امتناع نظری و عملی علم دینی

شاره: متن زیر مقاله ای است که به «کنفرانس مطالعات ایران شناسی» ارائه شده است. این کنفرانس از روز سه شنبه دوم آگوست تا جمعه ششم این ماه در دانشگاه وین برگزار شد. آخرین بخش این کنفرانس، پانلی بود که به معرفی «انجمن آزادی اندیشه» اختصاص یافته بود. در این پانل چهار عضو هیئت مدیره انجمن یعنی خانم نیره توحیدی، عطا هودشتیان، محمدرضا نیکفر و من سخنرانی کردیم. به دلیل عدم فرصت کافی خلاصه ای از این متن در آن پانل ارائه شده است.

درآمد
بیش از نیم قرن است که در برخی نواحی جهان اسلام (از جمله در مالزی) پروژه «تأسیس علم دینی» آغاز شده و اخیرا در جمهوری اسلامی نیز به جد پی گرفته می شود. «دانشگاه اسلامی» تعبیر دیگری از همین پروژه است.
در آغاز دیدگاه خودم را در این باب بگویم و بعد در حد فرصت محدود شرحی انتقادی تقدیم کنم.
مدعای اصلی و کلان من این است که علم ماهیتا و موضوعا دینی شدنی نیست مگر به اعتبار ثانوی. همان گونه که دین هم ماهیتا و موضوعا علمی شدنی نیست مگر به اعتبار ثانوی. زیرا که علم و دین دو موضوع متفاوت اند و متمایز و هریک کارکرد ذاتی خاصی دارند. هرچند در محورهایی ضرورتا با هم تلاقی خواهند کرد.
در جمع کنشگران ایده تأسیس علوم دینی، چهره دانشگاهی معتبر آن دکر گلشنی است و چهره حوزوی آن در سطح عالی یعنی مرجع تقلید آیت الله عبدالله جوادی آملی است. در این گفتار ابتدا به استناد آموزه های جوادی آملی تعریفی از علم دینی ارائه می کنم تا روشن شود که مراد از علم دینی دقیقا چیست و آنگاه برای امتناع نظری و عملی پروژه اسلامی کردن علوم و دانشگاهها استدلال خواهم کرد.
الف. تعریف علم دینی از منظر آیت الله جوادی آملی
در سایت وابسته به آقای جوادی (اسراء نیوز) مورخ 1/10/1394 خلاصه ای از یکی ازسخنرانی های ایشان در باره ایده علم دینی و یا دانشگاه اسلامی در 16 بند ارائه شده شده است که احتمالا آخرین اظهار نظر ایشان است و از این نظر مهم است و قابل توجه.
تلخیص این گفتار این است که:
ایشان علوم را به دو گروه عمودی و افقی تقسیم می کند. گروه عمودی علوم الهیاتی اند که از بالا به پایین شکل می گیرد؛ در رأس این هرم باور به مبدء و آفریدگار قرار دارد و هستی را مخلوق می بیند ولی گروه افقی بر عکس هر علمی را گسسته می شناسد و جهان را شیء می بیند و مثله می کند و علم را هم زاییده فکر خود می بیند و نه بخشش خداوند.
بر این اساس «اسلامی کردن علوم در گرو تغییر اساسی در نگاه به علم و طبیعت و بازگشت به دامن الهیات است». یعنی تغییر نظام علم افقی به سیر صعودی.
به گمان ایشان «تفکر قارونی مانع اسلامی کردن علوم است. مشکل قارون آن بود که ثروت و طبیعت و توفیق خویش را تنها مرهون دانش و تعقل خود می دانست و سهمی برای خداوند قایل نبود».
باز هم به زعم ایشان «تا زمانی که ریشه های معایب علم موجود بر طرف نشود غفلت از مبدء و معاد عالم و منطق قارونی تصحیح نگردد، نمی توان به اسلامی شدن علوم امیدوار بود».
«به این معنا، هرگز فیزیک و شیمی غیر اسلامی نداریم، زیرا علم صائب آن است که جهان را خلق بدانیم، کنکاش در خلق خدا، یک علم اسلامی تلقی می شود».
ب. چرا علمی ممتنع است؟
بر این گفته اشکالات زیادی وارد است که به تناسب وقت به چند مورد آن اشارتی می کنم و می گذرم.
نخستین اشکال این است که ظاهرا خلطی مهلک بین مفاهیم و حدود و ثغور موضوعات مختلف و متمایز رخ داده است. مثلا خداباوری چیست؟ دین ورزی کدام است؟ تعریف و کارکرد و ماهیت علم چیست؟ نقش مفروضات متافیزیکی در علوم و تعریف علم و محدوده آن چیست؟ که دو موضوع جداگانه اند.
