هر عیب که هست از مسلمانی ماست؟

اشاره: نوشته زیر در پاسخ به اقتراح سایت رادیو زمانه نوشته شده و در تاریخ اول دی 93 در همانجا انتشار یافته است. پاراگراف نخست متن اقتراح است و پس از آن پاسخ اینجانب آمده است.

جنایات داعش، سرکوبگری‌های حکومت شیعی ایران، گروگان‌گیری به نام اسلام در سیدنی، حمله به یک مدرسه در پاکستان … برای همه این اعمال از طرف مسلمانان توضیح و توجیهی وجود دارد. با همه توضیح‌ها و توجیه‌ها پرسیدنی است که مسئولیت اسلام در این میان چیست؟ آیا کاملا بی‌تقصیر است؟ هر عیب که هست از مسلمانی ماست؟ دست کم بفرمایید مسئولیت ابنای دین و علمای اسلام در این میان چیست، یعنی آنانی که آموزش می‌دهند و ترغیب و تشویق می‌کنند.

بی گمان پاسخ درخور و وافی به مقصود به این نوع پرسشها کار آسانی نیست و حداقل در مجال اندک و در محدوده پاسخ به یک اقتراح ممکن نیست؛ با این حال، می کوشم به کوتاهی اما شفاف و روشن شرحی تقدیم کنم.
می توان پرسشنامه را حول دو محور سامان داد: ارتباط خشونت های برخی گروههای مسلمان با «خود اسلام» و دیگر، مسئولیت مسلمانان و به ویژه علما و نواندیشان اسلامی در این باب. می کوشم به هر دو پرسش پاسخ بدهم.
ربط خشونت های مسلمانان با اسلام
با توجه به حجم و گستره خشونت های مذهبی از آغاز تا کنون در میان مسلمانان، کاملا منطقی است پرسیده شود که این نوع افکار و رفتار، که اخیرا به شکل بی سابقه و غالبا جنایتکارانه و غیر قابل توجیه در آمده است، چه ارتباط فکری و نظری با متن اسلام و آموزه های اصیل و نخستین اسلامی دارد؟ (البته این پرسش در برابر تمام دینهای نهادینه شده و حتی ایدئولوژی های بشری مانند مارکسیسم و لیبرالیسم و ناسیونالیسم و حتی دموکراسی و حقوق بشر هم قرار دارد چرا که تحت این عناوین نیز خشم و خشونت و جنایت و جنگ و ویرانی بسیار رخ داده و می دهد).
در برابر این پرسش می توان منطقا سه نوع ارتباط را تصور کرد: 1-این نوع فکرها و رفتارها عینا برگرفته از ذات و متن اسلام است، 2-این رفتارها هیچ ربطی به اسلام و باورها و متون و منابع اسلامی ندارد و، 3-برخی از این رفتارها و اعمال فی¬الجمله با اسلام ربط دارند.
اگر این حصر منطقی مقبول باشد، من به گزینه سوم باور دارم و از آن دفاع می کنم. تلاش می کنم در کوتاه ترین بیان دیدگاه خود را توضیح دهم.
