آیا کشتار بنی قریظه می تواند درست باشد؟

جستارهایی در تاریخ هفتادسال نخست اسلاق-سمت یازدهم

برخورد با یهودیان چرا و چگونه آغاز شد؟
پس از پایان موفقیت آمیز پیامبر و مسلمانان با سپاه بی مانند و بی سابقه احزاب (معروف به جنگ خندق در سال پنجم)، سحرگاه 24 ذیقعده پیامبر و مسلمانان به شهر باز آمدند و سلاح خویش بر زمین نهادند.
طبق روایات هنگام ظهور وحی به حضرت رسول فرمان داده شد که بیدرنگ به سراغ بنی قریظه رود. پیامبر نیز اعلام حرکت داد و فرمود نماز عصر را در بنی قریظه می خوانیم. بدین ترتیب واقعة بنی قریظه، که بعدها آوازه در تاریخ افکند، آغاز شد. پیامبر پرچم را به دست علی داد و او را از جلو فرستاد. سپاه محمد دژ بنی قریظه را به محاصره گرفت. محاصره 25 روز به درازا کشید. حُییّ بن اخطب بزرگ بنی نضیر نیز به عنوان وفای به عهد هم پیمانی نزد آنان آمد و در میان همکیشانش قرار گرفت. در این مدت جنگ مستقیمی رخ نداد و غالبا ناسزاگویی از سوی یهودیان و سنگ پرانی و تیراندازی پراکنده از دو سوی در جریان بود. بنی قریظه از سوی متحدان دیرین خود یعنی قبیله اوس چشم یاری داشتند ولی آنان با این استدلال که با آمدن اسلام همه چیز تغییر کرده تن زدند. زمانی که محاصره طولانی و دشوار شد کعب، بزرگ این طایفه، به یهودیان گفت: سه پیشنهاد دارم: یکی این که به محمد ایمان بیاوریم و در امان بمانیم، که مقبول نیفتاد. دوم این که کودکان و زنانمان را بکشیم تا بی پروا با محمد نبرد کنیم، که باز پذیرفته نشد. سوم این که همین امشب بر محمد حمله بریم، که گفته شد شنبه است و ما چنین نمی کنیم. یهودیان پیشنهاد کردند با آنان مانند بنی نضیر رفتار شود ولی مقبول نیفتاد چرا که محمد خواهان تسلیم بی قید و شرط آنان بود. سرانجام یهودیان تسلیم شدند. اما هنوز تکلیف آنان روشن نبود. در آغاز یکی از اصحاب پیامبر به نام ابولبابه به پیشنهاد بنی قریظه پادرمیانی کرد اما به دلیل اشتباهی که مرتکب شد خودخواسته از گردونه گفتگو خارج شد.
در نهایت اوسیان به پیامبر گفتند: ما با اینان هم پیمان بوده ایم، آنان را به ما واگذار تا در حق شان داوری کنیم. نیز نقل است که اینان گفتند که در حق ایشان همان کنید که در حق هم پیمانان خزرجیان کردید، که اشارتی بود به یهودیان بنی قینقاع. پیامبر فرمود: آیا دوست ندارید مردی از میان شما دربارة آنان حکم کند؟ گفتند چرا، پس از آن که بنی قریظه نیز موافقت خود را اعلام کردند، پیامبر گفت: سعدبن مُعاذ باشد. به یک روایت ساکنان قلعه گفتند ما فقط به فرمان سعدبن معاذ فرود می آییم و پیامبر نیز قبول کرد و داوری در حق آنان را به سعد سپرد. سعد را که بیمار بود و در خانه، آوردند. سعد نخست از بنی قریظه پیمان خواست تا هر حکمی که او کرد، بپذیرند و آنگاه به عنوان داور مرضی­الطرفین حکم کرد که مردانشان کشته و مالشان تقسیم و زنان و فرزندانشان اسیر شوند. روز بعد حکم قتل در مورد مردان، که 600 یا 700 نفر بودند اجرا شد. گودالی در بازار مدینه حفر کرده و قربانیان را گردن زده و در گودال می انداختند. گویا فقط نوجوانی که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، مصون ماند. البته شماری نیز به توصیه و وساطت برخی نزدیکان پیامبر با تمام اموال و خانواده شاه بخشوده شدند. زنی نیز به قصاص قتل یکی از مسلمانان، که با پرتاب سنگی از فراز بارو به قتل آمده بود، کشته شد. البته برخی نیز با اسلام گزیدن از مرگ رها شدند.
غنایم نیز، که به گفته ای 1500 شمشیر، 300 زره و 2000 نیزه و 500 سپر بود؛ تقسیم شد. پیامبر ریحانه یکی از زنان را برای خود برگزید و به او پیشنهاد کرد تا او را آزاد کند و آنگاه وی را به عقد خود درآورد. ولی او گفت: ترجیح می دهد همچنان کنیز باشد. او اسلام نیاورد و از این رو پیامبر نیز از او دوری می گزید. البته بعدها ریحانه ایمان آورد و از همسران محمد شد.
با نابودی بنی قریظه، عاملان اصلی لشکرکشی قریش و غطفان به مدینه (به ویژه حذف کعب و حُییّ بن اخطب) تا حدودی مدینه از توطئه یهودیان آسود.[1]
آیا کشتار مردان بنی قریظه می تواند درست باشد؟
در باره ماجرای مجازات یهودیان بنی قریظه از دیرباز بحث و مناقشه فراوان بوده و به ویژه در سالیان اخیر بیش از پیش جدی شده است. چنین عقوبتی از منظر انسانی و اخلاقی و حتی حقوقی مورد سئوال واقع شده و شماری این کشتار را ناروا و نادرست می شمارند و از این منظر اسلام و نبی اسلام را مورد نقد و ایراد قرار می دهند.
