درآمد
خبر رسید که زندهیاد آرامش دوستدار در نود سالگی در شهر کلن آلمان درگذشت. ضمن عرض تسلیت به خانواده و دوستان و دوستدارانش و عموم اهل اندیشه و فرهنگ، و ضمن آرزومند بهروزی و سرفرازیمردمان ایران زمین، با بیان خاطرهای از آن مرحوم، چند جملهای درباره او مینویسم و در نهایت به ذکر دو نکته بسنده میکنم.
اولین و آخرین دیدار با آرامش دوستدار
پس از پایان کنفرانس برلین در بهار سال ۱۳۷۹ (2000 میلادی) همراه زندهیاد مهندس سحابی چند روزی در شهر بن در آلمان بودم. یکبار ایشان به من گفت قرار است فلان شب به مهمانی یک دوست قدیمی برویم و از من خواست همراهی کنم؛ پذیرفتم.
شب موعود همراه با دو دوست دیگر به محل قرار رفتیم. پس از ورود دانستم که میزبان بیژن دادگریست که از ملیون قدیمی و از اعضای جبهه ملی بود و البته چند سالی است درگذشته است. لحظاتی پس از ورود به منزل میزبان، دو نفر دیگر نیز وارد شدند. صاحبخانه از آن دو به گرمی استقبال کرد. پس از معرفی مهندس سحابی، دریافتم که یکی از آن دو فرزند عباس رادنیاست. عباس رادنیا از بنیانگذاران نهضت آزادی در سال ۱۳۴۰ بوده است. برخورد آنان بسیار صمیمانه و گرم بود. طبیعی هم بود چرا که آنان از دوستان قدیم بودند.
اما فرد دیگری که همراه رادنیا آمده بود «آرامش دوستدار »بود که میزبان معرفیاش کرد. دوستدار همراه با معرفی خود یک پاکت به من داد و گفت این آخرین کتاب من است که برای شما آوردهام. به شوخی گفتم پس نویسنده هم هستید! لبخندی زد. با او هیچ آشنایی نداشتم و حتی نام او را تا آن لحظه نشنیده بودم. از این رو هیچ احساسی (مثبت یا منفی) در من ایجاد نکرد. با این حال از اینکه نویسنده است و کتابش را برای من آورده، احساس همدلی و مثبتی در من ایجاد کرد. پاکت را باز کردم. یک کتاب بود و کپی چند مقاله. چیز خاصی دستگیرم نشد. فرصت تأمل بیش از آن نبود.
از همان لحظات نخست دوستدار سر صحبت را با من باز کرد. توجه به دیگران نداشت. چنین استنباط میشد که هدفش بیشتر صحبت با من است. بهویژه که سحابی بیشتر با رادنیا سخن میگفت و میتوان گفت بیشتر اوقات دو نفره گفتوگو میکردند. از آنجا که هم زمان نسبتا زیادی گذشته و هم خیلی در جریان گفتگوهای آن دو قرار نداشتم، همین اندازه به یاد میآورم که موضوع گفتگوهای آنها عمدتا سیاسی بود که البته میزبان نیز در بحث و گفتگو حضور داشت. نمیدانم سحابی آرامش دوستدار را میشناخت یا نه ولی در هرحال چندان توجهی به او نداشت.
تا آخر جلسه دوستدار غالبا با من حرف میزد. چیز خاصی از گفتگوها را الان به یاد ندارم ولی غالبا در ارتباط به وضعیت جریان نواندیشان (یا روشنفکران دینی) ایران میپرسید. چند بار یادی از دکتر عبدالکریم سروش شد ولی او با واکنش منفی خود سریع از آن عبور کرد. بیشترین پرسشهای او در باره محمد مجتهد شبستری بود. خیلی مشتاق بود بداند که شبستری کیست و چه سابقهای دارد و حرفهای اساسیاش چیست. یکی از دوستانی که سالهاست در کلن زندگی میکند و فرد مذهبی تام و تمامی است و همراه ما بوده، چند بار وارد بحث شد و هر بار تلاش کرد با دوستدار وارد جدال بشود. به ویژه مرتب بحث بهائیت را پیش میکشید. آن شب متوجه نشدم چرا موضوع بهائیت مطرح میشود ولی بعدها دانستم که دوستدار اگرچه گفته میشود بهائی است. اما پس از آشنایی با افکار و آثارش، به رغم سابقه خانوادگیاش در گروش به بهائیت، بعید میدانم که اصولا او فرد مذهبی بوده باشد. تا کنون ندیدهام فردی بهایی چنین رویکرد منفی و براندازانهای در باب اسلام و تشیع و به طور کلی فرهنگ و ادب ایران پس از اسلام داشته باشد. به هر حال چون چنان برخوردی را مفید و سازنده نمیدیدم، تلاش کردم متوقف شود تا گفتوگو ممکن شود.
