وصیت نامه شریعتی، حکیمی و مطهری

به یاد مرد عدالت و پارسایی محمدرضا حکیمی

درآمد
محمدرضا حکیمی خراسانی درگذشت. خبر کوتاه بود اما از یک سو چندان غیر منتظره نبود چرا که وی اخیرا به کرونا مبتلا شده بود و گویا هنوز از آن رها نشده بود و از سوی دیگر مرگ در 86 سالگی خیلی دور از انتظار نیست. با این حال «مرگ چنین خواجه نه مرگی است خرد». حکیمی در شمار نویسندگان مذهبی روشن اندیش و عدالت خواه و ظلم ستیزی است که با ادبیات نو و نثر فاخر و عاطفه برانگیز و با کلک خیال انگیز خود حداقل در شصت سال اخیر بر دو نسل مسلمان و حتی غیر مسلمان معاصر ایرانی اثرگذار بوده است. من خود از وامداران حکیمی هستم که حق او را در حد توان در جایی دیگر ادا کرده ام. حکیمی دهها کتاب و صدها مقاله در موضوعات متنوع مذهبی انتشار داده است.
شاید بتوان ویژگی اصلی و پایدار حکیمی را در چهار چیز خلاصه کرد: تحقیق و تحریر، عدالت طلبی و ظلم ستیزی، تیمارداری از فرودستان و تهیدستان و در نهایت پارسایی شخصی و ساده زیستی کم مانند.
اکنون و در این مجال و در این «یادنامه»، داستان مشهور وصیت شرعی دکتر علی شریعتی به حکیمی را مورد نقد و بررسی قرار می دهم تا شاید بصریتی افزاید و در حد خود از یکی از رخدادهای تاریخی معاصر ابهام زدایی کند.