پرسش و در واقع ابهام اصلی در چگونگی و چرایی رخداد آن و به ویژه گردن زدن چند صد تن در یک روز در بازار شهر مدینه است. چگونه چنین چیزی ممکن است؟ اصولا چنین رخدادی با معیارهای اسلامی سازگار است؟ و یا درست تر، آیا چنین قساوتی با ارزش های مقبول انسانی حتی در همان روزگار مقبول و قابل دفاع می باشد؟ خیانت بنی قریظه و پیمان شکنی درست اما گردن زدن تمام مردان یک قبیله بزرگ، که در هرحال در قلمرو جامعه اسلامی و فرمانروایی محمد می زیستند، می تواند بر اساس قاعده حقوقی و دینی «تناسب جرم و مجازات» قابل دفاع باشد؟ به هرحال چنین اقدامی چنان سترگ و موحش است که به سادگی نمی توان از کنارش گذشت. به ویژه که از گذشته شماری از یهودیان در جدال با اسلام، از این رخداد بسیار استفاده کرده و از آن حربه ای برای دشمنی و تبلیغ بر ضد اسلام و مسلمانان ساخته اند.
در این ارتباط نخست به چند نکته اشاره می کنم و آنگاه متن مقاله ای را عینا می آورم تا مجموعه اینها پرتوی بر چگونگی و چرایی ای رخداد مهم و پر مناقشه بیفکند. چنان که می دانیم امروز از فراز چهارده قرن نمی توانیم به درستی تمام زوایای حادثه و واقعه ای را ببینیم و به تمام واقعیت ها پی ببریم ولی برای فهم دقیق تر رخدادهای کهن می توانیم در حد میسور تلاش کنیم.
در ارتباط با ماجرای بنی قریظه چند نکته قابل تأمل است.
نکته نخست نقش سعدبن معاذ است. وفق منابع موجود (از جمله مغازی واقدی[2])، سعد از بنی قریظه خرسند نبوده و حتی وفق خبری در واقدی، او در آرزوی نابودی این قوم بوده است. این در حالی است که او مانند دیگر قبلیه اش (اوس) از هم پیمانان و دوستان قدیم بنی قریظه بوده و به همین دلیل اوسیان در آغاز برای نجات هم پیمانان کهن خود تلاش کردند. دقیقا دانسته نیست دلیل و یا دلایل این خشم و ناخرسندی سعدبن معاذ از بنی قریظه چه بوده است. نکته ای بس مهم تر این است که آیا پیامبر از اندیشه ای ضد قرظی سعد آگاه بوده است؟ رودنسون برای تأیید نظریه اش در مقصر بودن محمد به همین نظر انتقام جویانه سعدبن معاذ اشاره می کند و می افزاید «بعید به نظر می رسد که محمد از احساسات انتقام جویانه ای که سعد بن معاذ داشت بی خبر بوده باشد».[3] در هرحال پرسش مهم این است که آیا دشمنی نهان[4] در چنان حکمی نقش داسته است؟ امروز پاسخ هایی قانع کننده ای برای این پرسش ها در دست نیست ولی هرچه هست، حکمیت سعد مورد تأیید دو سوی منازعه بود؛ هرچند که فرجام آن بسیار خشن و یکسره به زیان بنی قریظه تمام شد.
نکته دوم این است که بسیار محتمل است که سعد بر اساس احکام دینی یهود چنین حکم خشنی داده باشد چرا که چنین حکمی با حکم مشابه مذهبی یهودیان منطبق است. به ویژه سابقه هم دارد که بارها زمانی که برخی یهودیان برای قضاوت نزد نبی اسلامی می آمدند، بر اساس تورات و یا قواعد یهودی داوری کرده و حکم صادر می کرد.
در تورات (سفر تثنيه) باب بيستم، آيات 10 تا 16 ) چنين آمده است: «چون بر شهري نزديك آيي تا با آن جنگ نمايي آن را براي صلح ندا كن، و اگر ترا جواب صلح بدهد و دروازه‌ها را براي تو گشايد آنگاه تمامي قومي كه در آن يافت شوند به تو جزيه دهند و ترا خدمت نمايند، و اگر با تو صلح نكرده با تو جنگ نمايند پس آن را محاصره كن، و چون يهوه خدايت آن را به دست تو بسپارد جميع ذكورانش را بدم شمشير بكش، ليكن زنان و اطفال و بهايم و آنچه در شهر باشد يعني تمامي غنيمتش را براي خود به تاراج ببر و غنايم دشمنان خود را كه يهوه خدايت به تو دهد بخور، به همه شهر‌هايي كه از تو بسيار دورند كه از شهرهاي اين امت‌ها نباشد چنين رفتار نما، اما از شهرهاي اين امت‌هايي كه يهوه خدايت ترا به مالكيت مي‌دهد هيچ ذي نفس را زنده مگذار».
به هر تقدیر هم روال حقوقی زمانه در مورد یهودیان بنی قریظه طی شده بود و هم به هرحال چنان عقوبتی با احکام شرعی دین یهود و کتاب مقدس شان منطبق بود. چنان که گفته شد، پس از پايان جنگ احزاب، پيامبر با سپاه خود قلعه بني­قريظه را محاصره كرد و آنان را به جرم پيمان شكني و همدستي با مشركان قريش و تصميم به حمله به مسلمانان از داخل، محارب شناخت و از آنان خواست كه تسليم شوند. اما آنها نه تنها تسليم نشدند كه قصد مقاومت كردند و حتي تصميم گرفتند كه پيامبر را ترور كنند. سر انجام سعدبن معاذ به عنوان داور نهايي تعيين شد و حكم كرد مردانشان كشته شود و اموالشان مصادره شود. بنابراین از نظر حقوقي اشكالي ديده نمي‌شود.
نکته سوم در مورد تعداد کشته شدگان بنی قریظه است که سخت محل اختلاف است و مهم ترین ترین نکته (نکته مورد ایراد و مناقشه) همین است.
وفق گزارش تحقیقی جعفرالعاملی در مورد شمار مقتولین، مانند موارد دیگر مرتبط با این حادثه، اختلاف روایت بسیار است. در برخی گزارشها تعداد کشته شدگان را فقط ده نفر گفته اند. گاه نیز سخن از صدها تن است و رقم دقیق مشخص نیست. در بعضی روایت ها گفته شده شمار آنان هفتصد بوده که چهارصد و پنجاه نفر به قتل آمدند. به هر حال شمار کشته شدگان بنی قریظه را از چهار صد و پنجاه تا هزار نفر گفته اند. از این رو به گفته همین محقق برخی شرق شناسان (از جمله مونتگمری وات در کتاب «محمد در مکه») خاطیان بنی قریظه را مستوجب چنین مجازاتی نمی دانند.[5]
