«راه سوم» در میانه اسلام و حقوق بشر

اشاره: گفتگوی زیر نخستین بار در روزنامه اعتماد منتشر شده و بعد سایت «مدارا» آن را بازنشر کرده و اکنون از این منبع در اینجا بازنشر می شود.

مدارا– سیدعلی میرموسوی استادیار گروه علوم سیاسی دانشگاه مفید در این گفت‌وگو سخن‌های تازه‌یی دارد. چه اینکه سخن از «راه سوم» و «مبنای سوم» در مباحث اسلام و حقوق بشر می‌آورد و از این مسیر بر پروژه روشنفکری دینی نیز نقدهای جدی وارد می‌آورد. تاکید میرموسوی بر ضرورت‌های عملی است و معتقد است الزامات روزگار در استقرار حقوق بشر نقش جدی‌تری بازی می‌کند تا بحث در مبانی نظری! در همه یک ساعت و ۲۰ دقیقه‌یی که گفت‌وگو به طول انجامید، وی بر آن بود که نباید فقه را فربه‌تر از این کرد و بحث اسلام و حقوق بشر را نه در فقه، که باید در عرصه اجتماعی پاسخی برای آن جست. این گفت‌وگو از آن جهت که مقدمه‌یی برای طرح مباحثی از منظر تازه است، به نظر می‌رسد باید به آن اعتنا داشت. ماحصل این گفت‌وگو پیش روی شماست.
قبل از ورود به بحث تمایل دارم بحث را تحدید حدودی بکنم. به نظر می‌رسد در بحث‌های مربوط به اسلام و حقوق بشر، قبل از اینکه به تناقضات پرداخته شود، باید ببینیم بحث را کجا می‌شود تلخیص کرد؟ به نظر شما می‌شود این بحث را به منازعه «حق» در معنای مدرن کلمه و به مثابه حقوق بنیادین و «فقه» به مثابه تکالیف بنیادین دینی فرو کاهید و خلاصه کرد؟
به نظر می‌رسد از یک جهت می‌شود بگوییم مناقشه بر سر آنچه به عنوان حقوق بشر مطرح شده و آنچه در شریعت اسلامی به عنوان تکالیف دینی که از طرف خداوند وضع شده است، جریان دارد که آیا اینها با هم سازگار هستند یا نیستند و البته که شریعت هم تا حدود زیادی توسط فقه تبیین می‌شود و به این ترتیب می‌شود بگوییم مساله تا حدودی مساله تعارض فقه و حقوق بشر است. ولی از یک نگاه کلی وقتی موضوع را مورد بررسی قرار دهیم، خواهیم دید که ما از یک طرف مجموعه اصول و مبانی به عنوان حقوق بشر داریم که به صورت اعتباری میان انسان‌ها توافق شده است که البته این اصول تاریخمند هستند. یعنی در شرایط خاص زمانی شکل گرفتند. این مجموعه اصول متکلف تدوین مجموعه حقوق و آزادی‌ها و توانایی‌ها و مطالبات و مصونیت‌هایی که هر فرد که عنوان بشر فیزیکی بر او قابل انطباق باشد، فارغ از رنگ و جنس و مذهب است. از طرف دیگر ما یک مجموعه تعالیم داریم تحت عنوان دین که ادعا می‌شود این تعالیم از ناحیه خداوند آمده است و فردی که ایمان دینی دارد، موظف است این تعالیم را بپذیرد و طبیعتاً در چنین موقعیتی این پرسش مطرح می‌شود که نسبت آنچه به عنوان حقوق بشر مطرح است با این تعالیم چیست؟ آیا با هم سازگار هستند یا اینکه با هم ناسازگار هستند؟ این یک مساله است که به نظر می‌رسد عمده مباحث مربوط به بحث اسلام و حقوق بشر معطوف به همین مساله شده است که ناسازگاری یا سازگاری این دو مجموعه را بررسی بکنند. ولی به نظر می‌رسد از منظر دیگر مساله به نوع دیگری قابل طرح است. آن مساله این است که آیا به استناد تعالیم دینی می‌شود آنچه را که به عنوان حقوق بشر پذیرفته شده است، نقض کرد یا نه؟ این یک مساله عملی است. یعنی صرف نظر از اینکه سازگار است یا ناسازگار است، آیا توان نقض حقوق بشر به استناد تعالیم دینی وجود دارد یا نه؟ به نظر می‌رسد این مساله در حوزه مباحث اسلام و حقوق بشر کمتر مورد توجه قرار گرفته است. بیشتر بحث بر سر سازگاری و ناسازگاری بوده است. طبیعتاً اگر ما مساله‌مان، مساله نخست باشد، یا باید اصالت و تقدم را به حقوق بشر بدهیم یا به دین!‌ اگر ما اصالت را به حقوق بشر بدهیم، باید به‌گونه‌یی تعالیم دینی را تاویل کنیم که با حقوق بشر سازگار باشد. کمااینکه به نظر می‌رسد بیشترین کاری که روشنفکران دینی انجام داده‌اند، همین کار بوده است یعنی اصالت را به حقوق بشر داده‌اند و سعی در سازگاری تعالیم دارند. از طرف دیگر هم با دیدگاه‌های ارتدوکس مواجه هستیم که اصالت را به دین می‌دهند از جمله سنت‌گرایان و پیروان اسلام سیاسی که سعی می‌کنند این ناسازگاری را به نفع دین حل کنند. به عنوان مثال در بحث آزادی‌ها و برابری‌ها که حقوق بشر پذیرفته است و با برخی تعالیم دینی ناسازگار است، اینها معتقدند ما باید جانب دین را نگه‌داریم.
یعنی به اعتقاد جنابعالی اگر در دستگاه معرفت‌شناختی ما اصالت به حقوق بشر یا دین داده شود، تا حدود زیادی این تناقض‌ ذاتی که در این حوزه ایجاد شده، قابل رفع است؟
ببینید این به نوع نگاه شما بازمی‌گردد. اگر شما نگاه نظری به مساله داشته باشید یعنی بخواهید بررسی کنید که حقوق بشر با تعالیم دینی سازگار است یا نیست، چیزی عوض نمی‌شود و این مساله همچنان ادامه خواهد داشت چون عده‌یی همواره معتقد هستند دین چیزی جز آنچه حقوق بشر می‌گوید، ندارد و عده‌یی دیگر هماره بر آن هستند که دین جدا از هر چیز دیگری برای خود تعالیم خاص خود را دارد بنابراین این دعوا تا بی‌نهایت ادامه خواهد داشت. ولی اگر زاویه دید شما عملگرایانه باشد و اگر از جنبه عملی به این مساله نگاه کنید، بالاخره در مقام عمل با توجه به برداشت‌های متفاوتی که وجود دارد، بخواهیم به یک راهکار عملی دست پیدا بکنیم، بله؛ باید به هر حال یک سوی این دو طرف را بگیرید. اگر بگوییم دین در چارچوب حقوق بشر هست که می‌تواند در حوزه عمومی اجرا شود، آن موقع مساله راه عملی مطرح می‌شود یعنی این نگاه متفاوت است.
دین در چارچوب حقوق بشر که می‌گویید نتیجه نگرش عملگرایانه به بحث اسلام و حقوق بشر است را واضح‌تر تبیین بفرمایید چون به نظر می‌رسد در این نگرش هم اصالت به حقوق بشر داده می‌شود.
خیر، این‌گونه نیست. ببینید سه مبنا قابل بررسی است؛ یک مبنا «حقوق بشر دینی» است. در این مبنا ما باید تصویری از حقوق بشر ارائه بدهیم که سازگار با تعالیم دینی باشد. یک مبنا نیز «دین حقوق بشری» است که در این مبنا ما باید تصویری از دین ارائه بدهیم که با حقوق بشر سازگار باشد. یک مبنا هم «دین در چارچوب حقوق بشر» است که من مورد اشاره قرار می‌دهم و به نظر می‌رسد نگاه تازه‌یی است و با دو مبنای پیشین متفاوت است. دین در چارچوب حقوق بشر اساساً قصد ندارد تصویری از دین ارائه بدهد که در چارچوب حقوق بشر باشد بلکه می‌خواهد این مشکل را در مقام عمل حل کند. در این مبنای سوم ما به هیچ عنوان بر آن نیستیم که اذعان کنیم حقوق بشر با دین سازگار هست یا نیست. می‌خواهد باشد یا نباشد! در این مبنای سوم ما می‌گوییم در مواردی که ناسازگار است، نمی‌شود با استناد به تعالیم دین، حقوق بشر را نقض کرد. این در واقع می‌شود یک مبنای متفاوت با آن دو مبنای قبلی.
