اشاره: متن زیر گفتگوی آقای محمد حیدری برای سایت «آسو» با من است که اخیرا در همان تارنما منتشر شده و اکنون در اینجا بازنشر می شود
هویت ملی چیست؟ ایرانی بودن چه مؤلفههایی دارد؟ و چه نسبتی با ناسیونالیسم ایرانی میتواند برقرار کند؟ در سلسله گفتگوهایی دربارهی آیندهی ایران ، این پرسشها را این بار با حسن یوسفی اشکوری، دینپژوه و نمایندهی سابق مجلس در ایران، در میان گذاشتهایم.
هویت ملی چیست؟ آیا هویت ملی باید تعریفی حقوقی داشته باشد یا اینکه بر یک مبنای تاریخی و ایدئولوژیک هم استوار است؟
اگر «هویت را «چیستی» و «کیستی» چیزی بدانیم و در عین حال بر خلاف ذاتگراییِ ارسطویی، آن را ثابت و یک بار برای همیشه تصور نکنیم، میتوانیم بگوییم «هویت ملی» یک برساختهی انسانی و تاریخی است؛ همان گونه که بخش دوم آن یعنی «ملیت» نیز چنین است. در عین حال این عنوانِ ترکیبی در ارتباط با شرایط زمانی و احیاناً مکانی و به ضرورت، از حقوق و ایدئولوژیهای زمانه و اثرگذار نیز اثر میپذیرد. زیرا عوامل ذهنی و عینی پیچیدهای در تشکیل مؤلفههای ملیت و هویت ملی ملتها نقش مهمی داشته و دارند.
بنابراین گویا شما هویت ملی را فراتر از یک برساختهی حقوقی میدانید. اما مسئله این است که اگر هویت ملی را چیزی بدانیم که از درون تاریخ سربرآورده و داشتن «هویت ملی» موکول به داشتن تاریخ و حافظهی مشترک شود، در اینصورت تعریف هویت ملی مشترک برای همهی ساکنان یک سرزمین به مشکلی جدی تبدیل خواهد شد. اما اگر فرضاً آنرا یک تعریف حقوقی ذیل حق شهروندی بدانیم، در اینصورت مشکلات کمتری خواهیم داشت. از این نظر میخواهم بپرسم که به نظر شما هویت ملی چگونه تعریف میشود؟
واقعیت این است که تعریف «هویت» و بهویژه «هویت ملی»، از مفاهیم پیچیده و از امور غیر اجماعی است و از این رو هر تعریفی داشته باشیم در نهایت بخشهایی ناگفته خواهد ماند و یا با مخالفتهایی مواجه خواهد شد، اما به گمانم، معنای حداقلی هویت ملی در چهارچوب مناسبات حقوقی روابط بینالملل کنونی، عبارت است از احراز ملیت فرد با در دست داشتن شناسنامه و بقیهی آن، اموری است نظری و محل بحث و مناقشه و میتوان در بارهی آنها گفتگو کرد. با این حال بیفزایم که هویت قانونی و شناسنامهای معیار حداقلی است و لزوماً با مؤلفههای چندگانهی هویت ملی در تعارض نیست. مهم آن است که دارای یک دستگاه معرفتی سازگار باشیم و در عین حال در حد امکان از برداشتهای تفرقهاندازانه و تولیدکنندهی نقار و شکاف ملی مانع شود.
نسبت ناسیونالیسم و هویت ملی چیست؟ آیا بدون ایدئولوژی ناسیونالیسم میتوان از هویت ملی سخن گفت و آیا هویتخواهی در چارچوب ایرانی بودن لزوماً باید نسبتی با ناسیونالیسم برقرار کند؟ آیا میتوان مفهومی از ایرانی بودن عرضه کرد که رگههایی از ناسیونالیسم نداشته باشد؟
اگر لغتنامهای نگاه کنیم، «ناسیون» به فرانسه و «نیشن» به انگلیسی (Nation) مفهومی و پدیدهای برآمده از تاریخ تحولات جدید اروپا و مغربزمین است. وقتی پسوند «ایسم» بدان بچسبد و به صورت «ناسیونالیسم» (Nationalism) تلفظ شود، طبعاً نوعی ایدئولوژی خواهد بود. «ملت» نیز پدیدهی جدید و برآمدهی تحولات چند قرن اخیر غرب است که ترجمان پارسی همان ناسیون فرنگی است که عمدتاً در جریان جنبش مشروطهخواهی وارد ذهن و زبان ایرانیان شده است. «ملیگرایی» (و یا درستتر ملتگرایی) معادل پارسی ناسیونالیسم است. در ادبیات اسلامی کهن ما، تا مشروطیت، ملت به معنای دین و مذهب بوده است. از باب نمونه میتوان به عنوان کتاب شهرستانی «الملل و النحل» در سدهی ششم هجری اشاره کرد.
