به دکتر ابراهیم یزدی
در روزهای اخیر دو متن از سوی دو شخصیت سیاسی کنونی یعنی مهندس عزت الله سحابی و مهندس میرحسین موسوی در ارتباط با رخدادهای اخیر و مسائل جاری کشور منتشر شد که هر دو مورد توجه محافل و فعالان سیاسی و اجتماعی قرار گرفت و در عین حال مورد مناقشه نیز واقع شدند و کسانی به موافقت و شماری به نقد و مخالفت آن دو سخن گفتند.
این دو متن در عین تفاوتهای مهم که برآمده از تفکر و گرایش سیاسی و سوابق این دو مهندس است، از جهات مختلف به هم نزدیک و هم افقند و در نهایت از دل تحلیل مشترک از شرایط کنونی کشور و آینده نگری برای ملت ایران و جنبش حق طلبی و عدالت خواهی به بیرون تراویده اند. موسوی عمدتا خطاب به حاکمیت به شرح مسائل جاری و رخدادهای اخیر پرداخته و در نهایت از موضع دادخواهی و سخنگویی حامیان و حاملان جنبش سبز با استواری و اعتماد به نفس قابل تحسین پنج خواسته روشن و قانونی و معقول به عنوان کف مطالبات خود و مردم برای برون رفت از شرایط بحرانی و خطرناک کنونی مطرح کرده است. سحابی نیز با توجه به آگاهی های تاریخی و تجارب شخصی اش از تحولات نیم قرن اخیر ایران و از موضع یک مبارز قدیمی و خیرخواه خطاب به مبارزان خارج از کشور بویژه جوانان هشدار داده است که از تاریج و گذشته ها و تحربه ها درس بگیرند و برای حصول آرمانهای جنبش شتاب نکنند و مطالبات خود را با واقعیت ها هماهنگ نمایند و به هرحال در گرداب هولناک خشونت نغلطند که برای مردم و کشور خطر خیز و شاید هم فاجعه بار باشد.
اکنون در مقام بازگویی و حتی تحلیل مضامین و ماده به ماده این دو پیام به هنگام نیستم، آنچه اکنون مورد توجه من است و دوست دارم که به سهم خود بر آن تأکید کنم، فصل مشترک سخنان این دو بزرگوار است که توجه و تأمل در آنها برای همگان لازم است. شاید بتوان فصل مشترک این دو پیام را برخورد مسؤلانه با ملت و کشور و بویژه جنبش مدنی و ضد خشونت جاری و آینده این جنبش نوین دانست.
در توضیح این سخن می توانم در مرحله نخست بگویم دغدغه من نیز مانند مهندس سحابی «حفظ نظام» و طبعا دفاع از هیچ مقام و نهادی در سرای قدرت نیست (فکر میکنم افکارم در مورد نظام حاکم و عملکرد حاکمان در این سی سال و سرنوشت من در همین زمان بر کسی پوشیده نباشد)، بلکه دغدغه من دو چیز اساسی است: اول حفظ کشور و استقلال میهن و دوم پیروزی جنبش مدنی و مسالمت جو و تحقق آزادی و دموکراسی و تأمین حقوق بشر در تمام سطوح آن در جامعه ایران با استراتژی اصلاح طلبانه نه انقلابی.