خانم کارن آرمسترانگ نیز، به رغم این که خوانشی تحقیقی و همدلانه با سیره نبوی و شخصیت پیامبر اسلام دارد، نیز برخورد پیامبر با بنی قریظه را غیر موجه می داند و مدعی است این تصمیم بر خلاف منش صلح طلبانه محمد بود؛ منش و روشی که محمد در تحقق آن می کوشید. به گفته وی: «تراژدی بنی قریظه چه بسا اقتضای اعراب زمان بود، ولی در زمان ما قابل قبول نیست. این نقیض و خلاف همان چیزی است که محمد قصد انجام آن را داشت. هدف اصلی او پایان دادن به خشونت جاهلی بود اما اکنون مانند یکی از بزرگان و رؤسا و بزرگان معمولی عرب رفتار می کرد. . . او بایستی متوجه شده باشد که راه دیگری برای پایان بخشیدن به درگیری ها لازم است».[6]
ماکسیم رودنسون نیز با اذعان به این که «داوری در مورد کشتار بنی قریظه کار آسانی نیست» می گوید «با این حال، توجه متن در تبرئه محمد نشان می دهد که باید احساساتی برانگیخته شده باشد». او می افزاید «البته جزئیاتی از خود همین متون نشان می دهد که مشکل می شود پذیرفت که پیامبر بی تقصیر بوده است». اما داوری نهایی این محقق چنین است: «این کشتار از نقطه نظر صرف سیاسی، حرکتی عمیقا عاقلانه بود. بنی قریظه یک تهدید دایمی و همیشگی در مدینه به شمار می رفتند. اگر اجازه می یافتند که از مدینه خارج شوند، به مراتب قوی تر در فضای ضدیت با مسلمان ها در خیبر به توطئه چینی می پرداختند. این تنها مردگان هستند که دیگر بر نمی گردند. علاوه بر این، کشتار بنی قریظه به ارعاب و انفعال دشمن کمک می کرد. به بیان سیاسی، راه حلی که انتخاب شد، به صورت انکارناپذیری بهترین بود». وی در نهایت می افزاید «سیاستمداران به خاطر بی توجهی به حقوق بشر بدنام هستند، مگر مواقعی که حقوق بشر به عنوان فاکتورهای سیاسی مطرح شده و یا مواقعی که آنها گزینه دیگری ندارد».[7]
گفتن ندارد نویسندگانی چون رودنسون و آرمسترانگ به روایت مشهور در باب گردن زدن انبوه مردان جنگجوی بنی قریظه اعتماد کرده و آنگاه لب به انتقاد گشوده و یا مانند عموم محققان مسلمان در مقام توجیه و توضیح برآمده اند اما سخن ما این است که چنان حادثه ای نمی تواند رخ داده باشد. به ظن قوی در این ماجرا حداکثر چند نفر مجازات شده اند و از چند آیه قرآن نیز در باره بنی قریظه جز این استفاده نمی شود. شاید در همان رقم ده نفر که در برخی منابع آمده، راست باشد.
اما در پاسخ به پرسش از انگیزه های عددسازی در باره قربانیان بنی قریظه می توان گفت، به احتمال بسیار زیاد، از دو سو مبالغه شده است. از یک سو مسلمانان بعدی برای این که شجاعت و قاطعیت اسلامی شان را، آن هم در برابر یهودیانی که همواره با آنان در تخالف و دشمنی بودند، نشان داده و در واقع اقتدارشان را به رخ رقیبان کشیده باشند؛ و از سوی دیگر، یهودیانی نیز که در اقلیت و احیانا آزار و محدودیت بودند، برای این که مظلومیت خود و شقاوت رقیب را به نمایش بگذارند، دست به چنین عددسازی شگفت زده زده اند. این نوع گزافه گویی و عددسازی را ما در تاریخ قرن نخست و فتوحات به روشنی می بینیم. چنان که به طور مشخص این گزافه گویی ها را در باب فتح ایران و جنگهای جمل و نهروان و صفین می بینیم.
برای تثبیت مدعای نادرست بودن قتل حدود هفتصد نفر در ماجرای بنی قریظه می توانم بیش از این استدلال کنم (به ویژه در باب تناقضات چنین روایتی با مسلمات اسلامی) ولی از آنجا که مقاله پیوست از جهت استدلال و قوت کامل است و حاوی استدلال های ناگفته من هم هست، از آن در می گذرم و از خوانندگان می خواهم که مقاله را به عنوان ادامه گفتارم لحاظ کنید. از خوانندگان بصیر و حق طلب می خواهم در مضامین این نوشتار دقت و تأمل کنند.
در مقاله پیوست حدود نیم قرن پیش در لندن پژوهشگری به نام و. ن. عرفات با تکیه بر نقد تاریخی و بررسی اسناد موجود و به ویژه با توجه به قواعد و معیارهای شریعت اسلام به شکل قانع کننده ای نشان داده است که حداقل چنان کشتار سهمگینی نمی تواند رخ داده باشد.
پیش از ارجاع به مقاله لازم است که دو نکته را به یاد بیاورم.
اولین نکته آن است که این مقاله با عنوان «نگاهی نو بر ماجرای بنی قریظه و یهودیان مدینه» به قلم و.ن. عرفات به زبانی انگلیسی در این منبع چاپ . منتشر شده است: « Journal of the Royal Asiatic
Society of Great Britain and Ireland, (1976), pp. 100-107.
ترجمه این مقاله به دست خانم گیسو باقری نیا انجام شده است با سپاس از ایشان..
نکته دیگر این است که پانوشت های مقاله با توجه به ملاحظاتی، از جمله آنها احتراز از طولانی شدن بیش از پیش این جستار، حذف شده است. با این حال با توجه به نقل منبع مقاله، علاقه مندان زبان دان طبعا در صورت نیاز می توانند به منبع اصلی مراجعه کنند.
پیوست