اما نکته آن است که در طول قرنها هم مفهوم ناسیونالیسم غربی متحول شده و به ویژه مصادیق آن تغییر کرده و هم مفاهیمی چون ملیت در جوامعی چون ایران دچار دگردیسی شده است. ناسیونالیسم اروپایی در برابر امپراتوری عام و جهانی کلیسای کاتولیک شکل گرفت و در کشورهای اسلامی نیز کم و بیش به تقلید از غربیان چنین سیمایی یافت (از جمله ناسیونالیسم عربی در برابر امپراتوری عثمانی) و به همین دلیل، در دورانی که مصلحان مسلمان تلاش میکردند جهان اسلام و عموم مسلمانان را در برابر استیلای استعمار اروپایی بسیج کنند، هر نوع ملیگرایی به عنوان پدیدهای ضد اسلامی تفسیر و تعبیر شد. چنان که در افکار عموم مصلحان مسلمان (مانند سید جمالالدین اسدآبادی و اقبال لاهوری) در قرن نوزدهم و حتی تا جنگ دوم جهانی دیده میشود. اما در اواسط قرن بیستم با ظهور ناسیونال – نازیسم آلمان و بعدتر چند نوع فاشیسم در اروپا، ناسیونالیسم بُعد نژادپرستانه و راسیستی پیاد کرد و اخیراً با مؤلفههایی چون خارجیستیزی (به عنوان بیگانه) و «اول وطنِ من و بعد دیگری و . . .» تقویت شده و در نهایت تبدیل شده به خطری برای صلح و امنیت جهانی و نیز نقض عدالت در چهارچوب موازین اعلامیهی جهانی حقوق بشر که در سال 1948 به وسیله غربیان نوشته شده و به صورت یک میثاق الزامآور بینالمللی در آمده است.
در دورانی که مصلحان مسلمان تلاش میکردند جهان اسلام و عموم مسلمانان را در برابر استیلای استعمار اروپایی بسیج کنند، هر نوع ملیگرایی به عنوان پدیدهای ضد اسلامی تفسیر و تعبیر شد.
از این گزارش کوتاه میتوان نتیجه گرفت و در پاسخ پرسش شما گفت که: اولاً، به هر تقدیر، هر نوع ملیگرایی ایرانی با تفسیری از ناسیونالیسم پیوند دارد و ثانیاً استفاده از عناوینی چون ناسیونالیسم به خودی خود ایرادی ندارد، ولی آنچه اکنون مهم است این است که باید دقیق و شفاف مرزها را روشن کرد و در حد امکان از ابعاد و یا تفاسیر ضد حقوق بشری و از پیامدهای منفی و ویرانگر آن پرهیز کرد. چنان که در پی قدرت گرفتن راستگرایان پوپولیست و تبعیضگرا در اروپا و آمریکای پس از ترامپ تفاسیر ضد حقوق بشری از مفهوم ناسیونالیسم ارائه میشود.