آقای جوادی و همفکرانش پیوسته بر نگاه الهیاتی خدامحور و ایمانی به علوم و طبیعت و به ویژه انسان تأکید دارند و حال آن که گفتن ندارد که خداباوری با دین باوری ملازم نیست (چرا که می توان به خدا باور و ایمان داشت ولی ملتزم به هیچ دینی نبود) و دین باوری نیز آشکارا با ایمان به اسلام ملازمه ندارد.
اما علم جدای از مفروضات پیشینی اش (اعم از الهیاتی و یا غیر الهیاتی) به اعتبار «علم» عبارت است از گزاره های استدلال پذیر به گونه ای که در عرف عالمان هر علمی در حد اطمینان بخش معقول و مقبول باشد. حال در علوم طبیعی و به اصطلاح دقیقه، این استدلال ها عمدتا آزمون پذیر حسی و تجربی اند و یا درریاضیات کاملا عقلی و در علوم انسانی و یا اجتماعی با معیارها و متراژهای عقلی-تجربی (غالبا با واسطه) و بیشتر با تحقیقات میدانی و یا کتابخانه ای سر و کار دارند. به هر حال علم بماهو علم فقط با عنصر برهان و استدلال تعریف می شود و مفروضات پیشینی و متافیزیکی در محدوده علم و استدلال ورزی آن اثری (حداقل مستقیم) ندارد و مرز علم و غیر علم فقط با معیارهای عرف عالمان مشخص می شود و نه هیچ چیز دیگری. «علم صائب» نیز صرفا با معیارهای عرف اهل علم در هر رشته ای معین می گردد و بگذریم که اصولا علم عبارت است از گزاره های صادق و کاذب؛ چرا که در علم صدق و کذب چون شیر و شکر به هم آمیخته اند و نمی توان یک بار و برای همیشه مرزهای صدق و کذب را حداقل در تمام داده های علمی مشخص کرد. این که «علم صائب آن است که جهان را خلق بدانیم»، مستند به کدام دلیل و سند عقلی و حتی نقلی است؟ به هرحال صدق و کذب در حیطه علوم به وسیله علم عالمان مشخص می شود و نه چیز دیگری.
اما مهم ترین ایرادی که بر این نظریه وارد است این است که علم دینی و اسلامی را کاملا و مطلقا به عالم دینی متکی می کند به گونه ای که اول باید عامل علم به کلی دگرگون شود و مجهز به جهان بینی کامل الهی و الهیاتی و آنگاه علم دینی و در پی آن دانشگاه اسلامی تأسیس شود و چنین چیزی نظرا و عملا ممتنع است. چرا که:
اولا- مفاهیمی چون خداباوری و دین مداری و مفاهیم فراوان دیگر در زیر مجموعه آنها، تعاریف ثابت و پایدار و اجماعی ندارند تا بتوان بر بنیادهای آن عنصر علم را تأسیس کرد. در بهترین حالت یک سلسله عقاید عام و فرازمانی و مکانی (مانند ایمان به یکتایی خداوند به مثابه آفریدگار هستی و یا ایمان به نبوت نبی خاص مانند نبی اسلام و یا باور به روز دادرسی پسین) وجود دارد که مورد اتفاق عموم مؤمنان به دین اسلام است اما می دانیم و می بینیم که نه تنها در تفاسیر این اصول عام اجماعی وجود ندارد بلکه عملا با اندکی مبالغه می توان گفت به تعداد مسلمان و حداقل به تعداد عالمان دینی در جهان، اسلام و مفاهیم اسلامی وجود دارد. البته میزان وثاقت هر فهمی و تفسیر به قوت استدلال درون دینی و بیرون دینی بستگی دارد ولی به هرحال تفاسیر همواره سیال اند و غیر جزمی و از این رو نمی توان بر بنیادشان علم بنا نهاد.