وصیت نامه شرعی شریعتی، حکیمی و مطهری
شهرت دارد که شریعتی پیش از ترک ایران در بهار سال 1356، نوشته ای به حکیمی داد و وفق نص آن به حکیمی وکالت داد تا نوشته ها و آثارش را بازبینی و ویرایش کند و به هرحال با اعمال نظر علمی خود آنها را حفظ و منتشر کند. این متن به «وصیت نامه شرعی شریعتی به حکیمی» شهرت یافته است. این نوشته نه چندان مفصل حاوی مطالب متنوعی است و، طبق معمول نوشته های شریعتی، انباشته است از نکات اعتقادی و اشارات تاریخی و در عین حال تا حدودی فضای فکری و سیاسی ایرانِ در آستانه انقلاب را نشان می دهد. متن با این جملات «برادرم، مرد آگاهی و ایمان، اخلاص و تقوی، آزادی و ادب، دانش و دین، محمدرضا حکیمی» آغاز می شود و در ادامه از جمله به منزلت و اعتبار فردی و علمی حکیمی اشارتی می کند و در نهایت می نویسد:
« . . . و اما…برادر! من به اندازه‌ای که در توان داشتم و توانستم در این راه رفتم و با اینکه هرچه داشتم فدا کردم از حقارت خویش و کار خویش شرم دارم و در برابر خیلی از «بچه» ها احساس حقارت می‌کنم. در عین حال، لطف خداوند به کار ناچیز من ارزش و انعکاس بخشیده‌است که هرگز بدان نمی‌ارزم و می‌بینم که : «کم من ثناء جمیل لست اهلا له نشرته» و اکنون بدترین شرایطی را که یک انسان ممکن است بدان دچار شود می‌گذرانم و سرنوشتی جز مرگ یا بدتر از مرگ ندارم. با این همه، تنها رنجم این است که نتوانستم کارم را تمام کنم و بهتر بگویم، ادامه دهم و این دریغی است که برایم خواهد ماند. اما رنج دیگرم این است که بسیاری از کارهای اصلی‌ام به همان علتِ همیشه، زندانی زمانه شده و به نابودی تهدید می‌شود، آنچه هم از من نشر یافته، به دلیل نبودن امکانات و کم بودن فرصت، خام و عجولانه و پرغلط و بد چاپ شده‌است و تمامی آن را نه به عنوان کارهای علمی- تحقیقی، که فریادهایی از سر درد، نشانه‌هایی از یک راه، تکان‌هایی برای بیداری، ارائهٔ طریق، طرح‌هایی کلی از یک مکتب، یک دعوت، جهات و ایده‌ها و بالأخره نوعی بسیج فکری و روحی در جامعه باید تلقی کرد و آن هم در شرایطی تبعیدی، فشار، توطئه، فرصت گذرا و حالتی که هر لحظه اش انتظار فاجعه ای می‌رفت.
آنها همه باید تجدید نظر شود، از نظر علمی غنی شود و خورشت بخورد، غلط‌گیری معنوی و لفظی و چاپی شود. اینک، من، همهٔ این‌ها را که ثمرهٔ عمر من و عشق من است و تمام هستی‌ام و همهٔ اندوخته‌ام و میراثم را با این وصیت شرعی، یکجا به دست شما می‌سپارم و با آن‌ها هر کاری که می‌خواهی بکن. فقط بپذیر تا سرنوشت سختی را که در پیش دارم بتوانم با فراغت دل بپذیرم و مطمئن باشم که خصومت‌ها و خباثت‌ها در محو یا مسخ ایمان و آثار من کاری از پیش نخواهند برد و ودیعه ام را به‌دست کسی می‌سپارم که از خودم شایسته‌تر است. لطف خدا و سوز علی تو را در این سکوت سیاه، به سخن آورد که دارد همه چیز از دست می‌رود، ملت ما مسخ می‌شود و غدیر ما می‌خشکد، برج‌های بلند افتخار در هجوم این غوغا و غارتْ بی دفاع مانده‌است. بغض هزارها درد، مجال سخنم نمی‌دهد و سرپرستی و تربیت همهٔ این عزیزترْ از کودکانم را به تو می‌سپارم و تو را به خدا و… خود در انتظار هرچه خدا بخواهد. علی مشهد آذر ۵۵».
سالها بود که از این وصیت سخن می رفت ولی هرگز منتشر نشد تا این که متن کامل آن نخستین بار در کتاب «راه خورشیدی، اثر محمد اسفندیاری، تهران، دلیل ما، 1382 منتشر شده است. به گفته اسفندیاری، حکیمی به این دلیل حاضر به انتشارش نمی شده که شریعتی از وی تجلیل بسیار کرده و او ابا داشته که آن را منتشر کند.
فکر می کنم در اوایل دهه هفتاد بود که در یکی از سخنرانی هایم به مناسبت بزرگداشت شریعتی (که در آن زمان در منزل یکی از دوستان در تهران برگزار می شد)، به تفصیل در باب این نوشته ادعایی سخن گفتم و تلاش کردم نشان دهم که، برخلاف تصور بسیاری، شریعتی نمی تواند و نمی توانست به متفکری دیگر، هرچند دارای صلاحیت و مورد اعتماد کامل، این اجازه را بدهد که نظریات علمی و فکری او را چنان تغییر دهد که قلب شود و به گونه ای دیگر درآید. هیچ نویسنده و صاحب نظری چنین نکرده و نمی کند. از باب نمونه فرضا اگر حکیمی با تفسیر شریعتی از ماجرای هابیل و قابیل مخالف باشد، چه باید بکند؟ آیا مجاز است آن را از متن آثار شریعتی حذف کند و یا به گونه ای ماهوی و خلاف نظر نویسنده تغییر دهد؟ در این صورت، تغییر دیگر نظر حکیمی خواهد بود و نه نظر شریعتی. بگویم پس از آن سخنرانی که در دو جلسه انجام شد گفتار مکتوب و در قالب یک جزوه تکثیر شد و بعدها در یکی از آثارم («شریعتی و نقد سنت» و یا در «شریعتی، ایدئولوژی و استراتژی») منتشر شده است. قابل ذکر این که، طبق اطلاع، جناب حکیمی در ارتباط با آثارش چندان سختگیر است که کمترین تغییری در رسم الخط نوشته هایش را نمی دهد. شاید بدان دلیل که او خود ویراستار و ادیب چیره دستی است.