نگاهي نو بر ماجراي بني قريظه و يهوديان مدينه

برهمگان معلوم است كه در زمان ظهور اسلام، سه قبيله يهودي در يثرب (مدينه) زندگي مي‌كردند. همچنين چند آبادي يهودي نشين كمي دورتر از شهر، در شمال وجود داشت كه خيبر و فدك مهمترين آن‌ها بود. اين موضوع عموماً پذيرفته شده است كه در آغاز، حضرت محمد اميدوار بودند كه يهوديان يثرب به عنوان پيروان يك دين الهي، نسبت به اسلام به مثابه يك دين توحيدي جديد، همدلي نشان دهند. ليكن به محض اينكه اين قبايل دريافتند كه اسلام به طور جدي درحال تثبيت شدن و قدرت گرفتن است، برخورد خصمانه فعالي در پيش گرفتند. اين درگيري‌ها در نهايت به محو كامل جوامع يهودي ياد شده از محدوده‌ي عربستان انجاميد.

سيره نويسان پيامبر و سپس تاريخ نگاران گفته‌اند كه قبيله يهودي بني­قينقاع و پس از آن بني­نضير، مسلمانان را تحريك كردند، سپس محاصره شدند، و سرانجام به تسليم رضايت دادند واجازه يافتند با همه اموال منقول خود ازآن منطقه خارج شوند. اندكي بعد خيبر و فدك تخليه شد.

به نقل از ابن­اسحاق در [كتاب] سيره، بني­قريظه، سومين قبيله يهودي، از قريشيان و متحدان­اشان كه براي ريشه‌‌ کن كردن اسلام دست به حمله‌ي ناموفقي به مدينه [يعني جنگ خندق] زده بودند، جانب‌داري كردند. اين جدي‌ترين حمله عليه اسلام بود كه شكست خورد. سپس بني­قريظه نيز توسط پيامبر محاصره شدند و همانند بني نضير، آنها نيز سرانجام تسليم شدند. اما برخلاف بني­نضير، [از سوي پيامبر داوري درباره قريظه] به حكميت سعدبن‌معاذه ازقبيله اوس كه متحد بني­قريظه بود، ارجاع داده شدند. رأي او بر اين قرار گرفت كه مردان بالغ كشته شوند و زنان و كودكان به بردگي بروند. در نتيجه خندق‌هايي در بازار مدينه كنده شد و مردان بني­قريظه را گروه گروه به ميدان آورده و گردن زدند. شمار كشته‌شدگان از 400 تا 900 تن تخمين زده مي‌شوند.

درتحقيق موشكافانه‌تر جزئيات ماجراي بني­قريظه، مي‌توان ايراداتي برآن وارد دانست. مي‌توان اثبات كرد كه اصرار بر كشتن بي‌رحمانه‌ي 600 يا 900 مرد بني‌قريظه نمي‌تواند حقيقت داشته باشد، و اين يك روايت ساختگي است كه بعدها پا گرفت و منبع آن به اخبار و احاديث يهودي باز مي‌گردد. درواقع منبع جزئيات اين واقعه را مي‌توان با شباهت بي‌نظير و تعجب برانگيزي در وقايع اوليه‌ي تاريخ يهود يافت.

اكنون منابع عربي و سهم راويان يهودي دراين ماجرا بررسي و اعتبار جزئيات آن ارزيابي مي‌شود، همچنين نمونه وقايع اصلي و مشابه آن در تاريخ اوليه‌ي يهود را دقيقاً معلوم خواهيم كرد.

اولين اثري كه در آن به اين واقعه اشاره شده است و در دسترس ماست، داراي جزئيات گسترده است. اين اثر [كتاب] سيره ابن اسحاق است كه زندگي‌نامه پيامبراست. اين متن حاوي طولاني‌ترين شرح و نيز داراي بيشترين ارجاع [درباره اين ماجرا] است. مورخان بعدي ازآن برداشت كردند و دربسياري موارد به آن متكي بودند. [درخورتوجه اين كه] ابن اسحاق در سال 151 هجري فوت كرد. يعني 145 سال پس از واقعه‌ي مورد سؤال. تاريخ نويسان بعدي، صرفاً روايت و برداشت او را از اين ماجرا را پذيرفته‌اند و كم و بيش با حذف جزئيات و با اغماض، بر مبناي فهرست نامعين راويان او نقل كردند. ايشان عموماً ماجرا را خلاصه كردند، گويي اين ماجرا يك حادثه عادي بود كه بايد آن را [ فقط] گزارش مي‌كردند. در بيشتر موارد توجه آنها به اين موضوع، به همين حد بسنده مي‌شد. بعضي از مورخان تأكيد مي‌كردند كه خود [از روايت‌ها] اقناع نشده‌اند. اما حاضر نبودند [درباره اين ماجرا] زحمت بيشتري به خود بدهند. ابن­حجر، يكي از ناقلان حديث، اين داستان و ماجرا‌هاي مربوط را به عنوان « فلسفه‌هاي عجيب» رد مي‌كند. مالك، يكي فقهاي معاصر ابن­اسحاق، صريحاً وي را به دليل روايت اين داستان « دورغگو» و« شياد » خواند. بايد به ياد داشت كه مورخان و نگارندگان زندگي پيامبر قواعد صلب و سخت سنت گرايان [درذكر روايات] را رعايت نكرده‌اند. اين مورخان زنجيره‌ي راويان را ذكر نكردند، راوياني كه هر يك مي‌بايد به عنوان افراد قابل اعتماد تأييد شوند. لازم است راويان افرادي باشند كه مطمئناً و يا احتمالاً هر واقعه‌اي را مستقيماً و يا از طريق منبع خبري مربوط روايت كنند. بررسي جزئيات زندگي پيامبر و وقايع تاريخ آغازين [اسلام]، نسبت به بررسي سنت پيامبرو [بررسي مباحث] فقه، بسياركمترموشكافانه بود. مسلماً روايت ابن اسحاق از محاصره مدينه و شكست بني‌قريظه، از روي نقل­قول‌‌هاي افرادي گوناگون دركنارهم چيده شده است. ابن اسحاق نام‌هاي اين افراد را ذكر كرده است. درميان اين افراد نوادگان مسلمان يهوديان بني‌قريظه هم وجود دارد.