بی تعارف باید گفت که دیدگاه و استراتژی رهبران یا سخنگویان جنبش سبز در ایران تقریبا روشن است، اما تکلیف شماری از حامیان و دوستداران این جنبش هنوز دقیقا روشن نیست. موسوی و کروبی و خاتمی تا کنون (و از جمله در همین بیانیه اخیر) بارها و بارها آشکارا اعلام کرده اند که به انقلاب و نظام و قانون اساسی ملتزم و وفادارند و فعلا (یعنی تا اصلاح قانون اساسی) برنامه شان اجرای کامل همین قانون اساسی و استفاده از ظرفیت های نهفته و مکتوم آن است و نمی خواهند از آن فراتر بروند و روش آنان نیز وادار کردن حاکمیت به اجرای قانون از طریق شبکه های اجتماعی و مبارزه مدنی و مسالمت جویانه است. البته این که چنین خواسته هایی عملا تا چه حد امکان تحقق دارند، سخن دیگری است که باید جای دیگر به آن پاسخ داد اما به هرحال اکنون وضعیت بر این منوال است. در عین حال به عنوان یک واقعیت (نه لزوما حقیقت) به هر تقدیر فعلا استراتژی مبارزه جز این نمی تواند باشد. زیرا جای انکار ندارد که نه تنها اپوزیسیون خارج از حکومت بلکه اصلاح طلبان وفادار به جمهوری اسلامی نیز در خارج از دایره تنگ نظام و قانون اساسی امکان هر نوع فعالیت مؤثر اصلاح طلبانه را نخواهند داشت. چه کسی منکر است که اگر در همین هفت ماه شخصیت هایی چون خاتمی و موسوی و کروبی و دیگر نهادهای حزبی و مدنی درون حاکمیت با جنبش اعتراضی مردم همراهی نکرده بودند، مقاومت مردمی هرگز نمی توانست تا این اندازه فعال و مداوم و مؤثر باشد. دلیل تلاش بی امان جدایی انداختن حاکمان بین رهبران با بدنه جنبش اعتراضی نیز همین است.
اصلا باید به یک قاعده کلی اشاره کرد، تا کنون در جهان و در همین ایران خودمان همواره اصلاحات بوسیلهٔ اصلاح طلبانی برخاسته از سرای قدرت و حاکمیت ممکن شده است. در تاریخ ایران از شاهزاده عباس میرزا بگیرید تا قائم مقام ها و میرزا تقی خان و سپهسالار و میرزا علی خان و مصدق معروف به مصدق السلطنه. از سوی دیگر، لازم است توجه کنیم که اصلاحات، به هرمعنا و در هر حد و اندازه ای که باشد، از جنس عمل است و این نمی شود مگر این که کسانی در ساختار حقیقی قدرت و ارکان اجرایی دولت باشند و یا به آن محدوده راه یابند تا به مطالبات مردمی و مدنی جامه عمل بپوشند. بویژه در نظامهای بسته و استبدادی کمتر امکان می دهند که اصلاح طلبی از خارج از گردونه خودی ها به قلمرو بلوک قدرت و به اصطلاح قدیمی تر «هزار فامیل» (که فعلا به صد فامیل تقلیل پیدا کرده است) راه یابد. بنابرین اصطلاح طعن آلود «اصلاح طلبان حکومتی» سخنی لغو و احتمالا ناشی از نا آگاهی است، و اگر هم طعن نباشد، واقعیت غیر قابل انکار است.
