یکی از کلیدواژه های مهم در دین های ابراهیمی اصطلاح و مفهوم «هدایت الهی» است.
مراد از هدایت و هدایت الهی چیست؟
هدایت در ادب دینی عبارت است از راهنمایی یعنی نمودن راه. نقطه مقابل آن ضلالت یا گمراهی است. بدین ترتیب هدایت یعنی یافتن راه و سیر درست در جهت تحقق هدف یا اهداف و غایات آن و گمراهی یعنی گم کردن یا گم شدن در راه و در نتیجه پرتاب شدن در چاه ویل و در نتیجه سقوط و بازماندن از رسیدن به هدف یا اهداف مقرر و مطلوب تعیین شده. با استفاده از ادب اسلامی و قرآنی می توان گفت هدایت الهی یعنی رهنمود ذات باری برای دستگیری از آدمیزاد به انگیزه رستگاری که عبارت است از رستن از پلیدی ها و پیوستن به اخلاق و فضیلت و عدالت. در این تفکر ایمان به خداوند به عنوان کانون هستی و به تعبیر مولانا «جان جهان» راه رستن و رستگاری است. کار پیامبران هم همین ارائه طریق است: انّا هدیناه السبیل امّا شاکرا و امّا کفورا. سوره انسان آیه 3.
اما چرا چنین هدایتی از جانب خداوند انجام می شود؟ به عبارت دیگر چه ضرورتی برای هدایت الهی وجود دارد؟ آیا عقل و خرد سلیم بشری برای تشخیص راه و چاه کفایت نمی کند؟
اول بگویم که طرح هدایت الهی یک واقعیت پیشینی نیست بلکه پسینی است. بدین معنا که در تاریخ کسانی به عنوان پیامبر پیدا شده و اعلام کرده اند از ساحت ربوبی پیامی برای بشر آورده اند و بر اساس آن دعوتی را سامان داده اند که طی یک روندی تبدیل به دینی خاص شده است. از این رو اگر چنین خبری وجود نمی داشت طبعا سخنی هم از هدایت الهی و یا ضرورت های آن و از جمله رابطه وحی و عقل و مانند آن در میان نبوده است.
اما متکلمان مسلمان از دیرباز در چهارچوب مدعیات نبوی، دلایل بسیاری برای مدلل و معقول سازی دعوت ضرورت هدایت الهی مطرح کرده اند. یکی از مهم ترین آنها قاعده لطف است که غزالی مطرح کرده است ولی این نوع استدلال چندان قانع کننده نمی نمایند. با این همه به گمانم چند عامل برای مدلل کردن ضرورت هدایت الهی موجه تر می نمایند. یکی از آنها و یا مجموعه آن ها می توانند تا حدود زیادی اقناع عقلی ایجاد کنند:
1- ضعف قوای عقلانی آدمی. درست است که عقل و وحی یا دین نه تنها به طور اساسی و مبنایی در تعارض نیستند بلکه مکمل هم اند و از این رو در ادب اسلامی عقل به عنوان «پیامبر باطن» شمرده شده است. اما در عین حال خرد مستقل آدمی حداقل برای همیشه و در همه حال توان و ظرفیت درک نیک و خیر و شر را ندارد و وحی یا هدایت الهی این کاستی را جبران می کند.
اگر نظریه اقبال – شریعتی در باب چرایی خاتمیت را قبول کنیم، موضوع تا حدود زیادی روشن می شود. وفق این نظریه قرار نبوده هدایت از بالا و برای همیشه باشد بلکه تا رسیدن بشر به مرحله بلوغ عقلی آدمی باشد که به زعم اقبال در قرن هفتم در جریان دعوت دینی نبی سلام محقق شده است. این حرف در واقع همان است که کانت در رساله روشنگری گفت و اعلام کرد وقت آن است که بشر از طفولیت و صغارت خارج شود.
2 – مهار غرایز بشر. روشن است که بشر دارای سائقه های نفسانی است و اگر این شهوات قدرتمند مهار نشوند به ویرانگری منتهی می شود که در عمل نیز همواره حتی در حال حاضر هم بوده است. گفتن ندارد که یکی از راه های مهار غرایز و شهوات ایمان مذهبی و اخلاق مستمد از دین است.
3 – خروج از غفلت. آدمی معمولا در غفلت است و این غفلت از دام های سقوط انسان است و سلوک دینی می تواند به خروج آدمی از انواع غفلت ها و رسیدن به آگاهی و خودآگاهی کمک کند. مبحث مهم الیناسیون (که شریعتی به شرح و بسط آن پرداخته است) می تواند در تبیین این مدعا کمک کند. آموزه های عرفانی نیز دستمایه های غنی برای تبیین این مدعا باشد. حافظ در بیتی شورانگیز با استفاده از داستان بیژن و منیژه مفهوم هدایت الهی را به زیبایی چنین به تصویر کشیده است:
شاه ترکان چو پسندید و به چاهم انداخت / دستگیر ار نشود لطف تهمتن چه کنم
گفتنی این که باور به صدق نبی و معقول یافتن دعوت ایمانی وی خود نیز دلیلی مستقل شمرده می شود.
چهارشنبه 24 فروردین 401
گفتگویی که گویی دو طرف حرف هم را نمی شنوند!
داستان تحمیل حجاب اجباری در جمهوری اسلامی دیرینه سال است و به ماه های اول عمر جمهوری اسلامی باز می گردد. نخستین کسی که این