داستان یک هدیه

این روزها به مناسبت دادگاه آقای طبری (مقام قضایی بلندپایه) که در دادگاه اموال در اختیار گرفته را «هدیه» دوستان خوب دانست؛ دوستانی که به گفته او حتی حاضرند تمام لواسان را به نام او بزنند، و آقای پناهیان (واعظ ارزشی و ولایی و محبوب رهبر نظام) که مدعی است خانه ای دارد که هدیه دوستان است؛ همه جا سخن بر سر هدیه دادن به جای «رشوه» در مقامات جمهوری اسلامی است. هرچند ورود به این موضوعات را اتلاف وقت می دانم با این حال فکر کردم خالی از فایده نیست که به عنوان یک تجربه خاطره ای نقل کنم.
زمانی که من نماینده مجلس اول بودم (و البته سالش را دقیقا به یاد ندارم) یک بار آقایی از طریق تلفن تماس گرفت و گفت می خواهم در تنکابن یک کارخانه برای تولید آب پرتقال تأسیس کنم و از من خواست تا به عنوان نماینده شهر کمکش کنم. محض اطلاع مخاطبان بگویم در دوران پیش از انقلاب در نزدیکی شهر شهسوار (که بعدها به تنکابن تغییر نام داد) در مسیر رامسر – شهسوار یک کارخانه آب پرتقال ساخته شده بود که نامش «افشره» بود و فکر می کنم هنوز هم باشد. این کارخانه، پرتقال هایی را که به دلیل ریز بودن فروش نمی رفتند و یا قیمت درخور نمی یافتند، را به قیمت مناسب خریداری کرده و از آن آب میوه طبیعی تهیه کرده و در بطری های مخصوص عرضه می کردند.
از آنجا که افشره قبلی کفایت نمی کرد، من هم از پیشنهاد آن شخص محترم استقبال کردم چرا که این اقدام را به سود باغداران و مردم منطقه می دانستم از این رو وعده هر نوع همکاری دادم. شخص پیشنهاد دهنده، ضمن ابراز خوشحالی و تشکر، درخواست وقت ملاقات کرد و من هم وقتی مشخص کردم. روز معین آن شخص در خانه ام به دیدنم آمد. مرد میان سال موقری می نمود. شیک و کراوات زده و با ظاهری آراسته. در آن سال ها هنوز کراوات کم و بیش باب بود. وقتی وارد شد دو جعبه از بطری های آب میوه را هم آورد که راننده اش آنها را حمل کرد.
ساعتی صحبت کردیم. از چند و چون کارخانه اش سخن گفت. گویا کارخانه را ساخته و آماده کرده بود و منتظر مجوز رسمی بود و از من می خواست که برای اخذ مجوز (که در آن زمان «مجوز اصولی» می گفتند) کمک کنم. من هم البته با خرسندی وعده کمک دادم. اما در حین گفتگو ایشان پیشنهاد کرد تا چند سهم کارخانه را به نام من کند. یکه خوردم. من هم جزو سهامداران کارخانه باشم و آن هم با سهام اهدایی صاحب کارخانه؟! اولین بار بود که با چنین پیشنهادی مواجه می شدم. لحظاتی تعادلم را از دست دادم. متوجه شدم که این کارخانه دار حسابگر می خواهد مرا به عنوان نماینده مجلس سهامدار کارخانه اش کند تا برای حفظ منافع شخصی هم شده از هر نوع کمکی دریغ نکنم. گویا می خواست همکاری را تضمینی کند.
آن شخص رفت و من مانده بودم که چه کنم. وقتی به جمع بندی رسیدم دریافتم که باید راه گفتگو را هم ببندم تا نقطه پایانی بر این نوع همکاری بگذارم. فردا باز تماس گرفت. به تندی گفتم من هیچ اقدامی نخواهم کرد. دلیلش را هم گفتم. دستپاچه شد و تلاش کرد قانعم کند که این صرفا یک هدیه است و از باب تشکر و هیچ معنای دیگری ندارد. قبول نکردم و با تأکید گفتم لطفا کسی بفرستید این آب میوه ها را ببرد. باز اصرار کرد که قصدی نداشته ولی من گفتم اگر جعبه ها را نبرید، دور می ریزم! در نهایت پذیرفت و راننده آمد و آب میوه ها را برد.
جمعه ۲۱ شهریور ۹۹

Share:

More Posts

Send Us A Message