اگر این‌گونه که شما می‌فرمایید باشد، هیچ‌کدام از جریان‌های موجود اعم از فقه سیاسی سنتی و مدرن و نهاد حوزه و مجموعه آرا و افکاری را که امروزه به عنوان روشنفکری دینی می‌شناسند، مبنای سوم را اختیار نکرده‌اند.
بله، به نظر می‌رسد دعوا بین روشنفکری دینی و سنت‌گرایی و اسلامگرایی عمدتاً‌ حول آن مساله نظری بوده است و از مساله عملی بازمانده‌اند. یعنی هر دو در این جهت اشتراک دارند که یک تفسیر سازگار از دین با حقوق بشر ارائه بدهند. به عبارت دیگر هم روشنفکری دینی و هم جریان سنتی و اسلامگرا معتقدند دین نباید با حقوق بشر ناسازگار باشد. منتها جریان سنتی و اسلامگرا بر آن است که تقدم با دین است و باید ما حقوق بشر را سازگار با دین بکنیم ولی روشنفکران دینی معتقدند تقدم با آنچه است که به عنوان حقوق بشر امروز شناسایی شده است و دین را باید سازگار کنیم. این دو جریان (روشنفکری دینی و جریان سنتی) مساله را در این سطح دیدند، در حالی که مساله ما اگر مساله عملی باشد، به نظر می‌رسد اساساً نگاه باید عوض بشود یعنی به جای اینکه بررسی کنیم که آیا دین با حقوق بشر سازگار هست یا نیست، باید برسی کنیم که آیا به استناد آموزه‌های دینی ما می‌توانیم حقوق بشر را نقض کنیم یا نه. این بحث در شرایط کنونی و به صورت جدی نه از سوی روشنفکران دینی و نه از سوی سنت‌گرایان دنبال نشده است.
دلیل عدم توجه روشنفکری دینی به این مباحث را در چه می‌دانید؟
روشنفکران دینی تصور می‌کند اگر یک تفسیر سازگار با دین از حقوق بشر ارائه بدهند، مساله حل می‌شود و حقوق بشر به استناد شریعت نقض نمی‌شود ولی به نظر می‌رسد این ساده کردن مساله است چون به هر حال در جامعه همواره گروهی هستند که تفسیری ناسازگار با حقوق بشر از دین ارائه می‌دهند. یعنی معتقد هستند آزادی و برابری و حق حیات که در حقوق بشر مطرح است، با یکسری آموزه‌های ما ناسازگار است. چون عده‌یی هستند هماره که این ناسازگاری را مطرح می‌کنند،   مساله همچنان باقی است. یعنی عده‌یی می‌توانند به استناد این برداشت‌ها بیایند و حقوق بشر را نقض کنند. پس در نهایت ما باید برویم سراغ آن مساله عملی. حالا چگونه می‌توان سراغ آن مساله رفت، بحث دیگری است.
بنابراین شما یک نگاه انتقادی به نگرش‌های سنتی و مدرن در بحث حقوق بشر دارید؟
بله، یک نگاه انتقادی به کلیت گفتمان دینی درباره حقوق بشر دارم و اینکه کلیت این گفتمان معطوف به مساله‌یی بوده است که این مساله همچنان تداوم پیدا می‌کند و راه‌حلی پیدا نمی‌کند. این بحث‌ها ممتنع است. بالاخره عده‌یی می‌گویند سازگار است و عده‌یی می‌گویند نیست! ولی آنهایی که می‌گویند ناسازگار است می‌توانند به اعتقاد خودشان بیایند و حقوق بشر را نقض کنند لذا مساله همان است که بود!
