دیدار با خانم ماریا – صاحب خانه

یادداشت های روزانه از شهریور 87 تا دی 94
قسمت سوم

جمعه 29 شهریور 87 / 19 سپتامبر 2008
صبح امروز را به دیدار خانم ماریا اُتییری صاحب خانه آغاز کردیم. وی شب گذشته از میلان که در آن جا زندگی می کند به این جا آمده بود. ایشان از اهالی کیوسی قدیمی است و اجداد او از اوایل هزاره دوم میلادی در همین مکان زندگی می کردند و به گفته او نیایشان ازمردمان آلمان بوده و گویا در جنگی شرکت داشته و در کیوسی ماندنی شده است. خانم ماریا حدود پنجاه سال دارد و مقیم میلان است و گاهی به کیوسی می آید و این بار اختصاصا برای دیدار ما سفر کرده است. صبح اطلاع داد که می خواهد ما را ببیند. گفتیم ما به طبقه پائین به دیدارش می رویم اما او گفت خود خواهد آمد و آمد. بیش از یک ساعت حرف زدیم در باره مسائل مختلف سخن گفتیم .ابتدا از خود و خانه و خانواده اش گفت که بیش از هزار سال است که در کیوسی زیسته اند. پدر بزرگش مهندس و نویسنده و پدرش نویسنده مشهوری بوده است و خود او نیز در در دانشگاه در سطح لیسانس ادبیات و مردم شناسی درس خوانده و شش کتاب از او چاپ شده است. به آفریقا و هندوستان و ترکیه و به بخشی از جهان عرب مسافرت کرده و دو کتاب در باره مردم شناسی آفریقا و هند نوشته و چاپ کرده است اما به ایران هرگز نیامده و به گفته خود اطلاعات زیادی در باره ایران ندارد. او گفت که این خانه مربوط به قرون وسطی است و به تدریج توسعه پیدا کرده و در مقاطع مختلف قسمت هایی از آن ساخته شده و قسمتی که ما اکنون هستیم مربوط است به حدود شصت سال قبل و پس از جنگ دوم. او گفت به این خانه نیاز ندارد اما به عنوان یک میراث فرهنگی و بنای تاریخی آن را حفظ کرده و این طبقه را در اختیار شهرداری قرار داده تا در اختیار نویسندگان مهاجر قرار بدهد.
حانم ماریا در باره من اطلاعاتی داشت اما اطلاعات بیشتری خواست که ارائه شد. در نهایت در باره برخی از امور منزل مانند تلفن، تلویزیون و ماهواره صحبت شد و ایشان همکاری کرد و تلفن آماده شد و قرار شد تلویزیون و ماهواره راه بیفتد. با چای و پسته ایرانی از ایشان پذیرایی شد و هنگام بدرقه نیز یک جعبه پسته هدیه شد که خیلی خوشحال شد. خانم ماریا می گفت پیش از شما یک نویسنده روسی در این جا می زیست ولی تنها بود و با کسی ارتباط نداشت. او گفت در ازای وقف این منزل مسکونی به نویسندگان مدعو شهرداری، توقع دارد که من ایده و افکارم رادر گفت وگو با دانش آموزان و دیگران مطرح کنم. گر چه پیشنهادشان چندان روشن نیست اما استقبال کردم و گفتم این نوع ارتباط فرهنگی هم به نفع من است و هم به نفع مخاطبان ایتالیایی ام و این در واقع یک تعامل فرهنگی است. برای شام نیز از ما دعوت کرد که پذیرفتیم. مترجم ما روح الله بود که با زبان انگلیسی رابطه برقرار می کرد. خانم ماریا انگلیسی می دانست.
عصر به شهرداری رفتیم تا در مورد مقدمات صدور کارت ملی اقدام شود. مارکو و برخی از همکارانش در این مورد اقدام کردند و قرار شد فردا به کیوسی جدید برویم و مدارک را پست کنیم (البته نمی دانم برای کجا؟- احتمالا به رم) . با مارکو کمی در مرکز شهر قدم زدیم و او برخی از آثار باستانی و غالبا باز مانده از عصر امپراتوری رم و ما قبل آن را نشانمان داد. ستونهای سنگی و سنگ نگاره و تصویرهای البته غالبا ناقص و مبهم بازمانده از عصر کهن فراوان دیده می شود. در جلو درب شهرداری و در داخل آن و در دیواره ها ی ساختمان از این اشیاء باستانی بسیار زیاد است. در کف یک کوچه دو قطعه شیشه سبز ضخیم دیده می شود که در زیر آن کاشیهایی دیده می شود که به گفته مارکو در چند سال قبل هنگام تعمیر و باز سازی کف کوچه پیدا شده و مربوط به عصر امپراتوری است. باید گفت که تمام بناها و کوچه ها و خیابان ها (تا آن جا که تاکنون دیده ایم) به معنای دقیق کلمه یک تاریخ و یک تمدن و یک موزه است. در درون این تپه بلند یک کانال وجود دارد که موزه شده و هنوز از آن دیدار نکرده ایم در روزهای آینده خواهیم دید. مارکو ما را به یک قهوه دبش ایتالیایی مهمان کرد. پس از آن ساعتی راه رفتیم و بازگشتیم.

Share:

More Posts

دنیای دیوانه / دیوانه / دیوانه

دیشب در برنامه «شصت دقیقه» تلویزیون بی بی سی فارسی مطلبی شنیدم که به راستی هنوز هم باورش سخت است. فردی تاجیک تبار اما روسی

Send Us A Message