روز سه شنبه ۱۰ فروردين ۸۹ مقاله ای با عنوان «نوبت عاشقی، آقای کدیور من جواب می خواهم، حق یا مصلحت؟» از شخصی به نام محمدرضا شکوهی فرد در سایت گویا منتشر شده که نویسنده در آن مقاله یا نامه سرگشاده نامی نیز از من برده و البته نسبت های نادرستی نیز متوجه من کرده است. گرچه مخاطب اصلی نامه دوست دانشمند و متفکر ارجمند جناب دکتر محسن کدیور است اما از آنجا که سخنان انتقادی جناب شکوهی فرد دربارة اینجانب ناروا و تحریف بخشی از تاریخ و واقعیت صدر انقلاب است، ناچار برای روشن شدن ذهن خوانندگان و خود ایشان پاسخی به دعاوی ایشان تقدیم می کنم. صد البته جناب کدیور، در صورتی که صلاح بداند، خود به مدعیات نویسنده پاسخ خواهند داد.
در آغاز متن کامل سخنان جناب شکوهی در بارهٔ اینجانب را می آورم تا داوری آسان تر و شفاف تر باشد. ایشان مرقوم فرموده اند: «بارها از من پرسیده اند و بارها در آئینة خلوتم خود نیز با بی پاسخی این سئوالات مواجهه ای سخت و تلخ داشتم که چرا آقای اشکوری که از امضاگنندگان آن نامه کذایی استیضاح دولت ملی و مستقل دکتر بنی صدر و از مشاهیر مخالف خوانی های سخیف علیه دولت مرحوم مهندس بازرگان بود و پس از سه دهه وقتی قدم به دیار غربت می نهد و همین دکتر بنی صدر به یاری اش می شتابد و کمک حالش می شود، حتی حاضر نیست بگوید اشتباهی رخ داده، حال چه کسی متولی اش بوده بماند».
واقعیت این است که وقتی این قسمت را خواندم، دچار تردید شدم که آیا مقصود نویسنده محترم من یعنی حسن یوسفی اشکوری هستم؟ یا منظور ایشان «اشکوری» دیگری است که من نمی شناسم؟ چرا که در این چند خط نوشته ایشان نه تنها یک گزاره درست وجود ندارد بلکه تمام آنها آشکارا خلاف واقع است و به شرحی که خواهم آورد دربارهٔ من صادق نیستند. اما به هرحال تمام شواهد حالیه و مقالیه حکایت از آن دارد که مراد نویسنده من هستم. از این رو لازم دیدم به ارائه پاسخ اقدام کنم. نمی دانم نویسنده در چه سن و سالی است و آیا دوران انقلاب و تحولات صدر انقلاب را به یاد می آورد و افراد و جریانها را به درستی می شناسد یا نه، اما اگر این نوشته ایشان را معیار داوری قرار دهیم، می توان قاطعانه گفت که ایشان نه از حوادث دوران انقلاب و تحولات مرتبط به دوران ریاست جمهوری جناب دکتر بنی صدر چیزی می داند و نه من را می شناسد و نه حتی از بنی صدر خاطره و اطلاع روشن و درستی در حافظه دارد. به هرحال روشن نیست منبع یا منابع اطلاعات ایشان کدام است و او به استناد کدامین سند یا اسناد چنین ادعاهای نادرستی را به سطح رسانه ها کشانده است.
اما محض روشنگری عرض می کنم که در گزارش جناب شکوهی سه دعوی وجود دارد که هر سه خلاف واقع است و هیچ بهره ای از حقیقت در آنها نیست:
1 – ایشان گفته اند که من «از امضاکنندگان آن نامه کذایی استیضاح . . . ) بوده ام. این دعوی به کلی نادرست است. زمانی که طرح ( نه البته نامه ) نمایندگان خط امامی مجلس اول در مورد بررسی استیضاح رئیس جمهور وقت ابوالحسن بنی صدر را به من دادند تا امضا کنم، آن را، به دلایلی که اکنون جای شرح آن نیست، امضا نکردم. هرچند که پس از آن در رأی گیری شرکت کردم و به اسیضاح رأی مثبت دادم.
