از چندی پیش برای انجام یک سخنرانی در « انستیتو آلمان / آمریکا » ( خانه فرهنگی هایدلبرگ ) وابسته به شهرداری این شهر در آلمان دعوت شده بودم که این برنامه در تاریخ یکشنبه ۱۹ اردبیهشت ۱۳۸۹ / ۱۰ مى ماه انجام شد.
روز شنبه از کیوسی به رم رفتم و عصر از فرودگاه فیومیچینوی رم به فرانکفورت پرواز کردم. دوساعت بعد در فرودگاه فرانکفورت بودم. آقای دکتر مهدی، که معاون آقای یاکوب رئیس خانه فرهنگی بود و برای دعوت ایشان با من تماس گرفته بودند، و نیز همسرشان دکتر فریبا، در فرودگاه برای همراهی آمده بودند. با ایشان به شهر هایدلبرگ رفتیم. یک ساعت راه بود که با اتومبیل طی شد. مسیر راه سرسبز و زیبا و چشم نواز بود. گرچه از بس که گرم حرف و در واقع حرافی معمول بودیم، چندان فضا و طبیعت زیبا را ندیدم.
در شهر به هتلی که در نظر گرفته شده بود رفتیم. هتل کوچک و قدیمی و تمیزی بود. پس از ساعتی استراحت برای صرف شام به رستورانی ایتالیایی رفتیم. شاید به این مناسبت که من از ایتالیا آمده بودم و لابد ایتالیایی محسوب می شدم. چند نفر از دوستان آقا مهدی نیز بودند که بیشتر اهل فرهنگ بودند تا سیاست. چند ساعتی به گپ و گفتگو گذشت.
صبح با آقا مهدی برای سیری در شهر رفتیم. هوا ابری و کمی هم بارانی بود. شهر هایدلبرگ در حوالی فرانکفورت و مانهایم از شهرهای قدیمی آلمان و واقعا زیبا و جذاب و دیدنی است. شهر که چندان بزرگ نیست، بین دو کوه قرار گرفته و مانند اکثر شهرهای اروپا از وسط آن رودی نسبتا بزرگ می گذرد و بخشهایی از شهر در دشت و بخشهایی در دامنه قرار گرفته است. ساختمانها غالبا قدیمی و عموما خود از آثار باستانی شمرده می شوند و نمای سرخ فام بناها با معماری کهن آلمانی در دل درختان سرسبز بویژه در دامنه های پوشیده از جنگل و در هوای بهاری و مه گرفته و با چاشنی ای از نم نم باران به راستی چشم نواز و تماشایی بود. بارها شده است که با دیدن شهری یا مکانی در طبیعت پنداشته ام که زیباتر از این نمی تواند وجود داشته باشد اما به زودی با دیدن شهری و یا طبیعتی دیگر و متفاوت پندارم باطل شده و اعتراف کرده ام که « زیبایی بالای زیبایی بسیار است ». هفته پیش با دیدن وین مفتون آن شهر کهن و زیبا شده بودم و اکنون می دیدم که شهر هایدلبرگ واقعا چیز دیگری است. از آنجا که فرصت نبود بخشی از شهر را با ماشین طی کردیم اما از کاخ مشهور و تماشایی دوک های چند قرن پیش این ناحیه که در در ساحل رودخانه و در دامنه ای زیبا قرار گرفته است، به تفصیل دیدن کردیم. کاخ متروک که آثار ویرانی ناشی از حمله ویرانگر نظامی فرانسویان را بر بدن دارد و قدمت آن کاملا نمایان است و چندان بزرگ هم نیست، در دامنه و در محیط طبیعی بسیار دل انگیزی قرار گرفته است. گوته، که اهل وایمار و زاده فرانکفورت بوده است، زمانی به طورموقت در این شهر می زیسته و گویا مفتون ان شهر و کاخ بوده است. تندیس وی در گوشه ای از باغ کاخ نهاده شده و قطعه شعری از او در باب این کاخ در بدنه تندیس نوشته شده است. چیزی که در این کاخ بیش از هر چیز دیگر به چشم می آید دو بشکه بزرگ و تقریبا غیر قابل تصور شراب است که در محیط زیر زمینی کاخ قرار گرفته اند. این بشکه ها که از چوب ساخته شده اند گنجایش هزاران لیتر شراب را دارند. از باب تسامح می توان به آنها « خُمِ بزرگ » گفت که البته چوبی اند و گرد و بی نهایت بزرگ و مناسب برای باده نوشان فرنگی. واقعا نمی توانستیم حدس بزنیم که ظرفیت این انبارها ( بویژه بزرگترش ) چه اندازه است. انبارها مدور بودند و از یک سو با پلکانی بر بام آن می رفتند و از سوی دیگر با پلکانی به زیر می آمدند. دوستم می گفت که شراب سالانه دوک را کشاورزان ناحیه برای دربار فراهم می کردند. در پای دیوار انبار شراب تندیس دلقک مشهوری به نام « پرکیو » ( perkeo)که ایتالیایی بوده بر دیوار نهاده شده است. پرکیو ملیجک دربار بوده است. در کنار تندیس این دلقک و نیز در کنار تندیس گوته و نیز در کنار تندیس الهه آب در باغ کاخ عکسی به یادگار گرفتیم. گروهی از توریست های خارجی ( و بیشتر ژاپنی و کره ای ) در کاخ حضور داشتند و چپ و راست عکس می گرفتند و یا فیلم برداری می کردند.