در این میان، واقعیت این است که شماری از حامیان جنبش سبز (بویژه در خارج از کشور) به انقلاب اسلامی ایران اعقتاد ندارند تا به نظام اسلامی برآمده از آن باور داشته باشند و بخش بیشتری به نظام حاکم و ساختار حقوقی و بویژه حقیقی آن باور ندارند و با آن مخالفند و شمار بسیاری اساسا هر نوع تغییر و اصلاحی در چهارجوب نظام کنونی را نا ممکن می دانند و بنابراین سخنان و وعده های رهبران کنونی را پارادوکسیکال و توخالی و وعدة سر خرمن می پندارند. جدای از صدق و کذب این باورها و گرایشها، ارتباط و حمایت این بخشهای مهم و قابل توجه با موسوی و کروبی و دیگران کار را از دو سو مشکل می کند. بویژه برخوردهای سرکوبگرانه و خشونت بار حاکمیت با مردم و تحقیر ملی ایجاد شده در نتایج انتخابات اخیر و ابقای احمدی نژاد بر کرسی ریاست جمهوری دهم، خشم و خروش گستردة ملی را در پی آورده و کنترل عواطف و افکار مردمان به حق خشمگین را دشوارتر کرده است. اما گفتم که اکنون جای رسیدگی به این نوع پرسشها و مشکلات نیست، آنچه می خواهم بگویم این است که حامیان جنبش سبز، که به هر حال به نام موسوی و کروبی و خاتمی رقم خورده و همه در همه جا (حتی در نیویورک و لندن و پاریس) می گویند «یا حسین، میر حسین» و «کروبی زنده باد، موسوی پاینده باد»، باید تکلیف خود را روشن کنند و بگویند که چه می خواهند و چه اندازه می خواهند و چگونه می خواهند به خواسته هایشان برسند. دقیقا روشن کنند که با سرنگونی می خواهند به مطالبات برسند یا در بقای همین نظام و با قانون اساسی موجود و با حضور و پیشگامی شماری از ارکان سابق همین نظام و البته در دراز مدت و به تدریج به خواسته هایشان برسند؟ « شتر سواری دولا دولا رفتن ندارد ». اگر کسی به هر دلیل دنبال سرنگونی است، دیگر نباید یا حسین، میر حسین بگوید و از نردبان اینان بالا برود. زمانی که میرحسین شعار مرگ نمی دهد و نمی خواهد کسی را به زیر بکشد، شعار عامه پسند «به زیر می کشیم»! از سوی کسی که خود را سخنگوی موسوی در خارج از کشور می داند، یک انحراف آشکار و طبل توخالی است. این کارها افزون بر این که (حداقل به باور من) فعلا نشدنی است، اخلاقی هم نیست و در نهایت نه تنها سودی ندارد که هم کار وفاداران به قانون و جنبش مدنی را دشوار می کند و هم به سرکوبی بیشتر و رنج افزون تر برای همه و فاجعه منجر می شود. حتی اگر کسانی به هر تقدیر موفق شدند نظام را از طریق وقوع فاجعه و خشم و خشونت انقلابی به زیر بکشند و سرنگون کنند، در خوش بینانه ترین حالت روشن نیست وضع از این که هست، بهتر شود. از درون کدام انقلاب خونین دموکراسی و حقوق بشر بیرون آمده است که این بار دومش باشد؟! این همان نکته مهم و ظریفی است که انسان پاک و شریف و با تجربه و خیرخواهی چون منهدس سحابی به درستی روی آن انگشت نهاده است. اگر در برخی از افکار و یا رهنمودهای موسوی و دیگران تناقض وجود داشته باشد، که در برخی موارد دارد، در گفتارها و تحلیلها و در واقع ظاهر و باطن شماری از حامیان و دوستداران آنان نیز تناقض کم نیست. به هرحال اگر اصلاح طلب و مدنی و ضد خشونتیم، منطقا و عملا نباید انقلابی سخن بگوییم و خشونت بار رفتار کنیم و بویژه از زبان و بیانی استفاده کنیم که جز خشم و خشونت و تحریک نظامیان و سرکوبگران حکومتی و در نهایت رنج بیشتر و گنجی هیچ بهره ای ندارد. طرح شعارها و خواسته های نا معقول و غیر قانونی و ناهنگام و بیش از حد انتظار از سخنگویان خط امامی کنونی جنبش شرط عقل نیست و اساسا خلاف اصول جنبش مدنی و مسالمت جویانه و خلاف قواعد مبارزات دموکراتیک مدرن است. این که حاکمان سرکوب می کنند و مرتکب جنایت می شوند، دلیلی موجهی نیست که مردم نیز از اصول و استراتژی مختار خود خارج شده و مرتکب رفتار ناموزون شوند. بی گمان دفاع از خود شرعا و اخلاقا و قانونا حق همه در برابر تجاوز و ستم است اما در جنبش مدنی برای تمرین دموکراسی و پیروزی در اخلاق ضد خشونت نباید از این حق استفاده کرد. چنان که تمام رهبران ضد خشونت معاصر (از مارتین لوترکینگ تا گاندی و ماندلا و بازرگان و منتظری) از این حق استفاده نکردند. شریعتی می گفت در تحولات اجتماعی نباید دنبال «کوتاه ترین راه» بود بلکه «مطمئن ترین راه» مطلوب است، هر چند طولانی باشد. خصلت مبارزات دموکراتیک چنین است.