2 – فرموده اند «من از مشاهیر مخالف خوانی های سخیف علیه دولت مرحوم مهندس بازرگان» بودم. حقیقتا سخیف تر از این نمی توان سخن گفت. گرچه من، به هر دلیل، در زمان دولت موقت انتقادهایی (هرچند که بعدها دانستم بخشی از آنها اساسا وارد نبوده است) بر آن دولت داشته ام اما اولا در آن زمان من مقامی نداشته و از این رو از شهرتی برخوردار نبودم تا از «مشاهیر» شمرده شوم؛ و ثانیا، به همان دلیل، انتقادهای شخصی و محدود من در آن زمان در جایی انعکاس نداشته است تا امروز پس از سی سال جناب شکوهی آن را کشف کند و یا بتواند کشف کند. اگر منظور سالهای 59 به بعد و در مجلس اول است، دیگر روشن است که در این زمان من نه تنها از مخالفان و از مخالف خوانان زنده یاد بازرگان و دولت موقت و یارانش نبوده ام، که از همراهان و حامیان بوده ام که تا امروز هم ادامه دارد. کتاب دو جلدی «در تکاپوی آزادی – سیری در زندگی و آثار و افکار مهندس مهدی بازرگان» (مبسوط ترین و کاملترین زندیگی نامه بازرگان تا حال) اثر اینجانب یک شاهد این مدعا است. اگر ایشان حتی یک انتقاد جدی (بویژه از نوع سخیف آن) از من در بارهٔ بازرگان و دولت موقت در این دوران به یاد دارند با سند ارائه دهند. بگذریم که نه مخالفت با بازرگان و دولت او (و البته هرکس و مقام دیگر) نه جرم است و نه لزوما دلیلی است بر دشمنی و یا بدکاری و بد عملی. اگر ایشان آن زمان را به یاد نمی آورند و یا مراجعه به منابع برای ایشان دشوار است، حداقل می توانند از دوستان بنی صدری در مجلس (از جمله جناب احمد سلامتیان) و حتی از خود جناب بنی صدر سئوال کنند. اما در مقابل محض اطلاع جناب شکوهی عرض می کنم که (جدای از روایی یا ناروایی مخالفت ها) از قضا جناب بنی صدر در دوران دولت موقت از «مشاهیر مخالف خوان» علیه آن دولت و نخست وزیر بوده است. در این مورد حداقل می توان به گفتارها و نوشتارهای ایشان و نیز به مطبوعات آن زمان مراجعه کرد و صحت و سقم آن را دریافت.
3 – گفته شده است زمانی که من «پس از سه دهه به دیار غربت» پا نهادم، «همین دکتر بنی صدر به یاری» ام آمده و «کمک حال» م شده است. این نیز به کلی نادرست و تهی از حقیقت است. من در طول این سالها در خارج از کشور نه جناب بنی صدر را دیده و نه با ایشان سخن گفته ام و نه به طور کلی هیچگونه ارتباطی بین من و ایشان بوده است و نه هیچگونه کمکی از سوی ایشان در مورد من صورت گرفته است. واقعا نمی دانم نویسنده از کجا چنین جعلیاتی را مطرح کرده و به چه انگیزه ای چنین برساخته ای را رسانه ای کرده است؟ آیا شخص بنی صدر و یا نزدیکان صادق ایشان چنین گفته اند؟ قطعا چنین نیست. البته پس از بازداشت من در سال 79 ( 2000 ) جناب بنی صدر یک بار (تا آنجا که من اطلاع یافته ام) در گفتگو با یکی از رادیوها (فکر می کنم رادیو فرانسه) از من دفاع کردند که صد البته جای سپاس دارد.
و اما جناب شکوهی تلخ کام است که چرا اشکوری با چنان سوابق سوء و غیر قابل دفاعی امروز حتی حاضر نیست بگوید اشتباهی رخ داده » است. ندانستم منظور اعتراف به کدام اشتباه است؟ اگر مراد ایشان مخالف خوانی علیه بازرگان است که نادرست است و اگر در مورد امضای طرح است که باز خلاف است. اما احتمالا مراد ایشان رأی مثبت من به طرح استیضاح رئیس جمهور وقت است. در این مورد به اشاره عرض می کنم که از این نظر و رأی خود در آن روز دفاع می کنم و آن را درست و واقع بینانه می دانم. در همان زمان ده نفر از نمایندگان مستقل مجلس، که از قضا جملگی از حامیان رئیس حمهور در برابر رفتارهای نادرست جناح مقابل در مجلس اول بودیم و سرانجام به دلایل خاص و مستقل خودمان رأی به عدم صلاحیت ایشان دادیم، بیانیه ای منتشر کردیم که در آن دیدگاه تحلیلی خود دربارهٔ شرایط روز را ارائه دادیم و در نهایت با مرزبندی روشن در برابر دو طرف، هم دلایل خود مبنی بر رأی به استیضاح را گفتیم و هم انتقادات مان را به طیف