جناب آقای دکتر، همانطور که مستحضرید اخیراً آقای کدیور مجموعه مقالات خود را در حوزه اسلام و حقوق بشر گردآوری کرده‌اند. با توجه به اینکه شما برخورد روشنفکری دینی با مساله اسلام و حقوق بشر را دچار نقص می‌بینید، در مورد آرای آقای کدیور در کتاب اخیرشان چه نظری دارید؟
البته این تلاش‌ها در جای خودش ارزشمند است. آنچه باید گفت، این است که درست است که هر دینی که آمده است، هدفش ارتقای روابط انسانی نیز بوده است اما این بحث نیز مطرح است که اساساً حقوق بشری که امروز مطرح است، در عصری که ادیان شکل گرفته‌اند مطرح نبوده است و به اصطلاح اندیشه‌ناپذیر بوده است. این به این خاطر است که حقوق بشر یکسری اصول اعتباری است که در شرایط خاص تاریخی مطرح می‌شود. در این شرایط تاریخی که حقوق بشر مدرن در آن شکل گرفته است، در عصری که اسلام ظهور کرده است، اساساً نبوده است. این مسائلی که امروز در این حوزه مطرح می‌کنند، در آن زمان اندیشه‌ناپذیر بوده است. به همین دلیل هم هست که ما نمی‌توانیم بعضی از این مفاهیم را در چارچوب آموزه‌های اصلی دین مورد بررسی قرار دهیم، چون در آن زمان اندیشه‌ناپذیر بوده است. حال بر فرض که ما بتوانیم یک سلسله اصول کلی را استخراج کنیم همانطور که آقای کدیور این کار را کرده است و گفته است اسلام دینی است عدالت‌محور، عقلانی، پیشرو و نسبت به نظام‌های حقوقی زمانه خودش متکامل‌تر! بر همین اساس هم ما بیاییم بگوییم امروز هم آن نظام حقوقی که عقلا بر آن توافق کرده‌اند، همین نظام حقوق بشری است و عقلای عالم در مورد روابط انسانی بر آن توافق کرده‌اند. این می‌شود یک قرینه عقلی برای نسخ احکام شرعی که با آن حقوق ناسازگار است. این ادعایی است که آقای کدیور دارد. ببینید، این ادعا به صورت کلی مورد نقد است. چه اینکه باید پرسید اساساً منظور شما از عقل کدام عقل است؟ در خود بیان دلیل عقلی هم اختلاف است و اینکه این عقل چه چیزی را مطرح می‌کند و از کجا می‌شود مشخص کرد که آنچه در یک شرایط خاص فرهنگی، جغرافیایی و معرفتی به عنوان حقوق بشر شناسایی شده است، این واقعاً منطبق بر عقل است؟ همانطور که امروز اندیشمندانی مثل آیزایا برلین مطرح می‌کنند عقل در نهایت محدودیت‌هایی دارد. برلین می‌گوید خیلی وقت‌ها عقل نمی‌تواند میان دو ارزش قضاوت کند که مثلاً در این مورد آزادی مطبوعات مقدم است یا آزادی حفظ حریم شخصی!؟ پس در این عقلی که مطرح می‌شود، می‌توان مناقشه کرد.
از طرف سنت‌گرایان هم به طریق اولی بر این عقل نقدها می‌توان وارد کرد.
بله، دقیقاً! از طرف سنتی‌ها هم قابل مناقشه است. به همین دلیل آنها نمی‌توانند این نوع تقریر را بپذیرند. بنابراین از دیدگاه آنان همچنان مساله ناسازگاری اسلام و حقوق بشر باقی می‌ماند. بله، شاید براساس تفسیری که آقای کدیور از عقل می‌کند و تقریری که می‌کند مساله برای خودش حل شده باشد اما برای رقیبش به هیچ عنوان حل‌شده نیست. به همین دلیل است که می‌گویم مساله را باید در جای دیگری حل کرد نه در این سطح! اگر در این سطح به مساله بپردازید، مناقشه همچنان باقی است.
یک نکته‌یی که در خلال صحبت‌تان بود، این بود که حقوق بشر یک امر تاریخمندی است که در شرایط زمانی خاصی شکل یافته است. می‌خواهم این مساله را مطرح کنم که اگر به نظر شما حقوق بشر تاریخمند است پس می‌توان در یک قالب معرفت‌شناختنی دیگر و در یک زمینه و زمانه دیگری جز آن زمینه‌یی که حقوق‌ بشر در آن شکل یافته است، به حقوق بشر نگریست و آن را مورد خدشه قرار داد. چون به نظر می‌رسد توافق و اجماعی که اکنون بر سر حقوق بشر است به سبب جهانشمولی و فرازمانی و فراامکانی بودن آن است، در حالی‌که شما آن را حدود به زمان و مکان خاصی می‌کنید.
