ظاهرا قرار بود که پس از پایان جنگ دوم جهانی و تشکیل سازمان ملل متحد و تدوین و تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر و بعدها میثاقین و صدها مصوبه حقوق بشری دیگر، جهان از نظر توسعه و صلح و امنیت و آرامش وضعیت بهتری داشته باشد. پایان جنگ سرد نیز عده ای را دچار این توهم کرد که پایان تاریخ با لیبرالیسم غربی رقم خواهد خورد. شاید تا پایان قرن بیستم چنین تحول مثبتی قابل مشاهده بود و امیدهایی بر می انگیخت ولی با 11 سپتامبر 2001 همه چیز دگرگون شد و جهان وارد وضعیتی شد که نه تنها صلح و امنیت کم رنگ شد بلکه اکنون جهان را در وضعیتی بسیار خطرناک و بحرانی قرار داده است. شعار محوری قدرت های غربی با رهبری آمریکا شد: مباررزه با تروریسم به ویژه مبارزه با بنیادگرایی اسلامی.
یکی از پیامدهای چنین روندی، برآمدن جناح راست افراطی با گرایشات فاشیستی و راسسیستی در غرب (اروپا و آمریکا) بود. نژادپرستی، خارجی ستیزی، زن ستیزی، اصالت دادن مطلق به اقتصاد و تأمین منافع طبقاتی خاص در جهان، زورگویی و قلدری، حمایت های علنی از نظام های دیکتاتوری به ویژه در خاورمیانه، تبعیض گرایی و چندین مؤلفه منفی و ارتجاعی دیگر و گاه در قالب شعارهای قرون وسطایی و ویرانگر و مخل عدالت و آزادی و ناقض صلح و امنیت جهانی، از مؤلفه های اساسی این جریان است.
با به قدرت رسیدن جناحی از همین گروه و ظهور پدیده شومی به نام «ترامپیسم» در آمریکا، جریان فاشیستی مورد اشاره اوج و قدرت بیشتری گرفت. چنین رویدادی در کشوری چون آمریکا، که شایع بود مدرن ترین است و حامل پیشرفته ترین دموکراسی جهان است و مدعی رهبری جهان، بسی غریب می نمود. اما در طول این دوسال به عیان می بینیم که فساد و تباهی و قدرت ویرانگری ترامپ و ترامپیسم بسیار بیشتر و خطرناک تر از آن است که در آغار تصور می شد. از این رو در این چند سال، برخی هوشمندان (از جمله در خود آمریکا) نسبت به ظهور هیتلری تازه و نازیسم و فاشیسم نوظهور هشدار داده اند.
در این مدت نه چندان بلند روشن شده است که اکنون در کاخ سفید جریانی حاکم است که نه تنها دستاوردهای تمدنی بشر مدرن را در معرض نابودی قرار داده بلکه حتی دستاوردهای مثبت کشور و ملت آمریکا در دو قرن اخیر را نیز در معرض تهدید جدی قرار داده است. نوع گفتار و رفتار ترامپ بیش ار هرچیز شباهت دارد به روش و منش قلدران و قداره بندان دیرین و گردنه گیری های حسینقلی خانی روزگاران نه چندان گذشته ایران خودمان. البته با کت و شلوار و کراوات و ظاهرا مدرن و شیک و ادکلن زده؛ بر خلاف قداره بندان نوع دیگر از جنس طالبان و القاعده و داعش که شکل و شمایل شان یادآور قرون ماضیه است و لابد نشان ارتجاع و عقبماندگی. اکنون ترامپ با تکیه بر اقتدار بی همتای ایالات متحده آمریکا، در عمل می گوید: چون زور دارم، می توانم و می کنم، هیچ کس و هیچ چیزی هم مانع من نیست و نخواهد بود!
در این دوران سیاه تحولات مهمی در داخل آمریکا و در اروپا و در خاورمیانه روی داده اما به نظر می رسد دو رخداد (حداقل برای ما خاورمیانه ای ها و ایرانی ها) از جهاتی برجسته تر می نماید. یکی سیاست های ترامپیست ها در قبال اسرائیل و فلسطین و دیگر در قبال ایران.
نمی توان عمق فاجعه را با کلمات و آن هم در چند جمله بیان کرد ولی می پندارم در تاریخ هفتاد سال اخیر (پس از تشکیل دولت یهودی متعصب و فاشیستی اسرائیل) هیچ دولتی در کاخ سفید به اندازه دولت ترامپ و یاران همفکر او (از جمله دختر و داماد یهودی صهیونیست وی) به مرتجع ترین و ضد حقوق بشری ترین جناح اسرائیل باج نداده و در مقابل این اندازه بر اعراب و فلسطینی ها تبعیض و ستم روا نداشته و در نهایت ناقض عدالت و حقوق بشر نبوده است. دو اقدام ظالمانه و غیر قانونی ترامپ از نمونه های روشن چنین رویکردی است. اول انتقال سفارت آمریکا به بیت المقدس و نیز هدیه بخش فلسطینی آن به نتانیاهو و دوم حاتم بخشی بلندی های جولان، که طبق تمام قواعد و معاهدات بین المللی و سازمان ملل جزئی مسلم از کشور سوریه است، به اسرائیل و در واقع به عنوان هدیه انتخاباتی به نتانیاهو و حزب لیکود.