در هرحال در اواخر از حال و احوال خودش پرسیدم. مختصری از گذشتهاش در پیش از انقلاب و پس از آن گفت. پرسیدم: آیا به ایران میرود؟ گفت نه، نمیتوانم بروم. پرسیدم چرا؟ لبخند تلخی زد و گفت: اگر کتابم را بخوانید متوجه میشوید که چرا نمیتوانم.
در پایان مهمانی به گرمی خداحافظی کردیم و هریک به سویی رفتیم. چند روز بعد که به پاریس رفته و مستقر شدم، فرصتی پیش آمد و با خود قرار گذاشتم تا کتاب دوستدار را بخوانم و ببینم او کیست و چه میگوید و چرا نمیتواند به ایران برگردد. البته همراه کتاب چند مقاله منتشر شده از نویسنده هم بود. یکی از آنها نوشتهای نسبتا بلند بود که به نقد سروش پرداخته بود. هم عنوان نوشته خیلی تند و حتی توهینآمیز بود و هم محتوای آن بسیار تند و گزنده مینمود. شگفت بود که نویسندهای در باره نویسنده و صاحبنظری دیگر، ولو اینکه کاملا با او مخالف باشد، چنین تند و غیر دوستانه حتی دشمنانه بنویسد و از جمله او را «نادان» بخواند.
پس از خواندن نقدنوشتهاش بر سروش و بقیه مقالات، کتاب اهدایی دوستدار را در دست گرفتم تا بخوانم. عنوان کتاب «درخششهای تیره» بود. مدتی طول کشید کتاب را بخوانم. با جلو رفتن در مطالعه، در مییافتم که چرا ایشان گفته بود با خواندن کتاب متوجه خواهم شد چرا نمیتواند به ایران برگردد.
چنین بود که وقتی حدود پانزده سال پیش در تهران، مسئول یکی از سایتهای فارسیزبان مستقر در آلمان با من تماس گرفت و گفت در نظر دارد تا مجموعه مقالاتی در باره افکار و آثار آقای آرامش دوستدار حول کتاب تازهاش با عنوان «امتناع در فرهنگ دینی» منتشر کند و از افراد مختلف خواسته اند تا همکاری کرده و دیدگاههای خود را در تأیید و یا نقد و رد افکار وی بنویسند. ایشان از من هم خواست تا دیدگاه خود را هرچه هست در اختیار سایت بگذارم. گفتم کتاب درخششهای تیره را خواندهام ولی کتاب جدید را ندیده و طبعا نمیتوانم در بارهاش حرفی بزنم. آن دوست قول داد که کتاب را بفرستد که پس از مدتی فرستاد. من هم خواندم ولی در نهایت (نمیدانم چرا) پروژه پیشنهادی به جایی نرسید و من البته چیزی ننوشتم.
از یازده سال قبل دست بر قضا در نزدیکی دوستدار (بن) ساکن شدهام. از آن زمان بارها تصمیم گرفتم که با سابقه آشنایی به دیدار جناب دوستدار بروم و با او گفتگو کنم. به ویژه که، به دلیل افکار و آرای ویژهاش در باره اسلام و ایران، بسیار مشتاق بودم پرسشهای خودم را با او در میان بگذارم و احیانا نظریاتم را ارائه دهم. اما هر بار که تصمیم به دیدار گرفتم، در نهایت عملی نشد. دلیل اصلی این «امتناع» نیز یک چیز بیش نبود و آن این که دریافته بودم که آرامش دوستدار هیچ تمایلی به گفتگو و برخورد انتقادی ندارد و از آن مهمتر در عمل نیز بیتحمل است و زود از کوره در میرود و حتی به پرخاش و تندخویی متوسل میشود. با این حال در این سیزده سال که در اروپا زندگی میکنم، هر نوشته و یا مصاحبهای که از دوستدار منتشر شده و البته متوجه شدهام، را با دقت خوانده و در حد مجال پارهای از نوشتهها را یادداشت کرده و حفظ کردهام. متأسفانه هرچه بیشتر میخواندم و بیشتر آشنا می شدم، به رغم تمایل روزافزون به دیدار و گفتگو، ناامیدتر شده و در نهایت قید ملاقات با او را زدهام. حتی با خبر شدم که برنامه پرگار بیبیسی فارسی یکبار از ایشان دعوت کرده بود که در بر نامه فرهنگی هفتگی پرگار شرکت کند و با عبدالکریم سروش به گفتوگو بنشیند و او نپذیرفته بود و در مقابل پیشنهاد کرده بود تنها در گفتگو شرکت کند. هرچند طرف مقابل هم با حضور دوستدار موافقت نکرده بود.
