چند سال پیش مطلبی تحریر کرده و در این کانال (پند تاریخ) منتشر شد با عنوان «بزرگترین تجربه عمر سیاسی ام». این نوشته در تاریخ دوشنبه 26 مهر 1400 نشر یافته است.
این روزها که روزهای آزمون دیگری برای مردم و میهن و ایران عزیز رخ داده است، به یاد آن نوشته افتادم. از آنجا که این روزهای پر رنج و خطر، بسیاری سخن از ملت و ملیت و ملی گرایی و وطن دوستی و حتی وطن پرستی می زنند، مناسب دیدم همان عنوان را تغییر داده و به مناسبت حال و هوای این روزها تحت عنوان «هر مبارزه با استبداد دینی لزوما از موضع وطن خواهی و ملیت نیست»! با مخاطبان در میان بگذارم. در آغاز دو قطعه از جملات آغازین و پایان یادداشت پیشین را عینا می آورم تا مراد نویسنده روشن تر شود و بعد چند جمله ای در شأن نزول کنونی آن می آورم»
«طبعا سخن گفتن از «بزرگترین تجربه زندگی» دشوار است چرا که هر تجربه ای از جهتی و یا جهاتی می تواند صفت «بزرگترین» پیدا کند. با این حال در باره زندگی سیاسی حدود شصت ساله ام می توانم از یک تجربه به عنوان بزرگترین یاد کنم و آن این است که: هر مخالفت و حتی مبارزه علیه استبداد و یا مستبدی لزوما از موضع دشمنی با استبداد و در نتیجه از خاستگاه آزادیخواهی نیست!
. . .
زمانی که من به نهضت روحانیت با رهبری خمینی پیوستم حدود سیزده سالم بود و در مقطع انقلاب حدود سی ساله بودم و اکنون حدود هفتاد و دو سال دارم. اما اکنون به این تجربه زیسته رسیده ام که گردو گرد است ولی هر گردی گردو نیست. عملا دیده و می بینیم که گاه ظالمی با انگیزه های مختلف با ظالمی رقیب مخالفت و مبارزه می کند. روزگاری این گفته خمینی را باور کرده بودم که شاه برود، هرکس بیاید، بهتر از این است. اما حالا چهل و دو سال پس از آن رخداد عظیم و البته با اندکی آشنایی با تحولات تاریخی گذشته و معاصر و پی بردن به منطق امور، اطمینان یافته ام که هر مخالف استبداد لزوما از موضع آزادیخواهی نیست و به همین دلیل است که اطمینان یافته ام تضمینی نیست که دیو چو بیرون رود / فرشته درآید! از قضا در عمل غالبا عکس آن رخ داده است!».
حال در این روزها بسیاری، هرچند در جای خود بر حق، از رژیم جمهوری اسلامی و شخص آقای خامنه ای و کارگزارانش چنان رنجیده اند که یا وضعیت خطیر را به درستی درک نمی کنند و یا چنان از خشم و نفرت آکنده اند که حاضر نیستند به تجاوز اسرائیل و نتانیاهوی جانی و نسل،که به حق «قصاب غزه» لقب گرفته، تصریح کنند و یا آن را محکوم کنند. حتی زشت تر و ضد ملی تر، کسانی چون رضا پهلوی این تجاوز را تأیید کرده و آن را فرصتی برای تسویه حساب با نظام حاکم و شخص خامنه ای تلقی می کنند. آن هم لابد با این تصور می که به زودی بر ویرانه ایران در تهران تاجگذاری خواهند کرد! چنین موجوداتی دقیقا چون نتانیاهو فکر می کنند که رژیم در موقعیت ضعف قرار گرفته و مناسبت است که ما هم ضربه ای بزنیم و در نهایت آن را ساقط کنیم. در خوشبینانه ترین حالت این افراد دروغ های اسرائیلی های متجاوز را پذیرفته و می پندارند که در پی آن به آزادی و دموکراسی می رسند و همه چیز گل و بلبل می شود. حتی اخیرا کسانی از به اصطلاح «روشنفکران ایران و اسرائیل» اطلاعیه داده و وعده صلح بین دو دولت می دهند بدون این که اسرائیل را متجاوز بشاسند و بدان تصریح کنند. یا فاجعه بارتر چند تن دیگر از فعالان مدنی و حقوق بشری ایرانی (از جمله دو تن از برندگان صلح نوبل) ضمن انتشار متنی صرفا خامنه ای و جمهوری اسلامی را مسبب این تجاوز شناخته و حتی مصیبت بارتر در پایان از مجامع جهانی خواسته اند که ایران را وادار به قبول صلح (تعبیر دیگری از تسلیم) کنند! گویی جمهوری اسلامی تجاوز کرده و باید تسلیم حتی مجازات شود! شگفت این که این افراد غالبا مدعی مبارزه با استبداد دینی اند و شعار نابودی استبداد حاکم بر ایران گوش فلک را کر کرده است. اینان به واقع نمی دانند اسرائیل (البته اگر موفق شود) ایران را غزه خواهد کرد!
با توجه به این واقعیت های تلخ است که اکنون می گویم در تجارب سخت روزگار است که روشن می شود که چه کسانی به واقع دموکرات و آزادی خواه و حقوق بشری و ایران دوست اند و چه کسانی نقاب در چهره دارند و یا به واقع به تناقضات گفتاری و رفتاری خود توجه ندارند.
من این روزها در برابر کسانی که کینه ها را فرونهاده و شفاف و روشن از حریم مردم و کشور و استقلال ایران دفاع می کنند، سر تعظیم فرو می آورم؛ در داخل و یا در خارج. در نیروهای مسلح و یا روزنامه نگاران و فعالان مدنی و سیاسی. خداوند ایران و ایرانی را از شر اشرار حفظ کند.
سه شنبه 27 خرداد 1404