اما در باره ایران. داستان البته با بهانه گیری های «بنی اسرائیلی» (مناسب ترین تعبیر) ترامپ آغاز شد و با خروج غیر قانونی و یک سویه از «برجام» به اوج خود رسید و با وضع تحریم ها شدت گرفت و اخیرا با قرار دادن سپاه پاسداران ایران در فهرست نهادهای تروریستی باز هم اوج بیشتر گرفته است. پیش بینی عواقب این روند چندان دشوار نیست؛ روندی که می تواند ایران و خاورمیانه را به خشونت بیشتر بکشد و حتی به حمام خون تبدیل کند.
در این باره بسیار گفته اند و نوشته اند و باز خواهند گفت و نوشت ولی من در اینجا فقط به ذکر سه نکته بسنده می کنم:
یکم. واقعا هدف از این نوع اقدامات چیست؟ خروج از برجام و اعمال تحریم های ظالمانه و اخیرا اقدام در باره سپاه برای چیست و در پی تحقق کدام هدف و یا اهداف مشخص انسانی و عادلانه و حقوق بشری است؟ آیا کسی در جهان هست که باور داشته باشد ترامپ و جان بولتون و پمپئو و شرکا دلشان برای مردم ایران سوخته و به انگیزه دفاع از آزادی و عدالت و رعایت حقوق بشر بر ضد جمهوری اسلامی اقدام کرده و می کنند تا من بر ضد آن استدلال کنم؟ می توان چنین نیز پرسید: آیا نورچشمی های ترامپ و ترامپیست ها یعنی غالب دولت های دیکتاتور و سفاک خاورمیانه عربی با رهبری دو دولت سوگلی ترامپ یعنی اسرائیل نتانیاهو و عربستان بن سلمان، به واقع خیرخواه مردم ایران و حامی دموکراسی و خواهان بهبود وضعیت حقوق بشر در ایرانند؟! کسی چنین تصوری دارد؟! شفاف تر می توان پرسید: آیا مخالفت و دشمنی مثلث شوم ترامپ و نتانیاهو و بن سلمان با جمهوری اسلامی به خاطر ظلم این نظام به مردن ایران و نقض حقوق بشر و فقدان دموکراسی است؟! اگر کسی چنین مدعیاتی دارد، لطفا بی پرده اعلام کند!
دوم. از آنجا که گفته اند «فرض محال، محال نیست»، فرضا این حضرات چنین می پندارند و باور کنیم که این آدم های نازنین دارند برای نجات ما مردم مظلوم ایران جهاد اکبر و اصغر می کنند، ولی آیا در چنین شرایطی که در جهان و منطقه و داخل می شناسیم، به هدف و یا اهداف خیرخواهانه! خود خواهند رسید؟ و اصولا چنین تحولی ممکن است؟ هرچند چنین می نماید که این جریان و از جمله ترامپیست های وطنی خودمان صادقانه چنین می پندارند و دلشان را خوش کرده اند تا ترامپ انسان دوست و دموکرات! ایرانیان دموکراسی خواه را از شرّ جمهوری اسلامی رهایی بخشد، اما به گمانم نه تنها چنین نخواهد شد، بلکه کاملا برعکس رخ خواهد داد. منطق امور و تجربه های مکرر نشان می دهد که این نوع فشارهای خارجی و از جمله تحریم ها، از یک سو دست نهادهای سرکوبگر و ناقض حقوق بشر داخلی (از جمله سپاه) را در سرکوبی مردم و به ویژه توده های معترض گشوده تر خواهد کرد و از سوی دیگر مخالفان و منتقدان (به ویژه در داخل) را یا به سکوت و انفعال می کشاند و یا حتی شماری را به دفاع از حاکمیت تشویق خواهد کرد. به ویژه اگر عناصر ملی و وطن خواه زمانی که برای اساس کشور و ثبات و امنیت ملی سرزمین خود احساس خطر جدی بکنند، چنین رویکردی دور از انتظار نیست. همان گونه که در مقاطع مشابه تاریخی دیگر، از جمله در جنگ ایران و عراق، مشاهده شد.