میگویید «استفاده از عناوینی چون ناسیونالیسم به خودی خود ایرادی ندارد» به شرطی که ضد حقوق بشر نباشد. از طرفی میدانیم که ذیل ایدئولوژی ملیگرایی و ناسیونالیسم، نوعی از تبعیض و برگزیدهسازی و خود برتربینی وجود دارد که برنامهی عملی آن هم یکسانسازی همهی تفاوتها و نادیدهگرفتن اقلیتها است. پس چگونه میتوان تعریفی از ملیگرایی ایرانی داشت که ضد عرب و ضد ترک و کرد نباشد و به دنبال یکدست کردن همهی کشور ذیل یک فرهنگ نرود؟
دو موضوع را باید از هم جدا کرد. گفتن ندارد که هر نوع برگزیدهسازی و یا دعوی «حق ویژه»، هم با اصول انسانی در تعارض است و هم با موازین حقوق بشر کنونی و هم در نهایت موجب ایجاد شکافهای ویرانگر اجتماعی و در نهایت مانع همبستگی ملی میشود. اما از آن سو، نمیتوان به جنگ واقعیتها رفت؛ به هرحال در هر جامعه و یا در هر واحد سیاسی، اقوام مختلف با عقبههای متنوع فرهنگی و زبانی و دینی زندگی میکنند و این اقوام و یا جریانهای با شناسنامه، حق دارند از هویت ویژهی خود بگویند و حتی در صورت لزوم و به طور منصفانه بدانها افتخار کنند. به ویژه این امر در بارهی مردمان زیسته در سرزمین کهنسالِ چند هزار سالهی ایران و دارای اقوام و طوایف مختلف و پرشمار دیرینهسال، گریزناپذیر است. مثلاً اگر زبان فارسی (و احیاناً زبان دیگر) به عنوان زبان فرهنگی غالب (و نه لزوماً تنها زبان) ایرانی مطرح شود، امری است طبیعی و منطبق با واقعیتهای عینی و نباید موجب محو و یا تحقیر زبانهای دیگر شود. یا زمانی دین غالب مردم ایران دین زرتشتی بوده و حدود ۱۴۰۰ سال است که دین غالب اسلام و در ۵۰۰ سال اخیر با گرایش شیعی است، این خودبهخود، نه به معنای حقانیت چیزی است و نه با سلطهطلبی و تحقیر دیگران ملازمه دارد. در هرحال مهم آن است که فردفرد ایرانی با شناسنامهی ایرانی، از حقوق اساسی و انسانی و شهروندی برابر برخوردار باشند و تفاوتها به تعبیر قرآن صرفاً برای بازشناسی افراد و جریانها و گروههای اجتماعی است و بس (اشاره به مضمون آیهی 13 سورهی حجرات). استیلاجویی و ضدیت تحت هر عنوان و به هر منظوری، خلاف است و ویرانگر و ناقض همبستگی ضرور ملی.
از طرف دیگر، اگر هویت ملی را بر اساس یک معنای تاریخی و ایدئولوژیک در نظر بگیریم، چگونه میتوان از مسئلهی حق شهروندی و موضوع مهاجرت در دنیای امروز صحبت کرد؟
چنانکه گفته شد، ناسیونالیسم کنونی در اروپا و آمریکا به شکل روزافزونی، ابعاد ضد حقوق بشری پیدا میکند و روشن است در چنین گفتمانی حقوق شهروندی بر بنیاد مادهی اول و دوم اعلامیهی جهانی حقوق بشر (آزادی و برابری مطلق آدمیان بدون هیچ گونه تعیّنی) ممکن نخواهد بود.
با این حال تفاسیرِ اصطلاحات در مقاطعِ مختلف و در شرایطِ متفاوت دگرگون میشود و حتی گاه در معنایی متضاد به کار برده میشود. از باب نمونه در دو دههی اخیر شعار «ایران برای همه ایرانیان» در ایران مطرح و شعار «فرانسه برای فرانسویان» نیز در کشور فرانسه شنیده میشود. اما مراد و مصداق این شعار ظاهراً واحد کاملاً متفاوت است. در ایران اصلاحطلبان آن را برای رفع تبعیض قومی و دینی از تمام اقوام و پیروان ادیان در ایران مطرح کردهاند تا بتوانند حقوق شهروندی (حداقل در محدودهای معین) را برای عموم شهروندان ایرانی تأمین کنند و حال آن که شعار همتای آن در فرانسه به وسیلهی حزب راستگرا و افراطی آن کشور (جبههی ملی) با رهبری لوپنها به معنای ضدیت با خارجیها و حداقل نفی حقوق برابر خارجیان با مردمان فرانسه است. از این رو این دو شعارِ بهظاهر واحد در دو کشور با شرایطی متفاوت، از جهاتی در تقابل با هم قرار دارند؛ اولی میخواهد حقوق برابر را در محدودهی ملی ملتی واحد تأمین کند و دومی بر آن است حقوق برابر را برای خارجیان (یعنی بخش عمدهی مردم دنیا) نادیده بگیرد. میدانیم که حق مهاجرت از اصول مهم و پایه در منشور حقوق بشر است.