حزب جمهوری اسلامی و خط امامی های آن روز مطرح کردیم. این سند در روزنامه های کیهان و اطلاعات اوایل تیرماه 60 منتشره شده و اکنون نیز قابل دسترسی است. گرچه امروز تمام گزاره های آن بیانیه را قابل دفاع نمی دانم، اما تصمیم به رأی موافق با اسیضاح را صائب می دانم و با گذشت زمان بر صائب بودن آن مطمئن تر شده ام. این که جناح مقابل هزار خلاف کرده دلیلی بر برائت این طرف نمی شود. از قضا من از آن روز تا کنون بر این گمانم که برخی گفتارها و رفتارهای جناب بنی صدر و شماری از حامیانش (از جمله سازمان مجاهدین خلق) بیشتر در سقوط ایشان نقش داشت تا توطئه جناح مقابل. البته این دیگر تحلیلی است که صحت و سقم آن را نمی توان در این مجال به محک داوری گذاشت و ربطی هم به سخن جناب شکوهی فرد ندارد. این را بیفزایم که امروز پس از 31 سال از عمر جمهوری اسلامی، بسیاری از خطوط و جریانها روشن شده و امروز هر فرد و گروه مؤثر در کار انقلاب و حاکمیت باید به کارنامه خود بنگرد و منصفانه و همه جانبه به نقد خود همت کند تا حداقل این نقادی ها نسل امروز و آینده را به کار آید و موجب شود تا اشتباهات نسل ما را مرتکب نشوند. امروز می توان گمان زد که اگر بنی صدر در زمان ریاست جموری خود برخی از آن اشتباهات مهلک را مرتکب نشده بود، هم خود بیشتر می توانست منشاء اثر باشد و هم تحولات آینده می توانست به شکل دیگری سیر کند و به صورت مطلوب تری در آید. دریغ که مسئولان جمهوری اسلامی همواره تلاش کرده و می کنند که ناکامی ها و بی لیاقتی های خود را به گردن «دشمنان» واقعی و یا وهمی بیندازند و در مقابل بخش قابل توجهی از اوزیسیون نیز درست همین کار را انجام می دهند و می کوشند نان شکست ها و نادانی های حریف را بخورند. به هرحال من گرچه صاحب مقام و شخصیتی مؤثر در کار انقلاب و نظام نبوده و نیستم و داعیه ای هم ندارم، اما به سهم خود حاضرم به مواعظ جناب شکوهی فرد عمل کنم و در هر مورد بی رحمانه افکار و رفتار گذشته ام را به زیر تیغ نقد بکشم و اشتباه و قصور و تقصیر خویش را قبول کنم. چنان که تا کنون نیز کرده ام. اما جناب شکوهی از مقتدایشان جناب بنی صدر نیز بخواهند که به خاطر خدا و به گفتة نویسنده اسلام و انقلاب و شهدای انقلاب و جنگ چنین بکنند.
اما واپسین سخن این است که من هم با نویسنده محترم موافقم که نوبت عاشقی است و زمان عدل و انصاف و ترجیح حقیقت بر مصلحت سنجی های نادرست (چرا که هر نوع مصلحت گرایی لزوما خلاف حقیقت نیست بلکه گاه رعایت مصلحت معقول و موجه عین عقلانیت و حقیقت است)، اما به ایشان صادقانه عرض می کنم (بویژه اگر جوانند و جویای نام) که پیش آن که سخنی بگویند و بویژه قبل از آنکه دست به قلم ببرند و در رسانه ها سخن بگویند، تأمل کنند و در حد ممکن به صحت و سقم داده های ذهنی خود مطمئن شوند. مخصوصا اموری که به تاریخ و شخیصت های حقیقی و حقوقی و جریانهای تاریخ ساز ارتباط پیدا می کند و پای حق و حقوق شخصی نیز به میان می آید، اهمیت مسأله بیشتر می شود. از این رو « آگاهی » مقدم بر هر اقدام دیگری و از جمله عشق ورزی و داوری است. ایشان برای رعایت عدل و انصاف شرح مبسوطی ارائه داده اند و کلی موعظه فرموده اند واز زمین و زمان گله کرده اند اما «توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر» کرده اند؟ ایشان نه تنها دربارهٔ من سخنی بر وفق حق و عدل نگفته اند که حتی در حد اطلاع اصل مدعای ایشان مبنی بر دعوت از جناب کدیور برای شرکت در یک کنفرانس با حضور جناب بنی صدر و امتناع ایشان، نادرست و به کلی خلاف است. این دیگر خیلی شگفت انگیز است! نا آگاهی و شتاب در داوری تا کجا؟! از آنجا که جناب شکوهی با این جمله کلام خود را به پایان برده اند که « آری اکنون نوبت عاشقی عاشقان است، نه . . . ؟» من نیز با اقتفا به این گفته اما بابیان متفاوت می گویم جناب محمدرضا شکوهی فرد! : نوبت آگاهی و صداقت است، نه ؟! ».