شیعی اشاره کردم. خلاصه با استناد به این نکات و ملاحظات است که می گویم امکان نواندیشی و رفرم در اسلام کم و بیش وجود دارد. این اصلاح و رفرم از بیش از یک قرن است که آغاز شده و تا کنون نیز راهی را آمده ایم ولی هنوز در نیمه راه هستیم و گامهای بزرگ تری باید برداشته شود.
جنبش سبز و نواندیشی دینی
در پایان موضوعی که میخواستم روی آن تأکید کنم، اهمیت این بحثها در رابطه با واقعیت جامعه ی امروز ما در ایران است. اهمیتش این است که ما چه بخواهیم و چه نخواهیم و چه دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم و چه مسلمان باشیم و چه نباشیم و دارای هر دیدگاهی باشیم، جای انکار ندارد که امروز اکثریت مردم ایران مسلمان و مسلمان شیعه هستند (البته فعلا با دیگر جوامع اسلامی کاری نداریم ) این مجموعه غالبا دینشان دین میراثی و تقلیدی است یعنی هر کاری که پدران و مادرانشان کرده و میکنند، اینان انجام میدهند. این تقلید گرایی اختصاص به روستاییها ندارد و در شهرها هم همینطور است. اینکه واقعا گرایشات مذهبی در ایران پس از انقلاب چگونه و چه اندازه است، دقیقا روشن نیست. چرا که آماری و تحقیقی در دست نیست. آنچه می توان دید و گفت این است که بعد از انقلاب در شهرها و بهخصوص نسل بعد از انقلاب از دین و شعایر مذهبی فاصله گرفته و به طور کلی اقشار شهری، حداقل از مذهبی که در ایران وجود دارد و تبلیغ می شود گریزان هستند. یعنی گریز از مذهب زیاد شده است. ولی اگر ما فکر کنیم که در ایران دیگر مذهبی وجود ندارد و یا در آینده وجود نخواهد داشت و همه سکولار شده اند، دچار اشتباه بزرگی شده ایم. چرا که اولا هنوز بافت اجتماعی ما همان بافت سنتی است که باقی مانده و رضاشاه با همهی تلاشاش برای از بین بردن این بافت سنتی نتوانست و سلطنت محد رضا شاه نیز با همه تلاش برای مدرن سازی باز نتوانست این بافت را به شکل اساسی دگرگون کند. شاهد آن هم انقلاب اسلامی بود که اتفاق افتاد. بهخصوص خارج از تهران خیلی کم دچار دگرگونی شد. طبعا جامعه ایران دچار تغییر و تحول بسیاری شده و حتی با 30 سال پیش قابل مقایسه نیست، رشد باسوادی، گسترش نهادهای آموزشی و دانشگاهها و بهخصوص فزونی گرفتن دختران دانشجو از پسران ، گسترش صعنت، رشد شهر نشینی، ارتباطات جهانی و بسیاری چیزهای دیگر وحود دارد. ولی با این وجود هنوز اکثریت مردم ایران مسلمان هستند و اسلام آن ها هم اسلام تقلیدی و سنتی است. حتی با وجود رشد گریز از مذهب، دینی که از طریق حکومت و با استفاده از رسانه های انحصار و اثرگذار ( مانند 7 کانال تلویزیون و حدود چهل ایستگاه رادیویی و مساجد و مطبوعات ) پمپاژ میشود، بالاخره کار خود را می کند و نمی توان اثر آن را منکر شد. این نوع مذهب گرایی که غالبا آمیخته با خرافات است به هرحال در افکار و اخلاق و گرایشات جامعه مذهبی اثر می گذارد. امروز تمام مراکز و امکانات تبلیغی از سنتی و مدرن در اختیار حکومت است و به برکت پول بادآورده نفت هر کاری که می خواهند می کنند و هر نوع دینی که می پسندند تبلیغ می کنند. داستان جمکران یک نمونه است. چند سال پیش اعلام شد که به مناسبت پانزدهم شعبان حدود پنج یا شش میلیون نفر به جمکران رفته اند. این در حالی است که تا چند سال پیش کمتر کسی از جمکران خبر داشت و حتی از طلبه ها و علما هم در دوران پیش از انقلاب کمتر کسی به آنجا می رفت.