یادآوری دو نکته
اکنون در مقام طرح اندیشهها و نقد و بررسی افکار و آرای مرحوم دوستدار نیستم و فقط میخواهم به دو نکته اشاره کنم:
یکم. دوستدار هرچه که بود و هرچه گفت، درست یا نادرست، به گمانم او از اندیشه انتقادی بهره داشت و در نظر و عمل تلاش میکرد بنمایههای تاریخ و فکر و فرهنگ ایران و ایرانی را بکاود و رگههای عقبماندگیها را کشف کند و به سبک خود راهی برای خروج از بنبست عقبماندگیها بیابد؛ کاری که بسیاری دیگر در بیش از یک قرن و نیم در ایران و البته در جهان اسلام (اعم از دیندار و بیدین و حتی ضد دین) کرده و میکنند. هرچند که دوستدار تمامی آنان را به اتهام «ناپرسایی» و «دینخویی» بر نمیتافت و بهنظر میرسید که در واقع جز خودش کسی را قبول نداشت. در هرحال جدای از نتایجی که به دست میآمد، نفسِ اندیشیدن و پرسش از بنمایههای تاریخ و فرهنگ کهن یک ملت دیرسال و در عین حال گرفتار در دام چالههای ذهنی و نظری ویرانگر مذهبی و ملی بسیار مهم است. گرچه با زاویه طرح پرسشها و مفروضات پیشینی دوستدار، غالبا موافق نیستم و شماری از آنها را معیوب میدانم اما مهم آن است که ما به چالشگرانی دقیق و نقاد و نکتهسنج در قلمرو اندیشه و تاریخ و ادبیات نیاز داریم و از این منظر میراث دوستدار میتواند مهم و اثرگذار باشد.
دوم. در این میان نقادیهای مستمر آرامش دوستدار در حوزه دین و به طور خاص اسلام، برای نواندیشان مسلمان ایرانی (و البته غیر ایرانی) مهم و منشاء حرکت و چالش است. گرچه نگاه دوستدار نسبت به بنیادهای مذهبی و آموزههای آن به طور کلی ذاتگرایانه و تکعاملی است و از این منظر به راستی معیوب و سترون و غیر تاریخی و حتی دو-قطبیسازی های ناموجه او میتواند مولد خشونت هم بشود، اما این دعوی که دینداران غالبا زیر سقف اعتقاد حرکت میکنند و کمتر از بنیادها و مفروضات متصلب پیشینی میپرسند، درست است و خودم به عنوان یک مسلمان بهآن باور دارم.
در هرحال آرامش دوستدار در خیل متفکران منتقدِ باورها و آداب و تاریخ دین در ایران (جز دوست گرامی دکتر محمدرضا نیکفر که از لون دیگری است)، به گمانم جدیترین نقاد است و نواندیشان مسلمان میتوانند افکار و آموزههای انتقادی او را فیالجمله جدی تلقی کرده و در واقع بیاموزند. چندان مهم نیست که منتقد در همهجا به نتایج درست و مورد قبول ما رسیده یا نه، مهم آن است که مؤمنان مصلح و نواندیش، که هم دل در گرو دیانت دارند و میخواهند از حسنات و برکاتش استفاده کنند و هم از بدآموزیهای ارباب دیانت و زمینههای مخرب دین تاریخی رها شوند، میباید از نقد دین در هر سطحی و در هر زمینهای استقبال کرده و به نقادیهای جدی و روشمند توجه کرده و در کار و بار خود از آن استفاده کنند. در حد اطلاع، عموم منتقدان دین یا به طور واکنشی و تبلیغی حرف میزنند و یا از تاریخ و اندیشههای دین از جمله اسلام و تشیع چندان بیخبرند که به جد موجب تأسف است و یا اگر هم حرف حسابی دارند، چنان از ادبیات تند و خشن و حتی توهین و تحقیر استفاده میکنند که در عمل جز واکنش منفی و حتی تولید عصبیت و جزمی در طرف مقابل نتیجهای ندارد. هرچند متأسفانه دوستدار خود یک نمونه است با این حال حداقل برای آینده ایران هم که شده، حتما باید جریانهای عام روشنفکران و به طور خاص دو جریان اثرگذار نواندیشان دینورز و روشنفکران غیر مذهبی اما دموکرات و باورمند به آزادی و عدالت با هم به طور جدی گفتوگو کنند تا در نهایت به همگرایی در سطح ملی برسند. نفی و طرد طرف مقابل، هیچ دردی را دوا نمیکند.
واپسین سخن: درخششهای تیره
سخن آخر این که چنین مینماید که آرامش دوستدار خود مصداق کتاب خود است: «درخششهای تیره» (گویا وی که بسیار تحت تأثیر نیچه بوده این تعبیر را از او گرفته است). در آثار و افکار دوستدار درخششهایی دیده می شود که میشود از آنها سود جست؛ هرچند گاه با زیادهروی و تندخوییهایی همراه است که تیرهها را تیرهتر کرده و مخاطبان واقعی و مستقیم را از خود دور کرده است. با این حال تیرهگیها نباید مانع شنیدن حرفهای حساب یک منتقد بشود.
پیروزی نظامی و شکست اخلاقی
واقعیت مکرر تاریخی این است که حکومتی و حتی فردی به پیروی از قاعده رایج «الحق لمن غلب» با توسل به انواع ابزار از جمله