كافيست همه اين منابع نامطمئن و با فاصله زماني را در برابر تنها منبع كاملا موثق وهم عصر با واقعه، يعني قرآن قرار داد. مرجع آن نيز سوره 33 آيه 26 است كه به اجمال چنين است: « كساني از اهل كتاب را كه از آنان [قريشيان] پشتيباني كردند، از برج و باروهاي‌شان فرو آورد و در دلشان هراس افكند، چندانكه گروهي از ايشان را كشتيد و گروهي را به اسارت گرفتيد.» دراين آيه اشاره‌اي به تعداد [كشته‌گان] نشده است.

ابن اسحاق در تشريح فصل مربوط به محاصره‌ي مدينه، منابع اصلي خود را برشمرد. منابع اصلي از نزديكان و خانواه‌ي آل زبير [این خانواده از خانواده ای یهودی بنی قریظه بوذنذ] و ديگراني بودند كه او« به آنها گمان بد نمي‌برد». آن‌‌‌ها بخشي از ماجرا را به نقل ازعبدالله بن كعب‌ بن مالك، الزهري، عاصم بن عمربن­خطاب، عبداله بن ابي بكر، محمد بن‌كعب از قريظه و « ساير افراد اهل دانش» اظهار مي‌كنند. آنچنان كه ابن اسحاق مي‌نويسد، هريك ازاين افراد در نقل ماجرا موثر بودند. در واقع روايت ابن اسحاق، گردآوري و دركنارهم چيدن مجموع اين شروح است. در مرحله بعد ابن اسحاق به نقل ازيكي ديگراز نوادگان قريظه به نام عطيه مي‌پردازد. وي از واقعه مذكور جان سالم به در برده و نواده زبيربن بطا، ازاعظاي با نفوذ قبيله قريظه بود. وي اين روايت را به تصوير مي‌كشد. واقعه با شرح تلاش‌‌هاي رهبران ياد شده‌ي يهود در سازماندهي جبهه‌ي نيروهاي مهاجم برعليه اسلام آغاز مي‌شود. رهبراني كه از آنها نام برده مي‌شود عبارتند از سه تن از بني نضير و دو تن از قبيله وائل- يكي از قبايل يهود- و همراه با برخي از مردان قبايل يهود كه نامي از آنها برده نشده است. اين گروه قبايل بدوي همسايه چون قطفان، مره، فزاره، سليم و اشجع را راضي كردند تا مسلح شوند سپس به مكه رفتند و در همراه كردن قريشيان نيز توفيق يافتند. با نيروهايي كه به اين ترتيب گردهم آوردند مدينه را محاصره كردند. يكي از رهبران بني­نضير، حیي بن اخطب عملاً خود را به سومين قبيله يهودي، يعني بني­قريظه، كه هنوز در مدينه زندگي مي‌كردند تحميل كرد و برخلاف رهبر قبيله كعب­بن­اسد، آنها را قانع كرد كه عهد خود را با پيامبر را بشكنند. يهوديان به عنوان يك قاطعيت تلقين شده، اميد داشتند كه مسلمانان تاب ايستادگي در برابر نيروهاي متحد مهاجم را ندارند و بني­قريظه و ديگر يهوديان به عنوان قبايل مستقل برآنان توفق خواهند يافت. اما محاصره مدينه شكست خورد و قبايل يهودي به دليل ايفاي نقش خود دركل اين عمليات، متحمل صدمات زيادي شدند.

موضع علما و مورخان درقبال روايت ابن اسحاق ازماجراي بني قريظه، بي‌توجهي وگاه توام با ترديد و نامعين بوده است. حداقل دردو مورد مهم، علما به محكوم كردن و يا رد مطلق آن روايت پرداخته‌اند.

برخورد بي‌توجهانه، يعني پذيرفتن زندگي‌نامه پيامبر و داستان‌هاي عمليات جنگي او به همان صورتي كه از نسل‌هاي پيشين به ايشان رسيده بود. اين موضوع به دور از روش كار گردآورندگان احاديث وفقها بود، روشي كه مبتني بردقت موشكافانه و به كارگيري ملاك‌هاي نقادانه [درقبال روايات] بوده است. بنابراين ضرورتي براي بررسي اعتبار راوياني كه در كار انتقال يا ثبت بخش‌هايي از داستان زندگي پيامبر بودند، ديده نشد، نيازي براي ارائه زنجيره‌ي متصل راويان يا حتي اعلام اسامي آنها به هيچ وجه احساس نشد.

اين مطلب در سيره‌ي ابن­اسحاق آشكار است. حال آنكه، ناقلان قابل اعتماد و سلسله متصل حديث در موضوع حقوق و قوانين ضرور بود. به همين دليل است كه مالك به عنوان فقيه هيچ ارزشي براي روايت ابن اسحاق قايل نبود.

درنتيجه، مي‌توان دريافت كه تاريخ نگاران بعدي، حتي مفسران، یا كلمه كلمه از ابن­اسحاق نقل كرده يا داستان را خلاصه كرده‌اند. مي‌توان گفت كه مورخان از آن روايت چندان استقبال نكردند. حتي طبري، حدوداً 150 سال بعد از ابن­اسحاق، برخلاف روال هميشگي خود براي دسترسي به اقوال ديگر از ماجرا، كوششي نمي‌نمايد. او با ذكر اين نقل قول كه « واقدي ادعا مي‌كند كه پيامبر دستور كندن خندق را داد » ترديد خود را ابراز مي‌دارد. ابن­قيم در زادالمعاد كوتاهترين ارجاع را به اين موضوع دارد و دركل از پرداختن به موضوع حساس تعداد [كشته شدگان] طفره رفته است. به نظر مي‌رسد ابن كثير حتي نسبت [به ماجرا] ترديد كلي دارد. زيرا به خود زحمت مي‌دهد كه اشاره كند اين داستان توسط « راويان صالحي » چون عايشه نقل شده است.

جداي از برخورد خوش‌بينانه و يا ترديد‌آميز نسبت به خود ماجرا، ابن اسحاق نيز به عنوان يك نويسند، حملات كوبنده‌اي را از سوي علماي معاصر و متأخر متحمل شده است. دو مورد مشخص، از موضوع‌هاي اين حملات به شمار مي‌رود. يكي از آنها گنجاندن غير نقادانه‌ي مقدار زيادي اشعار كذب و جعلي در سيره‌ي خود است و ديگري قبول و باور بي‌چون و چراي برخي از داستان‌ها، از جمله داستان كشتار بني­قريظه است.