به هر تقدیر انتشار متن نهایی و کامل وصیت نامه شریعتی به حکیمی به این حرف و حدیث ها و تفسیرهای غالبا من لایرضی به صاحبه پایان داده است. حال روشن می شود که مراد شریعتی ویرایش ادبی و علمی و اصلاح اشتباهات احتمالی محتوایی و جلوگیری از هر نوع تحریف و دستبرد و در نهایت چاپ و انتشار مناسب و استاندارد است و نه چیزی دیگر. سفارش «باید تجدید نظر شود، از نظر علمی غنی شود و خورشت بخورد، غلط‌گیری معنوی و لفظی و چاپی شود»، معنایی جز این ندارد. بدین ترتیب روشن می شود که معنای «با آن‌ها هر کاری که می‌خواهی بکن»، اعطای اختیار تام برای حفاظت از میراث پر بهای وصیت کننده به وصیت شونده است و بس. نباید کلمات را از ساختار متن خارج کرد و به صورت موردی و لفظی و جداگانه تفسیر و تأویل کرد.
در این میان قابل توجه است که مرتضی مطهری نیز گویا دچار همین تفسیر نادرست بوده است. او در نامه اش به آیت اله خمینی، که پس از مرگ شریعتی برای ایشان در نجف فرستاده، در باب شریعتی و افکارش به تندی انتقاد کرده و از جمله در این مورد خاص نوشته است:
«مقارن با حرکتش به خارج اطّلاع پیدا کردم که تنها به آقای حکیمی نوشته که شما مجازی نوشته‌های مرا نقد کنی. در اروپا خبر موثّق این بود که گفته بود تا یک سال کاری نخواهم کرد جز اصلاح نوشته‌های خودم و یکی از دوستان نزدیک حضرتعالی نقل کرد که به او گفته بود منتظرم فلانی به اروپا بیاید، راجع به اصلاح کتاب‌هایم با او مشورت کنم. و البته من این جهت را تحسین کردم و دلیل حسن نیتِ او و سوءنیت اطرافیانش در ایران گرفتم. روی این حساب می‌بایست از نشر آثارش قبل از اصلاح و تجدیدنظر لااقل به وسیله آقای حکیمی که کتباً به او اجازه داده است جلوگیری شود». این نامه در کتاب «سیری در زندگانی استاد مطهری» (انتشارات صدرا) منتشر شده است.
در این نامه دو نکته بس مهم قابل توجه است. اولا، نویسنده آن؛ نویسنده ای که تلاش می کند خود را در سیمای یک منتقد علمی و خیرخواه نشان دهد، چنان دچار آشفته گویی شده که در مواردی در دام تناقض گویی افتاده است. از جمله وی در کنار اظهار خوش بینی و اذعان به فروتنی علمی و حسن ظن شریعتی، از مرگ وی در خارج از کشور اظهار خرسندی می کند و آن را مکر خداوندی می شمارد. وی با خوشحالی و رضایت می گوید «. . . و خدا می داند که اگر خداوند از باب «یمکرون و یمکرالله والله خیرالماکرین» [آیه 54 سوره آل عمران] در کمین او نبود، او در مأموریت خارجش چه بر سر روحانیت و اسلام می آورد». واقعا چگونه می توان شخصی را «مأمور» (مأمور از جانب کی؟!) دانست و از این رو مزدور و آنگاه به حسن نیت چنان فردی اذعان کرد؟ چگونه می توان فردی را که مأمور نابودی اسلام و دشمن روحانیت بوده و مرگش در غربت مکر الهی بوده و لاجرم باید خرسند بود و شاکر، دارای نیت خیر دانست؟ نکته دوم و بس مهم تر آن که، مطهری از خمینی مصرانه می خواهد که وی از نفوذ و اعتبارش استفاده کند و بخواهد تا زمان اصلاح آثار شریعتی، به طور کلی از بازنشر آنها ممانعت شود. معنای محصل چنین در خواستی دو امر التزامی است. اول توسل به سانسور است و دوم این که درخواست کننده خود را میزان الافکار می داند و شریعتی (و البته دیگران نیز) موظف اند که فکر و اندیشه و نظر خود را با این میزان و معیار تطبیق دهند. گفتن ندارد که نه مطهری چنین حقی دارد و نه خمینی و نه هیچ فرد و یا نهاد دیگر. بیفزایم این تمسک به سانسور مذهبی در زمانی مطرح شده است که هنوز مطهری ها در قدرت نبودند و از این رو چند سال بعد از این دیدیم که مطهری ها چه کرده و چه می کنند. در هرحال چنین می نماید که مرحوم مطهری نیز (هرچند که از متن نوشته شریعتی به حکیمی خبر نداشت) نیز می پنداشته که این وصیت به معنای اصلاح و تغییر محتوایی افکار و آثار شریعتی به وسیله حکیمی است.
در پایان به موضوع مهم و مرتبط دیگر اشاره کنم. چند بار از آقای سید محمدمهدی جعفری شنیدم که در اوایل پس از انقلاب، عده ای به آقای حکیمی گفتند حال که شریعتی به شما اختیار تام داده تا در آثارش بازنگری کنید شما هم به وصیت شرعی او عمل کنید و برای پیشنهاد اصرار ورزیدند. حکیمی ابا داشت ولی سرانجام پذیرفت. جلسه ای در «دفتر نشر فرهنگ اسلامی» تشکیل شد و کسانی چون محمدجواد باهنر و افرادی دیگر (که البته اکنون آنها را به یاد نمی آورم) و خود جعفری و صد البته حکیمی حضور داشتند. قرار شد در جلسه بعد آقای حکیمی نظرش را بگوید. در جلسه مقرر، آقای حکیمی آمد و گفت تا آنجا که به من مربوط می شود، هیچ ایراد قابل ذکری در آثار شریعتی نمی بینم (نقل به مضمون). به گفته جعفری، با این اظهارنظر حکیمی، جلسه پایان یافت و برنامه مقرر منتفی و بلاموضوع شد.

Share:

More Posts

Send Us A Message