پارادوکس «جمهوری» و «اسلام»؛ به مناسبت رزور رفراندوم جمهوری اسلامی

اخیرا به مناسبتی این پرسش از من شد که «چرا انقلاب اسلامی ایران به اهداف خود نرسید و نتوانست وعده هایی که داده بود را عملی کند؟ اسلام گرایان در کجا مسیر را اشتباه کردند؟» و من پاسخ زیرا نوشتم که اکنون به مناسبت در اینجا منتشر می شود:
پرسش مهمی است و پاسخ درخور می طلبد اما در اینجا به چند نکته به اجمال اشاره می کنم:
یکم. گفتنی است که در آغاز انقلاب ایران دارای پسوند «اسلامی» نبود. حتی زمانی که در اواخر شعار «حکومت اسلامی» و بعد «جمهوری اسلامی» مطرح شد، هنوز عنوان انقلاب اسلامی مطرح نبود و حداقل عمومیت و رسمیت نداشت. فکر می کنم پس از ورود آیت الله خمینی به ایران پسوند اسلامی به انقلاب پیوند خورد تا راه به قدرت رسیدن علما و انقلابیون و انحصار اقتدار در صنفی خاص همواره شود.
دوم. تقریبا تمامی انقلاب های معاصر (از انقلاب فرانسه گرفته تا بلشویسم شوروی) نه تنها به اهداف اعلام شده نرسیدند بلکه جز تغییر خونین رژیم کهن در اغلب موارد شکست خورده و بر عکس وعده ها عمل شد. در انقلاب فرانسه در همان روزهایی که بیانیه حقوق بشر به دست انقلابیون نوشته می شد، گیوتین بسیار فعال بود و در خیابان شانزلیزه (میدان کنکورد) سرها بود که از تن جدا می شد.
سوم. حداقل از نظر من انقلاب ایران، به هر دلیل، نه تنها به اهداف اصلی خود (اهدافی که در سخنان رهبر انقلاب به ویژه در پاریس و بعدتر بخش هایی از آن در اصول مختلف قانون اساسی ایران به ویژه در فصل سوم آن) نرسیده بلکه تا این لحظه غالبا دچار وارونگی شده و نقیض وعده هایی چون استقرار جمهوری ای مانند جمهوری فرانسه (وعده ای که خمینی در پاریس اعلام کرد) عمل شده و حتی روایت سنتی «حکومت عدل علی» نیز به کلی از یادها رفته است. در انقلاب شعار خیابانی این بود: «نظام شاهنشاهی سرچشمه فساد است / حکومت اسلامی مظهر عدل و داد است» ولی امروز حتی به گفته آیت الله منتظری در بیست سال قبل، نه از حکومت اسلامی موعود نشانی هست و نه از جمهوری و نه طبعا از اسلامیت اثری. اما نکته آن است که شکست انقلاب و ناکامی آن حداقل تا اینجای کار، به علل و عوامل داخلی و خارجی و نظری و عملی پیچیده ای باز می گردد و در واقع مسئولیت آن فقط بر گردن روحانیون و حاکمان و مذهبی ها نیست بلکه تمامی جریان های درگیر انقلاب هریک به تناسب و به نوعی مسئول این ناکامی هستند.
چهارم. اما مهم ترین نکته آن است که عموم انقلابیون مسلمان (از جمله من) در آن زمان البته تحت تأثیر آموزه های پیشکسوتانی چون بازرگان و شریعتی و حتی مطهری و در سطوحی خمینی می پنداشتند که با خوانشی از اسلام و متون و منابع اسلامی می توان با جهان مدرن و مؤلفه های آن از جمله آزادی و عدالت و رفاه و توسعه همه جانبه به سود فرد و جامعه در قالب جمهوریت نظام سیاسی سازگار و همراه شد؛ به گونه ای که هم دین و زیست اخلاقی در جایگاه و منزلت و نقش آفرینی خود قرار بگیرد و هم انسان ایرانی در پناه آزادی و امنیت و عدالت سازگار با دین جایگاه مناسب و شایسته تری پیدا کند. اما با گذشته زمان (حداقل برای من) روشن شده است که، افزون بر بدعملی مدیران نظام جدید، عنوان ترکیبی «جمهوری اسلامی» ناساز است و نمی توان با هر خوانشی از اسلام، اسلامیت را قید و یا صفت نهاد قدرت سیاسی یا دولت و حکومت قرار داد. زیرا اسلامیت به عنوان قید الزاماتی دارد و آن الزامات نظام سیاسی و ساخار حقوقی و حقیقی را دچار تناقضات بنیادین می کند و در فرجام کار کارآمدی را از نظام حکومتی می گیرد. فکر می کنم اگر انقلابیون مسلمان در سال انقلاب به این درک و تشخیص رسیده بودند، هرگز به جمهوری اسلامی آن هم با قید نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد (سخنی که خمینی گفت و بر آن اصرار می ورزید) رأی نمی دادند. جمع بندی من آن است که مشکل اصلی پیش از آن که در ساختار حقیقی جمهوری اسلامی باشد، در ساختار حقوقی آن است.

Share:

More Posts

Send Us A Message