خبر دردناک و تأسف آوری بود: خاله درگذشت! خانم فهیمه محبی را می گویم. او خاله دوست مان آقای عنایت اتحاد بود و ما دوستان نزدیک در حلقه دوستداران دکتر شریعتی به این مناسبت او را همواره « خاله » صدا می زدیم. البته پس از آن که آشنایی ما بیشتر شد و به همکاریهای فرهنگی و ارتباط خانوادگی مستمر کشیده شد، به جد خانم محبی را خاله می دانستیم چرا که او به راستی برای فرزندان فکری و معنوی شریعتی و به طور کلی طیف نواندیشان اسلامی ( و بیشتر برای گروه ملی – مذهبی ها ) در طول سی سال اخیر یک مادر و یک خاله تمام عیار و فداکار و مهربان بود.
آشنایی من با خانم محبی به بهار سال ۱۳۶۳ باز می گردد. در همان بهار، به نظرم رسید که به مناسبت ۲۹ خرداد سالروز درگذشت دکتر شریعتی مجلس یادبودی ولو در حد فاتحه خوانی معمول و سنتی در خانه ای و به طور خصوصی برگزار کنیم، مناسب و مفید خواهد بود. چرا که در آن سالیان امکان برگزاری مجلس در محافل عمومی اصلا نبود. این ایده خود را برای اولین بار با آقای دکتر حسن حبیبی در میان گذاشتم. در آن زمان هنوز مجلس اول به پایان نرسیده بود و من و دکتر حبیبی در مجلس بودیم. دلیل این مشورت با ایشان نیز دوستی دیرین حبیبی با شریعتی و مواضع سیاسی ایشان بود که در آن اوان ما را با ایشان نزدیک کرده و بر ارادت من به ایشان افزوده بود. اما ایشان گفت کار خوبی است اما در حال حاظر به دلایلی صلاح نیست ماها این کار را بکنیم و بهتر است باشد در فرصت مناسب تر. با توجه به اعتمادی که در آن ایام به ایشان داشتم، توجیه ایشان قانع کننده به نظر رسید. چندی بعد این ایده و گفتگو را با دوست دیگرمان دکتر سید محمد مهدی جعفری ( نماینده برزاجان ) در میان گذاشتم. جعفری نیز همان نظر را تأیید کرد و از این رو قانع شده و از آن فکر چشم پوشیدم. اما شاید در اواسط خرداد بود که در دیدار با دوست خوب دیگرمان مهندس نورالدین غروی ایده پیشین را با ایشان مطرح کردم اما او برخلاف دوستان دیگر از آن استقبال کرد و توجیهات مطرح شده را نیز نادرست دانست. از آنجا که در آن سالها فضای سیاسی و فرهنگی کشور به شدت بسته و خفقان آور بود و شریعتی زدایی نیز در دستور کار حاکمیت قرار داشت، مطمئن بودیم که در مکانی عمومی اجازه برگزاری مراسمی به یاد شریعتی را نمی دهند، از این رو تصمیم گرفتیم که در منزلی این مراسم را برگزار کنیم. اما منزل من و غروی به دلیل محدودیت فوقالعاده جا مناسب نبود. پس از چندروز غروی بشارت داد منزل یکی از دوستان به نام عنایت اتحاد برای این کار مناسب است و می توانیم در آنجا مراسمی داشته باشیم. بدین ترتیب با آقای اتحاد آشنا شدم و پس از آشنایی دانستم که منزل ایشان در واقع منزل خاله اش خانم فهیمه محبی است و او، که هنوز ازدواج نکرده بود، با خاله اش در آن خانه زندگی می کند.
