آذر تلخ و آخرین دیدار با مجید شریف

وایل آذر برای من روزهای خاطره انگیز هرچند تلخ است. با هریک از این رخدادها خاطره ای ویژه دارم. این خاطرات عبارت اند از فاجعه قتل دکتر کاظم سامی در آذر سال 67 و قتل های معروف به «قتل های زنجیره ای» در آذر ده سال بعد یعنی 77. جدای از این واقعیت تلخ که من به عنوان شهروند ایرانی و در عین حال سیاسی و ضد استبداد و منتقد حاکمیت جمهوری اسلامی از این قتل ها (که با اغلب مقتولان آشنایی نزدیک داشتم) و طبعا برایم ناگوار و آزار دهنده و حتی هشداردهنده بوده است، من سخنران مجالس ختم اغلب این قربانیان نیز بوده ام. در مراسم سامی در مسجد حجت بن الحسن در خیابان سهروردی شمالی سخن گفتم که در پایان به تظاهرات خیابانی و درگیری و دستگیری عده ای منتهی شد. در سال 77 در مراسم فروهرها در مسجد فخرالدوله سخنرانی کردم و در همان سال باز در مراسم محمد مختاری در مسجد حجت بن الحسن و در مراسم محمدجعفر پوینده در مسجد فخرالدوله سخنرانی کردم. در ارتباط با هر یک از این برنامه ها خاطراتی دارم که نمی خواهم در مجال کنونی بدانها بپردازم. آنچه اکنون به اشاره می گویم در باره دوست همفکر فقید (و به تعبیری شهید که به دلایلی تمایلی به استفاده از این عنوان کمترندارم) مجید شریف است.
از دهه شصت با نام مجید شریف آشنا شده بودم که در خارج از کشور زندگی می کرد. اطلاع داشتم که او از علاقه مندان دکتر شریعتی و از پیروان فکری آن زنده یاد است. از همه مهمتر آن که او در تدوین مجموعه آثار شریعتی زیر نظر خانواده او و البته همراه با دوست دیگر ما امیر رضایی مشارکتی فعال داشته است.
فکر می کنم اواسط دهه هفتاد بود که یک بار در دفتر مجله ایران فردا اطلاعیه ای دیدم که در آن مجید شریف اعلام کرده بود «به ایران باز می گردم». دلایل خود را نیز به کوتاهی شرح داده بود. من (مانند دیگر دوستان) نگران شدم. زیرا اوضاع و احوال کشور، به رغم اندکی تغییر مثبت در فضای پس از جنگ، هنوز برای حضور شخصیت های خارج کشوری و فعالیت های سیاسی و حتی فرهنگی محض نه تنها مساعد نبود بلکه حتی خطرناک می نمود. فکر می کنم اطلاعیه دوم نیز از شریف دریافت شد و من آن را خواندم که مضمونی مشابه داشت.
چندی بعد شنیدم که مجید شریف بالاخره بازگشته است. از این که او ظاهرا بدون مشکل و مانع به وطن بازگشته بود موجب خرسندی بود. چند بار سراغ او را از دوستان مرتبط گرفتم ولی گفتند که مجید فعلا تمایلی به دید و بازدید ندارد. کاملا حق با او بود.
می دانستم که با آقای رضا علیجانی ارتباط دارد. البته پس از مدتی یک بار از علیجانی خواستم که ترتیب دیداری با مجید را بدهد. او هم قبول کرد. عصری به خانه علیجانی رفتم و برای اولین بار مجید شریف را در آنجا دیدم. ساعتی گپی زده و از هر دری سخن گفتیم. مدتی بعد مجید شریف را برای عضویت و فعالیت در «دفتر پژوهشهای فرهنگی دکتر علی شریعتی» دعوت کردم. او نیز پذیرفت. اما پس از مدتی از فعالیت فرهنگی خود در دفتر کاست و به تدریج رسما کناره گرفت هرچند عملا هم اربتاط محدودش با دفتر را ادامه داد و هم ارتباطش را با من. در دفتر و یا جاهای دیگر همدیگر را می دیدم و از فعالیت های علمی و فرهنگی هم باخبر بودیم.
در آن چند سال بارها از من گله کرد که چرا به دیدارش نمی روم. یک بار فرصتی پیش آمد که به دیدارش بروم. می دانستم که در خانه مادرش زندگی می کند که در حوالی میدان هفتم تیر و زیر پل مطهری بود.