شهر هایدلبرگ، شهری است فرهنگی و دانشگاهی و مرکز پزشکی اروپا در این شهر قرار دارد. این شهر کوچک خاطرات مهمی از تاریخ آلمان را در حافظه دارد و از جمله از مارتین لوتر نیز خبرها دارد. طبق معمول شهرهای کهن اروپایی بنای با شکوه کلیسای مرکزی ( دُم ) در آغوش شهر خودنمایی می کرد و البته از جهانگردان دل می برد.
ناهار را مهمان دکتر مهدی و همسرشان بودم. این دو دوست تازه آشنا و بسیار مهربان و ( مانند دیگر ایرانیان ) مهمان نواز بودند و محبت بسیار کردند. در این ضیافت آقای دکتر سیف الدین نجم آبادی نیز دعوت شده بودند. ایشان از نوادگان زنده یاد شیخ هادی نجم آبادی هستند که سالیانی دراز است که در آلمان زندگی می کنند. ایشان که 87 سال دارد و در آستانه نود سالگی است، استاد تاریخ ایران باستان اند و در تهران و آلمان تدریس و تحقیق کرده اند و هنوز نیز در سنین بازنشستگی و کهولت به فعالیت علمی ادامه می دهند. با نام ایشان از پیش آشنا بودم و اکنون از نزدیک ایشان را می دیدم. بویژه زمانی که به یاد آوردم ایشان مترجم کتاب مهم « دینهای ایران » اثر نیبرگ ایران شناس نامدار سوئدی است، از فرصت استفاده کردم و کلی در باب تاریخ ایران باستان صحبت کردیم. من از این کتاب در کتاب تاریخ خودم بسیار سود جسته ام و از این رو خودم مدیون مترجم داشمند آن نیز می دانستم. البته در این دیدار چند ساعته از برخی مسائل و موضوعات تاریخ معاصر نیز سخن رفت. نجم آبادی به رغم کهولت سرزنده بودند و شاداب و اهل سخن و ادب و نکته سنج و نکته یاب و دوست داشتنی.
عصر برای انجام سخنرانی به محل کتابخانه مرکز فرهنگی رفتیم. در آغاز از کتابخانه بازدید کردم. این مرکز که به نوعی مرکز فرهنگی آلمان و آمریکا است، دارای کتابخانه بزرگی است که حدود بیست هزار جلد کتاب دارد که البته بیش از هشتاد درصد آن به زبان انگلیسی است. در این کتابخانه زبان انگلیسی تدریس می شود و فعالیت های مختلف فرهنگی مرتبط بین دو کشور و دو ملت در جریان است.
پیش از سخنرانی طبق قرار قبلی خبرنگار یکی از روزنامه های محلی آمد و با من گفتگو کرد. موضوع گفتگو برخی افکارم پیرامون مباحث دینی و نیز برخی از پرسشهای مربوط به وضعیت کنونی ایران و جنبش سبز بود.
عنوان سخنرانی بررسی تطبیقی سه جریان سنتگرایی، بنیادگرایی و نوگرایی اسلامی معاصر حول برخی آموزه ها مانند دین و سیاست و مدرنیته و زن و . . . بود اما دوستان آن را بدین شکل در بیانیه در آوردند: ISLAM = ISLAM ؟؟
این موضوع را پیش از این در دانشگاه لس آنجلس به بحث گذاشته بودم و متن مکتوب و فیلم آن در وب سایت من موجود است.
سخنرانی با اندکی تآخیر شروع شد. پیش از آن آقای یاکوب مدیر مرکز، که اندکی پیش از سخنرانی او را دیده و احوالپرسی کرده بودم، چند دقیقه صحبت کردند. در باب اسلام و زندگی نامه و افکارم حرف زد. خانم باغستانی، که سالیانی دراز است که در آلمان زندگی می کند و مترجم توانایی است و کتابهای زیاد متون ادبی معاصر را به آلمانی ترجمه کرده است و از فرانکفورت آمده بود، در کنارم نشست تا گفتارم را ترجمه کند. حدود 150 نفر حضور داشتند که تقریبا نیمی آلمانی بودند.
نکته قابل ذکر اینکه چند دقیقه پس از آغاز سخنرانی بدون هیچ مقدمه و سابقه ای خون دماغ شدم و ناچار تریبون را ترک کرده و به دستشویی رفتم. این رخداد غیر منتظره بسیار موجب نگرانی ام شد اما خوشبختانه پس از چند دقیقه خون متوقف شد. البته چند پزشک ایرانی به یاری شتافتند و کوشیدند رفع مشکل شود که بجا است از توجه و تلاش شان تشکر کنم. پس از آن به جایگاه باز گشتم و سخنرانی انجام شد و به شماری از پرسش ها پاسخ داده شد. در مجموع جلسه گرم و مفیدی بود. دو ساعتی طول کشید.
پس از پایان جلسه برای صرف شام به رستوران ایرانی « درویش » رفتیم. حدود بیست نفری آمده بودند. تا پاسی از شب به گپ و گفتگو گذشت و از هر دری سخنی در میان بود. شماری افراد از شهرهای نسبتا دور از جمله برلین، فرانکفورت، مانهایم و حتی از لوگزامبورگ آمده بودند.
صبح روز بعد با همراهی دوست مان دکتر مهدی به فرودگاه فرانکفورت آمدم و ساعتی بعد به رم پرواز کردم.
مشتاق بودم که در این سفر خانم دکتر مونا شریعتی و همسرشان دکتر دانشور را در شهر مانهایم نیز ببینم که البته به دلیل در سفر بودنشان موفق نشدم.
در این سفر نیز دوستان ایرانی محبت بسیار کردند که از همه شان سپاسگزارم.