در انتخابات ریاست جمهوری 1376 خانمی خبرنگار اروپایی به منظور پوشش اخبار انتخابات به ایران آمده بود. با قرار قبلی عصری برای گفتگو به منزل ما آمد. موضوع دیدار و گفتگو در باب موضوعات دینی و فکری بود. اما پس از پایان این قسمت، خبرنگار یاد شده نظرم را در باره انتخابات پرسید و من هم کلی در باب برتری سید محمد خاتمی بر رقیبش علی اکبر ناطق نوری سخن گفتم. هرچند هر دو برخلاف من خط امامی بودند ولی بین آن دو فرق فارقی وجود داشت. در مجلس اول مدتی با هر دو همکار بودم و از نزدیک می شناختم. در مقطع طرح وزارتشان در مجلس (ناطق برای تصدی وزارت کشور و خاتمی برای وزارت ارشاد اسلامی) به اولی رأی نداده بودم و به دومی رأی داده بودم.
در پایان این مبحث خانم خبرنگار از من پرسید: خب! حال روز جمعه به کی رأی می دهید؟ آن روز چهارشنبه پیش از برگزاری انتخابات بود. غافلگیر شدم. منتظر چنین پرسشی نبودم. پس از لحظه ای درنگ، گفتم من رأی نمی دهم. خبرنگار غربی با شگفتی پرسید: چرا؟! کلی استدلال کردم که نباید رأی داد. هر لحظه بر تعجب او افزوده می شد. در نهایت پرسید: مگر نمی گویید که این یکی برای مردم بهتر است؟ پس به همان دلیل باید رأی بدهی! باز تلاش کردم قانع اش کنم اما او اصولا نمی شنید که چه می گویم. وقتی که آن خبرنگار رفت، با خودم خلوت کردم و دیدم که حق با اوست. دیدم وجدانا استدلال های من قانع کننده نیستند.
در هرحال عصر جمعه، بر خلاف تصمیم قبلی، رفتم به آقای خاتمی رأی دادم. عصر شنبه برای حضور در شورای تحریریه نشریه «ایران فردا» به محل آن رفتم. دم درب اطاق مهندس سحابی همان خبرنگار را دیدم که به دیدار سحابی رفته بود. با دیدن من پرسید: بالاخره رأی دادی؟ پاسخ دادم: آری! خیلی خوشحال شد. دستش را به علامت پیروزی بلند کرد.
پس از آن با منطق درست خبرنگار غربی، که البته با منطق اصلاح طلبانه عقلانی خودمان نیز منطبق بود، بنا را بر حضوری فعال در انتخابات گذاشتم و در هر زمان که رأی دادن را مفید تشخیص می دادم حضوری فعال داشتم.
در انتخابات پارلمانی سال 84 شرکت نکردم. در همان زمان یکی از اعضای البته افغانستانی تبار حزب سوسیالیست فرانسه به ایران آمده بود. در دیداری در منزل من در باره انتخابات ایران پرسید. وقتی دانست که من اعتقادی به رأی دادن نداشته و رأی هم نداده ام، با منطق مشابه خانم اروپایی خبرنگار پیش گفته، اصرار داشت که می بایست به هر صورت رأی می دادم. او تأکید داشت که حتی اگر رأی سفید می دادم بهتر بود از رأی ندادن.
حال پس از بیست و هفت سال که این تجربه را آزمودیم و اندکی هم با منطق انتخاباتی غربی آشناتر شده ام، می بینم آن منطق درست است اما در ایران کنونی صادق نیست. چرا که در کشورهای غربی (اروپا و آمریکا) حداقل آن است که هم به سلامت صندوق اعتماد نسبی هست، و هم در حد لزوم رقابت بین کاندیداها و احزاب حامی وجود دارد، و هم انتخابات به ضرورت حزبی است و مسئولیت اصلی با احزاب است و باید پاسخگو باشد و نه افراد و کاندیداها. اما در ایران ولایی، هیچ یک از این سه مؤلفه وجود ندارد و حداقل کارکرد لازم را ندارند. از باب نمونه مردم بسیج می شوند و هزار جور هزینه می کنند و رئیس جمهور انتخاب می کنند اما در نهایت او رئیسِ جمهور نیست بلکه امربر ولی فقیه است که مشروعیتش را به طور اساسی از خدا و شریعت کسب می کند. رئیس جمهوری که حتی از اختیار لازم در انتخاب همکاران و اعضای کابینه خود هم برخوردار نیست.
در هرحال تفاوت اساسی ایران و اروپا در آن است که در ایران جمهوری اسلامی همه چیز حول اراده و نظر و تشخیص یک فرد می چرخد و در قاره سبز چنان قدرت قاهر بالادستی وجود ندارد. احزاب و جریان های مختلف بدون هیچ مانعی رقابت می کنند و در نهایت هر اندیشه و طرحی بیشتر پسند مردم شد دولت تشکیل می دهد و تا زمانی که رضایت شهروندان را به طور نسبی تأمین کرد در قدرت می ماند و گرنه جایش را به رقیب می دهد. آن گونه که اخیرا در بریتانیا و فرانسه اتفاق افتاد.
با این همه این بدان معنا نیست که نظام های دموکراتیک غربی بی ایراد است، بدیهی است که دموکراسی غربی نیز مشکلات و ایرادهای خود را دارد. در این نوشتار کوتاه خواستم بگویم ماهیت انتخابات از نوع ایرانی و ولایی کنونی با انتخابات های ظاهرا مشابه غربی به طور اساسی متفاوت است، منطق رأی دادن های غربی در ایران ولایی محلی از اعراب ندارد.
سه شنبه 19 تیر 1403