در واقع میخواهید بگویید که ملیگرایی در ایران با توجه به شرایط کنونی آن میتواند نتایج متفاوتی داشته باشد. اما ظاهراً شواهد دیگری هم هست که خلاف این ادعا را نشان میدهد. فرضاً در سالهای اخیر، همزمان با تقویت روحیهی ملیگرایی، نوعی از نژادگرایی هم تقویت شده و از طرفی دیگر عربستیزی و ترکستیزی و همچنین ضدیت با مهاجران افغانستانی به پدیدهای عادی تبدیل شده است. دربارهی شعار «ایران برای ایرانیان» هم شاید بتوان گفت که بعد از ناکامی اصلاحطلبان، در میان گروهی از مردم، این شعار نیز به همان سرنوشت معادل فرانسوی آن نزدیک شد. بنابراین آیا فکر نمیکنید که هرگونه تلاش برای ارائهی روایتی مبتنی بر حقوق بشر از ملیگرایی ممکن است که در آینده موجب بحرانی جدید و جدی شود؟ همانگونه که اسلام سیاسی همین مسیر را رفت؟
بله. در عالم واقع همه چیز ممکن است. ما نه علم غیب داریم و نه میتوانیم تمام تحولات را در آیندهی دور و حتی نزدیک دقیقاً پیشیبینی کنیم؛ ممکن است چنین هم بشود، اما در حال حاضر دو کار میتوانیم بکنیم؛ اول اهل نظر میتوانند برای ایجاد همبستگی ملی به گونهای که تفاوتها در عین مقبولیت به تعارض و نقار منتهی نشود نظریهپردازی کنند؛ و دوم این که، تمام ایرانیان (بهویژه رژیمها و حاکمان تحت هر عنوانی) عملاً به برابری حقوقی تمام آدمیان در سطح جهانی و از جمله در سطح ملی و درون کشوری ملتزم باشند. بسیاری از مشکلات و موانع طی فرایند عمل و در بستر تغییرات اجتماعی منکشف و برطرف خواهند شد.
به بحث هویت ملی برگردیم. با توجه به تعریف شما از هویت ملی، ایرانی بودن به چه معنی است و چه مؤلفههایی میتواند داشته باشد؟ آیا ایرانی بودن میتواند هویتی مستقل از تاریخ باشد؟ آیا داشتن شهروندیِ کشوری به نام ایران کافی نیست که فردی ایرانی باشد؟
واقعاً پرسشی است ستبر و پاسخ آن آسان نیست با این حال میکوشم پاسخی روشن بدهم. میتوان گفت در گفتمان سیاسی مدرن «ملت» عبارت است از: مردمانی که در محدودهی جغرافیاییِ معین زیست میکنند و دارای حکومت واحد و قانون اساسی (چه به صورت مدون مانند اغلب کشورهای دنیا و چه به صورت غیر مدون ولی در قالب سنتی دیرپا و مقبول عامه مانند انگلستان) به عنوان میثاق ملی است. البته بیش از این نیز گفتهاند که میتوان آنها را به مثابهی مؤلفههای ملت تعریف کرد. مانند تاریخ و فرهنگ شامل و عامّ ملی به گونهای که تمام اقوام و خرده فرهنگها را در بر گیرد و یا زبان ملی شامل و عام در عین به رسمیت شناختن خرده زبانهای محلی و حتی گفتهاند دارای خاطرات جمعی مشترک تمام اقوام درون کشوری و دارای فرهنگها و یا زبانهای محلی و بومی که معمولاً در شادیها و غمها و اساطیر و ادبیات و بازمانده از روزگاران دور و نزدیک مشترک هستند. از این رو، بیتردید، ملیت و هویت ملی نمیتواند بی ارتباط و گسسته از تاریخ و تحولات پیچیده گذشتههای دور و نزدیک باشد. به ویژه ملتی کهن سال و دارای تاریخ و فرهنگ یک امپراتوری بزرگ چون ایران در طول حدود ۱۴۰۰ سال پیش از اسلام، که محصول و معلول تغییرات مادی و معنوی و زبانی و دینی و قومی متنوع در گذر زمان است، نمیتواند برآمده از تاریخ نباشد.
خلاقیتهای عمومی و ملی در تعامل با هم پدید میآید و در نهایت قادر است کالاهای فرهنگی و یا زایشهای تمدنی را به جهانیان عرضه کند چنان که در روزگاران امپراتوری ایران و حتی در دوران پس از اسلام نیز چنین بوده است.