خانه بزرگی بود و تقریبا قدیمی. محل دیدار اتاقی بزرگ در طبقه زیرین خانه بود. پر از قفسه های کتاب بر دیوار و نیز روی میز. خیلی از دیدنم خوشحال شد. حرف های مختلفی زدیم. از فشارهای امنیتی گفت و از احضارهای پیاپی گزارش داد. می گفت از او می خواهند بیاید در رسانه ها در باره مخالفان جمهوری اسلامی خارج کشور سخن بگوید. روشن بود مرادشان چه نوع سخن گفتنی بود. مجید که به گفته خودش نمی خواست با آقایان به تعبیر عامیانه کل کل کند، گفته بود اشکالی ندارد ولی اولا در زمانی که خودم مناسب دیدم حرف می زنم و ثانیا در چهارچوب اطلاعات و با ادبیات خودم می گویم و می نویسم. در واقع محترمانه پاسخ منفی داده بود بدون این که مستقیما حضرات را تحریک کرده باشد.
بعد از کارهای علمی روی میز خود سحن گفت. در آن اوان مجید بیشتر به کار ترجمه اشتغال داشت و چند کتاب خوب و مفید ترجمه کرده بود. گفت در نظر دارد به زودی سفری به سوئد کند و پسرش را ببیند. پسر نوجوانش در سوئد زنگی می کرد. در هرحال از آینده اش گفت و این که می خواهد زندگی اش را از نو بسازد. حدود دو ساعتی گفتگو کردیم. مجید به رغم همه فشارها و در واقع تهدیدهای امنیتی خیلی امیدوار بود و برای آینده اش برنامه ریزی کرده بود.
فردا (پنجشنبه 28 آبان) حوالی ظهر دوست مشترک مان امیر رضایی زنگ زد و خبر داد مجید صبح برای ورزش معمول روزانه (راه رفتن و دویدن) از خانه خارج شده و هنوز بازنگشته است. او خیلی نگران بود و موجب نگرانی ما هم شد. حداقل از جمع دوستان ما من آخرین فردی بودم که شب قبل با مجید دیدار داشته و خبرش را به آقای رضایی دادم.
در هرحال نمی دانم روز بعد و یا روز بعدتر بود خبردار شدیم که بدن بی جان مجید را در پیاده رو خیابانی یافته و به سردخانه منتقل کرده اند. دنیا بر سرم آوار شد. حرف و حدیث و گمانه زنی فراون بود. برخی دوستان مشترک از خارج از کشور تماس گرفته و احتمال قتل را مطرح کردند که البته من بر روال خوش بینی همیشگی ام رد کرده و گفتم حداقل تا زمانی که دلیل و یا قرینه ای وجود نداشته باشد نمی توانیم کسی و یا نهادی را متهم کنیم. به ویژه که شب قیل در دیدار با مجید هیچ نشانه ای مبنی بر اقدامی چنین حنایتکارانه وجود نداشت. البته چند روز بعد که قتل های فجیع فروهرها و مختاری و پوینده رخ داد و اعلام شد، دیگر جای تردید نبود که مجید شریف نیز قربانی این برنامه ریزی برای حذف دگراندیشان شده است. در زمانی که مجلس ششم (به ویژه کمیسیون اصل نود با زعامت دوست دلیر جناب آقای حسین انصاری راد) در بررسی این قتل ها فعال بود، پس از اطلاعیه وزارت اطلاعات و اعتراف به این قتل ها، نام مجید شریف نیز در این فهرست آمد و مدتها نیز چنین بود ولی در نهایت گویا مصلحت نبود نام شریفِ شریف نیز در این فهرست باقی بماند!!
دریغ از این دوست فاضل و دوست داشتنی که در آغاز فصل تازه ای از شکوفایی زندگی اش قربانی جهل و جنون و جنایت شد. خدایش رحمت کند. فکر می کنم مراسم ختمی برای او برگزار شد (احتمالا در حسینیه ارشاد) و من نیز در رثای این دوست فقید سخن گفتم
سه شنبه 4 آذر 99

Share:

More Posts

دنیای دیوانه / دیوانه / دیوانه

دیشب در برنامه «شصت دقیقه» تلویزیون بی بی سی فارسی مطلبی شنیدم که به راستی هنوز هم باورش سخت است. فردی تاجیک تبار اما روسی

Send Us A Message