در یادداشت پیشین ادعا کردم که معمولا بین حکومت های های مستبد و برخی مخالفان آنها مشابهت هایی پدید می آید. هر دو از روش هایی مشابه برای حذف رقیب و در نهایت برای پیروزی بر حریف استفاده می کنند. در پایان به دو عامل خلق چنین مشابهت هایی اشاره شد. یکی، مظالم نظام حاکم و دیگر، خلق انواع خشم و نفرت و کینه در دل مخالفان و معارضان در مبارزه علیه نظام حاکم. اینک شرحی کوتاه در این باب:
در مورد نخست. اصولا پدیده «مبارزه بر ضد حکومت» در زمانی ضرورت می یابد که نظام حاکم تحت عناوین مختلف و ناموجه دست به ستم و تبعیض و تجاوز به حقوق مردم می زند و حداقل از انجام تکالیف و وظایف قانونی و مشروع در قبال مردم باز می ماند. مردم پس از مدتی صبر و انتظار، در نهایت به مبارزات مسالمت آمیز و قانونی دست می زنند و اگر افاقه نکرد عده ای برای احقاق حقوق حقه خود دست به مقاومت و احیانا جنگ می زنند. بگویم مراد تخلف های سیستماتیک و ساختاری در حکومت است و نه لزوما لغزش های معمول و تصادفی که همواره در هر نظام حکومتی می تواند رخ دهد و به سادگی قابل جبران است.
چنین رویکردهای ساختاری ستمگرانه در حکومت و عکس العمل طبیعی و گریزناپذیر در نقطه مقابل، به ویژه اگر طولانی شود، پیامدهایی در پی می آورد و یکی از آنها، پدیده مشابهت بین حکومت و معارضانش هست. چنین دیالکتیکی، دلایلی دارد که یکی از آنها، مشاهده موفقیت نسبی و حداقل مقطعی در سیاست های نظام حاکم است. مثلا وقتی برخی از مخالفان می بینند که حکومتگران با دروغ و تهمت و توهین و تحقیر رقیبان و یا پرونده سازی و بی اعتبار کردن معارضان موفق می شوند که آنها را بی اعتبار کرده و از گردونه رقابت و یا دشمنی خارج کنند، خود نیز (چه بسا غافلانه) به همان روش ها متوسل می شوند. در این دیالکتیک دو سویه، هدف پیروزی است به هر قیمت.
عامل دوم، ظهور خشم و نفرت و کینه و کین جویی در صفوف مبارزان است. به ویژه وقتی مبارزان می بیننند که، به رغم حقانیتی که برای خود و مطالباتشان قایل اند، ناکام می مانند، گرفتار سرخوردگی و خشم و نفرت می شوند و این نفرت آنها را وادار می کند که به همان روش هایی متوسل شوند که گمان می کنند نقطه قدرت دشمن است و عامل پیروزی. از سوی دیگر همین خشم و نفرت و گاه استیصال موجب می شود که معیارهای اخلاقی و انسانی و قانونی و یا مصالح و منافع ملی، همه و همه، قربانی مطامع حق و ناحق شوند. در واقع، زبان حال اینان آن است «دیگی که برای من نجوشد، بگذار سر سگ در آن بجوشد». نتیجه چنین دیالکتیکی، تولید و بازتولید ستم و بی اخلاقی و نقض اصول و قواعد انسانی و یا دینی و یا ملی است و بدین ترتیب، چرخه ستم و خشونت و نفرت استمرار پیدا می کند.
در این مورد مثال فراوان است اما فقط به یک نمونه اشاره کنم و آن سرنوشت سازمان مجاهدین خلق است. رفتار و حتی گفتار این سازمان در این چهل اخیر، گواه روشنی بر مدعای ما در این یادداشت است. اینان از همان آغاز (به ویژه پس از خروج از ایران و بعد رفتن به عراق و همدستی با رژیم صدامی بر ضد ایران)، از هیچ کاری برای شکست حریف و پیروزی خود خودداری نکرده و نمی کنند. از هیچ کاری!
قابل تأمل این که پوزیسیون جمهوری اسلامی و اوپوزیسیون مجاهدین، هر دو در رفتار و حتی در ادبیات ایدئولوژیک، با هم رقابت می کنند و از این نظر مشابهت تام بین شان دیده می شود. هرچند با مدعیات غالبا متفاوت و یا متعارض.
شنبه 4 آبان 98
گفتگویی که گویی دو طرف حرف هم را نمی شنوند!
داستان تحمیل حجاب اجباری در جمهوری اسلامی دیرینه سال است و به ماه های اول عمر جمهوری اسلامی باز می گردد. نخستین کسی که این