با حذف گریزناپذیر برخی مقدمات استدلالی لازم، می گویم که من مدافع ذات گرایی ارسطویی نیستم اما اگر ما باشیم و تاریخ صدر اسلام (اسلام متجلی در قرآن و سیره نبوی مدون) و تاریخ نیم قرن نخست هجری (عصر خلفای راشدین و روزگار صحابه که به شکلی مفسر و مبیّن قرآن و سیره دانسته شده اند) و نیز عقاید عموم مسلمانان از گذشته ها تا کنون، بی تردید، برخی از آموزه های اسلامی و یا رخدادهایی که در شکل گیری و قوام بخشی اسلام تاریخی نقش داشته اند، مستعد خشونت بوده و به ویژه در شرایط خاص اجتماعی و یا سیاسی و اقتصادی و تمدنی می توانند تولید خشونت کنند. می توان گفت، در متون اصیل اسلامی و نیز در تاریخ اسلام، مایه های لازم برای صلح و مدارا و زیست اخلاقی و مسالمت آمیز آشکارا مشاهده می شود و هم مواد مناسب و مستعد برای تولید و ترویج انواع خشونت (از خشونت زبانی گرفته تا خشونت رفتاری و جنگ و ویرانی) در دست است. این دو نوع مواد و استعداد را می توان هم به نحو پیشینی (نمونه های نظری و نقلی) و هم به نحو پسینی و تجربی در پویه تاریخ نشان داد و مستند کرد. از آنجا که موضوع بحث کنونی خشونت است، ناگزیر به چهار عامل مهم تر مستعد بازتولید خشونت در عقاید اسلامی و در متن اسلام (قرآن و سیره=کتاب و سنت) اشاره می کنم:
1-انحصار طلبی دینی (حقانیت مطلق خود و رد و نفی نسبی و یا مطلق دینها و یا عقاید و سنت های دیگر). چنان که از برخی ظواهر آیات قرآن و سیره نبوی و بعدها و کلام اسلامی و اکنون از باور عمومی مسلمانان بر می آید، اسلام خود را حق مطلق می داند و دینها و باورهای غیر دینی را یا کاملا باطل می شمارد (مانند بت پرستی و الحادگرایی) و یا به طور نسبی باطل و منحرف اما قابل تحمل می داند (مانند اهل کتاب). این خصوصیت به شکل گریزناپذیری مولد نفرت است و ایجاد غیریت سازی می کند و این خصلت در یک روند تاریخی به حذف خشونت آمیز اغیار منتهی می شود. خشونت مقدس به نام خدا.
2-جهاد فی سبیل¬الله. به عنوان یک امر تاریخی، گفتن ندارد که در طول ده سال فرمانروایی پیامبر اسلام در مدینه، دهها درگیری نظامی و چند جنگ بزرگ بین محمد و پیروانش با جناح مخالف و دشمن (برخی قبایل با رهبری سران قریش) رخ داده و اکنون آیات فراوانی در قرآن در تشویق به جنگ و جهاد وجود دارد و همین طور روایات پرشمار و خطابه های بسیار از پیامبر و اصحاب در فضیلت جهاد و سرکوبی دشمنان خدا و رسول در دست است که فی نفسه زرادخانه پر توانی برای جنگ و جدال بین مسلمانان و غیر مسلمانان و حتی بین جناحها و فرقه های درونی اسلام به میراث مانده است. همین رخداد تاریخی در صدر اسلام، بعدها تبدیل شده به فریضه ای قطعی و تخلف ناپذیر در شریعت اسلام. در عین حال آنچه خشونت زاست جهاد دفاعی نیست بلکه جهاد ابتدایی است که متأسفانه عموم فقیهان مسلمان بدان اعتقاد دارند. فریضه امر به معروف نیز در ذیل فریضه جهاد قابل توجه و طرح است.
3-باور به مشروعیت الهی قدرت. واقعیت تاریخی این است که حضرت محمد ده سال در مدینه با اقتدار کامل فرمانروایی کرده است و از آنجا که عملا نبوت او به عنوان یک رهبر معنوی و اخلاقی با قدرت سیاسی او به عنوان امیر مدینه و بعد مکه و در نهایت تمام شبه جزیره عربستان در آمیخته بود، پس از درگذشت وی به تدریج این عقیده شکل گرفت که فرمانروایی او نیز منشاء الهی و آسمانی داشته است؛ به گونه ای که امروز عموم مسلمانان و به ویژه عالمان و فقیهان و متکلمان تردیدی در منشاء الهی فرامین حکومتی پیامبر ندارند. این اندیشه بعدها در تشیع حول باور جزمی به امامت منصوب و منصوص غلظت بیشتر یافت و در اهل سنت نیز خلافت به نوعی در جامه تقدس الهی فروپیچیده شد. حتی با استناد به سخنی از پیامبر فرمانروایی قریش تا پایان تاریخ صبغة مذهبی یافت.
4-اجرای بی چون و چرا و بی تنازل شریعت اسلام. بدیهی است این تفکر که از همان قرن نخست در میان مسلمانان استوار شده، به خودی خود می تواند به تندخویی و جبر و زور و لاجرم خشونت منتهی شود که شده است.