می گویند که موسوی عقب نشینی کرده است. اگر به عمق بند اول بیانیه موسوی توجه کنیم، متوجه می شویم که چنین نیست، اما اگر چنین هم باشد، باز امر شگفت و نامتعارفی نیست. یک رهبر سیاسی و حتی انقلابی باید بتواند در جای خود گامی به عقب بردارد تا دو گامی به جلو برود. تعامل و تفاهم معقول و شفاف با حاکمیت لازمة کار است و فقدان شهامت گفتگو کار را دشوار می کند. نفی مطلق مصالحه و به اصطلاح سازشکاری و حسینی و یزیدی کردن افراد و جریانها بن بست در کار مبارزه و جنبش است. حتی اگر علم غیب داشته باشیم که نظام اصلاح پذیر نیست و نخواهد بود، باز نمی توانیم دست به عمل ناسنجیده و بی فرجام و بدتر بد فرجام بزنیم. شگفت این که کسانی در خارج از کشور افکار خود را به نام موسوی بیان می کنند که نسبتی با افکار اعلام شده ایشان ندارد. این استدلال که چون رهبران جنبش در داخل نمی توانند حرف بزنند پس ما باید به نام آنها و یا به نام جنبش داخل ایران سخن بگوییم، نادرست است. به این دلیل ساده که اگر آنان به هر دلیل صلاح نمی دانند حرفی بزنند و یا خواسته ای را مطرح کنند، طرح آن در حارج و داخل نیز روا و به مصلحت نیست. به هرحال در سیاست همیشه مرغ یک پا ندارد. چندی پیش در مصاحبه ای گفتم از اشکالات کار این است که رهبران جنبش در ایران برنامه ای روشن و دقیق برای تعامل با حاکمیت ارائه نداده اند اما اکنون با بیانیه شماره ۱۷ موسوی این گام برداشته شده است و امیدوارم که از هر دو سو به این نتیجه رسیده باشند که تنها راه خروج از بحران جنگ و خشم و خشونت نیست، بلکه گفتگو و تعامل و تفاهم است و بی گمان مصالحه و تحقق خواسته هایی حداقلی جنبش کم هزینه ترین راه برای کشور و مردم و حتی برای نظام حاکم است. در این میان نظام و جناح تندرو و افراطی آن نیز باید بدانند به گواهی تاریخ این شعار تند مردم و یا شماری از مردم نیست که به سقوط رژیم منجر می شود، بلکه عملکرد خود نظام و حامیانش است که آیندة آن را رقم می زند. همیشه خواسته براندازان با رفتار خشن و ستمگری های مداوم و وحشی گری های نظامیان حامی و بی تدبیری های سیاستمدرانش ممکن شده است. زندان و اعدام و شکنجه و آزار مردم و تضییع مدام و سیستماتیک حقوق مردم در نهایت فرجامی جز سرنگونی حاکمیت ندارد. اینان یقین بدانند که براندازان جدی از سرکوب و خشونت حاکمیت استقبال می کنند و به هر حال از این که نظام راه هر نوع مصالحه را ببندد و اصلاح ناپذیری خود را قطعی کند، خرسند و شادمان خواهند بود. سرنوشت رژیم پهلوی را به یاد نمی آورید؟ چندی پیش همین مضمون را در مقاله ای تحت عنوان «سرداران درنگ کنید» آورده بودم. اگر هشدارهای خیرخواهانه خاتمی را در عصر اصلاحات شنیده بودند، کار به این روزها نمی رسید. اما شاید هنوز دیر نشده باشد. گوش شنوایی هست؟