سوم. سخنی هم دارم با برخی هموطنان ترامپیستی خودمان. هرچند گویا منطق این گونه افراد همان ضرب المثل قدیمی خودمان است که «دیگی که برای من نجوشد، بگذار سرِ سگ در آن بجوشد» و بر این قیاس شعارشان این است که: بگذار جمهوری اسلامی برود، بقیه اش مهم نیست! هزینه هرچه باشد، پرداختنی است و قابلی ندارد! هدف وسیله را توجیه می کند. لُبّ لُباب حرف اینان این است که: چون جمهوری اسلامی ظالم است و حق ماست که با ظلم و ظالم مخالفت و مبارزه کنیم تا به آزادی برسیم، پس، اگر از ترامپ و نتانیاهو و بن سلمان نیز کمک مادی و معنوی بگیریم و رسما و عملا دست در دست قلدرترین قدرتها و فاشیست ترین رهبران جهان و منطقه بگذاریم، نه تنها اشکالی ندارد، بلکه کاملا مجاز و چه بسا واجب خواهد بود. قابل تأمل این که شخص ترامپ و همدستانش نیز درست همین گونه فکر می کنند: تسلیم مقامات جمهوری اسلامی به هر قیمت. بقیه اش مهم نیست! هرچه بادا باد! سرخمِ می سلامت، شکند اگر سبویی!
در همین زمینه گاهی می شنویم که ترامپیست های وطنی استدلال می کنند: چه باک! مقصر اصلی خود جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران است که چنین و چنان می کند. چشمش کور، نکند! جان کلام این که چون جمهوری سلامی مقصر است، پس، هر نوع رفتاری با آن مجاز خواهد بود!
در باب گزاره نخست اشاره می کنم که من مطلقا با شعار «رفتن جمهوری اسلامی به هر قیمت» مخالفم و آن را نه ممکن می دانم و نه مفید و نه مسئولانه و ملی و مقبول. بگذارید شفاف بگویم شرم آور است که از نفرت جمهوری اسلامی و رهبرانش به «امام زاده بی غیرت» (تلمیح به امام زاده بی غیرت بین راه تهران – قزوین) ترامپ و بولتون و بن سلمان و نتانیاهو دخیل ببندیم و چشم شفا داشته باشیم! چگونه یک ایرانی وطن خواه و ملی و دموکرات حاضر می شود در کنار این قداره بندان بین المللی و ناقض حقق بشر و در عمل دشمن ایران و ایرانی (و نه فقط دشمن جمهوری اسلامی) قرار بگیرد و برای تحریم کنندگان هورا بکشد و برای این یاغیان بین المللی (طبق قواعد حقوق بین الملل) دست بزند؟ در یک کلام من به تز «حفظ ایران به هر قیمت» باور عمیق دارم و بس! به اقتفای زنده یاد مهندس سحابی می گویم: ایران برای من ظرف است و بقیه (هرچه که باشد) مظروف. بدون ظرف هیچ مظروفی نخواهد بود و نخواهد ماند. نظام جمهوری اسلامی نه در ساختار حقوقی آن مطلوب من است و نه در ساختار حقیقی آن و از این رو باید روزی به دست توانای مردم ایران دچار تغییرات اساسی و ماهوی شود؛ اما، نه به هر قیمت و نه با حمایت ها و بدتر از آن دخالت های بیگانگانی که ماهیت و انگیزه های شیطانی شان از خورشید ظهر تابستان کویر زیبای ایران نیز روشن تر است!
در مورد گزاره دوم نیز به ذکر این نکته بسنده می کنم: حرفی نیست که مقصر اولیه (و نه البته تنها مقصر) مسئولان جمهوری اسلامی هستند، اما پرسش مهم و بنیادین آن است که آیا این واقعیت می تواند مجوزی بشود برای استفاده از هر نوع ابزاری و توسل به هر وسیله ای برای سرنگونی نظام حاکم مورد مخالفت و حتی نفرت ما؟! اگر این منطق را بپذیریم، ناگزیر باید به مقامات جمهوری اسلامی نیز حق بدهیم که با استناد به برخی اعمال واقعی و یا توهمی غلط مخالفان و به تعبیر رایج «دشمنان»، مخالفان و حتی منتقدان عادی و معمولی را سرکوب می کند و دمار از روزگار همه در می آورد.
قابل تأمل این که در این زمینه شباهت عمیقی است بین اندیشه و عمل مقامات جمهوری اسلامی و شماری از اپوزیسیون آن؛ هر دو افکار و اعمال حذفی خود را با اعمال طرف مقابل توجیه می کنند! مسئولان جمهوری اسلامی منطقا و قانونا و اخلاقا باید پاسخگوی افکار و اعمال غالبا نابخردانه و در مواردی ضد ایرانی خود باشند و، در مقابل، من و شما نیز به همان دلایل، باید پاسخگوی افکار و رفتار خودمان باشیم. جمله ای است از امام علی که (به ویژه برای مؤمنان) بسیار بلیغ و آموزنده است: «الغالب بالشرّ مغلوب». هرکس بخواهد برای رسیدن به هدف (ولو خیر) از ابزارهای شر استفاده کند، از همان آغاز شکست خورده است!