 ببینید باید مشخص کنیم منظور از تاریخمندی چیست؟ تاریخمندی اگر به این معنا باشد که ما نسبی‌گرای مطلق باشیم یعنی بگوییم هیچ اصل جهانشمولی درباره حقوق بشر نداریم، نه مطلقاً  منظور من این نیست. به هر حال در هر شرایط تاریخی ما می‌توانیم یک سلسله‌ اصول جهانشمول داشته باشیم. ولی اگر به این معنا ما بخواهیم بگوییم که تاریخمندی یعنی اینکه یک سلسله حقوق‌بشری که ذاتی انسان باشد، نداریم، بلکه حقوق بشر مجموعه‌یی از توافق‌ها است که در راستای تامین یک مقصود در یک شرایط تاریخی دارد شکل می‌گیرد، به این معنا من معتقدم که تاریخمند است.
اصلاً چه نیازی است به حقوق بشر؟ به عبارت دیگر چرا باید این اصول اعتباری مورد پذیرش و توافق انسان‌ها قرار بگیرد؟
به نظر  می‌رسد نیاز ما به حقوق بشر ناشی از یک ضرورت زیستی است و آن ضرورت زیستی این است که ما برای آنکه بتوانیم با حفظ تفاوت در کنار یکدیگر زندگی کنیم، نیاز داریم به یکسری اعتباراتی به نام حقوق بشر. اینکه انسان‌ها با هم تفاوت دارند این یک امر غیر قابل انکاری است. تفاوت‌ انسان‌ها را هم نمی‌شود حذف کرد. حتی در آموزه‌های اسلامی این تفاوت‌ها به رسمیت شناخته شده است. یعنی خداوند می‌گوید: ما انسان را از زن و مردی آفریدیم اما در قالب قبایل و شعوب مختلف قرار دادیم تا همدیگر را بشناسند. مبرهن است که انسان‌ها با هم تفاوت دارند و این تفاوت غیر قابل حذف است. خب، اگر این انسان‌ها بخواهند در کنار همدیگر با حفظ تفاوت‌ زندگی بکنند در گرو این است که افراد حقوقی داشته باشند که این حقوق در اثر متفاوت بودن اینها متفاوت نشود. یعنی یک حقوق یکسانی داشته باشند. حقوق‌ بشر بر همین اساس است. خب اگر بر این اساس است ما یکسری حقوق بشر جهانمشول حتماً باید داشته باشیم. البته در موارد این حقوق ممکن است نقش عوامل فرهنگی و شرایط محیطی را مد نظر قرار بدهیم. مثلاً بحث حقوق زن در یک جامعه غربی که سطح مناسبات افراد در حوزه جنسیتی تفاوت جدی دارد با یک جامعه اسلامی، طبیعتاً ممکن است موارد این حقوق زن با هم تفاوت داشته باشد. ولی یکسری اصول کلی ما می‌توانیم داشته باشیم.
الان ما منظور شما را از حقوق بشر متوجه شدیم. اما سوی دیگر قضیه دین است. آیا شما از دین نیز همین برداشت را دارید؟ 
دین مجموعه‌یی از تعالیم است که مستند به منبع و حیاتی است. این مجموعه تعالیم ادعا می‌شود که برای اینکه انسان را به سعادت و نجات ابدی برساند، آمده است . پذیرش تعالیم توسط همین فرد انسانی است. یعنی اینکه آیا واقعاً  این تعالیم درست است و من را به سعادت ابدی می‌رساند یا نه این بر عهده انسان است. بنابراین دین در نهایت اختیار پذیرش و عدم پذیرشش با انسان است. پس اساساً دین هم خودش می‌شود یکی از موضوع‌های تفاوت . چون هر انسانی ممکن است یک دینی را بپذیرد؛ و یکی اسلام، یکی بودا، یکی یهود. اصلاً دین خودش موضوع تفاوت است. حالا اگر ما بخواهیم به استناد دین که خودش موضوع تفاوت است، تفاوت‌ها را حذف کنیم، در واقع نقض کردیم همان اصلی که پذیرش دین را برای ما موجه کرده است. ما به استناد دین نمی‌توانیم تفاوت‌ها را حذف کنیم. دین در مرحله بعدی قرار می‌گیرد. لذا افراد می‌توانند آن مذهبی که مورد علاقه خودشان است را بپذیرند بدون آنکه دیگری را تحمیل کنند که تو باید این مذهب را حتماً بپذیری. ما اگر به زمینه‌های اجتماعی و روانشناختی پذیرش دین توجه کنیم، مساله روشن‌تر می‌شود. چون ما معمولاً به صورت تقلیدی و ناخودآگاهانه دینی را می‌پذیریم که در جامعه وجود دارد و پدران و مادران ما به آن مومن هستند.  بنابراین دین امری است که افراد می‌توانند حقوق بشر را نقض کنند.