از این رو می توان پرسید که کدام تفسیر از خدا و دین و وحی و نبوت می خواهد در تأسیس علم (مثلا فیزیک و شیمی و جامعه شناسی و روانشناسی و اقتصاد و پزشکی و نجوم و . . .) به عنوان متافیزیک و نیروی عامل عمل کند؟ مثلا خداشناسی کدام روحانی و آیت الله ایرانی ملاک تأسیس علم اسلامی است. خدا شناسی خمینی، خامنه ای، مصباح یزدی، جوادی آملی، مطهری، منتظری، سید محمد خاتمی، هاشمی رفسنجانی، کدام یک؟! می دانیم که این افراد به رغم همراهی و همفکری های زیاد در درون خانواده انقلاب و نظام جمهوری اسلامی، تفاوت ها و گاه تعارضات بنیادینی در دین شناسی و نگرش به انسان و جامعه و سیاست دارند. اگر بخواهیم از دایره علمای سیاسی و انقلابی خارج شویم و مثلا از علامه طباطبایی و یا محمد تقی جعفری و یا دورتر فقیهان سنتی تر مانند وحید خراسانی و شیرازی ها و روحانی ها یاد کنیم، باز هم ماجرا پیچیده تر می شود. اگر از آن هم دورتر شویم و مثلا از گروه نواندیشان مسلمان یاد کنیم، چرا که اینان هم مسلمان اند و در کلیات ایمانی با دیگران همراه اند، باز هم مشکل بیشتر خود را نشان می دهد. مگر ممکن است خداباوری و دین ورزی کسانی چون بازرگان و شریعتی و سروش و شبستری را به طور اصولی و در مقام تفسیر و عمل و اجرا با هم جمع کرد؟ بگذریم که بخش غالب جریانهای اسلامی و سنتی و روشنفکرانه اساسا به تفسیر و نظریه جوادی آملی معتقد نیستند.
ثانیا-افزون بر تأسیس علم دینی، که اختصاص به دانشگاه ندارد، لازمه دانشگاه اسلامی، این است که اول به تعداد نیاز استادان مؤمن و مجهز کامل به الهیات عمودی مطلوب آقای جوادی آملی تربیت شوند تا آنها بتوانند علوم دینی را تدریس کنند و در نهایت دانشگاهها به لحاظ مواد درسی و تحقیقات علمی و چگونگی استفاده از علوم در زیست فردی و جمعی در حد مطلوب اسلامی بشوند. گفتن ندارد که چنین چیزی عملا محال و ممتنع است و هرگز نخواهد شد.
ثالثا-اگر هم بر فرض محال شدنی هم باشد، بی تردید، با امکانات و زور حکومتی خواهد بود، در این صورت، باز بی تردید و به حکم تجارب مکرر تاریخی، علم و دانشگاه و استاد و دانشجو، یکسره دولتی و حکومتی خواهد شد و پیامدهای چنین روندی جز سرکوب علم و نفی آزادی های آکادمیک، نخواهد بود. ضمن این که اعمال زور و سرکوب در حوزه دینی نه مشروع است و نه مفید و مطلوب. در تاریح اسلام نیز اعمال زور برای علم خاص و دانشگاه اسلامی سابقه ندارد.
رابعا-به هرحال در ایران و یا در هرکشور اسلامی دیگر، جامعه متکثر است و گرایشات فکری و ایدئولوژیک متنوع است و این تنوع در طبقه متوسط و بیشتر در جوانان و دانشگاهیان است و در حال بیشتر شدن نیز هست. فرضا چنان علمی و چنان دانشگاهی قابل تحقق باشد، این بدان معنا خواهد بود که صرفا مؤمنان به اسلام و خداباوران و آن هم از نوع جوادی آملی حق دارند درس بخوانند و درس بدهند. در این میان حقوق انسانی و ملی و شهروندی انبوه دگراندیشان غیر دینی چه خواهد شد؟ در چنین دانشگاهی حتی مؤمنانی، که از قضا اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان را تشکیل می دهند، نیز حق درس خواندن و درس دادن را ندارند تا چه رسد به غیر مؤمنان. در هرحال محروم کردن انبوه شهروندان از امکانات عمومی و از بودجه ملی، هم خلاف قانون است (حتی همین قانون اساسی) و هم خلاف شرع است (حتی شرع و فقه سنتی).
راز انقلاب فرهنگی سال 58 و انقلاب های پیاپی فرهنگی دیگر تا کنون و تصفیه مستمر استادان غیر مذهبی و حتی مذهبی در همین واقعیت نهفته است. نیز تا کنون نه تنها در ایران بلکه در هیچ جای حهان اسلام حتی یک علم دینی ساخته نشده است.
در پایان سخن سعد زغلول پاشا را به یاد می آورم که در صد سال قبل در مصر گفت:
اگر قرار باشد دانشگاه دینی داشته باشد، آن فقط دین علم است.

Share:

More Posts

Send Us A Message