با این حال همان گونه که گفته شد تا اطلاع ثانوی، فقط یک مؤلفه برای احراز و اثبات ایرانی بودن یک فرد و در نتیجه به نحو الزامآوری دارای حقوق شهروندی در تمام اجزا و ابعاد آن کافی است که فقط آن فرد دارای شناسنامهی ایرانی باشد ولو این که حتی تبار ایرانی نداشته باشد. بیش از این محل مناقشه است و میتوان موضوع مباحث نظری و سیاسی و جامعهشناختی باشد. البته این به عنوان یک قاعده میتواند در مورد تمام ملتها صادق باشد. این سخن بدان معناست که هر فرد انسانی در هر جای جهان وقتی ملیت کشوری را اخذ کرد، بالملازمه، با دیگر شهروندان آن کشور دارای حقوق انسانی و شهروندی برابر است.
نسبت هویت ایرانی با دیگر هویتهای اتنیکی ساکن در ایران چیست؟ چگونه میتوان ذیل هویتی یکسان، اتنیکهای متنوع ساکن در ایران را گرد هم آورد؟
در بخشهای قبلی تا حدودی پاسخ این پرسش داده شد. میتوان گفت وحدت در عین کثرت. مهم آن است که وحدت سرزمینی (البته با معیارهای حقوقی امروزین و منطبق با موازین بینالملل) و ملیت ایرانی با شناسنامه و یا پاسپورت ایرانی احراز شود؛ بقیه، در قلمرو کثرتهاست و اگر درست فهم شود و مورد سوء استفادههای سیاسی قرار نگیرد، نه تنها مخل ملیت ایرانی نیست، بلکه در صورت تحقق حقوق شهروندی عاری از تبعیض ذیل آزادی و عدالت و دموکراسی و التزام به اعلامیه جهانی حقوق بشر، میتواند مقوّم ملّتی کهن سال و دارای تاریخ و فرهنگ متنوع و رنگین کمانی و خلاق باشد. امروز عموم کشورهای جهان (حتی کشورهایی که اخیراً و پس از جنگ جهانی دوم تأسیس شدهاند) از تنوع فرهنگی و زبانی و قومی برخوردارند و این میتواند به سود ملتها و دولتهای مدرن هم باشد.
به نظر میرسد که هویت ملی در ایران چیزی فراتر از یک تعریف حقوقی است و بر اساس نوعی از ناسیونالیسم و ملیگرایی گذشتهگرا و برساختن «افتخارات تاریخی» بنا شده است. این نوع از ناسیونالیسم، به دنبال یک تعریف یکسان از هویت در ایران بوده و حداقل در دورهی جدید، تکثر فرهنگی و زبانی در ایران را نادیده گرفته است. آیا قوام و بقای هویت ملی منوط به نوعی از یکسانسازی فرهنگ در یک جغرافیای سیاسی است؟
با توجه به ملاحظاتی که پیش از این گفته شد، از هویت ملی و یا با تسامح از ملیگرایی ایرانی در صورتی میتوان دفاع کرد که وحدت در کثرت را بپذیرد و گرنه پیامدهای مخرب خواهد داشت؛ پیامدهایی که چه بسا به موهومگرایی و افتخارتراشیهای نامعقول و حتی به فاشیسم و راسیسم منتهی شود و بستر مناسبی برای انوع غیریتسازیهای ویرانگر باشد.
چنین مینماید که هویتیابی جدید ایرانی، عمدتاً در واکنش با وجوهی از ایدئولوژی نظام اسلامی کنونی، که غالباً با مؤلفههای تاریخی و فرهنگی کهن ایرانی سازگاری ندارد و حتی گاه رسماً مخالفت میشود، بروز و ظهور یافته و در حال گسترش است. گفتهاند ملیت و یا ملیتخواهی زمانی موضوعیت پیدا میکند که مورد انکار قرار گیرد. در دو قرن اخیر تمام جنبشهای هویتطلبانه در خاورمیانه در برابر استیلای استعمار غربی شکل گرفته و از این رو ملیگرایی بُعد ضداستعماری و گاه بالملازمه ضدغربی داشت و بیگانهستیز بود. چنان که زمانی هویتیابی سیاه پوستان، البته با معیار اصالت رنگ سیاه و طرح شعار «سیاه زیباست» و گاه طرح برتری سیاه پوستان بر سفیدپوستان در کشوری مانند آمریکا، برجسته شده بود. در عصر رضاشاه، ملتگرایی ایرانی با باستانگرایی بر آن بود تا در برابر ملتهای دیگر اظهار وجود کند و از جمله در برابر عربها و ملل خاورمیانه شناسنامهی پر رنگ تاریخی برای خود دست و پا کند.