به هر ترتیب در ۲۹ خرداد ۶۳ مراسمی برای بزرگداشت شریعتی در سه شب در منرل خانم محبی – اتحاد در خیابان سهروردی شمالی کوچه آبان ( شهید سعید محبی که پلاک را فعلا به یاد ندارم ) برگزار کردیم و این مراسم برخلاف انتظار ما از حد یک محفل محدود به مراتب فراتر رفت و افراد زیادی ( شاید حدود چهارصد نفر که در آن سالها دور از انتظار بود ) در آن محفل گرم شرکت کردند و در هر شب به مدت حدود پنج ساعت دو سخنرانی همراه با گفتگوهایی پرشور انجام شد. از آنجا که این مراسم با استقبال فراوان روبرو شد و احساس شد که تداوم آن می تواند مفید و مثبت باشد، بر آن شدیم که آن را ادامه دهیم و لذا در همان سال سالگرد آیت الله طالقانی را نیز در همانجا برگزار کردیم و این سنتی شد که در سالهای بعد نیز به این دو مناسبت مراسم برگزار شود و تا اواسط دهه هفتاد و فروختن خانه خاله این سنت پایید. خاطرات بسیار ارزشمندی از آن سالها و آن جلسات در ذهن ما و حتی شرکت کنندگان آن مانده است. از جمله مجاهدت و شجاعت و ایمان استوار و کم مانند خانم محبی در همراهی با دوستان برگزار کننده آن جلسات در برابر انواع تهدیدها و آسیبهای احتمالی مآموران رسمی و غیر رسمی و علنی و پنهان حاکمیت سیاه آن سالها بود که در آن اوان ( مانند اکنون ) هیچ گونه دگر اندیشی ( حتی در حد برگزاری مراسم سالانه درگذشت کسانی چون شریعتی و طالقانی ) را بر نمی تابید. بارها در سالهای نخست مأموران کلانتری به طور رسمی و مأموران امنیتی گاه رسمی و گاه غیر رسمی می خواستند جلسات برگزار نشود و بهانه شان عدم مجوز برای انجام چنین برنامه هایی بود اما خانم محبی با ایمان و شهامت و صراحت و صداقت مشهورش به عنوان صاحب خانه در برابر خواسته های غیر قانونی و تهدیدهای پنهان و آشکار گزمگان حکومتی می ایستاد و مسؤلیت همه چیز را بر عهده می گرفت. چند بار تلفنی تهدید کردند که خانه را منفجر خواهند کرد و یا به آتش خواهند کشید اما او بی اعتنا و با توکل به خداوند ایستاد و حتی در آن زمان به ماها نیز چیزی نگفت تا خللی در برنامه ها ایجاد نشود. او چنان مقاومت کرد تا جلسات سالانه را در حریم خانه اش تحمیل و تثبیت کرد.
و اما در اواخر دهه شصت خانم محبی خانه مسکونی اش را فروخت و پول یک طبقه اش را اختصاص داد به فرزند جوان و شهیدش سعید محبی. خانم محبی همسر سرگرد محبی بود که در اوایل دهه سی در یک سانحه هوایی کشته شد و او نام فامیلی خود را از همسرش داشت. از آنجا که او یکی از افسران آزاده و ملی و طرفدار نخست وزیر ملی دکتر محمد مصدق بود و طبعا از نظر دولت برآمده از کودتای ۲۸ مرداد نا مطلوب شمرده می شد، سانحه پیش آمده و کشته شدن افسر مصدقی در سالیان پس از کودتا مشکوک شمرده شد و از این رو او را شهید می دانستند. خانم محبی از همسرش سه فرزند ( دو پسر و یک دختر ) داشت که آنان را بدون سایه پدر بزرگ کرد. این خانواده سالیانی در خارج از کشور در لندن زندگی می کردند و پس از انقلاب مادر و دختر به ایران آمدند و دو پسر او در خارج ماندگار شدند. فرزند کوچک دانشجو بود و زمانی که جنگ آغاز شد با احساس تعهد انسانی و ملی به وطن بازگشت و پس از مدتی کوتاه در جبهه نبرد جان باخت اما شرف و اعتبار نزد خدا و خلق به دست آورد. کوچه آن منزل به نام این شهید نامیده شد.
مادر این شهید شاهد و صادق، پول سهمیه فرزندش را ( که چند میلیونی می شد ) در اختیار جناب اتحاد و دوستان قرار داد و با رایزنی این سرمایه اولیه دستمایه تأسیس نهاد فرهنگی – خیریه « شط » شد و برای نشان دادن ارادت و پیوند فکری و سیاسی بانی اصلی و دیگر دست اندرکاران به شریعتی و طالقانی « شط » نامیده شد. برنامه های این نهاد فعالیت فرهنگی، با الهام از نهاد حسینیه ارشاد، فعالیت های فرهنگی در حوزه نواندیشی دینی و کارهای خدماتی مختلف ( از جمله اعطای بورسیه به دانشجویان نیازمند ) بود. پس از چند سال تلاش بی وقفه عنایت این نهاد موفق به اخذ مجوز و پروانه فعالیت قانونی از وزارت ارشاد شد. عنایت اتحاد مدیر عامل آن شد و کسانی چون مهندس عزت الله سحابی و دکتر جعفری و من نیز از اعضای هیئت مؤسس و یا هیئت مدیره شدند. هر چند در نهایت، به دلایلی، نهاد شط نتوانست به اهد افش برسد و فعال و اثرگذار باقی بماند اما نیت خیر خانم محبی و پول حلال شهید سعید منشاء خدماتی قابل توجه گردید.