مالك، فقيه و از سنت گرايان اوليه كه معاصرابن­اسحاق نيز بود بدون هيچ ابهامي صريحاً او را «دروغگو» و «شياد» خطاب مي‌كند كه «داستان‌هاي خود را از يهوديان نقل مي‌كند» به عبارت ديگر مالك، با اعمال ملاك‌هاي خود، صداقت منابع ابن­اسحاق را زير سؤال برد و برخورد او را رد كرد. درواقع، نه فقط فهرست راويان ابن اسحاق بلكه روش جمع‌آوري و كنارهم چيدن اطلاعات درچنين ماجرا از نظر مالك فقيه غيرقابل قبول بود.

ابن­حجردرسنين بالاترخود، نقطه نظرمالك را در محكوم كردن ابن اسحاق تشريح كرد. وي ابراز داشت كه مالك، ابن­اسحاق را به خاطر اين نكته محكوم كرد كه براي دستيابي به روايت عمليات نظامي پيامبر، به خصوص به دنبال يافتن يهوديان مدينه رفت تا نقل قول‌هايي را كه از پدرانشان به آنها رسيده است ثبت كند. ابن­حجر مطالب مورد بحث را به عنوان « چنين افسانه‌هاي غريبي مانند داستان قريظه و نضير» به محكم‌ترين شكل رد كرد. نمي‌توان بيش ازاين تكذيب صريح، موضوعي را محكوم كرد.

درمقابل منابع غيرمعاصروغيردقيق ازيك سو، و رد صاحب نظران از سوي ديگر، تنها منبع كاملاً اصيل و معاصر اين ماجرا -كه مي‌توان در برابر آنها نهاد- قرآن است. مرجع آن نيز همان سوره‌ي 33 آيه‌ي 26 است كه بسياركوتاه است.« و كساني از اهل كتاب را كه از آنان (قريشيان) پشتيباني كردند، ازبرج و بارو‌هايشان فرو آورد و در دلشان هراس افكند، چندان كه گروهي از ايشان را كشتيد و گروهي را به اسارت گرفتيد.»

مي‌توان تصور كرد اگر 600 تا 900 نفر براين شيوه كشته مي‌شدند، اهميت ماجرا بيش از اينها بايد باشد. بايد ارجاعات روشن‌تري درقرآن به اين ماجرا مي‌شد، نتيجه‌گيري از آن استخراج و عبرتي از آن آموخته مي‌شد. اما وقتي كه تنها رهبران مجرم درماجرا مجازات شده باشند، طبيعي است كه تنها اشاره‌ي كوتاهي به موضوع كفايت مي‌كند.

آنچه درمورد منابع مي‌توان گفت اين است كه: آن‌ها نه تنها ذينفع بودند بلكه غيرقابل اعتماد نيز بودند، و گزارش واقعه با فاصله‌اي بسيار زياد از زمان اتفاق آن گردآوري شده بود، و اما دلايل رد ماجرا به شرح زيراست:

(1) همانطور كه در بالا ذكرشد، اشاره به اين موضوع در قرآن بسيار كوتاه است و هيچ نشانه‌اي ازكشتارتعداد زيادي از افراد وجود ندارد. دريك زمينه‌ي جنگي، به كساني اشاره شده است كه عملاً در جنگ شركت داشتند. قرآن تنها منبعي است كه تاريخ نگاران بدون هرگونه ترديد يا شكي آن را خواهند پذيرفت. اين تنها منبع معاصر با واقعه است و به دلايل قطعي، آنچه در دست ما است روايت اصلي است.
(2) قانون اسلام تنها بر مجازات كساني تأكيد دارد كه در توطئه مسؤول بودند.
(3) كشتن چنين تعداد كثيري از افراد به كلي مخالف روح عدالت طلب اسلام است و با اصول اساسي كه در قرآن آمده است، خصوصاً آيه‌ي «هيچ كس بارديگري را بردوش نمي‌كشد» درتضاد است. دراين واقعه، واضح است كه رهبران [توطئه] تعداد انگشت­شمار و افراد شناخته ­شده‌اي بودند. نام آنها نيز معلوم است.
(4) اين كارهمچنين برخلاف قوانين قرآني درمورد اسيران جنگي است. برطبق اين قوانين يا اسيران را آزاد مي‌كردند و يا به آنها اجازه داده مي‌شد آزادي خود را بخرند.
(5) بعيد است بني‌­قريظه را قتل‌عام كنند و در همان زمان با ديگر قبايل يهود كه قبل و بعد از بني­قريظه تسليم شدند با ملايمت و نرمي برخورد شود و اجازه داده شود كه بروند. درواقع عبيد بن سلام دركتاب خود، «الاموال»، گزارش مي‌كند كه وقتي خيبر به دست مسلمانان افتاد، درميان ساكنان خانواده يا گروهي بودند كه به آزار و اذيت افراطي و رفتار ناشايست نسبت به پيامبر شهره بودند. اما در زماني كه پيامبرآنها را با كلام مورد خطاب قرار داد چيزي بيش ازيك سرزنش نبود: «پسران ابوالحقيق، من از ميزان دشمني شما با خدا و فرستاده‌اش آگاهم، اما اين باعث نمي‌شود كه من با شما برخوردي غيرازآنچه با هم كيشانتان كردم، داشته باشم، «شكست اين گروه بعد ازتسليم بني­قريظه بود».
(6) در واقع اگرصدها نفر دربازار سربريده مي‌شدند و خندق‌هايي به اين منظور كنده شده بود، بسيارعجيب است كه هيچ ردي، علامتي يا كلمه‌اي كه نشانگر محل اين كار بوده باشد، وجود نداشته و در تاريخ هيچ اشاره‌اي به علامت مشخصه‌ي قابل رويتي نشده باشد.
(7) اگراين كشتار واقعاً اتفاق افتاده بود، فقها آن را به عنوان سنت و سابقه‌ي فقهي به كار مي‌بستند. در واقع كاملاً برخلاف اين موضوع صادق است. شيوه‌ي برخورد قضاوت در آراي‌شان، بيشتر بر اساس قانون قرآني « هيچ كس بارديگري را بردوش نمي‌كشد» بوده است.
درواقع ابوعبيد بن سلام دركتاب « الاموال» خود- كه درباره‌ي فقه وقانون است، نه زندگي‌نامه و سيره- به مورد بسيار قابل توجهي اشاره دارد. اونقل مي‌‌كند كه دردوران امام الاوضعي درلبنان مشكلاتي بين او و گروهي از اهل كتاب بروز كرد. عبدالله بن علي حاكم آن منطقه بود. او آشوب را مهار كرد و حكم به مهاجرت قبيله‌ي توطئه‌گر داد. الاوضعي به عنوان فقيه و قاضي عالي بلافاصله اعتراض كرد. او استدلال كرد كه درآشوب مورد بحث، اكثريت مطلق قبيله موافق با آن آشوب نبودند. او اظهار داشت: تا جايي كه من اطلاع دارم قانون خداوند برمجازات جمع كثير بر اثرخطاي عده‌ي قليل دلالت نمي‌كند، بلكه، بر مجازات عده‌ي قليل بر اثر خطاي جمع كثير دلالت مي‌كند.

