یکی از اهداف نهان و گاه نیز عیان دولت اشغالگر و متجاوز اسرائیل در حمله نظامی به کشور ایران تزریق شرنگ تلخ تحقیر ملی در ایرانیان است. کشتن شمار قابل توجهی از نظامیان عالی رتبه و نیز به خاک و خون کشیدن شهروندان عادی و کودکان و در نهایت تهدید به ترور رهبر ایران، که شگفتا با صراحت و وقاحت تمام نه تنها توسط رئیس دولت جانی و محکوم شده در دادگاه بین المللی که حتی از زبان رئیس جمهور فاسد و خودشیفته و بیمار آمریکا نیز به صراحت و با لحنی افتخارآمیز بیان می شود، بی گمان برای ایجاد حس ناتوانی و استیصال و در نهایت تزریق زهر تحقیر ملی در ایرانیان است. هدف غایی نیز تولید خودباختگی در مردم و در فرجام کار استیلای فرهنگی و اقتصادی و سیاسی در ایران امروز و آینده است.
این روزها چهل و هشتمین سال درگذشت زنده یاد دکتر شریعتی است. او از کسانی بود که در دهه چهل و پنجاه به این نکته بس مهم آگاه بوده و در این مورد بارها هشدار داده و در سخنان پرشمارش (از جمله در مجموعه شماره 27 با عنوان «بازشناسی هویت ایرانی – اسلامی») و در «آلیناسیون فرهنگی» و «از خودبیگانگی» دو سر اندیشه مهم و بنیادینش در تفسیر و خوانش انسان، تاریخ و جامعه از گذشته تا کنون بازگو کرده است. وفق این دیدگاه، آلینه و از خودبیگانگی آدمی زمانی آغاز می شود که یک فرد و نیز یک جامعه بشری تحقیر شده باشد و در نظر و عمل بپذیرد که او به واقع انسانی چون دیگران نیست و در قیاس با این و آن به ویژه در قیاس با غربی ها و اروپایی های بلوند و «مترقی» عقب مانده است و باید «دیگر» شود تا در گروه انسان های مترقی شمرده شود. بدتر از آن، چنین انسان تحقیر شده احساس درماندگی کند تا در نهایت به ارباب قدرت یا همان مثلث مشهور «زر و زور و تزویر» پناه ببرد و سلطه ای آنها را احیانا برای همیشه گردن نهد.
این نوع تحقیر ملی و عام همواره در طول تاریخ از سوی ارباب قدرت اعمال و القاء شده است. اگر جز این بود، هرگز ممکن نبود مردمانی آزاد و مختار و دارای حس کرامت ذاتی گرفتار اهریمن صفاتی شوند و به انواع سلطه تن دهند. به هر تقدیر وجود سلطه یک چیز است و پذیرفتن و یا تن دادن به آن، چیز دیگری است.
در تاریخ ایران همواره دیالکتیک تحقیر ملی / استیصال و گاه خشم و شورش های غالبا پرهزینه رخ داده است. از شکست ایرانیان در برابر اسکندر مقدونی گرفته تا شکست در برابر رومیان و بعدتر در برابر اعراب و در تداوم آن تحقیر ملی توسط هجوم وحشیانه مغولان و بعدتر به طور خاص احساس تلخ شکست و تحقیر در مصاف با تزاریان روس در جنگ های روزگار قاجار و انعقاد دو عهدنامه تحقیرکننده گلستان و ترکمانچای نمونه هایی از نتایج این سلسله تحقیرهای ملی است. مشروطیت ایران تا حدودی توانست این تحقیرها را جبران کند و هویت و غرور ملی را به ایرانیان بازگرداند اما با وقوع جنگ جهانی اول و اشغال ایران توسط متفقین اروپایی بار دیگر تحقیری خردکننده پدید آمد. برآمدن پهلوی اول، هرچند در مقام جبران مافات و بازیابی هویت ملی ایرانیان بود، اما با سه سیاست نادرست چندان کامیاب نبود. اول این که باستان گرایی افراطی را تحت عنوان آریامحوری رواج داد؛ دوم، بر اساس همان اندیشه به نازیسم هیتلری نزدیک شد؛ سوم، اقتدار ملی را عمدتا در ارتش و قدرت نظامی و در واقع اعمال زور و خشونت تعریف کرد. در فرجام کار، پس از پایان جنگ دوم جهانی، متفقین غربی که ایران ر اشغال کرده بودند، پادشاه ظاهرا مقتدر ایران را با یک فرمان از کشور اخراج کرده و در نتیجه تحقیر ملی تازه ای اعمال کردند.
پس از آن در سلطنت 37 ساله محمدرضا شاه نیز همان اشتباهات در اشکال مختلف ادامه یافت. در نهایت، انقلابی در ایران شکل گرفت که به لحاظ تاریخی، می توان گفت بازیابی هویت ملی – اسلامی عموم ایرانیان بود. انقلاب 57 به نوعی واکنشی در برابر تحقیر ملی از سوی غربیان و آمریکاییان بود. هرچند وارثان غالبا خودخوانده انقلاب با گفتارهای غالبا بی خردانه و متوهمانه خود، این خیزش درست را مخدوش کرده و در نهایت راه تحقیر ملی تازه ای را هموار کرده اند.
حال با تهاجم رژیم درنده خوی اسرائیل، که در این هشتاد سال جز ترور و کشتار و ویرانی در منطقه هنری نداشته و ندارد، و به ویژه با شعار کشتن عالی ترین مقام یک کشور مستقل و عضو سازمان ملل، برآن است که زهر تحقیر دیگری در کام مردم تزریق کند تا در نهایت تسلیم بی چون و چرای بیگانگان شود. اما آیا چنین خواهد شد؟ بعید می دانم. می توان به شعور ملی مردمان این سرزمین امیدوار بود.
جمعه 30 خرداد 1404