در هرحال یکسانی و بدتر از آن، یکسانسازی فرهنگی و زبانی و قومی و مذهبی، نه ممکن است و نه مفید. برای همبستگی حداقلی ملی (انتگراسیون) تأمین وحدت سرزمینی و رعایت جغرافیای سیاسی برای فرد فرد ایرانی کفایت میکند و بقیه رنگین کمان زیبایی است که در جای خود نعمت است و همه باید آنها را محترم بدارند. اصولاً خلاقیتهای عمومی و ملی در تعامل با هم پدید میآید و در نهایت قادر است کالاهای فرهنگی و یا زایشهای تمدنی را به جهانیان عرضه کند چنان که در روزگاران امپراتوری ایران و حتی در دوران پس از اسلام نیز چنین بوده است.
میدانید که در دههی گذشته جنبشهای مرکزگریز جدیدی در ایران ظهور کرد که دیگر خود را ذیل مفهوم پیشین هویت ملی تعریف نمیکرد. از جمله اینکه نه زبان فارسی را زبان مشترک ملتهای ساکن ایران میدانست و نه حتی فرهنگ و تاریخ خود را با اکثریت غالب یکسان میدید. این بحران، فارغ از خوب یا بد بودن آن، واقعیتی است که اتفاق افتاد و به مرور نیز ابعاد آن گستردهتر شد. اکنون سؤال این است که اگر آنچنان که گفتید، قرار باشد که در چارچوب التزام به اعلامیهی جهانی حقوق بشر، ساختار حقوقی نوینی شکل گیرد، در اینصورت چگونه میتوان از همبستگی ملی سخن گفت در حالی که بخشی از اقلیتهای ساکن ایران چنین چیزی را باور ندارند؟
در روند هویتسازی ملی، نه مرزها ثابت است و نه زبان و نه نژاد و نه دین و نه فرهنگ و نه هیچ چیز دیگری. مؤلفههای هویتی و یا ملی در گذر زمان و در بستر تحولات تمدنی قبض و بسط پیدا میکند؛ مؤلفههایی حذف میشوند و مؤلفههایی افزوده میشوند.
درست است، چنین پدیدههایی در قرن اخیر و بیشتر در چهل سال اخیر در وطن ما روی داده است. ولی جدای از این که چنین تحولاتی بیشتر محصول شرایط جهانی و منطقهای (از جمله نظریهی انترناسیونالیسم کمونیستی با صبغهی اتحاد جماهیر شوروی سابق و یا ناسیونالیسم عربی خاورمیانه) در مناطق مرزی ایران رخ داده ولی، چنان که گفتم، پس از به رسمیت شناختن حقوق برابر و نفی هر نوع تبعیض در سطح ملی، چارهای نیست که در موارد اختلافی گفتگویی ملی و دوستانه و آزاد بین تمام جریانهای اتنیکی و زبانی و دینی در بگیرد تا طی روندی اجماع نسبی و سازنده حاصل شود (چرا که در چنین موضوعاتی اجماع تام هرگز ممکن نخواهد شد). مرحوم مهندس سحابی همیشه میگفت ایران «ظرف» است و هرچیز دیگر «مظروف» و اگر حفظ تمامیت ارضی و استقلال ایران اصل اساسی و اجماعی باشد، بقیهی امور اختلافی، هم طبیعی است و هم قابل حل. مگر در جهان و به ویژه در منطقهی پر تناقض و پرآشوب خاورمیانه، فقط ما هستیم که دارای چنین مسائل و مشکلاتی هستیم؟
احسان یارشاطر در یکی از سخنرانیهایش دربارهی هویت ملی، عواملی مانند زبان، مذهب، نژاد و وطن و اشتراک در تجارب تاریخی را موجب تکوین هویت ملی میداند و اشاره دارد که وقتی یک یا چند مورد از این عوامل در خطر باشد، بحران هویت اتفاق خواهد افتاد. شاید بتوان گفت که بر اساس این نوع نگاه اعراب و ترکان در کنار مغولان و مقدونیان از جمله بیگانگانی بودند که به ایران هجوم آوردند. این نوع نگاه ممکن است به بیگانهسازیِ بخش بزرگی از ساکنان ایران انجامیده و نیروی گریز از مرکز قدرتمندی ایجاد کند. چگونه میتوان تعریفی از هویت ایرانی داشت که شامل همهی اتنیکهای ساکن ایران از فارس و ترک و عرب و کرد و بلوچ و … هم باشد؟
متأسفانه از روزگار طرح ملیت به معنای مدرن آن در ایران معاصر، مرزهای قومی و نژادی و زبانی و فرهنگی با اقوام دیگر در داخل و درخارج با اقوام تاریخی همسایه، بیش از حد پر رنگ شده و عملاً به غیریتسازیهای افراطی و فاشسیتی منتهی شده است. از باب نمونه، آریایی خوب (با معنای «نجیب» که گفتهاند) و عرب بد در قلمرو خارجی و و یا ترک و کرد و فارس و . . . در قلمرو داخلی، هر روز با انگیزههای غالباً سیاسی و گاه خط دادنهای خارجی پر رنگتر شده و میشود. در همین بستر، استقلالطلبیهای کاذب و بلاموضوع، مرتب برجسته میشود.