در اوایل دهه هفتاد خبر رسید که دایره المعارف تشیع، به دلایلی از جمله بی توجهی و کارشکنی برخی مقامات مسؤل در بنیاد طاهر و نیز مقامات حکومتی، در معرض ورشکستگی و انحلال قرار گرفته است. پس از رایزنی هایی قرار شد بنیاد شط به یاری این نهاد فرهنگی و دینی بشتابد و اندک امکانات مادی خود را برای تداوم آن ( که تا آن زمان تنها دو جلد منتشر شده بود، در اختیار آن بگذارد. در پی این تصمیم خانم محبی به آنجا رفت و عملا مدیریت اجرایی دایره المعارف را بر عهده گرفت. او از آن زمان تا لحظه مرگش با تلاش های واقعا کم نظیر خود توانست انتشار دایره المعارف را به شماره ۱۳ برساند. این که او چگونه به این کار موفق شد، خود داستانی شگفت و شوق انگیز و در عین حال تلخ و اسف انگیز و سرشار از عبرت است. هر کس که این سالها با دایره المعارف همکاری کرده ( و من هفت سال از سوی شط عضو گروه ویراستاری دایره المعارف و نویسنده آن بودم ) و یا پای صحبت های خانم محبی نشسته باشد، کم و بیش با این داستان شنیدنی آشنا است. بویژه او بارها و بارها از کارشکنی های مقامات رسمی (فرهنگی و سیاسی، روحانی و غیر روحانی) یاد می کرد و به تلخی از آنها سخن میگفت. ظاهرا تمام بهانه این بود که شخیصتی چون احمد صدر حاج سید جوادی (چهره ملی و عضو نهضت آزادی) در آنجا سمتی دارد. اما خانم محبی استوار ایستاد و از تمام امتیازاتی که ممکن بود در صورت حذف جناب صدر برای انتشار این مجموعه فرهنگی به دست آورد و از بار هزینه های کمر شکن روز افزون رها شود، چشم پوشید. حتی من برای کاستن از بار فشارهای سیاسی در کار این کار فرهنگی و دینی تمام عیار، از عضویت آن کنار رفتم.
به هرحال خانم محبی زنی بود شجاع و دلیر و با ایمان و استوار در فکر و منش و رفتار. می توان او را بانویی عاشق و با ایمان و صریح اللهجه نامید. صراحت گفتارش هر چند گاه مایه هایی از تلخی و درشتی داشت و از این رو گاه موجب رنجش افراد می شد، اما در نهایت به دل می نشست و تحسین انگیز بود. چند ماه پیش که شنیدم او بیمار است، تلفنی از حالش جویا شدم. بر خلاف تصور من خیلی سرزنده به نظر می رسید و حداقل در گفتارش نشانی از سستی و بیم از مرگ نبود. مانند همیشه از مشکلات گفت و از مقاماتی که چه گفته اند و چه کرده اند. اما او، باز مانند همیشه، متوکل بود و از عشق و ارادت خود به دین و تشیع و علی گفت و تأکید کرد که خود مولا ضامن موفقیت است و کارها پیش خواهد رفت. همواره در گفتار و رفتارش شوق وافر دینی و ارادت خالصش به اولیای دین و بویژه اهل بیت پیامبر دیده می شد.
در عین حال پس از حدود نیم قرن عشق عمیق او به همسرش، که در جوانی او را از دست داده بود، به خوبی در گفتارش احساس می شد. او می گفت از پدرش و بیشتر از « سرگرد » درس زندگی و ایمان آموخته است. بارها به مناسبت از سخنان نغز « سرگرد » می گفت و برای اثبات مدعایش به آنها استناد و استشهاد می کرد. خاله خود چندان اهل اندیشه و علم نبود اما به راستی خادم علم و دین بود و در سی سال اخیر زندگی اش خالصانه در خدمت دین و علم قرار داشت. از نظر سیاسی نیز با سیاست نیز میانه ای نداشت، اما از آغاز تا پایان خود را حامی و دلبسته ملیون مسلمان ( مصدق، طالقانی، بازرگان، شریعتی، سحابی و . . . ) و نواندیشان دینی می شمرد.
خدایش رحمت کند و پاداش صابران برای او باشد. او به جد حق بزرگی بر گردن همه ما و بر گردن اهل فرهنگ و قلم ایران دارد. نامش و خاطره اش جاودان باد.