اما اگرامام الاوزعي داستان كشتار بني‌قريظه را پذيرفته بود، از آن به عنوان سابقه‌ي فقهي و قانوني استفاده مي‌كرد و برخلاف رأي حاكم يعني عبدالله­بن‌علي، استدلال نمي‌كرد. بايد بدانيم كه الاوضعي هم عصر ابن اسحاق و جوان‌تر از او بود.

8) درماجراي بني قريظه نام چند نفر محدود به عنوان كشته‌شدگان معلوم است. مشروح دشمني فعالانه‌ي بعضي از آنها ذكر شده است. كاملاً منطقي است كه نتيجه بگيریم آنها كه كشته شدند، كساني بودند كه رهبري فتنه را برعهده داشتند و سرانجام آنها مجازات شدند نه همه‌ي قبيله.

9) جزئيات شامل شرح جلسه‌‌ي مشاوره‌ي آن‌ها پس از محاصره و نطق غراي كعب­ابن­اسد به عنوان رئيس قبيله بود، و ارائه اين پيشنهاد كه مردان قبيله، زنان و كودكان طايفه را بكشند وسپس دست از جان شسته، به مسلمانان حمله كنند.

10) همان طور كه نوادگان قريظه مايل به ستايش و تكريم اجداد خود بودند، اولاد اهل مدينه نيز كه در اين ماجرا دخيل بودند، به تجليل از آباي خود تمايل داشتند.

دراين ميان نكته‌اي توجه ما را به خود جلب مي‌كند، بخشي از واقعه كه مربوط به راي سعدبن‌معاذه در قبال بني­قريظه است، توسط يكي از نوادگان مستقيم او گزارش شده است. براساس اين روايت، پيامبر خطاب به معاذه فرمود: «حكم تو قضاوت خداوند نسبت به اين گروه است كه از پس هفت پرده [به توالهام شده است].

اكنون اين مطلب آشكاراست كه براي تكريم پيشينان و يا تبرئه‌ي آنان كه در آغاز با اسلام خصومت ورزيدند، نوادگان بعدي در دو سوي واقعه، دست به ساختن و پرداختن داستان‌هايي زدند كه تعداد بي‌شماري از آنان ساختگي و جعلي است. بسياري از اين روايت‌ها توسط ابن­اسحاق نقل شده است. داستان و نقل قول آورده شده در مورد سعد يكي از اين روايات است.

11) سرگذشت قبايل يهود پس از تثبيت اسلام روشن نيست. به نظرمي‌‌رسد اين تصور كه همه‌ي آنها فوراً مدينه را ترك كردند نيازمند بازنگري است.

در يك مورد به همراهي ده تن ازيهوديان مدينه با پيامبر در يكي از سفرهايش به خيبر، اشاره دارد. در مورد ديگري از يهودياني كه به پيامبر پيمان صلح داشتند مي‌گويد، كه به نقل از واقدي در زمان تدارك حمله به خيبر نگران بودند و سعي مي‌كردند از شركت بسياري از افراد بدهكار در جنگ جلوگيري كنند زيرا مي‌ترسيدند كه با كشته شدن بدهكاران در جنگ، طلبشان به فراموشي سپره شود.

ابن­كثير اين نكته را يادآوري مي‌كند كه عمر تنها يهودياني را از خيبر اخراج كرد كه با پيامبر پيمان صلح نداشتند. او سپس ادامه مي‌دهد كه سال‌ها بعد درسال 30 هجري، يهوديان خيبر مدعي شدند كه مدركي در اختيار دارند كه برمبناي آن پيامبرايشان را از پرداخت ماليات سرانه معاف كرده است. اونقل مي‌كند كه بعضي از فقها اين ادعا را پذيرفتند و يهوديان خيبر را از پرداخت ماليات مذكور معاف كردند. درصورتي كه آن مدرك جعلي بود و سپس به تفصيل آن را رد كردند. زيرا در آن مدرك از كساني نقل شده بود كه وفات يافته بودند و نيز در آن ازاصطلاحاتي فني‌اي استفاده شده بود كه درسال‌ها پس از تاريخ‌نامه به كار گرفته مي‌شد. در آن ادعا شده بود معاويه بن ابي­سفيان شاهد اين نوشته بود، درصورتي كه در واقع معاويه هنوز در آن زمان به اسلام نگرويده بود، و مواردي ديگر از اين دست در آن مدرك وجود داشت.

درنتيجه منبع حقيقي ماجراي غيرقابل قبول كشتار بني­قريظه، نوادگان يهوديان مدينه بودند، كه ابن­اسحاق اين «داستان عجيب وغريب» را از آن‌ها برگرفته است. ابن­اسحاق براي اين كار متحمل انتقادت گسترده‌ي ديگرعلما و تاريخ نگاران شد و حتي توسط مالك « شياد » خوانده شد.

بنابراين، منابع واقعه به شدت نامطمئن است و جزئيات آن نيز يكسره با روح اسلام و قوانين قرآن مخالف است و اعتبار آن مخدوش است. داستان از پشتيباني راويان معتبر و قراين محكم برخوردار نيست. بدين معني كه اين واقعه را مي‌توان افزون برمشكوك خواند.