نکته آن است که از یک سو هویتها اصولاً در تمایز با غیر شکل میگیرد و معنای محصلی پیدا میکند و از سوی دیگر هجوم اقوام دیگر از دیرباز به فلات ایران واقعیتهای تاریخی است. اما از این دو گزاره چه نتیجه میتوان گرفت؟ در مقام احتجاج میتوان پرسید: مگر ایرانیان (حداقل در دوران امپراتوریهای مقتدر) بارها به سرزمینهای دیگر حمله نکرده و دست به تسخیر و کشورگشایی نزده و در عمل کشتارها و ویرانیهای گاه مهیب از خود برجای نگذاشتهاند؟ بنگرید به حملات ویرانگر عیلامیان به آشور و بابل و بعدتر حملهی مشهور کوروش (که اکنون نماد ملیت پر افتخار ایرانی شمرده میشود) به بابل و فتح خونین این شهر (و در واقع تمدن) در سال 529 پیش از میلاد و بعد حملهی خشایارشا به یونان و . . . از این رو باید قبول کرد که در تاریخ این نوع تهاجمات به هر دلیل روی داده ولی اکنون همهی اینها به تاریخ و گذشتههای سپری شده تعلق دارد و نمیتوان از آنها ایدئولوژیهای بیگانهستیز و مولّد کینه و نفرت استخراج کرد؛ مهم آن است که امروز باید به گونهای سامان پیدا کنیم که هم در داخل مرزهای جغرافیایی خود از صلح و مدارا و عدالت و امنیت و آسایش برخوردار باشیم و هم با همسایگان و در روابط پیچیدهی جهانی و اقوام و ملل دیگر در سازش و صلح و رواداری زندگی کنیم. این را میتوان از طریق طراحی یک نظام حقوقی دموکراتیک و حقوق بشری تأمین کرد و البته این ایده در صورتی عملی میشود که در عمل نیز عموم شهروندان و بیشتر حاکمان بدان ملتزم باشند.
گاه وقتی از هویت تاریخی ایرانیان صحبت میشود، نوعی از ذاتگرایی هم مفروض گرفته میشود. گویا مفهومی ذاتی به نام «ایرانی بودن» وجود دارد که در طول تاریخ همواره یکسان بوده و به میزان دوری و نزدیکی با آن مفهوم، اندازهی ایرانی بودن ما هم مشخص میشود. آیا هویت ایرانی، معنایی غیرقابل تغییر در تاریخ داشته است؟
پیش از این گفته شد هویت (اعم از هویت فردی و یا جمعی و ملی) امری سیال و تاریخی و نسبی است و از هیچ ذات ثابت و دایمی برخوردار نیست؛ اگر هم مؤلفهی ثابتی عملاً وجود داشته باشد، تصادفی است و به انواع مؤلفهها بستگی دارد. در روند هویتسازی ملی، نه مرزها ثابت است و نه زبان و نه نژاد و نه دین و نه فرهنگ و نه هیچ چیز دیگری. مؤلفههای هویتی و یا ملی در گذر زمان و در بستر تحولات تمدنی قبض و بسط پیدا میکند؛ مؤلفههایی حذف میشوند و مؤلفههایی افزوده میشوند. اصولاً مفاهیم تاریخمند هستند و هیچ اصطلاحی و عنوانی بدون اقتضائات زمانی و محیطی و فرهنگی پدید نمیآید.