روشن است که با این مفروضات اعتقادی و جزمی، عدم بردباری و حذف و خشونت و اغیارستیزی هم بیش و کم زاده و متولد خواهد شد؛ چنان که عملا نیز چنین بوده است. اگر به زمینه های ذهنی و فکری اختلافات مذهبی و سیاسی همان نیم قرن نخست اسلام توجه کنیم و مستندات گفتاری و رفتاری جریانها و فرقه ها را مورد مداقه و واکاوی قرار دهیم، به روشنی می بینیم که جز عوامل و انگیزه های پیچیده و متعدد فردی و اجتماعی و اغراض سیاسی و قواعد نظام قبایلی اعراب، عوامل ذهنی و عقیدتی و دینی نیز نقش مهمی در جدالها و جنگهای فرقه ای ایفا کرده اند.
با توجه به نکات یاد شده، می توان نتیجه گرفت که عیب از خود اسلام هم هست و بدین ترتیب باید قبول کرد که تمام رفتارهای مسلمانان از آغاز تا کنون برآمده از یک سوء تفاهم نیست. به هرحال می توان یک رابطه علّی بین برخی ظواهر آیات قرآن و یا روایات حتی معتبر و سیرة مسلمانان صدر با برخی افکار و یا رفتارهای مسلمانان خشونت گرا و کشف و ملاحظه کرد. البته می توان چنین ارتباطی را به شکل عینی و یا انظمامی و التزامی در تمام دینها و یا ایدئولوژی ها با حاملان و پیروانشان یافت. از باب نمونه، وقتی پیامبر لیبرال دموکراسی قرن بیستم کارل پوپر می گوید «با همه مدارا جز با دشمن مدارا» می توان استنباط کرد که حتی اصل مدارا، که ماهیتا ضد خشونت و حذف است، می تواند ابزاری و حداقل بهانه ای برای خشونت و حتی در نیرومندترین شکلش جنگ و نابودی باشد (توجه داشته باشیم که سخن پوپر در سال 1991 در آستانة هجوم نظامی غربیان به عراق گفته شده بود).
نقش و مسئولیت متولیان و عالمان دین
اما در برابر این میراث فرهنگی و تاریخی انباشته از خشم و خشونت و به ویژه خشونت های روزافزون کنونی در میان مسلمانان، چه باید کرد و چه می توان کرد؟
گره گشایی از پدیدة نوظهور بنیادگرایی و به طور کلی افراطی گری در جوامع اسلامی در خاورمیانه، به یک سلسله عوامل و زمینه های داخلی و خارجی بستگی دارد ولی در ارتباط به پرسش کنونی، می توان به دو مسئولیت و شاید بتوان گفت دو اقدام فوری فقیهان و متفکران نواندیش مسلمان اشاره کرد.
مسئولیت فقیهان و عالمان مسلمان
در مرحلة نخست، بیشترین مسئولیت متوجه فقیهان و عالمان دینی است. متأسفانه در طول تاریخ اسلام، مهم و مؤثرترین عامل و بسترساز جدال و نقار و اعمال انواع خشونت و جنگ مسلمانان علیه غیر خودی ها (غیر مسلمانان) و خودی ها (جنگهای فرقه ای داخلی) همین رهبران دینی در اشکال مختلف و ذیل عناوین متنوع (محدث، متکلم، فقیه، صوفی و عارف) بوده اند و جریانهایی چون وهابیت، سلفیه، طالبان، سپاه طیبه، القاعده، بوکوحرام، داعش و . . .و همتایان آنها در جهان شیعی و در ایران و در عراق و پاکستان، عموما محصول قرنها آموزش مذهبی همان سلسله دراز فقیهان و آموزگاران اسلامی هستند. با این همه، باید دانست که در حال حاضر، افراط گرایی اقلیتی از مسلمانان که خود را در قالب و در ذیل عناوینی چون طالبان و القاعده و بوکوحرام و جبهه النصره و الشّباب و داعش و . . .معرفی کرده و می کنند، به جایی رسیده است که عموم عالمان و فقیهان سنتی و سنتی اندیش و شریعتمدار با این نوع افکار و رفتار غالبا جنایتکارانه موافق نیستند چرا که این اعمال حتی با همان اسلام تاریخی و همان فقه سنتی در تعارض اند. به طور مستند می توان نشان داد که ترور، کشتن غیر نظامیان (ولو در جبهه دشمن)، کشتار زنان و کودکان، تخریب اموال عمومی و اتلاف مال غیر (به تعبیر قرآن نابودی منابع طبیعی و نسل آدمی ()و . . .، اعم از مسلمان و غیر مسلمان، بر خلاف فقه و قواعد شریعت تمامی مذاهب اسلامی است. به همین دلیل است که اخیرا الازهر و شمار قابل توجهی از شخصیت ها و نهادهای اسلامی اروپا و آمریکا و نیز شماری از فقیهان شیعی (در پیشاپیش آنها آیت الله سیستانی در عراق) این نوع رفتارها را خلاف شرع اعلام کرده اند و مهر عدم مشروعیت بر افکار و رفتار جانیان منسوب به اسلام و شریعت اسلامی زده اند.