پس آموزه‌های دینی در این معنا نمی‌توانند حقوق بشر را نقض کنند؟
 همین‌طور است. به هر حال آموزه‌های دینی خودشان در یک شرایطی اعتبار پیدا کرده‌اند که تفاوت‌ها را به رسمیت شناختند. یعنی اگر شما تفاوت را به رسمیت نشناسی، آن وقت اصل پذیرش این دین یا دین دیگر زیر سوال می‌رود. شما باید حق متفاوت‌ بودن را داشته باشی که بتوانی این دین را بپذیری یا آن دین را بپذیری. اگر شما به استناد آموزه‌های دینی بخواهید این حقوق بشر را نقض کنید، در واقع خودتان را نقض کردید و اساساً ایمان دینی در صورتی معنا دارد که این آزادی پذیرش وجود داشته باشد. اگر آزادی پذیرش نباشد، شما ایمانی ندارید. بنابراین یک سلسله اصول حقوق بشری هست که اینها اصولی است فرادینی؛ نه به این معنا که ما در مقام شناخت آنها فرادینی هستیم؛ نه اساساً در مقام عمل اینها فرادینی هستند یعنی ادیان تداوم و بقایشان در گرو این است که این اصول را بپذیرند وگرنه این جنگ‌های مذهبی که در طول تاریخ به وجود آمد همه‌اش ناشی از عدم قبول تفاوت بود. ببینید بد نیست من اینجا بحثی را به طور خلاصه بازگو کنم. ما یک بحث داریم که «ضرورت حقوق بشر» است، یک بحث هم داریم که «توجیه اخلاقی حقوق بشر» است، یک بحث دیگر هم داریم که «مبنای نظری حقوق بشر» است. ضرورت حقوق بشر از این نیاز است که ما می‌خواهیم با قید تفاوت در کنار یکدیگر زندگی کنیم. توجیه اخلاقی حقوق بشر براساس  مبانی مختلفی صورت می‌گیرد. مثلاً کانت براساس امر مطلق اخلاقی می‌پذیرد. دیگری براساس حق طبیعی و دیگری بر مبنای قرارداد یا هر چیز دیگر. یک بحث هم داریم که مبنای نظری حقوق بشر است که در پیش‌فرض‌ها و استدلال‌هاست. اگر ما به بحث ضرورت حقوق بشر متوجه شویم و تفکیک کنیم آن را از توجیه اخلاقی و مبانی نظری، می‌توانیم به این اصل برسیم که برخی از اصول حقوق بشر بر همه ادیان تقدم دارند. به این دلیل که ما اگر آنها را نپذیریم نمی‌توانیم زیست‌مان را با حفظ تفاوت‌هایمان ادامه دهیم. در تدوین اعلامیه هم تنوع‌ مبانی نادیده گرفته شده است و به ضرورت پرداخته شده است. اعلامیه جهانی حقوق بشر پس از دو جنگ جهانی و تجربه رژیم‌های توتالیتر فاشیسم و استالینیسم تصویب شد. این یک ضرورت عملی بود که آنها را به سمت تصویب اعلامیه کشاند وگرنه در بحث نظری هم اختلاف داشتند. ما این ضرورت‌های عملی را نادیده گرفته‌ایم.
پس شما بحث در مبانی نظری را آسیب مباحث اسلام و حقوق بشر می‌دانید.