اگر هویت ملی را ذاتگرایانه تعریف نکنیم، و اگر به گفتهی شما همهی مؤلفههای فرضی آن بتواند در طول تاریخ تغییر کند، در اینصورت آیا میتوان گفت که هویت ملی تنها یک تعریف حقوقی دارد؟ و در اینصورت از آن چیزی که به عنوان ملیگرایی ایرانی میشناسیم چه خواهد ماند؟
بله. همهی مؤلفهها در گذر زمان تغییر میکنند و از جمله معنای ملت و ملیت و لاجرم هویت ملی در زمان ما کاملاً با گذشتههای دور و نزدیک متفاوت شده است؛ با این حال، فعلاً و تا اطلاع ثانوی، ایرانیت ایرانیان (مانند مردمان زیسته در دیگر کشورهای جهان) در معنای حداقلی و حقوقی آن عبارت است از شناسنامهی ایرانی و در معنای بیشتر و احیاناً حداکثری با مؤلفههایی چون زبان و فرهنگ و ادبیات و تاریخ و میراث تاریخی مشترک تمام اقوام زیسته در فلات ایران در درازای حداقل ۲۵۰۰ سال اخیر. معیار حداقلی ما را با دیگر مردمان جهان و کشورها نزدیک و همبسته میکند و مؤلفههای بیشتر ما را در داخل با طوایف مختلف و متنوع خودی پیوند میدهد. البته چنین میراثی ما را همچنان با دیگر مردمان زیسته در این جغرافیای فرهنگی دیرینه سال (به ویژه در افغانستان و تاجیکستان و در فراخنای دورتر با بخشی از مردم عراق و هند و پاکستان و . . .) پیوند میدهد که صد البته مبارک است و مایهی روابط انسانی است و در صورت استفادهی منطقی و معقول از این میراث مشترک میتواند به زایشهای تمدنی بزرگتر کمک کند. ما در واقع در درون دایرههای متداخل زیست میکنیم و نه در دایرههای متقاطع.
گرایش به ناسیونالیسم در ایران گرایشی روزافزون است. شکست استبداد دینی، زمینه را برای بازگشت عظمتطلبی ملیگرایانه فراهم کرده است. در حالی که ناسیونالیسم در جهان، ایدهای ارتجاعی محسوب میشود که گروههای تندرو راستگرا و جریانهای متمایل به فاشیسم آن را تبلیغ میکنند، در ایران روشنفکران و چهرههای موثق و معتبر ملیگرا هستند. آیا تفاوتی میان ناسیونالیسم ایرانی و دیگر ناسیونالیسمها وجود دارد که آن را قابل دفاع میکند؟
گفته شد ناسیونالیسم در طول چند قرن اخیر در غرب و در کشورهای شرقی و از جمله در ایران در اشکال مختلف و در واکنش به کنشهای متنوع و گاه متضاد رخ نموده است. گفتن ندارد که ملیگرایی کنونی ایرانی با ناسیونالیسم غربی متفاوت است ولی در عین حال برخی گرایشات ملیگرایانه متأخر مانند گذشته از وجوه ناسیونالیسم منفی و ارتجاعی آمریکایی و اروپایی پیروی میکنند و این آشکارا زدودنی است و ویرانگر؛ هم در سیاست داخلی و هم در سیاست خارجی و در روابط بینالملل مخرب است و ارتجاعی. واقعاً شگفت است که شماری از روشنفکران مدعی آزادیخواهی و مدافع دموکراسی و مدرنیت، گاه از آموزههای راسیستی و فاشیستی و ارتجاعی راستگرایانه افراطی دفاع میکنند. چنین مینماید که چنین رویکردی بیشتر علت دارد تا دلیل.
به گمانم تعبیر مناسب «ملت خواهی» و یا «ملی» بودن است؛ چرا که پسوند «گرا» معادل «ایسم» است و بدین ترتیب تداعیکننده نوعی ایدئولوژی به معنای منفی آن است و باید از آن احتراز کرد. ملت خواهی نیز به معنای دفاع از حقوق برابر شهروندی تمام کسانی است که در چهارچوب مرزهای حقوقی ایران زمین زندگی میکنند و ملی بودن نیز، هم به معنای تعهد به حفظ منافع ملی است و هم به معنای دموکرات بودن. همان گونه که عنوان ملی در اصطلاح ترکیبی «ملّی – مذهبی» به معنای دموکرات است و مذهبی بودن نیز به معنای تعهد به آزادی و دموکراسی است با تفاسیر و یا انگیزههای نواندیشانه و مدرن اسلامی. شاید تعبیر مناسبتر برای این جریان «دموکراتهای مسلمان» باشد. به ویژه در عمل این عنوان برای این جریان دینی و سیاسی کنونی گاه موجب اغتشاش مفهومی شده و میشود و احیاناً تولید سوءتفاهم میکند.