با این حال، واقعیت این است که هنوز هم شماری از فقیهان، که نقش مهمی در گرایش به خشونت و یا عدم خشونت داشته و دارند، به هر دلیل، سکوت پیشه کرده و به مخالفت برنخاسته اند. حال آنان اخلاقا و شرعا موظف و متعهدند که این بدعت های آشکار و (به تعبیر طه حسین) «فتنه بزرگ» و زبون کننده اسلام و مسلمانی را افشا کرده و به حق و عدالت قیام کنند. سکوت آنان هیچ توجیهی ندارد. اما عالمان و فقیهانی که از آگاهی بیشتری بهره دارند و خطر را بیشتر احساس می کنند و تا کنون نیز بیش و کم واکنش نشان داده اند، متعهدند که به جنبش ضد خشونت ادامه دهند و از تمام توان و ظرفیت علمی و اجتماعی خود برای افشای جانیان منسوب به اسلام و بی اعتبار کردنشان بهره بگیرند. قابل تأمل این که تمامی جریانهای اسلامی افراطی و حتی به اصلاح انقلابی و جهادی معاصر نه تنها از درون نهاد علمی و فقیهی معتبر اسلامی بیرون نیامده اند بلکه مورد تأیید الازهر نیز نبوده اند و به همین دلیل تقریبا هیچ عالم معتبر اسلامی در جریانهایی چون اخوان المسلمین و مانند آن در این نهادها و سازمانها حضور نداشته و ندارد. در هرحال اسلام سنتی ماهیتا نمی تواند با بنیادگرایی به ویژه از نوع القاعده و بوکوحرام و داعش سازگار باشد. حال بر عالمان و فقیهان و عموم مسلمانان سنتی اندیش است که تمام قد در برابر جریانهای ویرانگر و ضد اسلامی کنونی مقاومت کنند.
مسئولیت نواندیشان مسلمان
اما از جهاتی مسئولیت متفکران نواندیش و اصلاح گرای مسلمان بسی بیشتر و جدی تر است. هرچند این جریان در تمام جوامع اسلامی، به لحاظ اجتماعی و به ویژه سیاسی، نفوذ زیادی ندارد و در عمل از ابزارهای لازم برای اثرگذاری فوری و عاجل به بهره است اما به هر تقدیر در حال حاضر تنها جریان فکری-اجتماعی مسلمان است که در در میان مدت و دراز مدت، پادزهر کارآمد تمامی جریانهای سنتی و سنت گرا و بنیادگرای ضد آزادی و دشمن صلح و عدالت و امنیت منسوب به اسلام محسوب می شود.
نقش و مسئولیت اساسی این جریان در تحولات فکری و اجتماعی معاصر این است که بانیان و سخنگویان آن معتقد به رفرم و اصلاح فکر دینی و نقد و واکاوی رادیکال متون و منابع و سنت دینی تعین یافته در قالب اسلام تاریخی (یا تاریخ اسلام) هستند و بر ضرورت آن پای می فشرند. به ویژه جریان رادیکال آن، به این جمله اقبال لاهوری باورند که «در کل دستگاه مسلمانی تجدید نظر» کنند و این کار شدنی نیست مگر این که هم در اصول اجتهاد جدی صورت بگیرد و هم در فروع احکام.