بله، یعنی من فکر می‌کنم این بحث نظری در جامعه ما خیلی مخل است؛ یعنی مخل به مقصود بوده است. چون ما ضرورت عملی‌اش را تحت‌الشعاع مبانی نظری قرار داده‌ایم. اساساً در بحث اینکه حقوق بشر بر مبنای نظری استوار  است یا نیست سه دیدگاه وجود دارد. عده‌یی معتقدند بدون فرض مبنای نظری نمی‌توان سخن از حقوق بشر را مطرح کرد. اینها را می‌گویند مبناگرا. عده دیگری بر آن هستند که پذیرش حقوق بشر منوط به مبانی نظری نیست. اینها نامبناگرا هستند. عده دیگری اساساً اتخاذ هر مبنایی را رد و طرد می‌کنند. اینها را می‌گویند مبنا ستیز. من احساس می‌کنم نامبناگرایی حالت بینابین و معقولی است. ما چرا می‌خواهیم حقوق بشر را ببریم به مبانی؟ ببریم روی ضرورت‌های عملی. اتفاقاً آن بخشی که ناسازگار با آموزه‌های دینی است در حقوق بشر خیلی کم است. مثلاً هر کس حق دارد غذای سالمی را مصرف کند. این یکی از اصول حقوق بشر است که در جامعه ما به راحتی نقض می‌شود. این کجایش با تعالیم دینی ناسازگار است؟ خیلی از مسائل یا مصادیق دیگر هم همین‌طور است. آن بخش از اصول بنیادین حقوق بشر که امروز در جامعه ما نقض می‌شود، در حوزه سازگاری با تعالیم دینی است نه در حوزه ناسازگاری با تعالیم دینی. بحث سازگاری و ناسازگاری حقوق بشر باعث شده است ما این حوزه‌های قدر متیقن را هم از دست بدهیم. اصالت دادن به بحث‌های نظری در حقوق بشر مورد انتقاد جدی است. یعنی اگر ما بخواهیم حقوق بشر را داشته باشیم اول باید برویم بحث سازگاری و ناسازگاری‌اش با اسلام را بررسی کنیم. این صحیح نیست.  در واقع حقوق بشر از سوی نهادهای قدرت در جامعه نقض می شوند. به ویژه در دوران جدید با توجه به این که دولت به علت تسلط انحصاری بر ابزارهای قدرت امکان بیشتری برای نقض حقوق بشر در اختیار دارد . این امکان در مورد سایر نهادهای قدرت از جمله نهاد دین نیز وجود دارد که معمولا با استناد به شریعت حقوق بشر را تهدید می کنند. در چنین شرایطی مشکل اصلی محدود کردن امکان نقض حقوق بشر است و مباحث نظری در درجه بعدی قرار می گیرند . این محدود کردن نیز در درجه اول باید در حوزه های قدر متیقنی صورت پذیرد که با وجود این که با شریعت نیز ناسازگار نیست حقوق بشر نقض می شود. در این موارد درواقع جلو سوء استفاده از شریعت توسط دولت گرفته می شود. در درجه بعد باید به مواردی که این نقض در پرتو شریعت صورت می گیرد پرداخته شود. یک نکته دیگری هم باید اشاره کنم. بالاخره برداشت‌های دینی که سازگار با حقوق بشر است وقتی از سوی مراجع معتبر دینی صادر شود یک پیامد روشنی دارد و آن پیامد این است که طرف مقابل را خلع سلاح می‌کند از اینکه مثلاً بگوید نابرابری زن و مرد در دیه یک اصل دینی است. چون یک مرجع تقلید وقتی بیاید بگوید براساس دین، دیه زن و مرد باید برابر باشد این خودش یک رای دینی است. این دیدگاه‌هایی که می‌خواهد حقوق بشر را دینی کند این پیامدهای مثبت را دارد و من انکار نمی‌کنم. منتها اگر در واقع مطلب فکر کنیم چه اتفاقی افتاد که این مرجع معتبر دینی این رای را صادر کرد؟ آیا چیزی غیر از تحولی بود که در عرصه اجتماع اتفاق افتاده بود. در عرصه اجتماع روابط اجتماعی به گونه‌یی پیش رفت که نمی‌توان پذیرای تبعیض بین زن و مرد بود. شما فرض بگیرید این تحول در جامعه اتفاق نیفتاده بود و ما صرفاً می‌خواستیم با استناد به دین رای به برابری دیه زن و مرد بدهیم. این اصلاً قابل طرح نبود. پس اول در عرصه اجتماعی اتفاقاتی افتاد و پس از آن در عرصه نظر رای‌هایی صادر شد. این دگرگونی اجتماعی که منجر به این رای‌ها می‌شود همان ضرورت عملی حقوق بشر است که بنده به آن اشاره دارم. بنابراین ما می‌توانیم به راحتی بفهمیم بحث‌های نظری در حوزه حقوق بشر اگر اصالت پیدا کنند ، ممکن است ما را از مقصد اصل دور کند.

حامد زارع | اعتماد

Share:

More Posts

Send Us A Message