حال مسأله این است که این جامعه باید تغییر کند و از افکار نادرست و مغایر با عقل و علم و منطق دست بردارد. چون اکثریت قاطع این جامعه مذهبی است و مذهبش نیز سنتی و تقلیدی است، نا چار تغیی در فکر و اخلاق و منش دینی راه اصلی است و در اولویت قرار دارد. گفتم که این حرف یک ادعا و سخن دینی نیست بلکه یک سخن جامعه شناختی است و امر عینی و ایستاده در برابر ما. راه چاره همان بازسازی و نواندیشی دینی است که میتواند در بین عوام خرافهزادیی کند و در سطوح مختلف رفرم دینی ایجاد کند تا این رفرم دینی تغییرا مثبت اجتماعی پدید آورد و مسلمانان و ایرانیان را وارد جهان مدرن کند. در عین حال تغییر فقط اط طریق فکر و ذهنیات ایجاد نمی شود. گسترش سواد و دانشگاه و صنعت و علوم و فنون نیز مردم را تغییر می دهد و حتی در افکار و اخلاق نیز تحول ایجاد می کند. یعنی ذهن و عین به صورت تعاملی ( دیالکتیکی ) در هم اثر می گذارند. البته که ابزارهایی مثل افزایش دانشگاهها، اینترنت و… میتواند خیلی مؤثر باشد
البته می دانیم که این تغییرات از صد سال پیش شروع شده اثرات مهمی هم بر جای گذاشته است. اگر این تغییرات نبود مشروطیت پدید نمی آمد. ولی هنوز باید کار کرد. در حوزهی تفکر راهش همین نواندیشی دینی و خرافهزدایی است. مثلا اگر کسی مثل سیدجلالالدین اسدآبادی یا شیح هادی نجمآبادی و یا کسی مثل سید محمد طباطبائی نبود، آن تغییرات بهوجود نمیآمد. لابد شما خواندهاید وقتی میرزا حسن رشدیه آمد و خواست مدرسه به سبک جدید غربی بسازد رفت تبریز مدرسهاش را خراب کردند آمد تهران مدرسهاش را خراب کردند. میگفتند این کفر است و این از بلاد غرب آمده تکفیرش کردند به حمام و یا حرم امام رضا راهش نمیدادند میگفتند اینجاها را نجس میکند. کسی که به کمکش آمد باز یک عالم دین بود. سید محمد طباطبایی که بعدها رهبر مشروطه شد. او برای اینکه نشان دهد آموزش جدید فرنگی خلاف شرع نیست، خود یک مدرسه درست کرد و نام آن را « مدرسه اسلام » گذاشت و پسرش سید صادق طباطبایی را به مدیریت مدرسه منصوب کرد تا مردم عوام بدانند که این دروس فیزیک و شیمی و ریاضی خلاف شرع نیست. وقتی سپهسالار آمد خواست خانه های تهران را پلاک بگذارد، آن را خلاف دین و شرع اعلام کردند و یا برق را خلاف شرع میدانستند و برای اینکه به علما بگویند خلاف شرع نبست اولین موتور برق را به حرم امام رضا بردند و حتی راهآهن را اول بین تهران و شاه عبدالعظیم بردند و خلاصه در طول این دویست سال یعنی از اصلاحات عباس میرزا تا کنون تلاش های فراوانی صورت گرفته تا به اینجا رسیده ایم. در عین حال می بینید که هنوز در واقع به جایی در خور نریسیده ایم. انقلاب ایران می توانست سکوی پرواز بلندی برای ترقی ما باشد که متأسفانه نشد و بلکه از جهاتی ما به عقب برگشته ایم.
اکنون جنبش مدنی جدید یا همان جنبش سبز در جریان است. از آنجا که هنوز جامعه عموما با هر گرایشی و به هراندازه دینی است و رهبران این جنبش در داخل مذهبی اند، تحول فکر و اخلاق دینی از اهمیت یگانه ای برخوردار است. در این جریان نقش نواندیشان دینی بسیار برجسته است و یا بهتر است بگویم می تواند برجسته باشد. چرا که هم جامعه مذهبی است و هم رهبران و حامیان اصلی جنبش دینی اند و هم در مقابل حاکمیت استبدادی ئ سرکوبگر نیز خود را مذهبی می داند و ذیل دین استبداد خشن را حاکم کرده است. در چنین معرکه ای، سخنگویان اسلام معقول و آزادیخواه و دموکرات بسیار مهم است و تنها امکان گفتگو و مفاهمه و تحول ذهنی و عینی در جامعه کنونی ایران است. بویژه از یادا نبریم که حنبش کنونی ایران مدنی و ضد خشونت و مدافع آزادی و عدالت و دموکراسی و حقوق بشر است. روشن است که تحقق این خواسته ها فقط در پرتو فهم نواندیشانه و مدرن از اسلام و آداب دینی ممکن است.