با اين وصف، به نظر من، ماجراي كشتار بني‌قريظه ريشه در رخدادهاي گذشته دارد. مي‌توان اثبات كرد كه داستان‌هاي مشابه، توسط يهوديان شورشي برعليه روميان درشرح سركوب آنان، نقل شده است. اين شورش با ويراني معبد سليمان درسال 73 ميلادي خاتمه يافت. زماني كه يهوديان متعصب و سيكاري‌ها (Sicarii) به قلعه‌ي سنگي مسادا(Masada ) حمله كردند و درآخر محاصره شدگان را به قتل رساندند.

داستان آنچه برسرآنان آمد توسط بازماندگان يهودي كه به جنوب فرار كرده بودند نقل شد. درواقع معقول‌ترين نظريه درباره سابقه يهوديان مدينه اين است كه ايشان پس از جنگ‌هاي يهوديان به اين منطقه مهاجرت كردند. اين نظريه ازديد استاد فقيد گي­لم (Guillume) برتر بود.

همگان به خوبي آگاهند كه منبع جزئيات جنگ‌هاي يهود فلاويوس (Flavius Josephus) است. وي يك يهودي بود و در زمان حكومت روميان صاحب منصب شده بود. او با برخي از اقداماتي كه شورشيان مرتكب شده بودند، مخالف بود. با اين حال همواره قلباً يك يهودي باقي ماند. درنوشته‌هاي وي از جزئيات اعمال و مقاومت يهوديان باخبر مي‌شويم. اين اخبار تشابه زيادي با آنچه درسيره [ابن اسحاق] ذكر شده است، دارد. با اين تفاوت كه اين بار مسئوليت ماجرا بر عهده مسلمانان است.

در وارسي جزئيات ماجراي بني­قريظه به نقل از نوادگان آن قبيله، متوجه شباهت‌‌هاي زير در ريزه‌كاري آن با روايت جوزفوس مي‌شويم:

1- بنابر گزارش جوزفوس، الكساندر كه پيش از هرود كبيرحاكم اورشليم بود، 800 يهودي دستگيرشده را به صليب كشيد و همسران و فرزندان ايشان را درمقابل چشمان‌شان قتل عام كرد.

2- به طورمشابه افراد زيادي نيز توسط ديگران كشته شدند.

3- جزئيات مهم ديگري نيز در دو داستان، به شكل چشمگيري مشابه است، به خصوص از نظر تعداد كشته‌شدگان. در واقعه مسادا تعداد قربانيان درآخر960 نفرذكرشده است. سكاري‌هاي خيره­سر نيز كه بالاخره كشته شدند، 600 نفربودند. همين طور مي‌خوانيم كه وقتي [يهوديان] به اوج درماندگي رسيدند، توسط رهبرشان العاذر مورد خطاب قرارگرفتند (دقيقاً همانگونه كه كعب بن اسد بني قريظه را مورد خطاب قرارداد). العاذر به يهوديان پيشنهاد كرد كه زنان و فرزندان خود را بكشند. درنهايت نااميدي، طرح كشتن يكديگر تا آخرين نفر پيشنهاد شد.

به روشني شباهت جزئيات دو واقعه بسيارشگفت‌آوراست. نه تنها پيشنهاد خودكشي جمعي همانند است، بلكه حتي تعداد كشته‌شدگان نيز تقريباً يكسان است. حتي در دو گزارش، نام‌هاي يكسان وجود دارد. از آن جمله به نام‌هاي فينيوس و عاذربن عاذر برمي‌خوريم و همچنين است اظهارات العاذر در جمع محاصره شدگان مسادا.

درواقع بيش ازيك تشابه ساده وجود دارد. يك الگو دراين ماجرا هست. درواقع، پيشنهادم اين است كه اصل ماجرا بني قريظه همان است كه نوادگان يهوديان فراري [ازاورشليم] به جنوب عربستان ازجنگ‌هاي يهوديان حفظ كردند. اين روايت همان است كه جوزفوس درباره دنياي قديم ضبط كرده بود. نسل‌هاي بعدي از اعقاب يهودي، جزئيات محاصره مسادا را بر ماجراي محاصره بني قريظه افزودند. شايد دراين ماجرا سنت گذشتگان دور [يعني يهوديان مسادا] و گذشتگان نزديك [يعني يهوديان بني‌قريظه] به هم آميخته شد. اين ملغمه درروايت ابن اسحاق بروز يافت. در اين ميان، مورخان مسلمان غفلت ورزيدند يا بدون ابراز نظر يا بي‌توجه به نقل آن پرداختند. برخي از مورخان نيز آن را ماجرايي شگفت دانستند و بي­علاقه از كنار آن گذشتند.

كلام آخر اين كه از زمان اولين نگارش اين متن به مقاله‌اي برخوردم كه درآگوست 1973 توسط دكتر ترود وايس­رزمارین(دركنگره جهاني مطالعات يهودی ارائه شده بود. دراين مقاله دكتر رزمارين تأكيد جوزفوس برخودكشي 960 يهودي محاصره شده درمسادا را رد مي‌كند. اين بسيار درخور توجه است. زيرا در ماجراي بني‌قريظه 960 و اندي يهودي از خودكشي سرباز مي‌زنند. از اينرو شايد ماجراي بني‌قريظه نسبت به ماجراي اصلي خود از دقت بيشتري برخوردار باشد.

[1] . سیره ابن هشام، جلد 3، ص 244 – 257؛ واقدی، مغازی، جلد 2، ص 375-403؛ طبری، تاریخ، جلد 2، ص 562؛ رفیع­الدین، جلد 2، 749 – 759

[2] . واقدی، مغازی، جلد 2، ص 387 و 389.

[3] . رودنسون، محمد، ص 251.

[4] . این که بزرگان یهودی بنی قریظه به حکمیت سعدبن معاذ رضایت دادند نشانه آن است که آنان از دشمنی وی آگاه نبودند و گرنه به داوری و حکمیت وی تن نمی دادند.

[5] . جعفرالعاملی، الصحیح من سیره النبی الاعظم، جلد 11، ص 23-24 و 199-203.

[6] . آرمسترانگ، محمد پیامبری برای زمان ما، ص 135.

[7] . رودنسون، محمد، ص 251.

Share:

More Posts

Send Us A Message