اگر بتوان از «ذات اسلام» (ذات یا جوهر به معنای چیزی است که قائم به خود باشد و عرض نقیض آن است) سخن گفت، به گمانم ذات اسلام دو اصل ایمان به نبوت محمد و اصل توحید و لوازم منطقی آن است و بس؛ بقیه تماما در قلمرو عرضیات قرار می گیرند و از این رو حتی نفی و انکار آنها نیز خللی در ایمان دینی یک مسلمان ایجاد نمی کند. از آن مهم تر، تمامی اجزا و ابعاد دیانت و متون و منابع و گزاره های اسلامی تفسیر پذیرند و این تفاسیر و بازنفسیر هرچند کف دارند ولی سقف ندارند. به ویژه با استفاده از معرفت شناسی جدید و قواعد فن هرمنوتیک امکان این بازتفسیرها بیش از پیش هم قابل دفاع تر شده و هم ممکن تر. با توجه به این مقدمات، امروز (مانند دیروز) می توان از تمامی اصول عقاید و یا فروع احکام تعاریفی ارائه داد که در عین وفاداری مؤمنان به اساس دیانت (نبوت و توحید) که به انطباق دیانت با معارف زمان و مقتضیات عصر کمک کند و در موضوع خشونت و عدم خشونت هرچه بیشتر از ابعاد تولید واگرایی ها و نقارها و نفرت ها بکاهد و بر همگرایی ها و مدارا و صلح و مسالمت بیفزاید. از جمله همان چهار محور مهمی که به عنوان زمینه های مساعد تولید قهر و خشونت و اجبار معرفی شدند، در اندیشه ها و آرای تمام نواندیشان و روشنفکران مسلمان معاصر کم و بیش تفاسیر دموکراتیک و مدارجویانه یافته اند که غالبا با آرای آنان آشنایی دارند. اکنون عموما این جریان از نوعی کثرت گرایی دینی دفاع می کند و همین طور جهاد ابتدایی را مطلقا مردود می شمارد چرا که جهاد ابتدایی خلاف اصول موضوعه قطعی است. مشروعیت الهی و دینی قدرت کاملا مردود است و عموما به نظام دموکراتیک مبتنی بر التزام به حقوق بشر باور دارند و از آن دفاع می کنند. اجرای بی چون و چرای احکام شرعی (احکام اجتماعی اسلام=معاملات) آشکارا مورد نقد قرار گرفته و در هرحال مورد تأیید هیچ نواندیشی نیست.
در هرحال اکنون بر متفکران مصلح مسلمان است که بر همت خود بیفزایند و پروژة بازسازی اندیشه دینی را جدی تر بگیرند و با قاطعیت و جامعیت ادامه دهند و این پروژه پادزهر اصلی هر نوع افراطی گری است. البته در این میان عالمان و مجتهدان نوگرا و معتقد به بازنگری در فقه و اجتهاد و ضد خشونت نیز می توانند در این پروژه نقش فعال و اثرگذاری داشته باشند. به ویژه که عموم دینداران غیر عالم به نوعی چشم به دهان فقیهان دارند و از فتاوای آنان پیروی می کنند. بگذریم که حل معظل بنیادگرایی اسلامی به عوامل اجتماعی و اقتصادی جدی بستگی دارد که فعلا از حوزه توان و ظرفیت اثرگذاری علما و روشنفکران مسلمان خارج است.

برای آشنایی خوانندگان با برخی از نوشته های من در این باب به این مقالات مراجعه کنند. چهار مقاله نخست در سایت رادیو زمانه، مقاله پنجم در سایت جرس و نوشته پنجم در شماره سوم گاهنامه فلسفی خرمگس منتشر شده اند.
دین اسلام در پویه تاریخ اسلام (شش قسمت)
اسلام آغازی نو؛ در تداوم سنتهای کهن (شش قسمت)
آیا حکومت دینی ممکن است؟
نقد نظریه منشاء الهی قدرت-نظریه آیت الله منتظری
حاکمیت خدا بزرگ ترین دروغ تاریخ
تشیع و خشونت در پویه تاریخ

Share:

More Posts

Send Us A Message