به بهانه مجادله قلمی دکتر حسن محدثی و آیت الله سبحانی

اخیرا از طریق مطالب انتشار یافته در کانال تلگرامی دوست عزیز و خوشفکر و فعال و اثرگذار جناب دکتر محدثی دریافتم که در پی نقدی از سوی آیت الله سبحانی برای یکی از گفتارهای منتشر شده جناب محدثی در روزنامه اطلاعات و پاسخ محدثی یک سلسله نقد و وانقدهایی از دو سو و برخی هوادارانشان درگرفته است.
من از دهه چهل با آمیرزا جعفر سبحانی تبریزی در قم آشنایم و روزگاری از خوانندگان آثارش به ویژه در مجله «درسهایی از مکتب اسلام» بودم؛ هرچند هرگز با ایشان ارتباطی نداشته ام. این را برای این گفتم که بگویم من با افکار و هویت فکری و سیاسی آقای سبحانی تا حدود زیادی آشنایم. گرچه ایشان در روزگاران پیش از انقلاب (مانند دوست و هم مباحثه اش آیت الله مکارم شیرازی)از روحانیون و مدرسین نسبتا خوشفکر حوزه بودند و داعیه های اصلاح طلبی حوزوی هم داشتند، ولی از زمانی که ردای مرجعیت پوشیده اند، گذشته های فکری و سیاسی خود را یکسره رها کرده و حتی به خلاف آن تظاهر می کنند (پیش از این چند بار در باب سوابق آقای مکارم نوشته ام).
بگذریم که بازگویی اینها هدف من نبوده و نیست. آنچه می خواهم به این بهانه بگویم خاطره ای است که فکر می کنم تا حدودی موضع عقیدتی و روش و منش آقای سبحانی را در قبال موضوعات علمی دگراندیشان و آن هم در قرن بیست و یکم آشکار می کند.
فکر می کنم 21 سال قبل بود که دانشجویی آلمانی به دیدارم در تهران آمد تا در باره موضوع وحدت شیعه و سنی با من گفتگو کند. او زبان فارسی را در حدی که نیاز به مترجم نباشد می دانست. تز دکتری او همین موضوع وحدت شیعه و سنی بود که می خواست نظر برخی نواندیشان و عالمان دینی شیعه را در این باب بداند. با افراد مختلفی در این باب دیدار و گفتگو داشته و از جمله به گفته خودش با آقایان خاتمی و دکتر سروش هم گفتگو کرده بود.
ایشان نقل می کرد که روزی با تعیین وقت قبلی به دیدار آقای سبحانی در قم رفته تا در این زمینه نظر ایشان را هم بشنود. او می گفت حدود نیم ساعتی در دفتر سبحانی به انتظار نشستم و این تأخیر برای او (که تربیت و فرهنگ آلمانی داشت) عجیب بود. پس از آن او را به محضر حضرت آیت الله راهنمایی کردند. او می گفت قبل از آن که من حرفهایم را بزنم آقای سبحانی با من باب گفتگو را گشود. از وضعیت آلمان و مسائل شخصی گرفته تا برخی موضوعات بی ربط دیگر. در نهایت آقای سبحانی رو به من گفت: چرا مسلمان نیستی؟ توضیح دادم که این برای من اهمیتی ندارد و لزومی هم نمی بینم در این باب چیزی بگویم و افزودم که من برای مطلب دیگری نزد شما آمده ام. با این حال ایشان اصرار داشت که من اول باید مسلمان بشوم. تلاش کردم ایشان را قانع کنم که طبق قرار قبلی شما به پرسش های من پاسخ بدهد اما آقای سبحانی همچنان بر پیشنهاد خود اصرار داشت. او می گفت سرانجام ظاهرا وقتی که آقای سبحانی از مسلمانی من ناامید شد، یک باره و بی مقدمه از جا بلند شد و اعلام کرد وقت تمام شده و بی گفتگو از اتاق خارج شد.
دوشنبه 5 بهمن 98

Share:

More Posts

Send Us A Message